دلنوشته کاربران مجموعه ♠ نصیریوس ، منتقضیوس ♠ | فاطمه نصیری کاربر انجمن نگاه دانلود

Dictator

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/18
ارسالی ها
586
امتیاز واکنش
20,076
امتیاز
671

به نام اونی که میتونه مچم رو بگیره

اما دستم رو انتخاب میکنه !

سلام به همه !

متاسفانه فکر کنم هیچی از اسم تایپیک مشخص نیست و من نمیتونم این جمله ی معروفه : (خب از اسم تایپیک معلومه این تو چه خبره) رو بگم ! پس یه توضیح کوچیک درموردش میدم .

"نصیریوس منتقضیوس" نام بنده هست !
البته بیشتر میشه بهش گفت لقب ...
داستانش خیلی طولانیه ... از اونجایی که من یه خلاء جدید در ازمایشگاه پیدا کردم و :aiwan_lightff_blum:


از اون روز به بعد ، کاشف ، فیلسوف ، مخترع ، دانشمند ، نظریه پرداز ، هنرمند ، و رنگ شناس(!) تازه ای متولد شد به نام "نصیریوس منتقضیوس"

حالا تو این تایپیک ، قصد دارم حرف های نصیریوس منتقضیوس که از این به بعد همون نصیریوس صداش میکنم رو قرار بدم .

نصیریوس ، وضعیت روحی ثابتی نداره ! یعنی یه روز خوشحاله ، یه روز بدحاله ، یه روز خوش بینه ، یه روز بدبین ، یه روز خودخواه میشه ، یه روز لجباز میشه ، یه روز میره رو مخ ... جالب ترش اینجاست که توی یه روز میتونه همه ی اینا باشه ! از طرفی همه ی این بودنا همیشه دارن با هم میجنگن !
شاید الان به یه درکی از نصیریوس رسیده باشید ... نمونه ی بارز این شکلک : :aiwan_light_crazy:
نه این نیست !
حالا اشنا میشیم باهاش ...

در انتها ، باید بگم اینجا روز نوشت های نصیریوسه ! حالا ممکنه حرف یا عقیده باشه ، یا یه شعر و مطلب ادبی !
گاهی از خودشه ، گاهی از شخص دیگه !
اونایی که از خودشه لطفا بدون ذکر منبع کپی نشن و اونایی هم که از شخص دیگه ایه ، منبعش ذکر میشه ...


با تشکر از همگی !
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671
    به نام خدا
    سلام سهراب. خوبی؟ امده ام با تو حرف بزنم. با تو بگویم که دنیا چه رنگیست.
    متاسفم اما رنگ دقیقی هم ندارد که بخواهم برایت بگویم! میدانی انگار با پیشرفت تکنولوژی دنیا هم عوض شد.
    یادت بخیر تلویزیون سیاه سفید 14 اینچ... ان موقع ها که تو سیاه و سفید بودی، مردم هم سیاه و سفید بودند. یا سیاه، یا سفید. میتوانستی تشخیصشان دهی...
    اما امروز که تلویزیون LCD 62 اینچ امده، امروز که تلویزیون سه بعدی یا به قول ان با کلاس های بالای شهر 3D امده ، مردم هم انگار میتوانند با کیفیت تر باشند... میتوانند هر لحظه و هر جا یک رنگ باشند... میتوانند واقعی تر نقش بازی کنند؛ جوری که مثل ان سه بعدی ها احساس کنی که خود حقیقت اند.
    میدانی سهراب؟ امروز هر چه قدر مردم قطر موبایل ها یا به قول این ادبی ها، تلفن همراه هایشان بیشتر میشود، عقده هایشان هم بیشتر میشود. از نان شبشان برای بهترین مارک ساعت و لوازم ارایشی و ماشین میزنند. قسط دارند اما تلویزیونشان اخرین مدل است... سفته دارند اما سیستم ماشین هایشان به راه است... چک برگشتی دارند اما هنوز هم هر سال تابستان و زمستان مبل هایشان را عوض میکنند.
    سهراب ادم اینجا هر چه هم دورش شلوغ باشد تنهاست. خنده ها از روی درد است؛ تا شاید دنیا دلش بسوزد و خندیدن به رویمان پیشکش! حداقل از حرکت بایستد...
    سهراب یادت است میگفتی اب را گل نکنیم؟ شاید زن همسایه دارد رخت میشوید؟ شاید مروارید در ان زیبا تر دیده شود؟ یادت است میگفتی اب را گل نکنیم؟ ده بالا دست گل نکرد، ما چرا گل کنیم؟
    اما امروز مسئولین میگویند اب هست ولی کم هست. کنارش هم باتری موبایل را نشان میدهند که کم شده... غافل از این که سهراب، امروز اب نیست! مردم امروز، ده بالا دست را میگویند بیابان بالا دست.
    سهراب یادت است میگفتی ادم اینجا تنهاست؟ پشت دریا ها شهریست؟ قایقی باید ساخت؟ دور باید شد دور؟
    سهراب؟ نمیشود قایق ساخت امروز! اگر بسازیم مصالح میخواهد، مصالح هم پول میخواهد... مجوز میخواهد... مجوز هم که بدون شیرینی رئیس تا ابدارچی نمیشود؟ میشود؟ تازه گواهی نامه هم میخواهد... هرچند که ان هم با پول حل میشود...
    ولی مشکلی هست سهراب... چاره ی هیچ کدام از این درد ها را ندارند مردم این دوره و زمانه. از زمانی ندارند که همین پول های کاغذی شد چاره ی درد هایمان...
    سهراب؟ میشود با پراید وانتمان بیاییم پشت دریا ها؟
    ارتقائش دادند! زیر ابی هم میرود با قالپاق هایش. سهراب؟ پشت دریا ها به ما مسکن مهر میدهی؟ وام ازدواج چه طور؟ بیمه ی تامین اجتمایی هم داریم؟ مالیات چه طور؟
    راستی سهراب! ان ور اب هایت قیمت دلار و طلا و یورو چند است؟ ان ور اب نفت و گاز هم داریم؟ انرژی اتمی چه طور؟ ان ور ابت هم بعد از سیل، لطیفه میسازند که باران جزء اموال بلوکه شده بود؟ یا مثلا به خاطر رعایت حجاب بود؟ ان ور اب ها هم توی بیمارستان اول پول میگیرند بعد بستری میکنند؟
    راستی ان ور اب هم فیلتـر شکن لازم است؟
    اینترنت پر سرعت هست؟
    راستی اب هایش چه رنگی است؟ زنگ لوله دارد یا شفاف و گواراست؟
    سهراب یادم رفت بپرسم...

    "پشت دریا ها وای فای دارد؟"
    نویسنده: فاطمه نصیری



    + پ . ن : این متن رو چند سال پیش نوشتم ... واسه همین یه سری موضوعاتش برای چند وقت پیشه . اما دوست داشتم این رو به عنوان اولین پستم قرار بدم ...
     
    آخرین ویرایش:

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671
    به نام خدا
    گاهی اوقات، خیلی تعجب میکنم. از خودم، بقیه، دنیا! از همه چی!
    از این که نمیدونم با خودم چند چندم!
    از این که ادما نمیدونن با خودشون چند چندن!
    و از این که دنیا چه قدر ظریف از این ایکس و ایگرگ های ما استفاده میکنه!
    تهش هم ما میمونیم و یه نامعادله، که اون طرفش خیلی از ما بزرگ تره. و هیچ وقت، جواب این همه مجهول رو تو زندگی پیدا نمیکنیم!
    چون از اولش هم راه اشتباه رو رفتیم. ولی یه سوالی اینجا هست.
    کسی که راهی به جز اشتباه نداره، کارهاش اشتباه محسوب میشه؟


    "نصیریوس ، منتقضیوس "
     
    آخرین ویرایش:

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671
    به نام خدا

    موجود مهمی نیستم . خاص هم نیستم و بدبختی اینجاست که اصلا موجود هم نیستم !
    یک شیء ام ! شیئی که افریده شده برای محبوس ماندن در حصار قاب های سرد ...
    شیئی هستم که دو دهه از زندگی ام میگذرد ، اما هنوز هیچ جشنی برایم نگرفته اند !
    عکسی هستم که با دوربین های قدیمی فیلم های نوستالژیک گرفته شدم . یادم است ، اولش چیزی نمی دیدم . فکر میکردم که تا ابد کور شده ام ، اما پس از مدتی نور به چشمانم بازگشت . شاید هم نور به مکانی که در ان بودم برگشته بود ! نیمدانم ! بگذریم !
    من عکسی هستم که سال هاست م چشمانم را پشت شیشه ی قاب پنهان میکنم و تنها عید به عید است که غبار از چهره ام می زدایند ...
    عکسی ام از یک روز ، یک رویداد مهم ... تصویری که زندگی را ثبت میکند و زمان را نقض ...
    تصویر یک تولد ، شاید اولین دم و باز دم های یک انسان ؛ شاید خندیدن به گریه های یک نوزاد ؛ شاید هم اولین قدم های یک کودک در مسیری اتمام ناپذیر ...
    روز های اول را یادم می اید ! ان هنگام که به دنبال قاب زیبایی برای من بودند . الحق و الانصاف ، قاب خوبی هم بود . اما هیچ وقت فکر نمیکردم که اسباب سلب ارامش و محبوس ماندنم شود .
    از ان روزی که نوازش شدم بیست سالی میگذرد ... موجودی که درون خودم برای بیست سال ثابت نگهش داشته بودم ، امروز بزرگ شده بود . قدی که روزی به ان میرسیدم ، اکنون ده ها برابر بیشتر از من شده و خنده ای که مدت هاست روز خودم حک کردم ، حالا دیگر وجود ندارد ...
    رویم دست میکشد اما شیشه های بی رحم نمی گذارند لمسش کنم .
    انها نمیدانند که درمان درش ، منم ! که من میتوانم رد زخم های ممتد روی لبش را درمان کنم ! که دوباره خنده را به صورتش بازگردانم ... نمیدانند و کنار نمی روند ...
    قطره ای روی شیشه چکید .هیچ وقت نفهمیدم که چرا شیشه در اشک ذوب نمیشود . اگر مواد از قوانین من پیروی میکردند ، دنیا گلستان میشد . دیگر هیچ قلب شیشه ای وجود نداشت . دیگر دلی هم نمی شکست ... اخر فقط شیشه ها میشکنند ...
    برم میگرداند . زمین صاف و صیقلی را میبینم . قطره روی شیشه جا به جا میشود اما هنوز سقوط نکرده است . به ناگاه ، حس کردم که از شیشه فاصله میگیرم ؛ خوب است ! حالا میتوانم نفس بکشم ! اما مدتی نمیگذرد که به مکان تنگ و تاریکی بر میگردم ...
    دلم میگیرد ... کجا هستم ؟ زیر فرش یا لای کتاب ؟ چه اهمیتی دارد ؟ میروم تا برای بیست سال بعد ، دوباره دیده شوم ... نمیدانم دوباره کور شده ام یا دوباره نور را از چشمانم گرفته اند ، اما میدانم ، عکس ها را میگیرند تا زندانیشان کنند ...
    چه در قاب و چه در کتاب ، چه فرقی میکند ؟ نمیدانم ! بگذریم ...

    نویسنده : فاطمه نصیری


    + این عکس ، میتونه خیلی اشنا باشه ، برای یه سری از ما ها که یه سری ادما رو فراموش کردیم ...

    + اگه دوست داشتین ، لینک تایپیک رو توی امضا هاتون قرار بدین !
     
    آخرین ویرایش:

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671


    وقتی چیزی ، بودنش فایده ای جز یه سری باور منفی نداره ، ترجیح میدم نبینمش !
    حالا هر چه قدر هم که میخواد درست باشه !


    "نصیریوس ، منتقضیوس"
     
    آخرین ویرایش:

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671

    کسی که سکوت میکنه ، چیزی ازش نمیمونه ، چه از خودش ، چه از نامش !
    اما اونی که فریاد میزنه ، تا روز اخر که اسرافیل بوق خودش رو به صدا در بیاره ، مولکول های هوا ، حرفش رو در گوش هم میگن و به تمام دنیا با سرعت صوت میرسونن !


    "نصیریوس، منتقضیوس"
     
    آخرین ویرایش:

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671

    کتاب را برای نویسنده اش می خوانیم
    اهنگ را برای خواننده اش گوش می دهیم
    درس را برای نمره ی امتحانش می فهمیم

    خدا را... برای "بهشت" می خواهیم...

    نابودی، سهم جامعه ای است که هیچ چیز را برای خودش دوست ندارد!


    "نصیریوس، منتقضیوس"
     
    آخرین ویرایش:

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671

    چند روز پیش، تو ازمایشگاه، معلم فیزیک به من گفت: (خیلی مثل پسرایی! شبیه دخترا نیستی!)
    این حرف اون به این دلیل بود که من سعی ای برای تمیز کردن روپوش سفیدم، که با دوده ی کتری سیاه شده بود نکردم...
    اون روز خیلی ساده از کنارش گذشتم...
    چند ماه پیش هم وقتی حرفی در مقابل درد و دل های دوستم نداشتم، بهم گفت بی احساس! تو بلد نیستی به بقیه "دل داری" بدی!
    دوده، روی روپوش سفید، نه با اب پاک میشه نه با تکون دادن! فقط و فقط کار رو خراب تر میکنه!
    دل داری دادن، چه فایده ای داره، وقتی هیچ مشکلی حل نمیشه؟
    دلم میخواست بهشون بگم: من بی احساس نیستم. من مثل پسر ها نیستم. فقط صبر کردن رو بلدم!
    صبر میکنم تا وقتی که بتونم با قدرت روپوش سفید ازمایشگاه رو توی سبد رخت های چرک بندازم!
    صبر میکنم تا وقتی که بتونم یه گره از مشکلات دوستم کم کنم. من دلداری دادن بلد نیستم. چون دلداری دادن فقط کار ادم های بی مصرفه! کسایی که نمیتون تغییری ایجاد کنن و به عنوان "همدردی و دلداری" از زیر بار حرف هایی که شنیدن شونه خالی میکنن!
    اون دوست من، نمی دونست که من دنبال کمپ های ترک اعتیاد اطراف شهرش بودم!
    یه دوست دیگم، نمیدونست دارم درباره ی بیماریش و امکان درمانش تحقیق میکنم.
    یکی دیگه، نمیدونست دارم دنبال بهانه میگردم تا معلم از اون امتحان نگیره!
    دلداری چه فایده ای داره؟ درد رو از طرف بنویسی، همون درده! من راه حل میخوام... نه یه مشت حرف که مشکلی رو حل نمیکنن. چه قدر میخوان ارومم کنن؟ یه ساعت؟ دو ساعت؟ یه روز؟ دو روز؟
    تا زمانی که مشکلی حل نشه، دردش، حس بدش، بدبختیش همراهش میمونه.
    صبر کردن رو بلدم. صبر کردن برای روزی که بتونم یه چیزی رو تغییر بدم و تا روز تغییر، وانمود میکنم که نیست! نمی بینمش!
    احمقانست؟ نیست! اگر هم هست، صبر میکنم تا روزی که بتونم تبدیل به نیست بکنمش!


    "نصیریوس، منتقضیوس"
     
    آخرین ویرایش:

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671
    در تاریکی شب
    ***

    وقت ان رسیده که برگردی
    و با انچه در تاریکی شب است مواجه شوی
    در تاریکی شب
    چیزی در انتظار توست
    در سیاهی مطلق،
    کسی به انتظارت است...
    و تو، نمی توانی فرار کنی
    از انچه برایت مقدر شده...
    پس به "اجبار" بازگرد...
    و بجنگ و بدان این اخر راه توست
    و تو به اخرین دوراهی خود نزدیک می شوی
    جایی بین بودن و نبودن...
    ایا مسئله این است؟
    جایی بین خیر و شر
    که تو ازموده می شوی
    و نشان می دهی، که می توانی باشی
    راهی به جز پیش باقی نمانده
    باید ادامه دهی
    چون تاریکی به سمتت حرکت می کند
    و تو باید اماده باشی
    برای نبردی که در ان تنهایی
    در مقابل چیزی که به قدمت نسل توست
    شیطان منتظر نمی نشیند
    و به سوی تو می اید
    اماده برای نبردی ازلی
    و تو مقدر می کنی
    نسل ایندگانت را
    و سرنوشتی را می گذرانی
    که کسی تا به حال ان را نگذرانده
    این اسان نخواهد بود
    برای تویی که با سکوت خو نداری
    پس جستجو کن صوت را
    و بشنو صدای گذشتگان را
    و ببین کسانی را که سرنوشتشان را می نویسی
    تو انتخاب شدی
    از روزی که هشیار نبودی...
    زمانی که سخن نمی گفتی
    ان هنگام که چیزی نمی دیدی
    و او اماده ی نبرد می شد
    برای نابودی تو
    و نفرتی در او نهاده است
    که تو را به نیستی نزدیک می کند
    برخیز!
    به تاریکی سفر کن
    و پیدا کن انچه در تو خفته است
    برای پیروزی در تاریکی
    نور را در خودت جستجو کن
    بگذار که تورا فرا گیرد
    و سرچشمه ی نور باش در دریایی تاریک
    این انتخاب توست...
    و تو زاده شدی...
    که تصمیم بگیری...
    در تاریکی خواهی ماند
    با دوباره در نور متولد می شوی
    پس مواجه شو در شب
    با تاریکی که تو را در بر گرفته
    و ازاد شو
    از این بندی که در خود غرقت می کند...

    نویسنده: فاطمه نصیری
     
    آخرین ویرایش:

    Dictator

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/07/18
    ارسالی ها
    586
    امتیاز واکنش
    20,076
    امتیاز
    671
    قلم و اسلحه

    ***

    در این دنیا، هر چیز همانند چاقو است. اگر دست جراح باشد، زندگی می سازد و اگر در دست قاتل باشد، موجب فاجعه می شود.
    به راستی، اگر عدالتی وجود داشته باشد، اسلحه ای که قاتل را می کشد، فرقی با قلمی که حکم اعدام را امضا می کند دارد؟
    چه بسا که قلم کشنده تر باشد! خطرناک تر... و اگر به دست نا اهلش بیوفتد، می تواند سبب فاجعه شود.
    در دنیای امروز، دیگر قتل ها با اسلحه انجام نمی شوند، بلکه هر قلم، ابزاری می شود برای گرفتن جان دیگری!
    البته، کاش اسلحه های امروزی فقط جان می گرفتند! این قلم ها جان که سهل است، روح ادمی را هم از کالبدش خارج می کنند و هر فرد را به قعر سکوت و تنهایی اش می رسانند. اسلحه ها با کشیدن ماشه و باروت شلیک می کنند اما قلم ها، با جوهره ی فکر و اندیشه ی هر انسان جهت می گیرند.
    اما همانند چاقو، قلم هم برای خوب یا بد بودنش شرط و شروطی دارد.
    قلم اگر در دست دانش اموز باشد، اینده را می سازد. اگر در دست نویسنده باشد، دنیایی را خلق می کند. اگر به دست دانشمندی بیوفتد، رموز جهان را کشف می کند. پس قلم ان قدر ها هم بد نیست. بستگی دارد که چه دستی با ان بنویسد.
    اما اسلحه این طور نیست. چه برای کشتن مظلومان باشد، چه برای اعدام قاتلان، در هر صورت مرگ را با خود به همراه دارد. اسلحه همیشه جان می گیرد و خوب و بد و زشت و زیبا نمی کند. اسلحه بی رحم تر از قلم است. چه در دست نویسنده باشد، چه دانشمند، پایانی برای کار قلمی است که در دست صاحبانشان قرار دارد.

    نویسنده: فاطمه نصیری

     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    Z
    پاسخ ها
    35
    بازدیدها
    1,525
    Zhinous_Sh
    Z
    بالا