دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته چونین گفت نسترن | دینه دار کاربر انجمن نگاه دانلود

دینه دار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/30
ارسالی ها
1,555
امتیاز واکنش
29,224
امتیاز
806
باران یعنی .. لمس خدا
دیشب ، خواستم با صدای باران و در آرامش تمام ، وجود خدا را لمس کنم که نتم قطع شد .
اینترنت بد چیزیست ، نبودش حال خوبت را خراب می کند و توی ذوقت می زند .
تنها بدی باران این است که وقتی می آید ، نت من قطع و وصل می شود .
خط تلفن را خراب می کند و مودم من هم به آن متصل است .
نمی دانم کدام را انتخاب کنم !
اینترنت یا باران را ؟
گرچه ، در هر صورت هر زمان که خدا بخواهد باران می بارد :)
 
  • پیشنهادات
  • دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    بدون دستمال کاغذی حق عطسه نداری !

    کلاس ششم ابتدایی ، به معلم خاص داشتیم . مثل بقیه نبود . حساس بود .
    حساسیت هاش دقیقا همون چیزایی بود که من روشون حساس بودم . مثلا ادب رو به شیوه های مختلفی یادمون می داد .
    تو کلاسش حق خمیاز کشیدن نداشتیم . چون بدش میومد از دیدن ته حلق مردم /:
    ناخن هامون باید کوتاه و تمیز می بود .
    اگه عطسه کردیم حتما باید با دستمال باشه .
    اگه خواستیم دماغمونو بگیریم و فین فین کنیم ، باید یه دستمال کاغذیو چهار لایه می کردیم و روی بینی می ذاشتیم و بعد بی سر و صدا کارمونو انجام می دادیم .

    تمام این قوانینو خودش ، قدم به قدم به صورت عملی بهمون یاد داد .
    چنان ترسی به دل بچه ها انداخت که جوری با ادب شده بودن که من تعجب می کردم .
    تو کلاسش روی صندلی نمی شد لم داد . باید صاف و متشخص جلوی یه بزرگتر نشست !

    من همه قوانینشو قبول داشتم و قبل این که بگه ، این ادبو پیش از این ها نزد مادر و پدر فراگرفته بودم ( خواستم لفظ قلم حرف بزنم فضا عوض شه )
    اما چون اون ، این کار هارو بهمون زور می کرد و در صورت بی توجهی بهش تهدیدمون می کرد ، از قصد بدون دستمال عطسه می کردم .
    تو کلاسش لم می دادم و زانوهامو روی میز می ذاشتم و پامو تاب می دادم .
    دوست نداشتم تن به اجبار بدم . حتی اگه به سودم باشه . از این که بچه ها مثل چی ، حتی وقتی نبود به حرفاش گوش می کردن بدم میومد .

    می گفت توی کتاب هاتون ، از خودکار استفاده نکنین . و برای همین ، حسابی مارو می ترسوند . در حالی که هممون می دونستیم که هیچ وقت
    کتابامونو نگاه نمی کنه . جلوی چشمای ترسیده دوستام ، با خودکار قرمز زیر نکات مهم کتاب فارسی خط می کشیدم و همیشه نمره هام بیست بود .
    دوست داشتم بهشون بفهمونم که کسی با این کارها نمره اش صفر نشده ، اما یاد گرفته بودم که تا کسی نخواد ، نمی فهمه .

    نمی دونم ، فقط بچه ها عادت به زور شنیدن و احمق بودن دارن یا فقط عده ای اینو از خانواده به ارث می برن !
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    باران بر روی موهایم نشست
    قاصدک در زیر سقف
    برایم غصه خورد ..
    او نمی دانست باران تسکین من است
    چشم به اندوه من در باران سپرد

    تا که فهمید
    باران درمان من است
    سر خود کج کرد و زیرش آمد
    اولش خوب بود ، به من می خندید !
    ولی بعدش سریعا جان سپرد !

    آن جا فهمیدم که نیست هر درمان
    برای تسکین درد دیگری
    نباید دل نابود کرد و سوزاند
    برای هر تن بیمار و هر رهگذری

    14 / 11 / 95
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    در حال چت بودیم ..
    در مورد یه مسئله مهم حرف می زدیم . در مورد یه مشکل بزرگ توی زندگیش .
    بی حوصله بود .. نمی دونم چرا با این حال به همه سوال هام جواب می داد .
    مدام براش می نوشتم " حال الانتو توی سه واژه توصیف کن "
    دلیل این سوالو نمی فهمید و سرم غر می زد اما با تمام کلافگیش این کارو می کرد .

    از اون آدمایی بود که خودشونو گول می زنن .
    از همه چیِ زندگیش خسته بود و تظاهر می کرد هیچی براش مهم نیست و تلاشی برای بهتر شدن زندگیش نمی کنه .
    اما نمی دونست یا نمی خواست که بدونه تنها هدفی که می تونست برای حرف زدن با من داشته باشه " تغییر " توی زندگیشه .

    گاهی عهد و پیمان هایی با زندگی می بندیم که خودمونم توش می مونیم .

    اون ، نا خواسته عهد بسته بود که انتقامشو از زندگی بگیره و سرد بشه . حالا هم که دوست داشت دنبال راهی برای بهتر شدن بگرده ..
    از این که زندگی لقب عهد شکن رو بهش بده می ترسید .
    برای همین تظاهر می کرد .

    می خواستم بهش عهد شکستن و تغییر رو ، جوری که خودش متوجه این درس ها نشه یاد بدم .
    وقتی می فهمید و خودشو به نفهمیدن می زد ، علامت پوکر می ذاشتم . " /: "
    می گفت : " قیافتو اون جوری نکن . نمیشه "

    انگار با چشم دلش همه چیزو می دید اما خودشو به کوری می زد !

    " برداشت آزاد "

    چونین گفت نسترن
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    آدم ها وقتی برای مرگ آماده باشن ، نوشتن وصیت نامه براشون راحته .

    این جمله رو زمانی گفتم که توی فیلم فرار از زندان ، پل کلرمن قبل خودکشیش ، چند کاغذ برای نوشتن وصیت نامه پاره کرد اما موفق به نوشتنش نشد .
    آخرشم خودشو نکشت . وقتی نتونی وصیت نامه بنویسی یعنی برای مردن آماده نیستی .

    من کاغذ می خوام ...
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    برای اولین بار تو تمام عمرم ، آب بارون خوردم .
    آبی که مستقیم از ابر توی آسمون ، پایین می ریختو خوردم . احساس کردم جزیی از چرخه طبیعتم .
    این اولین باری بود که این قدر احساس زندگی می کردم .

    یاد حسنی افتادم . توی شعر " دویدم و دویدم " یه جایی از شعرش می گفت که بارون بهش آب داد و اون آبو به زمین داد و ازش گندم گرفت .

    اون موقع اینو درک نمی کردم . اما الان با تمام وجودم اینو درک می کنم .

    این که برای یک بارم که شده شیر آبو باز نکنیم و از اون لوله فلزی که نمی دونیم آبش از کجا میاد و چی توشه و چی نیست آب نخوریم ..
    و به جاش از آبی بخوریم که از ابری که بالای سرمونه و همش از مه هست ، پایین می ریزه .. خیلی فرق داره .
    همه چیش متفاوته .. حتی طعمش . اگه دقت کرده باشین ، حتی چای وقتی روی آتیش درست میشه خیلی خوشمزه تر از چایِ که روی اجاق درست شده .
    ما از طبیعت دور شدیم و این فاصله امون از مادر ، داره مادر رو مریض می کنه .
    کمی فاصلمونو با مادر نزدیک کنیم . ضرری نداره .

    واقعا این که حس کنین زنده هستین و جزئی از این چرخه ها هستین حالتونو عوض می کنه .

    تفاوت را احساس کنید :)
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    کودکان کار ، امشب توی خیابون دیدمش . در حالی که توی ماشین گرم نشسته بودم و توی کاپشنم جمع شده بودم .
    به اون دختر نگاه می کردم که فقط یه مانتوی نخ تابستونه تنش بود .
    با خودم فکر کردم " سردش نیست ؟ "
    خودمم جواب خودمو دادم که بس که تو این حالت بوده ، عادت کرده .
    به خودم گفتم که " حاضری کاپشنتو بهش بدی ؟ " شونه هامو بالا انداختم . جوابش نیازی به فکر نداشت .
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    نمی دونم در موردم چی فکر می کرد . هر چی که بود بد نبود .
    از دل و نیت پاکش خبر داشتم . فقط دوست نداشتم بهم به چشم سرگرمی نگاه کنه .
    برای این که بیکار بود با من حرف می زد . گرچه ، نیت اون برای حرف زدن این نبود . اینو خودمم می دونستم ..
    اما همین فکر ، اذیتم می کرد .
    حس این که کسی به خاطر بیکاری خودش وقت تو رو بگیره ، قابل تحمل نیست . هر چقدرم که دوستش داشته باشی !

    حس می کردم بهم اعتیاد داره . بهش گفتم برای یک ماه اصلا اینجا پیداش نشه .
    عصبی شدم .. گفتم که بره و ثابت کنه می تونه برای یه ماه به من پیام نده . لحنم تند بود .. خیلی تند .
    ناراحت شد ..
    گفتم اینو به خاطر خودت می گم تا هیچ وقت تو زندگیت به کسی اعتیاد نداشته باشی . مخصوصا برای پر کردن وقتت که برای طرف مقابل آزار دهنده است .
    اما در اصل به خاطر خودم بود .. چون خسته شده بودم .

    کاش یاد می گرفتیم اینجوری نباشیم .
    نه مثل اون ، این قدر ساده ..
    و نه مثل من ، این قدر بی رحم ..
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    دبیر سال دوم ابتداییم ، شخصیت ضعیفی داشت .
    من آدمی نیستم که همین طوری و بی دلیل در مورد کسی حرف بزنم یا قضاوت کنم .
    اینو می نویسم چون حقیقت داره .
    از بی عدالتی بی زارم .
    اون شخصیت ضعیفی داشت چون بعد از کار ناعادلانه ای که انجام داد ، به خودش اومد و فهمید که باید کمی از انسانیتش استفاده کنه .
    و تو همون موقعیت ، جرئتشو نداشت . یا شایدم آگاهی نداشت .
    بذارین تعریف کنم ؛ همه رو ساکت کرده بود تا برگه هارو تصحیح کنه . جیکمون در نمیومد چون تهدیدمون کرده بود .
    حالا ، زینب خانم .. شاگرد اول و ممتاز کلاس حس دلسوزیش گل می کنه و می خواد کیف بزرگ و سنگین مهدیس رو از پشتش برداره و بذاره روی طاقچه .
    بهش می گـه " می خوای کیفتو بذارم اونجا ؟ " مهدیس با اشاره سر رد می کنه . زینب بازم اصرار می کنه و مهدیس این بار اجازه می ده .
    شاید برای این اجازه داد که دبیر داشت چپ چپ نگاهش می کرد . حالا زینب کیف مهدیس رو از پشتش برداشت و وقتی میاد بذارتش روی طاقچه ؛ کیف از دستش
    میفته و بــــوم ... صدا می ده .
    دبیر عصبی از جاش بلند میشه و میاد ته کلاس و می خوابونه زیر گوش مهدیس . در صورتی که زینب مقصر بوده .
    چشم من از کاسه در میاد . ولی مثل بقیه می ترسم و دم نمی زنم . خود مهدیس هم چیزی نمی گـه . زینب مثل چی ترسیده و بهتر بگم می لرزیده .

    بعد از اون خفقان ، تصحیح برگه ها تموم شد و زینب اجازه گرفت و از کلاس بیرون رفت . دبیر مهدیس رو صدا زد و مهدیس با ترس رفت جلو .
    دبیر مهدیس رو بوسید و دستی به صورتش کشید و گفت :

    - من می دونم تقصیر تو نبود . اما نمی تونستم زینبو بزنم .

    بعد رو کرد به ما و گفت :

    - اون شاگرد خوبیه . این جوری فهمید که دیگه نباید اینکارو بکنه .

    همه خوشحال شدن و دبیر ازشون قول گرفت که کسی چیزی به زینب نگه . در این بین ، یه گوسفند بود که اگه کارتون بره ناقلا رو دیده باشین ، به خود بره ناقلا شباهت داشت .
    اون بره ناقلا به این فکر می کرد که چرا باید برای تنبیه نکردن ولی درس دادن به نفر ، یکی دیگه تنبیه بشه .
    اونم جلوی اون همه آدم و یه ضربه توی گوش ! توی سال 1389 ، کتک زدن دانش آموز کار درستی بود ؟
    چرا کسی به این کار وحشیانه و دور از انسانیت اعتراض نکرد ؟

    مدیونین اگه فکر کنین اون بره ناقلا ، من بودم .

    20 / 11 / 95
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    گریه می کنم و نمی دانم دلیلش چیست .
    غم خودم یا غم نا عدالتی ها ؟
    آموخته ام ، هر گریه ای که از برای درد خود باشد ، بی ارزش است .
    این اشک ها را ، اگر کسی هم پیدا نشود که پاک کند ،
    چند روز بعد به درک می گویی و فراموش می کنی .
    اما گریه ای که برای غم و درد دیگران باشد ، مقدس است .
    احساس قدیسی را می دهد که اکنون برای هم میهنان بی گـ ـناه اما مجازات شده اش ، اشک می ریزد .

    این اشک ها است ، که اگر کسی پیدا نشود که پاکشان کند ، تو خراب و داغان می شوی .

    لعنت به کسی که همدرد است و از ترس ، مرض سکوت می گیرد و همدردی نمی کند .
    و لعنت به دستی که کمک کننده است اما کمکی نمی رساند ..
    ای دست ، لااقل دستمالی بده . سافتلن و از آن گران ها باشد تا با آن پزی بدهیم . ( خواستیم وسط احساس مردم ، تبلیغاتی هم بکنیم و پولی به دست بیاوریم. )

    ای که دستت می رسد ، اگر هستی ..
    کاری بکن.

    20 / 11 / 95
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,530
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا