دلنوشته کاربران مجموعه دلنوشته چونین گفت نسترن | دینه دار کاربر انجمن نگاه دانلود

دینه دار

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/08/30
ارسالی ها
1,555
امتیاز واکنش
29,224
امتیاز
806
همیشه عجله ای ترین حمام ها ، خوش حالت ترین مو هارا برایم ساختند.
و عجله ای ترین دریا رفتن ها ، خوش ترین اوقات را.
امیدوارم ، عجله ای ترین حس ها ، عشق را برایم نسازند. چه بهترین عشق ها و چه بدترینشان.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    زندگی برعکس!

    در کوچه خانه ما ، صبح زود زنان به نانوایی می روند و نان می خرند.
    کمی جلوتر ، پشت منقل کبابی سر کوچه مان ، مرد جوانی با کتی شیک و شلواری جین سیخ می چرخاند.
    در مدرسه ما ، مستخدم به جای دبیر در کلاس ایستاده و درس بیشتری به دانش آموزان می آموزد.
    در محل زندگی من هیچ چیز سر جایش نیست ..
    کسی نیست به داد کشورم برسد؟
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806

    روز مهندس است
    و من
    می سوزد دلم برای جوانی که
    می خواست مهندس شود اما نشد.

    غمگین می شوم برای
    جوانی که مهندس شد اما
    کاری برایش پیدا نشد.

    مهندس نقشه ها در ذهن داشت
    اما هیچ کدامشان ادا نشد.

    اندوه دلش را گرفت ولی
    شکر خدا از لبش جدا نشد
    که بعد این تلاش های بی ثمر
    از بیکاری تهش رسوا نشد

    متنفرم از جوانی که
    خواست پول در بیاورد و مهندس شد
    تازه مدرک قلابی اش را گرفته بود که ..
    در شرکت معروفی انیس و مونس شد

    4 / 12 / 95
    43 : 16
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    چه چیز مادر و پدر را کنار هم نگه داشت؟

    مادرم بیش از اندازه پدرم را می فهمد. پدرم وقتی قهر می کند و می گوید شام نمی خورد ، مادر برایش شام حاضر می کند.
    با حوصله بهترین سفره را می چیند. مختص او!

    پدر می گوید " هر چه می خواهی بخر " اما مادر چیزی نمی خرد. می پرسم " چرا ؟ " انگشت روی بینی می گذارد و می گوید " ساکت باش "
    مادر می داند پدر پولی در حساب ندارد و نمی خواهد خورد شود. مادر پدر را بیش از اندازه می فهمد.
    از دل او آگاه است. مادر همه چیز را می داند.

    قبلا ها بار ها با خودم فکر می کردم که چه چیز این همه سال مادر و پدر را کنار هم نگه داشته است.
    بار ها با پاسخ های گوناگون رسیدم. باری شکیبایی .. باری عادت .. باری اجبار و باری عشق. اکنون ، نتیجه من نیاز مادر و پدر به هم است.
    پدر به درک مادر و مادر به توجه پدر نیاز دارد.
    هردویشان در تخصص خود ماهرند.
    به طوری که من گاهی بهشان حسادت می کنم.

    4 / 12 / 95
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    بر روی دیوار کوتاه در کوچه ، سیم سفیدی می بینم و ذوق می کنم. تظاهر می کنم برف آمده است.
    سوار ماشین می شوم ، قطره های آب حاصل از شستشوی شیشه روی آن مانده است.
    می دانم باران نیامده اما باز هم می پرسم. می خواهم پدر بفهمد که چقدر به باران نیاز دارم و برایم بخردش.

    31 : 24
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    مامان مسواکش رو توی لیوان مسواک ها نمی زاره. ازش می پرسم " چرا؟ "
    می گـه " چون لیوانش سنگین می شه و میفته "
    با خودم فکر می کنم. آیا این دلیل منطقیه؟ لیوان مسواک ها به دیوار وصل شده. داره وزن مسواک من و خواهرم و بابا و یه خمیر دندون چاق رو تحمل می کنه ..
    اون وقت با اضافه شدن وزن مسواک مامان بهش میفته؟
    حرص می خورم. مسواکش رو می ذاره رو لوله سفید رنگ و باریک آب. بهش می گم " کافیه فوتش کنی تا از روی لوله بیفته "
    می گـه " اگه شما دست نزنین چیزی نمی شه " با این که خودش می دونه افتادنش به یه باد بنده. این منم که نمی دونم چطوری مسواکش همیشه سر جاشه.

    هر وقت که اعصابم از هر چیزی به هم می ریزه ، می رم دستشویی و مسواکشو از رو لوله بر می دارم. دستمو می برم بالا و از همون بالا پرتش می کنم.
    قبلا ها از این که مسواکش کثیف می شه و بعدش همون رو می ذاره تو دهنش عذاب وجدان می گرفتم.
    اما حالا که تغییر کردم ، با خودم می گم که هر کس باید چوب رفتارای خودشو بخوره.
    چه با چوبه دار و چه با مسواک زدن به وسیله مسواکی که به موزاییک دستشویی خورده.

    * شایدم باید از مامان بابت این کارش ممنون باشم. نمی دونم اگه اون مسواک نبود خشممو چجوری خالی می کردم!
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    خودش بدش میاد!

    من خیلی قلیون دوست داشتم. یک بار قلیونی کشیدم که سنگین و خراب بود و به خاطرش
    دو ساعت سر درد و حالت تهوع داشتم.
    برای همین ازش متنفر شدم. حتی از بوش هم دیگه خوشم نمیاد.

    یک بار ، گوشت تلخ پشت مرغی رو خوردم. بدترین مزه عمرم بود. بوی اون رو حتی از ده فرسخی هم حس می کنم
    و حالت تهوع می گیرم. من دیگه مرغ نخوردم.

    در حال خوردن عدس پلو بودم که تو خونمون دعوا شد و مادرم ترکمون کرد.
    بعد اون دیگه عدس پلو نخوردم ...
    داشتم شوید پلو می خوردم که خواهرم و مادرم باهم بحثشون شد. بحثی که اثراتش هنوزم که هنوزه مونده.
    من دیگه شویدپلو نخوردم..

    همه اینارو گفتم ، تا به این برسم :
    اگه از یه آدم ، چیز ناخوشایندی ببینم ، دیگه دیگه دیگه سمتش نمی رم.
    من راحت فراموش می کنم و راحت از همه دل می کنم.

    می ترسم از آدمایی بدم بیاد که حالا دوستشون دارم. چون اون موقع دیگه دست خودم نیست. خودش بدش میاد.
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    وابستگی ، احساس ، گردنبند

    گردنبندی دارم ، که اگر یک لحظه درش بیاورم احساس پوچی می کنم.
    نسترن بی گردنبندی با عاج سفید ، مرده متحرک است.
    این گردنبند برایم عذاب است.
    نشان احساسم است که نزد کسی مانده و باید سال ها بگذرد تا پسش بگیرم.
    حال اگر این گردنبند را در بیاورم ، دیگر هیچ احساسی برایم نمی ماند.
    می شوم روحی بی بدن .. می شوم سرگردان .. می شوم ..

    چه بد است که زندگی ات به یک گردنبند ارزان قیمت وابسته باشد.
    نه تحمل داشتنش را داشته باشی و نه نداشتنش را ..

    نه ، حال که فکر می کنم داشتنش برایم آسان تر است. زیرا اگر نبود آن را داخل پیراهنم می گذاشتم.
    حال که روی پیراهن سیاه رنگم ، سفیدی اش را فریاد می زند.
     
    آخرین ویرایش:

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    از چت باکس نگاه دانلود آموختم ...

    بعد چندین هفته ، رفتم توی چت باکس. یه چیزی نوشتم و فرستادم و بعدش پشیمون شدم.
    رفتم روش تا پاکش کنم اما همچین گزینه ای نداشت.
    نمی دونم چرا گزینه حذف پیام رو برداشتن.
    یکی از دلایلی که چت باکس نگاه دانلود رو دوست داشتم ، حذف حرفی بود که زدیش و حالا دیگه نمی خوایش.
    تو دنیای واقعی ، نمی تونی حرفی که زدی رو پس بگیری.
    باید پاش وایسی .. واژه ها ، هر کدومشون انرژی دارن و ممکنه خوشبخت یا بدبختت کنن.
    اما توی چت اینطوری نبود. می تونستی بدون این که کسی بهت چیزی بگه ، با خونسردی حرفتو پس بگیری . محوش کنی. پاکش کنی. نابودش کنی..

    شاید همه دست به دست هم دادن تا بهم یاد بدن ، باید رو حرفی که می خوام بزنم فکر کنم.
    دنیا بی رحمه .. سر آدما به خاطر یه جمله می ره بالای دار .. توی دنیای واقعی توانایی حذف حرفی که زدی رو نداری ..
    پس حق عادت کردن به چت باکس نگاه دانلود و حذف پیام هات رو هم نداشتی.
    باید یاد بگیری .. فرزند من.

    - ممنون دنیا


    6 / 12 / 95
    50 : 1
    بامداد
     

    دینه دار

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/08/30
    ارسالی ها
    1,555
    امتیاز واکنش
    29,224
    امتیاز
    806
    به جرم زشتی

    نگاهم به حشره ناشناخته ای که روی فرش راه می رفت خیره ماند.
    لیوان خالی از چای کنارم را برداشتم و گذاشتم رویش.
    بی حرکت ماند. من اورا حبس کردم. حتی نگذاشتم از خودش دفاع کند.
    با خودکامگی حکم اعدامش را صادر کردم.
    اول حبس .. و بعد کم کم .. گرفتن نفس
    حق تنفس را از او گرفتم .. حقی که قاضی دادگاه به رایگان به حضار می دهد.
    بس که از این چیز ها اطرافم دیده ام.. فکر می کنم تنها راه خلاصی از دست کسی ، همین است.
    اول حبس .. و بعد کم کم .. گرفتن نفس
    فقط به جرم این که از او خوشم نمی آمد و تحمل حضورش را نداشتم.

    05 : 02
    بامداد
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,531
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا