نقد رمان معرفی و نقد رمان آذر، آغاز یک ماجرا|Ghazallll کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Ghazallll
  • بازدیدها 311
  • پاسخ ها 4
  • تاریخ شروع
  • پیشنهادات
  • Morteza Ali

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/18
    ارسالی ها
    506
    امتیاز واکنش
    8,650
    امتیاز
    622
    سن
    20
    به نام الله؛ بسم الله...

    سلام!

    آیلار، الای، متین، سیاوش
    چهار راوی! چنین چیزی در یک. رمان مقبول نیست؛ زاویه‌ی دید بهتر است به یک دید واحد محدود شود؛ آن هم به خاطر مشکلاتی که تعدد زاویه‌ی دید به بار می‌آورد؛ از جمله عدم ارتباط خواننده با شخصیت، گیج شدنش در هنگام خواندن و...
    و عوض کردن راوی در فاصله‌ای کم، به این مشکلات دامن می‌زند؛ شما در همان پارت اول خواننده را با دو راوی روبه‌رو می‌کنید و پس از آن هم این عوض شدن راوی، به دفعات متعدد و نزدیک به یک‌دیگری اتفاق می‌افتد.
    با توجه به این که شما گویا قصد دارید به هر شخصیت، به طور جداگانه‌ای بپردازید؛ پیشنهاد می‌کنم کلاً زاویه‌ی دید را از اول شخص به سوم شخص تغییر بدهید یا راوی‌ها را به دو نفر محدود کرده و فاصله‌ی بین عوض شدن راوی‌ها را دست کم تا یک صفحه‌ی انجمن طولانی کنید؛ در این صورت، هر چه این فاصله طولانی‌تر باشد، بهتر است.
    مونولوگ‌های الای، نسبتاً با متین و سیاوش تفاوت داشت و تفاوت نوع تفکرش با جنس مخالف، نسبتاً مشهود بود اما آیلار، متین و سیاوش به شدت شبیه هم بودند؛ آیلار زن است، هر چه‌قدر هم مردانه رفتار کرده باشد، باز هم نوع تفکرش یا همان مونولوگ‌هایش نمی‌توانند درست عین یک مرد باشند؛ این تفاوت، در مورد دو شخصیت متفاوت هم صدق می‌کند؛ دقیق بخواهم بگویم، شما باید به قدری در مونولوگ‌ها تفاوت ایجاد کنید که بدون ذکر نام شخصیت، خواننده متوجه شود از زبان کدام راوی دارد رمان را می‌خواند.
    «آذر، آغاز یک ماجرا»
    در رمان، تا به این‌جا، اشاره‌ای کوتاه به قلب آذر شده بود؛ آن هم خلاصه در همین ترکیب کوتاه! شاید هم منظورتان از آذر، همان ماه آذر است که در جلد هم به فصل آن اشاره شده؛ با این‌حال، اگر فرض اول درست باشد، باز هم به دلیل طولانی بودن نام، نداشتن جذابیت و نشان ندادن ژانر عاشقانه، باید نام رمانتان را عوض کنید. اگر فرض دوم هم درست باشد، این ارتباط به قدری قوی نیست که بخواهد مورد توجه قرار بگیرد.
    الای عاشق متین است؛ متین از رویا خوشش می‌آید؛ سامان عشق سابق آیلار به حساب می‌آید؛ با این حال، تا به حال به قدری به ژانر عاشقانه نپرداختید که نیازی به ذکرش باشد؛ احتمالاً در آینده شاهد جلوه‌های بیشتری از این ژانر باشیم اما فراموش نکنید ژانر عاشقانه محدود به عاشق شدن دو فرد نمی‌شود؛ این ژانر، بیشتر با توصیفات زیبا و دلنشین احساس و حالت است که به چشم می‌آید و شامل تمام روابط‌های آدمی می‌شود؛ از جمله عشق به خواهر که رمان شما در پرداختن به این یکی قابلیت زیادی دارد اما متأسفانه به دلیل ضعفی که در توصیف حالت داشتید، نتوانستید حق مطلب را در عشقی که آیلار به الای دارد، ادا کنید.
    اختلافات خانوادگی، چشم و هم‌چشمی، نبود پدر و فاصله‌ی طبقاتی از جمله چشمه‌های اجتماعی رمان شما هستند؛ با این حال، تا به حال به هیچ‌کدام به طور کامل پرداخته نشده؛ البته، بیشتر از چهار صفحه‌ی انجمن هم از رمان شما نگذشته و انتظار می‌رود شاهد جلوه‌های بیشتری از این ژانر هم در آینده باشیم؛ به خصوص در حیطه‌ی پیدا کردن خانه. به یک بیان ساده یا توصیف کوتاهی در حد یک یا دو پارت بسنده نکنید؛ موارد بالا، جا برای پر و بال دادن بیشتری دارند.
    می‌توان گفت چهار خط پایانی خلاصه‌ی رمان خوب هستند اما دو خط اول، بهتر است به گونه‌ای دیگر نوشته شوند؛ از حالت کلی در بیایند و به شخصیت‌های داستان محدود شوند؛ شبیه چهار خط آخر. مشکل بزرگ دیگر خلاصه، عدم رعایت صحیح علائم نگارشی بود؛ این مشکل، در طول رمان هم وجود داشت اما وجود داشتنش در خلاصه، همین ابتدای کار برای خواننده تصور بدی نسبت به نوع نگارش رمان ایجاد می‌کند.
    از جمله اشتباهات شما در خلاصه، کاربرد نادرست نقطه و عدم استفاده از نیم‌فاصله است. می از فعل با نیم‌فاصله جدا می‌شود؛ به علاوه، ضمیر -ِشان، پیوسته است؛ پس باید زندگیشان نوشته شود، نه زندگی شان! مشکلی که در طول رمان هم با آن سر و کار داشتیم.
    در کل، صحیح خلاصه‌ی رمان از دید نگارشی می‌شود:
    داستان، ماجرا زندگی است؛ [علائم نگارشی عموماً به کلمه‌ی قبل خود چسبیده و کلمه‌ی بعد با فاصله نوشته می‌شود. ؛ زمانی مورد استفاده قرار می‌گیرد که جمله‌ی بعد، در توضیح یا ارتباط با جمله‌ی قبلی بیاید.] ماجرای پستی و بلندی‌های متعدد، [های جمع با نیم‌فاصله قرار می‌گیرد‌] زمین خوردن‌ها و ایستادن‌ها، تجربه‌های تلخ و شیرین.
    شکستی که برای گذشته است و انتخابی که می‌تواند آینده را بسازد یا آن را نابود کند. این بار، نوبت آدم‌های این قصه است که انتخاب کنند؛ که بسازند یا ویران کنند. انتخاب‌های اشتباه دیگران روزی زندگیشان را نابود کرده اما این بار، خود آن‌ها هستند که انتخاب می‌کنند.
    مقدمه، یک دلنوشته است که احتمالاً از زبان آیلار بیان شده؛ ادبیات زیبایی دارد ولی مشابه خلاصه، علائم نگارشی در آن به درستی به کار بـرده نشده‌اند؛ به علاوه، بهتر است به جای خمودگی، از کلمه‌ی خمیدگی استفاده کنید؛ مأنوس‌تر است.
    چند خط اول رمان، برمی‌گردد به کابوسی که آیلار می‌بیند؛ کابوس برای شروع یک. رمان دیگر جذابیت قبل را ندارد؛ چون برای دفعات متعددی در دیگر رمان‌ها مورد استفاده قرار گرفته. پس از این هم، ماجرای قبول شدن الای که شاید بتوان گفت بیشتر از کابوس، مورد استفاده رمان‌ها قرار گرفته و به تبعش، جدید و جذاب نیست. شما می‌توانید با ژانر اجتماعی رمانتان را شروع کنید؛ برای مثال، آیلاری که قبل از این که هادی عاشق شود، به تناسب سن هادی، خودش به فکر است و به دنبال خانه رفته اما به خاطر موقعیت خودش و خواهرش نمی‌تواند خانه پیدا کند. شروع علاوه بر جدید بودن، باید جذاب هم باشد؛ یعنی ذهن خواننده را درگیر کند و او را به دنبال خواندن ادامه‌ی رمان بکشاند که این مورد، بیشتر نیازمند دست گذاشتن روی نقطه‌ی حساس و شیوه‌ی نگارش است. در مثال قبل، شما می‌توانید از درگیری لفظی یا التماس آیلار به صاحب بنگاه استفاده کنید و در ادامه، توضیح دهید حرف‌هایشان به خاطر چه بوده؛ البته این یک پیشنهاد است. شما می‌توانید رمان را از هر جایی شروع کنید اما فراموش نکنید شروعتان باید جدید و جذاب باشد؛ در ضمن، اگر در شروع جدید باز هم خواستید از ترکیب ژانر وحشتی استفاده کنید، ترسناک را جایگزین وحشت کنید.
    در مونولوگ‌ها که ادبی هستند، کاربرد سمانه جون غلط است؛ سمانه‌ جان! مشکل دیگری که دیالوگ‌های محاوره و مونولوگ‌های ادبی شما دارند، عدم تعادل دائمی‌ آن‌ها است؛ در صورت به هم خوردن تعادل دیالوگ و مونولوگ، خواننده هنگام خواندن رمان خسته می‌شود.
    عموماً این تعادل برقرار بود اما گاهی به قدری به افکار یک شخصیت پرداخته می‌شد که تقریباً کل پارت، مونولوگ می‌شد؛ شبیه وقتی که الای، ماجرای اعتماد به نفسی که آیلار به او یاد داده، برای خودش دوره می‌کرد؛ در ضمن، این تعریف، تعریف آیلار از اعتماد به نفس نیست؛ بلکه تعریف صحیح اعتماد به نفس است. دیگران اعتماد به نفس را اشتباه برداشت کرده‌اند.
    گاهی هم دیالوگ‌های را پشت سر هم می‌نوشتید؛ گویی مشکلی‌اند که می‌خواهید از دستشان راحت شوید؛ این مورد، شبیه جایی که هادی، الای را نصیحت می‌کرد، بیشتر به دلیل نبود توصیف حالت پیش می‌آمد.
    در شروع، کارتان در توصیف احساسات، حالت و مکان خوب بود؛ منتها رفته رفته، به نظر می‌رسد به توصیف حالت، بی‌توجه‌تر شده‌اید. ضعفتان در توصیف حالت، هنگام بیان دیالوگ‌ها به اوج خودش می‌رسید.
    به توصیف ظاهر، از ابتدای رمان هم نپرداخته بودید؛ خلاصه می‌شد در رنگ چشم و مو، بیشتر. به علاوه، توصیفات باید تکرار بشوند تا در یاد خواننده بمانند. از لحاظ بخش بخش بودن توصیفات و ردیف نکردنشان پشت سر هم، خوب عمل کرده بودید اما نسبت به تکرارشان بی‌توجه بودید؛ به قدری که من، حالا که خواندن رمان را تا جای نوشته شده تمام کرده‌ام، هیچ موردی از توصیف چهره به خاطر نمی‌آورم؛ البته کارتان در توصیف لباس و تیپ هر شخص، خوب بود. توصیف چهره، آبی نیست که از سر می‌گذرد، باری هست که تا پایان رمان روی دوش نویسنده است؛ پس یک بار نوشتنشان، رفع تکلیف نمی‌کند.
    توصیف حالتتان، در طول رمان، جای بهتر شدن دارد اما با این حال، قابل قبول است مگر در مواقعی که پای دیالوگ‌های به میان می‌آمدند.
    «-خب خانوم، حالا کدوم وری بریم؟
    -فرقی نمی کنه.فقط ترجیحا قدم بزنیم.
    -خب من ماشینو پایین پارک کردم. می خوای اون سمتی بریم که بعدشم سوار ماشین شیم هرجا خواستی ببرمت.
    -باشه بریم فقط من جای خاصی نمی رم. برسونیم تا ایستگاه، تاکسی می گیرم برم خونمون. به آیلار گفتم زود میام.
    -هرچند که حیفم میاد نریم بگردیم اما چشم هرچی شما بگی.»
    به جای «-» باید از «_» استفاده کرد؛ به علاوه، نوشته‌ی بعدی با فاصله از «_» باید جدا شود؛ موردی که در پست‌های صفحه‌ی سوم و چهارم رعایت کرده بودید؛ بنابراین، صفحات قبلی هم ویرایش کنید.
    پنج دیالوگی که پشت سر هم نوشته‌اید، جای برای توصیفات در میانشان زیاد است؛ توصیفاتی که علاوه بر توصیف حالت، توصیف احساسات را هم می‌توانند کامل کنند؛ برای مثال:
    «-خب خانوم، حالا کدوم وری بریم؟
    کدام طرفی؟ هر طرف باشد، با متین خوش است. لبخند محجوبی می‌زنم و با سری پایین افتاده، جواب می‌دهم:
    -فرقی نمی کنه.فقط ترجیحا قدم بزنیم.
    متین، سرش را به من نزدیک‌تر می‌کند و با دست راستش به سمت راستمان اشاره می‌کند:
    -خب من ماشینو پایین پارک کردم. می خوای اون سمتی بریم که بعدشم سوار ماشین شیم هرجا خواستی ببرمت.
    سری به نشانه‌ی تأیید تکان می‌دهم. حرفی که می‌خواهم بزنم، دلم را مچاله می‌کند.
    -باشه بریم فقط من جای خاصی نمی رم. برسونیم تا ایستگاه، تاکسی می گیرم برم خونمون. به آیلار گفتم زود میام.
    متین، دست‌هایش را به نشانه‌ی تسلیم بالا می‌گیرد و لبخند بی‌جانی می‌زند.
    -هرچند که حیفم میاد نریم بگردیم اما چشم هرچی شما بگی.»
    این یک مثال ساده و خلاصه بود. می‌توانید میان توصیف حالات، توصیف ظاهر هم جا بدهید؛ وقتی متین دستش را بالا می‌آورد اشاره‌ای به رنگ لباسش داشته باشید یا...
    توصیف مکانتان در مورد بیشتر مکان‌های رمان خوب بود؛ تنها در خصوص مکان‌هایی که شخصیت‌ها بیشتر در آن قرار می‌گیرند، باید تکرارشان هم کنید؛ شبیه اتاق الای، آیلار و شرکتی که آیلار در آن کار می‌کند. به نمایشگاه ماشین متین و خانه‌ی هلیا و هادی هم خیلی کم پرداخته بودید؛ باز هم می‌نویسم، علاوه بر پرداختن، تکرارشان هم کنید.
    سامان، در مونولوگ‌های آیلار فردی حرفه‌ای در کارش معرفی شده؛ همچین شخصی، حتی اگر مسائل خصوصی‌اش هم به میان بیایند، کارش به جایی نمی‌کشد که کار آیلار نه تنها کم نشود، بلکه بیشتر هم شود؛ به علاوه، آیلار فردی تقریباً مقید توصیف شده که او، الای را بزرگ کرده، به تناسبش هم الای خجالتی است؛ خب، آدمی در موقعیت و با مشخصات الای ابداً اجازه نمی‌دهد یک نامحرم، دستش را بگیرد چه رسد به بوسیدنش! مشخصات، اعمال، واکنش و حالات هر شخصیت باید با هم هماهنگی داشته باشند.
    شخصیتی که خلق می‌شود، باید باورپذیر باشد؛ شبیه همه عاداتی داشته باشد، علایقی، تنفراتی، ضعف‌هایی، خصوصیات خوب و بدی و...
    شما آیلار را سفید خلق کردید؛ یک شخص کاملاً مثبت به دور از اخلاق بدی! خصوصیات بدی هم به بدهید؛ شبیه این که زود قضاوت می‌کند، وقتی عصبانی می‌شود کنترل زبانش از دستش در می‌رود و...
    به علاوه، آدمی که عاشق خواهرش است و خودش در گذشته در بحث عشق شکستی را تجربه کرده، روی همچین مسئله‌ای حساس می‌شود و به تبعش، سعی می‌کند حواسش باشد که خواهرش در همچین دامی نیفتد؛ در صورتی که آیلار در این موضوع، تقریباً بی‌خیال توصیف شده. اصلاً از الای نمی‌پرسد دوستت کیست؟ چگونه است؟ در مورد آدم‌هایی که الای با آن‌ها می‌گردد، کنجکاوی به خرج نمی‌دهد که با پیش‌زمینه‌های شخصیتش جور در نمی‌آیند.
    متین، مردی خانواده دوست است که گذشته‌ی تقریباً تلخی دارد؛ دقیق نمی‌دانم، به خاطر همین هم نمی‌توانم در مورد ایده‌ی رمان نظری بدهم اما به نظر می‌آید متین قصدی از نزدیک شدن به الای دارد؛ در این صورت، می‌توان گفت ایده‌ی رمان جدید نیست اما با رقم زدن اتفاقاتی جدید، می‌توانید جدید نبودن ایده را کلاً از ذهن خواننده دور کنید.
    چیزی که من در خصوص متین متوجهش نشدم، این است که او بالاخره رویا را دوست دارد یا نه؟ در مهمانی پسش زد، از نفرتش گفت اما وقتی در نمایشگاه دیدش، نالید که چرا رویا او را نمی‌پذیرد و بعدش هم پذیرفت دوستش دارد؛ بالاخره دوستش دارد یا نه؟ اگر دارد، چرا در مهمانی پسش زد؟
    سیاوش، مردی دقیق در کار و الای هم مصداق بارز یک دختر خام! در کل، برای هر کدام از شخصیت‌های اصلی یک صفت غالب در نظر گرفته بودید اما کافی نیست؛ برای هر کدامشان عادتی بسازید، به هر کدامشان تیک، علایق و تنفراتی بدهید تا شخصیت‌پردازیتان کامل شود؛ برای شخصیت‌های فرعی هم گر چه به این شدت لازم نیست، اما دست کم دو سه مورد به خصوص را برایشان در نظر بگیرید.
    «وقت‌هایی هست که فکر می‌کنی اینجا، دقیقاً همین نقطه ای که ایستاده ای، پایان تو خواهد بود.»
    این جمله و چند جمله‌ی پس از این، تغییر زاویه‌ی دید از اول شخص به دوم شخص داشتند که مقبول نیست؛ بهتر است به جای ضمیر تو، از من استفاده کنید یا او.
    «وقت‌هایی هست که فکر می‌کنم اینجا، دقیقاً همین نقطه‌ای که ایستاده‌ام، پایان من خواهد بود.»
    یا
    «وقت‌هایی هست که آدمی فکر می‌کند دقیقاً همان نقطه‌ای که ایستاده است، پایان او خواهد بود.»
    نقطه ای× نقطه‌ای√
    رعایت نکردن فاصله و نیم‌فاصله و جای صحیح علائم نگارشی، اشکالاتی‌اند که بیشتر از سایرین در رمان تکرار می‌شدند.
    غلط املایی هم خوش‌بختانه، تعدادشان کم بود.
    سرمه‌ای× سورمه‌ای√
    جزئ× جزء√

    افریته× عفریته√
     

    پیوست ها

    • 8r1e_شورای_نقد_انجمن_نگاه_دانلود2.jpg
      8r1e_شورای_نقد_انجمن_نگاه_دانلود2.jpg
      496.1 کیلوبایت · بازدیدها: 24

    برخی موضوعات مشابه

    بالا