نقد رمان معرفی و نقد رمان انعکاس هزارتو (جلد دوم رمان صورتک دورو) | sonnet کاربر انجمن نگاه دانلود

  • پیشنهادات
  • Morteza Ali

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/18
    ارسالی ها
    506
    امتیاز واکنش
    8,650
    امتیاز
    622
    سن
    20
    به نام الله؛ بسم الله...

    با سلام، خدمت نویسنده گرامی.
    شروع رمان با خاطره‌ای مربوط به کودکی ادوارد، که احتمالاً به دلیل فوت پدر و مادرش اکنون یادآوری‌اش برای ادوارد غم‌انگیز است، هم‌خوانی جالبی با غمی که در خلاصه از آن سخن گفته‌اید، دارد؛ با این حال، بهتر است توضیحات مربوط به جلد اولی که در خلاصه آورده‌اید، در بخشی جداگانه به عنوان مروری بر جلد اول بنویسید و همان جملات مربوط به جلد دوم را در خلاصه نگه‌دارید؛ جذاب بودند و نیازی به تغییرشان نیست.
    قسمت اول مقدمه را به دلیل انتخاب نام انعکاس هزارتو برای رمان پرداختید که هم نامی جدید و جذاب است و هم کوتاه و مرتبط با محتوای رمان، اما قسمت دوم مقدمه، از نظر محتوا چندان تفاوتی با محتوای مقدمه جلد اول ندارد؛ همان است، منتها با جمله‌بندی جدید و کوتاه‌تر. مسلماً چنین مقدمه‌ای برای خواننده‌ای که جلد اول را خوانده، جذابیتی ندارد؛ بنابراین، محتوایش را تغییر بدهید و یا بیشتر به تبعات جابه‌جاییشان بپردازید.
    جلد دوم، شخصیت‌پردازی جداگانه‌ی خودش را می‌طلبد و نویسنده نمی‌تواند به اطلاعاتی که در جلد اول داده، بسنده کرده و کار خود را در این بخش تمام شده ببیند، با نظر به این نکته، به غیر از ادوارد و بنجامین تا به حال از سایر شخصیت‌ها توصیف قابل قبولی ارائه نداده‌اید.
    ادوارد به نظر آدم مسئولیت پذیر و پر اراده‌ای می‌آمد که به خوبی هم از سیاست سر در می‌آورد و به گونه‌ی قابل ستایشی هم صبور بود، هر چند، در نهایت به سیم آخر زد؛ منظورم همان جایی است که به کشتن رو می‌آورد. سیر رمان شما در کل خوب بود اما این‌جا، سرعت گرفته بود. هنگامی که ادوارد رایلا را دید، منِ خواننده هنوز در اتاق و زمانی که به کیت چاقو زد، مانده بودم و هنوز درگیر هضم کردن همان بودم.
    به علاوه، رمان شما در خارج از ایران با زبانی دیگر اتفاق می‌افتد؛ بنابراین کاربرد تکه کلام‌های ایرانی‌ای مانند د نه د، هیس و طبل تو خالی بودن در رمانتان جایی ندارد که توسط ادوارد هم بیشتر به کار بـرده می‌شد.
    بنجامین برعکس ادوارد مسئولیت‌پذیر نبود و تا حدی هم حتی قدرنشناس، لجوج و خیره سر! و در دنیای ادوارد به هیچ‌کس اهمیتی نمی‌داد. در جایی گفتید بنجامین به این نتیجه رسیده که هیچ‌کس نیست و کسی که هویت ندارد، غرور هم ندارد اما پس از آن، در جایی نوشته‌اید غرورش قوی‌تر از آن بود که تسلیم ضعف داروها شود؛ به هر حال، بنجامین غرور دارد یا نه؟
    رایلا یک آدم خودخواه و اریک یک دوست با معرفت بود؛ با این حال، همین ویژگی‌ها برای شخصیت پردازی کافی نیستند، به شخصیت‌ها عادت و علاقه بدهید. از شخصیت‌های دیگری مثل بریاتا، کیت، کرنلیوس و... با توجه به نقشی که دارند، به قدر کافی صحبت نشده بود. تنها با در نظر گرفتن جلد دوم، شخصیت آن‌ها کاملا برای من غریبه است.
    شخصیت‌های رمان وقتی ناراحت می‌شوند، برای تسکین خود چه می‌کنند؟ دوست دارند چه بخورند؟ اوقات فراغتشان را به چه کاری اختصاص دهند؟
    فرض کنید می‌خواهید شخصی را بشناسید؛ در این حالت، چه سوال‌هایی از او می‌کنید؟ این سوال‌ها را بنویسید و سعی کنید در طول رمان برای شخصیت‌ها پاسخی به سوال‌هایی که نوشته‌اید، بدهید.
    دیالوگ و منولوگ‌های رمان در کل از تعادل خوبی برخوردار بودند اما وقتی که پای راوی و تحلیل تفسیرهایش وسط می‌آمد، این تعادل از دست می‌رفت؛ سعی کنید از جمله‌های کوتاهی استفاده کنید که هم منظور را برسانند و هم طولانی نشوند. جمله‌های کوتاه، تاثیرگذاری بیشتری هم دارند.
    همان‌طور که می‌دانید توصیفات به چهار دسته‌ی مکان، ظاهر، حالات و احساسات تقسیم می‌شوند. از لحاظ بخش بخش بودن توصیفات به غیر از زمانی که ادوارد در حال عبور از کنار باغچه‌ای بود، خوب عمل کرده بودید‌. برای توصیف باغچه و راهرو شتاب‌زده عمل کرده و توصیفات را پشت سر هم ردیف کرده بودید. بهتر است با حضور اول دیدی کلی به خواننده بدهید و در ادامه، لابه‌لای اتفاقات دیگر به جزئیاتش بپردازید.
    در خصوص توصیف مکان فراز و فرود‌هایی داشتید؛ یعنی یک جا خوب توصیف شده بود و در جای دیگه، کم‌لطفی به چشم می‌خورد. برای مثال، اتاقی که اولین بار ادوارد در آن بیدار شد، کامل توصیف نشده اما کارتان در توصیف بیمارستانی که بنجامین آن‌جا چشم باز کرد و زندان کیت، خوب بود. سالن جلسات قصر هم به توصیفات بیشتر و دقیق‌تری نیاز دارد.
    در توصیف ظاهر شما به بیشتر جزئیات از نوع چانه گرفته تا لباس اشاره کرده بودید اما مشکل این است که این اشاره‌ها به غیر از رنگ چشم و مو، به قدری تکرار نشده‌اند که در خاطر خواننده بمانند. بیشتر به توصیف حالت بپردازید و در کنارش، از توصیف ظاهر هم بهر ببرید.
    توصیفات علاوه بر بخش بخش بودن باید با تکرار، به درجه‌ای برسند که در ذهن خواننده باقی بمانند.
    توصیف حالات و احساسات پیوستگی شدیدی به یکدیگر دارند، توصیف درست حالت، احساس را برای خواننده ملموس‌تر می‌کند. عموماً برای هر احساسی، حالتی در فرد ذکر کرده بودید اما بیشتر به این توصیف حالت بپردازید. برای مثال برای نشان دادن عصبانیت فرد، به ابرو درهم بردن و دندان بر دندان ساییدن بسنده نکنید؛ از دست مشت شده، پایی که می‌لرزد، صورت سرخ شده و... بهره ببرید. تا می‌توانید این توصیف حالت را گسترش دهید؛ به خصوص در مورد احساس ادوارد قبل از این که به آخر خط خودش برسد. این کار باورپذیرترش می‌کند. شخصاً با وجود بلاهایی که سر ادوارد امده بود، توقع این حرکت را از او نداشتم. توصیف بیشتر حالا و احساسات می‌تواند خواننده را مجاب کند. در رمان شما که بیشتر به بعد روانی فرد توجه می‌شود، پرداختن به این دو نوع توصیف اهمیت بیشتری دارد.
    علائم نگارشی به غیر از «» به حرف قبل از خود چسبیده و از بعدی فاصله می‌گیرند که در رمان شما عدم رعایت این نکته زیاد به چشم می‌خورد.
    سه نقطه برای نشان داد مکث‌های طولانی در دیالوگ و ناتمام ماندن جمله یا و غیره در منولوگ کاربرد دارد؛ بنابراین:
    فرو می‌برد!... اشتباه
    فرو می‌برد! درست
    دو نقطه روبه‌روی عباراتی که نشان از حرف زدن دارند، شبیه گفت، لب زد، لب باز کرد و... می‌‌آید و نمی‌توان صرفاً به خاطر این که پس از فعلی، شخصی حرف می‌زند، روبه‌روی فعل دو نقطه قرار داد.
    علائم نگارشی‌ای مثل ! نمی‌توانند در میان جمله بیایند.
    می و نمی و ها با نیم‌فاصله از فعل جدا می‌شوند.
    بهتر است بین دو جمله‌ای که به هم مرتبط‌اند، از ویرگول استفاده کنید.
    بنجامین گویی مسخ شده باشد تنها بی‌حرکت به تصویر گل در حال پژمرده شدن مقابلش چشم دوخت.
    در مثال بالا، بعد از تمام شد جمله‌ی اول، ویرگول بگذارید.
    بنجامین گویی مسخ شده باشد، تنها بی‌حرکت به تصویر گل در حال پژمرده شدن مقابلش‌ چشم دوخت.
    شک× شوک√
    تمانینه× طمانینه√
    محیب× مهیب√
    گلبه‌ ای× گلبهی√
    غلط‌های تایپی هم کم و بیش داشتید که با یک بازبینی قابل رفع‌اند.

    پاینده باشید.
     

    <sonnet>

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/26
    ارسالی ها
    344
    امتیاز واکنش
    2,436
    امتیاز
    474
    سلام بسیار از وقتی که گذاشتید و نظرات خیلی خوبتون ممنونم. چند شبهه برام وجود داشت.
    در شخصیت پردازی ها چون از جلد اول این شخصیت ها شناخته شده بودند تکرار همون خصوصیات جلد اول خسته کننده نمیشه؟ چون جلد دوم کاملا ادامه اتفاقات جلد یک هست و مجزا از جلد یک خواندنش معنایی نداره.
    و یا در سیر که گفتید اون بخش که سریع اتفاق افتاد دقیقا هدف سریع اتفاق افتادنش بود و این که خواننده از خودش بپرسه: چی شد؟
    دلیل استفاده از اصطلاحات ایرانی زبانی هست که با اون داستان رو نوشتم. مکان دقیقی برای اتفاقات داستان در دنیای ادوارد وجود نداره که هدفمند هست. اما نمی‌دومستم بجز به کار بردن اصطلاحات چطور باید لوتی گری و منطقه زندگی برخی شخصیت ها مثل ادوارد رو نشون بدم. لطفا راهنمایی کنید.
    در رابـ ـطه با این دوگانگی غرور که گفتید بنجامین دو بخش داره. بخشی که خودش فکر می‌کنه هست و بخشی که هست. وقتی نوشته شده "به جایی رسید که کسی نیست پس غروری نداره" چیزی بود که خودش راجع به خودش گفت. درواقع دیدگاه بنجامین در داستان بیان شد. ولی در واقع شخصیتش غروری رو داره که اجازه نمیده مثلا سستی رو تو حرکاتش زیاد نشون بده. به نوعی یکی از اهداف این هست که تناقض تفکر و اونچیزی که نشون میده رو بیان کنه. اگر در بیانش نا موفق هستم لطفا راهنمایی کنید.
    باز هم از وقتی که گذاشتید ممنون به سایر نکات هم توجه و ویرایششون میکنم. اگ اجازه بدید سوالاتی که در رابـ ـطه با ویرایش دارم رو در خصوصی ازتون بپرسم.
    متشکر.
     

    <sonnet>

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/26
    ارسالی ها
    344
    امتیاز واکنش
    2,436
    امتیاز
    474

    Morteza Ali

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/05/18
    ارسالی ها
    506
    امتیاز واکنش
    8,650
    امتیاز
    622
    سن
    20
    مشکلی نداشت که بخوام چیزی بگم. به عنوان نقاشی خودتون خیلی تمیز و زیبا بود. پیچیدگی‌ای که داشت ژانر معمایی رو نشون می‌داد و در جذب مخاطب هم موفق عمل می‌کرد. ارتباطش با محتوا هم خودتون گفتید در ادامه مشخص می‌شه؛ هر چند تا به حال هم اون آدمکی که روی دایره ایستاده بود به نظرم می‌تونه نشون‌گر دو دنیای متفاوت اد و بن باشه. نیم‌بیت پایین جلد هم خیلی زیبا و مفهومی بود.
     

    "Maein"

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/26
    ارسالی ها
    1,060
    امتیاز واکنش
    3,862
    امتیاز
    560
    سن
    21
    محل سکونت
    تهران
    به نام خالق قلم
    نقد رمان انعکاس هزارتو


    کلام اول در خصوص نام انتخابی شماست. انعکاس هزارتو، نامی‌ست که دربرگیرنده‌ی ژانر، جلد، مفهوم و نیز پیچ‌وخم کلی رمان می‌باشد و از جایی که ترکیب نسبتاً جدیدی‌ست، قدرت آن را دارد که در ذهن خواننده ابهام ایجاد کند. نام و جلد مهم‌ترین عناصر بیرونی یک اثر هستند که توجه مخاطب را به خود جلب می‌کنند؛ بنابراین شما در خلق هردوی آن‌ها موفق بوده‌اید. جلد با ژانر معمایی مطابق است و مخاطب را به تحلیل وامی‌دارد. به‌وجودآمدن پرسشی که خواننده را ملزم کند تا مفهوم جلد را بیابد، تنها نشانگر موفقیت شما در طراحی آن و نفوذ در ذهن مخاطب می‌باشد.
    نویسنده‌ی عزیز، لازم به ذکر است که موفقیت نگـاه دانلـود، تنها در انتخاب نام و طراحی دقیق جلد خلاصه نمی‌شود. داشتن یک خلاصه‌ی خوب و شروعی متفاوت و تاثیرگذار نیز ارکان دیگری از عناصر بیرونی هستند که در جذب مخاطب موثر واقع می‌شوند. خلاصه همان چکیده‌ای‌ست که خواننده از طریق آن هدف کلی رمان شما را برداشت می‌کند. خلاصه‌ای که اطلاعات می‌دهد، ایده‌ی اصلی را فاش نمی‌کند و معماهایی را در ذهن به وجود می‌آورد که خواننده مشتاق باشد برای حل آن‌ها خواندن رمان را آغاز کند. با این وجود خلاصه‌ی شما دارای هیچ‌کدام از این ویژگی‌ها نبود و همین باعث می‌شد عناصر بیرونی کاملاً در جذب مخاطب موفق نباشند. در حقیقت خلاصه‌ی شما دارای ویژگی‌های مربوط به یک مقدمه است که البته مقدمه‌ی اصلی‌تان هم از آن برخوردار نیست!
    همان‌طور که پیش‌تر هم ذکر شد، خلاصه باید اطلاعات طرح اولیه رمان را به خواننده منتقل کند و با ایجاد ابهام، در ذهن او پرسش برانگیزد. شرح مشکلات و گرفتاری‌هایی که خواننده قرار است با آن در سیر رمان روبه‌رو گردد، مطلبی‌ست که در مقدمه گنجانیده می‌شود. (مانند: غم متولدشده از ناامیدی، گذشته‌ای تاریک، وجودنداشتن تعهد و...)
    از سوی دیگر، مقدمه‌ی شما بیش‌تر مانند سخنی بود که نویسنده پیش از شروع رمان خود با مخاطبان می‌گوید. سخنی که باید تحت عنوان سخن نویسنده یا سخنی با خواننده نوشته شود. این نشان می‌دهد که ابتدا باید هر یک از این ارکان را به خوبی بشناسید و سپس برای گسترش آن‌ها وقت بیش‌تری بگذارید. از این رو نه خلاصه‌ی شما مانند یک چکیده‌ی مفید بود و نه مقدمه‌تان به یک مقدمه‌ی اصولی شباهت داشت.
    مورد بعدی شروع شماست.
    نویسنده‌ی عزیز، اهمیت آغاز یک اثر هیچ تفاوتی با اهمیت نام یا جلد آن ندارد. همان‌قدر که این دو رکن در جذب مخاطب موثر هستند، شروع نیز در این امر دخیل است. در حقیقت شروعی که می‌تواند یک خواننده را در جای میخکوب کند، دارای ویژگی‌هایی‌ست که بسیاری از نویسنده‌ها به راحتی از آن می‌گذرند؛ پس بیایید در این‌جا به برخی از آن‌ها نگاهی بیندازیم:
    1- شروع باید جدید باشد.
    (در توضیح این مورد، نیاز است به آغاز خودتان اشاره کنم که روایتی از یک جشن تولد و دیالوگ‌هایی بود که میان اشخاص ردوبدل می‌شد. حال به نظر خودتان چنین شروعی با توجه به ایده و محتوای اصلی رمان آن‌قدرها جذاب به نظر می‌رسد؟ اگر کمی منطقی باشید و همین‌طور کمی روی طرح و ایده‌ای که در ذهن دارید تمرکز کنید، مطمئناً پاسختان خیر می‌شود. از سوی دیگر، نه تنها چنین شروعی بار رمزآلودی و پرسش‌برانگیزی جلد و نامتان را به دوش نمی‌کشد، بلکه تعداد بسیار زیادی اثر وجود دارد که با یک جشن تولد یا دیالوگ‌های معمول آغاز می‌شود. حواستان باشد که رمان شما ایده‌ی به نسبت جدیدی دارد. با این که چنین ایده‌هایی مانند دنیاهای موازی و جابه‌جاشدن دو شخصیت در اثرهای دیگر نیز مشاهده می‌شود؛ اما باز هم نیازمند خلق شروعی هستید که تفاوت ایده‌تان را به رخ بکشد).
    2- شروع باید خواننده را در جای میخکوب کند.
    ( منظور آن است که در همان ابتدا، اتفاقی را شرح دهید که دور از ذهن و غیر قابل حدس به نظر برسد. یعنی خواننده هرگز انتظار نداشته باشد با چنین چیزی مواجه شود. شروعی که مانند یک بمب تحیر، ذهن او از را منفجر کند تا این‌گونه تمایلش نیز برای ادامه‌ی رمان دوچندان شود).
    برای خلق چنین آغازی، راه و روش‌های فراوانی وجود دارد که بسته به ژانرهای مختلف فرق می‌کند؛ اما در مورد ژانر معمایی می‌توانید از ایجاد راز، فضاسازی رمزآلود، شرح اتفاقاتی که ممکن است در ادامه رخ دهد و خواننده را به وجد آورد ( که البته سیر داستان را فاش نکند) بهره بگیرید.
    نویسنده‌ی گرامی، ژانر انتخابی شما معمایی‌ست؛ در صورتی که نحوه‌ی شروعتان کاملاً با آن در تناقض بود. پست‌های اولیه در جریانات روتین خلاصه می‌شد و بیش‌تر به دیالوگ اختصاص یافته بود. گرچه این روش تا پایان تمام پست‌ها همچنان برقرار بود و از حجم دیالوگ‌ها کاسته نشد. همین نکته سیر شما را کند و روتین می‌کرد. در حقیقت شاید بتوان گفت بزرگ‌ترین ایراد رمان شما همین بود. دیالوگ‌نویسی بسیار و غیر ضروری.
    ممکن است از خود بپرسید منظور از دیالوگ غیر ضروری چیست؟
    منظور این است که شما تمام پست‌های آغازین و پایانی خود را به گفت‌وگوی میان اشخاص اختصاص داده‌اید. در صورتی که حداقل پست‌های اولیه باید به شرح اتفاقات جالب و جدید بپردازد. از آن‌جایی که رمان شما در ادامه‌ی جلد اول نوشته شده است؛ پس باید یک‌بار دیگر خواننده را در سیر قرار دهد و ذهنش را برای رویارویی با دیالوگ‌هایی که میان اشخاص ردوبدل می‌شود آماده کند. نه این که از همان ابتدا یک حجم بسیاری از گفت‌وگو را به او تحمیل کنید تا همه‌چیز برایش روتین شود.
    برای مثال، نگاهی به پست اول خود بیندازید. درست زمانی که نوبت به بازکردن کادوها رسیده است. ادوارد کادوها را یکی پس از دیگری باز می‌کند و برای هرکدامشان نظر می‌دهد. سپس پدر نظر خود را با دیگران به اشتراک می‌گذارد. بعد نوبت مادر می‌شود و...
    همان‌طور که در ابتدا گفته شد، شروع به خودی خود با محتوا و ژانر متناسب نیست؛ اما شما با گسترش بیش از حد آن، به عدم این تناسب افزوده‌اید. شما می‌توانید به جای به‌کاربردن دیالوگ، حس و حال ادوارد و پدر و مادرش را در آن لحظه شرح دهید. نیازی نیست حتماً برای تک‌تکشان دیالوگ بنویسید. مخاطبان را وارد ذهن آن‌ها کنید تا افکارشان را مزه‌مزه کنند. نه این که با خواندن چند دیالوگ، به راحتی از تداعی این خاطره بگذرند و خسته شوند.
    نکته‌ی دیگر که در خصوص دیالوگ‌نویسی‌تان وجود دارد، شرح حال بسیار و مدام هر شخص پیش از به زبان آوردن سخن است. حواستان باشد مقصود بنده این نیست که از شرح حالت شخصیت‌ها پیش از گفتن حرفشان صرفه‌نظر کنید. منظور عدم استفاده‌ی بیش از حد است. اگر کمی دقیق شوید، درمی‌یابید که هر شخص پیش از به زبان آوردن سخن خود، یا ابروهایش را در هم می‌کشد، یا لب‌هایش را بر هم می‌فشارد یا توصیفاتی از این قبیل. توصیف حالات را کنار نگذارید؛ اما به همین چند مورد نیز اکتفا نکنید. در تلاش باشید تا خواننده از دیالوگ‌ها به لحن شخص پی ببرد. مثلاً برای شرح عصبانی‌بودن یک فرد، تنها نگویید ابروهایش را در هم کشید و گفت؛ بلکه عصبانیت او را در حرف‌هایش بگنجانید. یعنی استفاده از ادبیاتی که اشخاص هنگام خشم به کار می‌برند. مثلاً زمانی که فردی عصبانی است، دیگر برای ساکت‌کردن جمعی که اطرافش هستند خواهش نمی‌کند تا ساکت شوند؛ بلکه کلام غیر محترمانه‌تری را به زبان می‌آورد!
    نویسنده‌ی گرامی، دیالوگ‌ها باید کوتاه باشند. نه این که در یکی دو کلمه خلاصه شوند؛ خیر! اما آن‌قدر هم طولانی نباشند که خواننده را خسته کنند. متاسفانه دیالوگ‌های شما بسیار طولانی بود و سیر را کند جلوه می‌داد. در حقیقت شما اطلاعات‌دهی را در قالب دیالوگ‌نویسی به خواننده منتقل می‌کردید. در صورتی که باید آن‌ها را در مونولوگتان بگنجانید. شما سیر را با دیالوگ جلو می‌بردید و این همان چیزی‌ست که باید به شدت از آن خودداری کنید.
    به این سخن رایلا دقت کنید:
    - لرز کرده بودی برای همین پتو انداختم روت. الان هم پاشو برو و لباست رو عوض کن چون هنوز کاملا خشک نشده. بعدشم دیدم خیلی بدبخت بیچاره‌ای و حافظت افتضاحه. و از اونجایی که متاسفانه حرفات به نظرم برای خندیدن بد نیست، تصمیم گرفتم بهت اجازه بدم از گرسنگی نمیری و برات غذا آوردم. بیا غذاتو بخور.
    ببینید؛ به جرات می‌گویم که خواننده از این دیالوگ طولانی، چیزی جز غرغرهای یک دختر برداشت دیگری نمی‌کند. دیالوگی که تنها به اضافه‌گویی پرداخته است و بیان آن ذره‌ای ضرورت ندارد. حال چه می‌شد اگر به شرح تک‌تک اتفاقاتی می‌پرداختید که در این دیالوگ نوشته‌اید؟ یعنی زمانی که رایلا ادوارد را می‌بیند که لرز کرده است. روی او پتو می‌اندازد و افکاری که درباره‌ی او دارد از ذهنش می‌گذرد (مانند: کم‌حافظه‌بودن، حرف‌هایی که فقط برای خندیدن مناسب است و...) این‌گونه بیان چنین جیزهایی نه تنها در نظر خواننده غرغر اضافه به نظر نمی‌رسید، بلکه بیش‌تر درک می‌کرد ذهنیت رایلا درباره‌ی ادوارد چیست.
    در حقیقت چنین دیالوگ‌هایی در رمان شما کم نیست و باید وقت بیش‌تری برای ویرایش آن بگذارید. سعی کنید سیر را با شرح بیش‌تر در مونولوگ جلو ببرید. اطلاعاتی را که در دیالوگ‌ها می‌گنجانید وارد سیر و متن اصلی کنید؛ چرا که حجم دیالوگ‌ها نسبت به مونولوگتان بسیار زیاد است و حتی زمانی که سعی می‌کنید متن اصلی را گسترش دهید، تنها به توصیف مکان یا ظاهر اشخاص می‌پردازید. همین باعث می‌شود که معماگونه‌بودن رمانتان از بین برود؛ زیرا مونولوگ شما پیچیدگی ندارد و تنها در ذکر حالات و توصیفات خلاصه می‌شود. با این حال در برخی از قسمت‌ها سعی داشته‌اید این پیچیدگی را به وجود آورید. مانند انتهای پست چهل و چهار که سعی داشتید با طرح پرسش ذهن خواننده را درگیر کنید. پیشنهاد می‌کنم از این روش بیش‌تر استفاده کنید تا هیجان کار را بالاتر ببرید؛ چرا که عدم گسترش متن، موجب می‌شود هیجان کارتان از بین برود و همه‌چیز تنها در دیالوگ‌هایتان خلاصه گردد. با این که ژانر شما معمایی است؛ اما هیچ معمایی را جز ایده‌ی اصلی‌تان در ذهن خواننده طرح نمی‌کند. شما باید دائماً در حال خلق معما باشید، ذهن خواننده را به بازی بگیرید و تنها به معمای ایده‌ی اصلی اکتفا نکنید. در حقیقت مخاطب زمانی که نام و جلد شما را می‌بیند، انتظار دارد با محتوایی به شدت رمزآلود و پرمعما روبه‌رو شود؛ در صورتی که محتوای شما روتین دو شخصیت و دغدغه‌های فکری‌شان است که آن‌ها را با دیالوگ به شخصیت‌های دیگر منتقل می‌کنند. افرادی که مدام از زندگی خود می‌نالند و هیچ اقدام پرهیجانی نیز انجام نمی‌دهند تا به اوضاع سروسامان بخشند. برای مثال پس از شروع رمان، سیر کاملاً عادی و به دور از هر اتفاق مهیجی جلو می‌رفت و خواننده تا هنگامی که ادوارد کرنیوس را زخمی نکرده بود با هیچ هیجانی مواجه نمی‌شد. گرچه فقدان هیجان به دلایل دیگری نیز مرتبط است که به چند مورد آن اشاره می‌کنیم.
    1- پرش نابه‌جا و پراکنده‌نویسی:
    نویسنده‌ی عزیز! اتفاقات را به حال خود رها نکنید. یعنی وقتی رویداد مهیجی را برای یک شخص رقم می‌زنید، پای آن بمانید و گسترشش دهید. نه این که بلافاصله از آن بگذرید و به سراغ شخصیت بعدی بروید. به عنوان مثال، زمانی که رایلا ادوارد را در حمام پیدا کرد، بهتر بود آن را ادامه دهید؛ اما شما بلافاصله اتفاق را رها کرده و با پرش به شخصیت دیگر، هیجان به وجود آمده را از بین بـرده بودید. یا در قسمتی که اریک بنجامین را در دستشویی یافت. این‌بار هم به سرعت از آن گذشته و به اتفاقات درون خانه و ملاقاتشان با پزشک پرداخته بودید. در صورتی که می‌توانستید بگویید اریک چه‌گونه ادوارد را به خانه رساند، در راه با چه رویدادهایی مواجه شد و با همین روش‌ها به هیجان تداوم می‌بخشیدید. این پرش زمانی نابه‌جا، درست مانند آن است که ذهن خواننده را در یک مسیر سراشیبی بالا بـرده، ناگهان به اوج و ارتفاع برسانید و سپس او را به پایین پرت کنید. چنان که نه از هیجان به وجود آمده چیزی بفهمد و نه اتفاقات پس از آن.
    همان‌طور که گفته شد، شما این روش را هنگامی که ادوارد کرنلیوس را زخمی کرد نیز به کار بـرده بودید. دقیقاً همان قسمتی که یکی از اتفاقات مهیج و اصلی رمانتان به شمار می‌رفت و به راحتی از آن گذشتید. آیا به نظر خودتان، اگر به این قسمت آب و تاب بیش‌تری می‌دادید و پس از آن به سراغ ملاقات بنجامین و کارگردان می‌رفتید، هیجان را بیش‌تر حفظ نمی‌کردید؟ در حقیقت این پراکنده‌نویسی به خواننده اجازه نمی‌دهد تا به اندازه‌ی کافی با هر اتفاق ارتباط برقرار کند؛ زیرا شما به او فرصت نمی‌دهید مطلب را بفهمد و سریعاً به سراغ مطلب بعدی می‌روید. گویی برای تعریف عجله دارید و مدام از شاخه‌ای به شاخه‌ی دیگر می‌پرید. پیشنهاد بنده این است که اتفاقات را به حال خود رها نکنید. کارتان را با یک شخصیت به اتمام برسانید و زمانی که دیگر مطلبی وجود ندارد تا درباره‌ی او بگویید، به سراغ شخصیت بعدی بروید؛ چرا که این پراکنده‌نویسی، جز آن که به رمانتان ظاهری آشفته دهد، هیچ نقش دیگری ندارد.
    2- مقدمه‌وار نوشتن:
    برای توضیح این مورد، بهتر است به ابتدای پست بیست و هفت اشاره کنیم که البته چنین چیزی در پست‌های دیگرتان نیز مشاهده می‌شد.
    نویسنده‌ی عزیز، اگر ابتدای این پست خود را بخوانید، متوجه خواهید شد که با نوشتن یک متن مقدمه‌مانند، کاملاً از مسیر اصلی منحرف شده‌اید. متنی که نه توصیف احساسات است، نه توصیف حالات و نه وصف اتفاقات؛ بلکه تنها سخنی‌ست که گویی آن را با خواننده در میان گذاشته‌اید و در حقیقت هیچ ارتباطی با رمانتان ندارد. پیشنهاد می‌دهم چنین متن‌هایی را تا هرجا که می‌توانید کم کنید یا حداقل از آن‌ها در پایان هر فصلتان بهره بگیرید تا مانند یک نتیجه‌گیری باشد. به‌کاربردن چنین جملاتی در متن اصلی رمان فقط سیر را منحرف می‌کند و تفاوتی با اضافه‌گویی ندارد. حواستان باشد که برای گسترش مونولوگ، نیازی به نوشتن این جملات نیست، بلکه برای این منظور، شما می‌توانید دیالوگ‌ها را کم کنید و توضیحاتتان را در قالب مونولوگ پرورش دهید. این روش را در پایان برخی پست‌ها نیز به کار بـرده بودید. یعنی نوشتن متنی خارج از سیر اصلی خطاب به خواننده. لازم به ذکر است که چنین چیزی تنها از معماگونه‌بودن اثرتان می‌کاهد. توصیه‌ی بنده این است که به جای استفاده از این روش، برای پایان هر پست اتفاقی مهیج بسازید یا برای خواننده یک معما طرح کنید. این‌گونه هیجان او را برای خواندن پست بعدی نیز بیش‌تر خواهید کرد.
    3- توصیفات و ادبی‌نوشتن بیش از حد:
    توصیفات مهم‌ترین رکن هر رمان است که کمی بعد درباره‌ی عملکرد شما در این زمینه سخن بیش‌تری خواهیم گفت؛ اما نکته‌ی اصلی استفاده‌ی بیش از حد از جملات ادبی‌ست. گرچه منظور بنده این نیست که ادبی‌نوشتن را کنار بگذارید و ساده و روان بنویسید؛ خیر! هرروشی مخاطبان مربوط به خود را جذب می‌کند و کاملاً سلیقه‌ای‌ست؛ اما شما گاهی آن‌قدر به جملاتتان آب و تاب می‌دهید که از مسیر اصلی منحرفتان می‌کند. حواستان باشد که هرژانری سبکی برای نوشتن دارد و از جایی که ژانر انتخابی شما معمایی‌ست؛ پس باید بیش‌تر معماگونه بنوسید. البته می‌توانید جملات ادبی‌تان را نیز معماگونه مطرح کنید؛ ولی شما در این کار موفق نبوده‌اید و ذهن خواننده را آن‌قدر درگیر پیچ‌وتاب جملات خود می‌کردید که فرصتی برای یافتن معما پیدا نمی‌شد. پیشنهاد می‌کنم پیش از اتمام رمان، با خود فکر کنید و چند معمای بزرگ بسازید. آن‌ها را لابه‌لای اتفاقات خود جای دهید و با پروبال‌دادن به تک‌تکشان، ژانر خود را پررنگ‌تر کنید. برای مثال، سعی کنید چاقوخوردن کرنلیوس اولین اتفاق مهیجتان نباشد. پیش از آن نیز رخداد هیجان‌انگیز بسازید و ذهن خواننده را پی‌درپی به دام معماهایتان بیندازید. ادبی‌نوشتن را کنار نگذارید؛ اما به موقع از آن استفاده کنید. اجازه ندهید توضیحات اضافه شما را از مسیر اصلی منحرف کند.

    پس از نقد تمام این‌ها، به مهم‌ترین رکن از عناصر درونی می‌پردازیم که همان توصیفات می‌باشد. توصیفات مکان شما خوب است؛ اما هنوز جایی برای بهترشدن دارد. تکرار نکته‌ای‌ست که باعث می‌شود فضاسازی مورد نظرتان در ذهن باقی بماند. با این حال شما در توصیف مکان از تکرار استفاده نمی‌کنید. یک‌بار برای یک مکان توضیحی ساده شرح می‌دهید و دیگر از آن می‌گذرید. محل زندگی ادوارد و بنجامین به خوبی در ذهن به تصویر کشیده نمی‌شود و به زودی از ذهن بیرون می‌رود؛ بنابراین لازم است روی فضاسازی خود وقت بیش‌تری بگذارید. در واقع از آن‌جایی که دیالوگ‌هایتان بسیار است، توصیفاتتان فضای بین هر دیالوگ را پر می‌کند و آن‌قدرها به چشم نمی‌آید؛ پس سعی کنید توصیفات مربوط به مکان را در جای مشخصی شرح دهید. برای مثال در قسمت‌هایی که شخصیت‌ها به گشت و گذار می‌پردازند. البته خودتان هم در برخی موارد از این روش استفاده کرده بودید. شما معمولاً برای توصیف از بیان رنگ‌ها استفاده می‌کنید. برای مثال، ملافه‌ی طوسی، مبل سفید، یونیفورم آبی نفتی و...
    بهتر نیست به جای اکتفا به بیان رنگ، نوع و مدل این اشیاء را نیز شرح دهید؟ یعنی ذکر کنید آن مبل سفید، دارای طرح و نقش و نگار فراوان است و در بالای دسته‌های خود تزئیناتی چوبی دارد. یا آن ملافه‌ی طوسی‌رنگ براق و مخملی‌ست. تمام یونیفورم پر از جیب است و یک جای خالی هم در آن باقی نمانده است. یا هنگامی که از کفش آکسفورد واکس‌خورده سخن می‌گویید، به جای نام‌بردن نوع کفش، شکل آن را توصیف کنید. طرح و ابعادش را بگویید و سعی کنید خواننده با توصیفات شما دریابد که مدل کفش مورد نظرتان چیست.
    شخصیت‌پردازی شما تنها در توصیف رنگ چشم، حالت ابروها و نوع پوشش هر فرد خلاصه می‌شود. در صورتی که وصف حالات، خلقیات و روحیات هر شخص اهمیت بیش‌تری دارد. نوع حرف‌زدن و تفکرات هر فرد باید آن‌قدر با هم تفاوت داشته باشد که بتوانیم به راحتی آن‌ها را از یک‌دیگر تشخیص دهیم. مثلاً دو شخصیت بجامین و ادوارد هیچ تمایزی با یک‌دیگر نداشتند. شاید شما در جلد اول این تمایز را مشخص کرده باشید؛ اما در این جلد چنین تفاوتی را به خواننده منتقل نمی‌کردید. منظور از این تمایز آن است که خواننده بدون دانستن این که قسمت مربوط به کدام‌یک را می‌خواند، بتواند به راحتی فرد مورد نظر نویسنده را تشخیص دهد. برای این‌کار می‌توانید دیالوگ آن‌ها را با یک‌دیگر متفاوت کنید. یعنی اگر یکی از آن‌ها شوخ‌طبع است، حرف‌هایش را طنزآمیز بنویسید و اگر آن‌یکی جدی‌ست، معمولاً در یکی دوکلمه حرف بزند و آن‌قدرها معاشرتی و اجتماعی نباشد. گرچه شما دوشخصیت ادوارد و بنجامین را نسبت به دیگر شخصیت‌های خود بهتر معرفی کرده بودید؛ اما منظور این است که همیشه جایی برای شخصیت‌پردازی حرفه‌ای‌تر وجود دارد که بهتر است نکات آن را در خصوص دیگر اشخاص خود نیز رعایت کنید. چه شخصیت‌های پررنگ و چه افراد کم‌رنگ. با این که ممکن است شما در جلد اول بیش‌تر به توصیف آن‌ها پرداخته باشید؛ اما باید احتمال دهید که فردی آن را فراموش کرده یا نیاز داشته باشد بیش‌تر درباره‌ی خصوصیات افراد بخواند.
    توصیف حالات شخصیت‌ها نیز می‌تواند بهتر باشد. شما سعی داشتید حالات را پیش از هر گفت‌وگو بیان کنید که پیش‌تر نیز به توضیح آن پرداخته شد. با این حال در برخی از قسمت‌ها از توصیف حالات می‌گذشتید. برای مثال در قسمتی که ادوارد به کرنلیوس گفت در حقیقت چه کسی‌ست، کرنلیوس باید به غیرعادی‌بودن کلام او می‌خندید یا مسخره‌اش می‌کرد؛ اما او به راحتی آن حرف را نادیده گرفته و واکنش به خصوصی از خود نشان نداده بود.
    نیازی نیست پیش از هر دیالوگ، نوع رفتار شخصیت‌ها یا نوع لباس آن‌ها را بیان کنید. مثلاً زمانی که فردی سخن می‌گوید، اشاره نکنید فردی که رنگ لباسش سیاه بود برخاست و گفت. به نظر خودتان در این قسمت، سیاه‌بودن رنگ لباس مهم است یا لحن حرف‌زدن و نحوه‌ی برخورد آن شخص؟
    به این جمله دقت کنید:
    با اضطراب بیش‌تری پلک زد.
    به نظر خودتان بهتر نیست به جای به‌کاربردن کلمه‌ی اضطراب، علائم آن را بیان کنید؟ شاید همان بیش‌تر از حد معمول پلک‌زدن مناسب باشد. یا عرق‌ریختن، لرزیدن، سردشدن و شرح هر حالتی که کمک می‌کند تا خواننده شخصاً به اضطراب شخصیت شما پی ببرد؛ نه این که لقمه حاضر و آماده وارد ذهنش شود. یا زمانی که می‌گویید جدیت در نگاهش موج می‌زد. در این‌جا می‌توانید به جای استفاده از واژه‌ی جدی، حالات مربوط به آن را شرح دهید.
    توصیفات ظاهر نیز همچون مکان دقیق نیست و آن را در هرجا که می‌توانستید جای داده‌اید که معمولاً پیش از گفتن دیالوگ است؛ اما توصیه می‌کنم به جای آن، تشبیه را در توصیف هر فرد به کار بگیرید. یعنی به جای این که بگویید فلان شخص ابروهای قهوه‌ای خود را در هم کشید، بگویید پهنای ابروهای او مانند چوب دارچین بود. خمیدگی‌اش به کمان قهوه‌ای‌رنگی که گوشه‌ای از اتاق به چشم می‌خورد می‌مانست و...
    این‌گونه تصویر ابروها بیش‌تر در ذهن می‌ماند و خواننده هم از خواندن توصیفات لـ*ـذت می‌برد.
    نویسنده‌ی عزیز، در کلام آخر می‌گویم شخصیت‌پردازی این نیست که صرفاً به بیان ظاهر اشخاص بپردازید و راحت از آن بگذرید. شخصیت‌پردازی یعنی ایجاد تفاوت ظاهری، رفتاری، گفتاری، به‌گونه‌ای که خلق و خوی هر شخص به وضوح در ذهن نقش ببندد. شما پیش از این یک جلد کامل را به توصیف ظاهر پرداخته‌اید؛ پس حالا باید آن توصیفات را تثبیت کنید. نه این که بگذارید همان اوصاف قبلی در رنگ ابرو و چشم‌ها خلاصه شود.
    مورد دیگری که نیاز است حتماً درباره‌ی آن سخن بگوییم، زمانی‌ست که شما ذکر می‌کنید بنجامین ابروهای ادوارد را در هم کشید یا ادوارد لب‌های بنجامین را روی هم فشرد.
    نویسنده‌ی عزیز! شاید بار اولی که چنین چیزی را مطرح کردید جالب به نظر می‌رسید؛ اما دفعات بعدی آن‌قدر تکرار کردید که کم‌کم جذابیت بار اول را نیز از بین برد. حواستان باشد خواننده دیگر متوجه شده که جای بنجامین و ادوارد عوض شده است و تکرار بیش از حد نه تنها جالب نیست؛ بلکه فقط توهینی به درک و فهم اوست.
    پس از نقد توصیفات، به نقد اشکالات نگارشی می‌پردازیم که اصلاح آن به قلمتان کمک شایانی خواهد کرد.
    1- پدرش وعده واقعیش را برای تولد هجده سالگیش داده بود‌.
    صحیح: پدر ادوارد، وعده‌ی حقیقی آن ماشین را برای تولد هجده سالگی او داده بود.
    2- و با عشقی که متعلق به تنها مادر است...
    صحیح: و با عشقی که تنها متعلق به مادر است...
    3- جمیز لبخندی با عشق نثار صورت فرزندش کرد.
    صحیح: جیمز با عشق، لبخندی را نثار فرزند خود کرد.
    4- درد تشنگی بود یا درد از هنوز نفس کشین را هنوز نمی دانست.
    جمله‌ی پیشنهادی: نمی‌دانست دردی که به جانش افتاده بود، به تشنگی مربوط می‌شد یا نفس‌هایی که همچنان می‌رفت و می‌آمد.
    5- هجوم خاطرات به ذهنش را حس کرد.
    صحیح: هجوم خاطرات را به ذهنش حس کرد. ( را نشانه‌ی مفعول است و از این رو باید بعد از مفعول بیاید).
    6- با همان ابروان در هم رفته گفت...
    1- مگه با ابرو هم میگن؟ :)
    صحیح: همان‌طور که ابروهایش را در هم فرو بـرده بود گفت...
    2- ابرو واژه‌ای فارسی‌ست و نباید با نشانه‌ی جمع عربی جم بسته شود. شما از این قبیل جمع‌ها زیاد استفاده می‌کردید که حتماً باید آن‌ها را اصلاح کنید. مثل بازوان، زانوان و...
    7- شاید بیش از این که به گوش بنجامین آشنا باشد برای ادوارد آشنا می‌نمود‌.
    (استفاده از فعل نمود به جای فعل کرد اشتباه است. لطفاً از همان فعل کرد استفاده کنید).
    8- دشک قرمز: تشک قرمز
    9- لبخند کوچکی زده و به راهش ادامه داد.
    صحیح: لبخند کوچکی زد و به راهش ادامه داد. (تنها زمانی می‌توانید فعل اول را به این صورت به کار ببرید که دارای دو جزء باشد و جزء دوم با دومین جزء فعل آخر یکسان باشد. مثلا در جمله‌ی: او شب قبل لبخند کوچکی زده و به راهش ادامه داده بود). (در واقع زمانی که جزء دوم هردو فعل به قرینه‌ی لفظی حذف شود).
    چشمان شفاف سبزرنگش را در چشمان خسته‌ی اریک دوخت.
    (به جای به از در استفاده کنید).
    لبان کرنلیوس: لب‌ها (لب نیز نباید با ان جمع بسته شود).

    نویسنده‌ی عزیز؛ در کلام آخر شما را به‌خاطر انتقادپذیری و همچنین ایده‌تان تشویق می‌کنم. امید است نقد بنده بتواند برای رمان شما موثر واقع شود.

    قلمتان ماندگار
    تیم نقد انجمن نگاه دانلود
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا