نقد رمان معرفی و نقد رمان تقاص آبی چشمهایش(جلد دوم) | زهرا سلیمانی کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع Zhrw._.sl
  • بازدیدها 3,856
  • پاسخ ها 6
  • تاریخ شروع

Zhrw._.sl

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/09/09
ارسالی ها
254
امتیاز واکنش
3,306
امتیاز
451
سن
22
محل سکونت
Shrz
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

نام رمان: تقاص آبی چشمهایش(جلد دوم ریحانه)
نام نویسنده: زهرا سلیمانی غربی
ژانر: پلیسی- جنایی، عاشقانه
خلاصه: در جلد اول رمان درباره سرگذشت شخصیت اول داستان (عاطفه) بود که با نامزدش احسان به اختلاف بر می خورد و با شخصی دیگر به نام آرمین ازدواج می کند. احسان که از عاطفه کینه به دل می گیرد با هدف اذیت و به هم ریختن زندگی عاشقانه او با همسرش ، نقشه هایی شوم می کشد و موفق هم می شود. در ادامه جلد اول، رخداد های گوناگونی برای شخصی به نام کامران پیش می آید که او را به گذشته پر التهابش وصل می کند و راز هایی در پیش رویش فاش می شود؛ رازهایی همچون شناخت قاتل مادرش. همچنین به دنبال، با پدرش روبرو می شود و در همین حین به دنبال انتقام از خون مادرش است.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *Elena*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/16
    ارسالی ها
    656
    امتیاز واکنش
    7,488
    امتیاز
    571
    محل سکونت
    زیر سایه خدا
    0
     

    "Maein"

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/26
    ارسالی ها
    1,060
    امتیاز واکنش
    3,862
    امتیاز
    560
    سن
    21
    محل سکونت
    تهران
    به نام خالق قلم
    نقد رمان تقاص آبی چشمانش

    ضمن تبریک به شما نویسنده‌ی عزیز، جهت درخواست نقد که نشان‌دهنده‌ی روحیه‌ی انتقادپذیری‌تان است، نقد خود را آغاز می‌کنم.
    نام تقاص آبی چشمانش، نامی است که در ذهن بنده و به احتمال زیاد در ذهن بسیاری از خوانندگان، موضوعی را تداعی می‌کند که اغلب نویسندگان برای نوشتن رمان‌های خود از آن بهره می‌برند. موضاعاتی همچون دختری که در زیبایی زبان‌زد خاص و عام است و دیگران هم مانند همیشه عاشق دل‌باخته‌ی رنگ چشمانش می‌شوند. حال این دختر باید بنشیند و فکر کند تا کدام‌یک از دل‌باختگانش مناسب‌تر است و...
    نویسنده‌ی عزیز، بگذارید از خودتان بپرسم؛ آیا روال داستان شما، بیان‌گر چنین چیزهایی می‌باشد؟
    مطمئنا پاسختان خیر است. بنده هم حاضرم برای شما بیش‌تر از ده مثال از رمان‌هایی بیاورم که شخصیت اصلی آن چشم‌های آبی دارد که متاسفانه اکثرشان هم یک ایده و طرح کلی را دنبال می‌کنند، اما ناگفته نماند ایده و موضوع شما، تفاوت زیادی با چنین داستان‌هایی دارد و مشخصا نامتان نباید چیزی خلاف ایده‌ی شما باشد.
    نام رمان اولین چیزی است که یک خواننده با آن مواجه می‌شود و زمانی که شما از چشم‌های آبی و ارتباطش با یک تقاص صحبت می‌کنید، یک تصویر تکراری در ذهن خواننده شکل می‌گیرد با این تفاوت که داستان شما نسبتا موضوع جدیدی دارد.
    این رمان، موضوعات زیادی را به نمایش می‌گذارد که می‌توانید در انتخاب نام از آن‌ها بهره بگیرید. چشمان آبی شخصیت اصلی، تنها شاخصه‌ی داستان شما نیست. موقعیات‌ها و جریانات زیادی وجود دارد که می‌توانید نام را از آن‌ها استخراج کنید. نامی که هم جذاب و ابهام‌برانگیز باشد و هم ژانر داستان را به وضوح نمایش بدهد.
    ژانر داستان شما پلیسی_جنایی و عاشقانه است.
    خوب فکر کنید و بگویید آیا این نام به ژانر جنایی و پلیسی مربوط می‌شود؟
    شاید واژه‌ی تقاص به این ارتباط کمکی کرده باشد، اما به‌طور کلی زمانی که خواننده با نام تقاص آبی چشمانش مواجه می‌شود، به هیچ‌عنوان به ژانر پلیسی نمی‌اندیشد.
    بگذارید برای شما مثالی بزنم.
    پرونده‌ی هری کبر، اثری از ژوئل دیکر است. زمانی که این نام را می‌بینید به چه ژانری فکر می‌کنید؟
    بی‌شک واژه‌ی پرونده، سریعا ذهن شما را به سوی ژانر پلیسی سوق می‌دهد.
    حال بیایید نگاهی به نام داستان شما بیندازیم.
    تقاص آبی چشمانش
    آیا این نام هم باعث می‌شود شما سریعا به ژانر پلیسی فکر کنید؟ یا این‌که تنها برای شما تداعی کننده‌ی لحظات عاشقانه است؟
    به نظر شما وقتی نام یک اثر با محتوا، ژانر و سبک آن ارتباطی نداشته باشد، آیا می‌تواند مخاطب مربوطه را به خود جذب کند؟
    ازسوی دیگر، ژانر پلیسی و جنایی ژانری است که باید پیوسته با این دو موضوع سروکار داشته باشد، اما به تصویر کشیدن زندگی سخت یک فرد جوان که برای حفاظت از خواهر و برادرش ناچار است تن به کار خلاف بدهد، ارتباط بیش‌تری به ژانر و معضلات اجتماعی دارد.
    بگذارید برای انتخاب نام به شما راهی پیشنهاد بدهم.
    1- ابتدا رمان خود را خوب بخوانید و بعد تحلیل کنید. یعنی از خود بپرسید که هدف من از نوشتن این داستان چه بود؟ می‌خواستم خواننده از خواندن آن چه برداشتی کند؟ آیا مقصودم این بود که آشفتگی جامعه‌ی خلافکاران را به او نشان بدهم؟ و پرسش‌هایی از این قبیل.
    2- تمام کلمات و نام‌هایی که از نظرتان مهم هستند را استخراج کنید.
    3- نام‌های انتخابی را کنار یکدیگر قرار دهید و از آن‌ها ترکیبی ابهام‌برانگیز بسازید. زیرا لازمه‌ی ژانر جنایی یا پلیسی که نسبتا به داستان شما نیز مربوط می‌شود، طراحی ابهام و پرسش‌های گوناگون است.
    نویسنده‌ی گرامی، ژانر جنایی و پلیسی بی‌اندازه به ژانر اجتماعی نزدیک است. با این تفاوت که بهتر است توجه کنید، نوشتن نگـاه دانلـود پلیسی زمانی صحیح و بی‌نقص می‌شود که اصول آن را به خوبی بدانید.
    یکی از اصول مهم نوشتن در این ژانر، داشتن اطلاعات کافی راجع‌به شیوه‌ی کار نیروی انتظامی است و این که شما موظف هستید بخش عمده‌تری از رمان خود را به موضوعات پلیسی اختصاص دهید. مثلا پلیسی را شخصیت‌سازی کنید که به دنبال اصلان و گروه او می‌گردد. در کنار دو شخصیت دیگر خود، یعنی حسام و کامران، از دغدغه‌ها و کار سخت او بگویید. این‌گونه ژانر پلیسی را هم در رمان خود پررنگ کرده‌اید.
    یک اصل دیگر در نوشتن این ژانر، مشخص نکردن شخصیت‌های منفی و مثبت تا اواسط و یا حتی اواخر رمان است.
    اکنون شاید از خود بپرسید این یعنی چه؟
    در پاسخ به این پرسش باید بگویم همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره کردم، ژانر پلیسی درصورتی جذاب خواهد شد که پر از سوال و ابهام باشد. آیا از نظر شما جالب نیست اگر ناگهان یکی از اشخاص منفی شما در اواخر داستان پلیس از آب درآید؟
    این مدل نوشتن باعث می‌شود خواننده نتواند روال داستان شما را حدس بزند و بخواهد خود تمام گره‌های موجود در سیر داستان را باز کند. یعنی طوری بنویسید که خواننده مدام درگیر این باشد که آیا شخصیت‌های شما واقعا خوب هستند یا نه؟ خواننده را مطمئن نکنید که مثلا اصلان حتما آدم بدی است. ذهن خواننده را پیچ‌وتاب دهید و از اصلان چند شخصیت بسازید. گاهی خوب و گاهی بد.
    این یکی از اصول نوشتن ژانر پلیسی است.


    از آن‌جا که شما هنوز درحال تایپ اوایل رمان خود هستید، در رابـ ـطه با آخرین ژانر انتخابی شما که عاشقانه است، نمی‌توان نظری داد. زیرا تا این‌جای کار، عاشقانه‌ی پررنگی وجود نداشته است و باید صبر کرد تا رمان شما خاتمه یابد.

    نویسنده‌ی عزیز، بنده معمولا پس از نقد نام، به نقد جلد و خلاصه می‌پردازم، اما این بار می‌خواهم از ارکان دیگر داستان شما شروع کنم تا بعد به نقد این دو مورد برسم. مقصود آن است که شما نیز قدم به قدم با من پیش بیایید تا منظور بنده را بهتر درک کنید.
    شروع رمان شما، با یک دیالوگ بود.
    بگذارید مطلب مهمی را بگویم. استفاده از دیالوگ برای شروع، شیوه‌ی بسیاری از نویسنده‌ها می‌باشد.
    بنده نمی‌گویم این روش اشتباه است، اما به نظر خودتان، اگر آن یک دیالوگ را هم حذف کنید و رمانتان را با توصیف وضعیت آشفته‌ی کامران آغاز نمایید؛ باعث نمی‌شود شروعتان با دیگر رمان‌های این‌چنینی تفاوت یابد؟
    ببینید؛ شروع یکی از چیزهایی است که در جذب خوانندگان اهمیت زیادی دارد. عده‌ای هستند که تنها با خواندن یک خط از اول داستان، درباره‌ی این که مایلند آن را ادامه دهند یا خیر تصمیم‌گیری می‌کنند.
    حال شما فکر کنید خواننده‌ای مطالعه‌ی رمان شما را آغاز کند و در نگاه اول دیالوگی ببیند که در رمان‌های پیشین نیز مانند آن را دیده است. حالا اگر شما رمان خود را با موضوعی متفاوت آغاز کنید که شروع هیچ رمانی آن‌گونه نوشته نشده است چه می‌شود؟
    برای مثال در همان خط اول، وضعیت اسف‌بار یک معتاد را بیان کنید. این‌گونه هم شروعتان با ژانر متناسب می‌شود و هم کم‌تر کسی چنین شروعی را نسبت به یک دیالوگ دیده است.
    شروع باید مشوق خواننده باشد تا تصمیم بگیرد رمانی را ادامه دهد. حواستان باشد که همان جمله‌ی اول است که ذهن خواننده را به بازی می‌گیرد و او را به دام می‌اندازد.
    شما حتی می‌توانید زمانی را که کامران به خانه‌ی رسول رفت تا کیف مواد مخـ ـدر را به او تحویل دهد برای شروع بنویسید. می‌توانید وضعیت سخت زندگی در آن ساختمان را توصیف کنید، از بچه‌های قد و نیم‌قد بگویید و محله‌ای را شرح دهید که مشخص کند قصد دارید در ادامه چه ‌جور جامعه‌ای را به تصویر بکشید. از آمدن پلیس بگویید و بعد به ذهن کامران بروید و توضیح دهید که اصلا چرا پایش به آن مکان باز شده است؟
    یادتان باشد برای شروعی جذاب می‌توانید از کل به جزء بیایید. درست مانند دوربینی که ابتدا نمای بیرونی یک ساختمان را نشان می‌دهد و بعد درون آن را به تصویر می‌کشد.

    بگذارید همین‌جا شما را برای سیرتان تشویق کنم.
    این‌که توانسته بودید از فردی به نام کامران شخصیتی بسازید که خواننده نتواند به هویت اصلی او پی ببرد و ناگاه در پست‌های بعدی هویت او را اعلام کردید، شیوه‌ی جالب و جذابی بود. البته باید متذکر شوم که رمان‌های دیگری هم هستند که در معرفی شخصیت‌های خود از این شیوه بهره بـرده باشند، اما خوشبختانه شما در موضوع جدیدی از این ترفند استفاده کرده بودید که این، هم توانایی شما را در شخصیت‌پردازی و هم در نظم سیر داستان نشان می‌داد.
    معمولا به موقع از علامت سه ستاره برای جداکردن زمان و مکان‌ها از یکدیگر استفاده می‌کردید و بارها توانسته بودید ذهن خواننده را در اوج نگه دارید تا برای رسیدن به ادامه‌ی آن، در خواندن رمان وسوسه شود.
    بنابراین سیر شما به‌طور کلی بی‌نقص بود، اما در هر پست مواردی وجود داشت که سرعت آن را ناگهان صعودی یا نزولی می‌کرد.
    بگذارید در رابـ ـطه با توضیح این موضوع، برایتان چند مثال می‌زنم:
    وقتی کامران از پلیس‌ها فرار کرد، داخل یک کوچه پیچید و صدای بوق ماشینی را شنید، هنوز خواننده متوجه اتفاقی که برای او افتاد نشده بود که بلافاصله سه ستاره گذاشتید و به سراغ حسام رفتید که با کامران مواجه شده بود.
    نویسنده‌ی عزیز، این درست همان‌جایی بود که به توضیح بیش‌تری نیاز داشت.
    شما باید به تصادف کامران پروبال می‌دادید تا خواننده آن را در ذهن تجسم کند. هنگامی که شما بدون هیچ توضیحی به سراغ حسام رفتید که ناگهان آن پسر جوان را کنار جوب دیده بود، سیر رمانتان تند شد.
    اگر قصد دارید ذهن خواننده را در اوج نگه دارید و بعد به زمان دیگر بروید، حتما باید وقایع را به وضوح به او نشان دهید تا خوب آن‌ها را درک کند، اما در این قسمت شما تنها او را سردرگم کرده بودید.
    به نظر شما، اگر تصادف کامران را به خوبی شرح می‌دادید و جایی توقف می‌کردید که ماشین فرار کرده و او کنار جوب از حال می‌رود، ذهن خواننده را بیش‌تر به خود درگیر نمی‌کرد؟ این‌گونه تا زمانی که بار دیگر به سراغ شرح حال کامران بروید، مخاطب مشتاق می‌شد تا هر چه سریع‌تر رمان را بخواند و به قسمت مورد نظر برسد.
    حال پس از این‌که تصادف کامران را به خوبی توضیح دادید، سه ستاره بگذارید تا ذهن خواننده در اوج بماند. سپس به سراغ حسام بروید و بگویید که سوار ماشین است و به سمت خانه‌ی خود می‌رود که ناگهان فردی را کنار جوب مشاهده می‌کند.
    به نظر شما این سیر سرعت بهتری ندارد؟
    دلایل این‌که چرا کامران وارد چنین راهی شده و دغدغه‌هایی که در سرش می‌گذرد را بیش‌تر توضیح بدهید. بگذارید خواننده تصور کند او به عنوان برادری بزرگ‌تر، ناگزیر به خاطر خانواده‌اش وارد این کار شده است. این‌گونه شاید مخاطب کامران را سرزنش کند که چرا برای یافتن کار بیش‌تر تلاش نکرده است، اما زمانی که هویت واقعی او را می‌فهمد، هم بیش‌تر جا می‌خورد و هم بهتر از قبل با او هم‌دردی می‌کند؛ زیرا دختران در یافتن شغل کمی محدودتر هستند.
    یا به‌عنوان مثال زمانی که از دستگیری رسول گفتید و کامران خبر این اتفاق را به اصلان داد، بلافاصله نوشته بودید یک ماه گذشت و دیگر حرفی از این که چه بلایی سر رسول آمد چیزی نگفتید.
    به نظر شما پلیس‌ها تا این اندازه در کارشان ناشی هستند که حتی در یک ماه هم نتوانند چیزی از زیر زبان رسول بیرون بکشند؟ یا رسول بی‌اندازه به اصلان و کامران وفادار بود که یک ماه تمام حرفی نزد؟
    نویسنده‌ی عزیز، گذر این یک ماه، هم سیر را تند کرد و هم کمی داستانتان را غیرقابل‌باور نشان داد. بهتر نیست به‌جای این‌که بگویید یک ماه گذشت، از ترس‌ها و اضطراب اصلان و گروهش صحبت کنید؟
    از کامران بگویید که پی در پی خانه‌ی رسول را زیر نظر دارد تا بفهمد چه بلایی سر او آمد؟ تا اگر واقعا دست‌گیر شده بود زودتر اقدام به فرار کنند؟

    یا برای مثالی دیگر، زمانی که اشکان و اصلان از ریحانه خواستند که فردی را به قتل برساند، آیا بهتر نبود برای جلوگیری از تند شدن سیر، حرف‌هایی که میان آن‌ها ردوبدل می‌شود را بیان کنید؟
    بهتر بود در این قسمت نیز دیرتر از علامت سه ستاره استفاده می‌کردید. یعنی توضیح می‌دادید که اشکان چه‌گونه به ریحانه چنین پیشنهادی داد؟ از افکار ریحانه بگویید. او با شنیدن این دستور به چه چیزهایی اندیشید؟ آیا توانست پاسخی به آن‌ها بدهد یا فقط با عصبانیت از خانه بیرون زد؟
    اگر این‌ها را بگویید، سیر داستان منظم‌تر خواهد شد و از سوی دیگر، خواننده نیز احساسات ریحانه را بیش‌تر درک می‌کند که البته مورد دوم را در قسمت توصیفات بیش‌تر برایتان توضیح می‌دهم.
    نویسنده‌ی عزیز، بگذارید حالا که به این قسمت از رمان شما اشاره کردم، نکته‌ی مهمی را هم در کنارش بیان کنم.
    در قسمتی که اصلان به ریحانه گفت باید در یک شرکت مشغول به کار شود، بلافاصله پس از آن از حسام گفتید که در شرکتی کار می‌کند. این به وضوح مشخص می‌کرد که شما قرار است در ادامه چه اتفاقی را رقم بزنید. کاملا مشخص بود که ریحانه و حسام قرار است در شرکت با هم روبه‌رو شوند و چه بسا کسی که باید کشته شود خود آن مرد یا شاید پدرش باشد.
    ببینید؛ بارها در نقد خود اشاره کرده‌ام که اغلب خواننده‌ها دوست دارند خودشان اتفاقات را به‌تدریج کشف کنند؛ بنابراین زمانی که شما موضوعی به این مهمی را پیشاپیش به خواننده می‌گویید، جذابیت رمان نسبت به وقتی که مخاطب خود به آن پی می‌برد کم خواهد شد.
    اگر خواننده با سیر شما پیش رود و درست زمانی که ریحانه حسام را می‌بیند متوجه ایده‌ی شما شود، رمانتان جذاب‌تر نخواهد شد؟
    شما می‌توانستید برای این کار، بلافاصله اشاره نکنید که حسام نیز در یک شرکت کار می‌کند. یا این‌که پسری به اسم اشکان به او نگوید کارآموز جدید در راه است. این باعث می‌شد هدفی که در ذهن شماست، به موقع برای خواننده مشخص شود و زمانی که ریحانه و حسام رو به رو می‌شوند برای او تازگی نداشته باشد.
    به طور کلی این قسمت از رمان شما باعث می‌شد خواننده بداند قرار است در پست‌های بعدی چه اتفاقی بیفتد و این از جذابیت ایده‌ی جدید شما می‌کاست.

    بنابراین حواستان باشد که لازمه‌ی تعادل سیر در ابتدا و انتهای نگـاه دانلـود، این است که به سادگی از موضوعات مهم این‌چنینی نگذرید. درباره‌ی همه‌چیز تحقیق کنید. این‌که نیروی پلیس چه‌گونه از فردی همچون رسول اعتراف می‌گیرد و چه مدت طول می‌کشد تا از طریق یک‌نفر باندی را پیدا کند؟
    یا حتی زمانی که هستی برنامه‌ی خود را برای تولدش توضیح می‌داد، دیالوگ او را حذف نکنید و کامل آن را شرح دهید.
    پس بار دیگر تاکید می‌کنم که از اتفاقات این‌چنینی داستان خود به راحتی نگذرید. همین نکته‌ی کوچک باعث می‌‌شود سیر شما در ابتدا، اواسط و اواخر خود متعادل باشد.


    شما به خوبی توانسته بودید ابهامی بزرگ را به خواننده تحمیل کنید و آن ابهام نیز این بود که هویت واقعی کامران چیست؟ هویت او چیست که حتی حسام هم متوجه آن شد؟ مگر کامران چه هویتی دارد که حسام به اسلحه‌ای که او با خود حمل می‌کرد اهمیتی نداد؟ چرا حسام از او نترسید؟ چرا وحشت داشت تا خواهرش یک پسر را در خانه‌ی او ببیند؟
    و سپس زمانی که هویت واقعی کامران را مشخص کردید، تمام این ابهام‌ها رفع شد و باید بابت این نظم به شما تبریک گفت.
    نویسنده‌ی عزیز، با گفتن این‌ها قبول دارید که هدف شما این بوده که هویت کامران را تا اواسط رمان خود نامشخص نگه دارید؟ پس فکر می‌کنم حالا وقت آن رسیده باشد که جلد و خلاصه‌تان را نقد کنم.
    شخصیت اصلی شما در پست‌های زیادی کامران بوده است. جالب است که خواننده با خود می‌اندیشد شخصیت اول رمان و صاحب آن چشم‌های آبی، برای اولین بار یک پسر است!
    شما خودتان نیز قصد داشته‌اید تا هویت واقعی کامران را به مرور مشخص کنید. با این حال خلاصه‌تان مانع می‌شود تا بتوانید خواننده را غافل‌گیر کنید، اما چرا؟
    لطفا خلاصه‌ی خود را بخوانید. حتما متوجه خواهید شد که نباید نام ریحانه را می‌آوردید. مشکل اصلی آن‌جاست که مقابل نام ریحانه ذکر کرده‌اید که او شخصیت اصلی رمان است! شما قصد داشته‌اید خواننده ناگهانی به هویت کامران پی ببرد؛ پس آیا این خلاصه درست برخلاف ایده‌تان نیست؟
    اگر در جلد قبلی رمان خود از دختر ریحانه‌نامی سخن گفته‌اید، آیا جذاب و منحصربه‌فردتر نیست که در خلاصه مشخص نکنید که شخصیت اصلی داستانتان ریحانه است و به مرور بگویید که کامران همان دختری بوده است که در جلد پیشین نیز اشاره‌ای به آن داشته‌اید؟
    نویسنده‌ی عزیز، بنا به این توضیحات، باید بگویم یک خلاصه‌ی بی‌نقص باید چند ویژگی داشته باشد. مورد اول جذابیت است. جذابیت در رمان یعنی متفاوت بودن، یعنی قلم روان و به دور از اضافه‌گویی.
    ببینید؛ خلاصه پنجره‌ای است رو به نمای کلی داستان. پنجره‌ای که هم اطلاعات کافی را از ایده‌ای که در سر می‌پرورانید به نمایش می‌گذارد و هم قصد و هدف شما را از نوشتن داستان به خواننده نشان می‌دهد.
    پس بگذارید ایراد خلاصه‌تان را در چند مورد توضیح دهم.
    1- خلاصه باید چالش‌برانگیز و پر از ابهام باشد. باید گره‌ای را در ذهن خواننده ایجاد کند که او تصمیم بگیرد هر چه زودتر برای باز کردن آن رمان را بخواند و به اتمام برساند. شما در خلاصه‌ی خود از قاتل مادر ریحانه صحبت کرده بودید که این خود مثالی از ایجاد گره است. حالا به همین یک گره اکتفا نکنید. می‌توانید در خلاصه‌ی خود به جای آوردن نام ریحانه، از پسری به نام کامران سخن بگویید که به دلایلی مجبور است برای اصلان کار کند. پسری که با وجود عزمش برای انجام خواسته‌های اصلان، هویتی دارد که مدام آن را پنهان می‌کند. این‌گونه خواننده از همین ابتدا می‌پرسد یعنی این هویت نامشخص چیست؟
    حالا که از پسری به اسم کامران گفتید، می‌توانید اشاره‌ای هم به قتل مادر دختری که ریحانه نام دارد بکنید. مطمئنا کسی نمی‌تواند به ارتباط ریحانه و کامران پی ببرد و زمانی که مشخص می‌شود این دو یک نفر هستند، جذابیت رمان دوچندان خواهد شد.
    این‌گونه زمانی که در روند داستان نیز مدام حرف از هویت کامران می‌زنید، گره‌ای که در خلاصه در ذهن خواننده به‌وجود آورده‌اید حفظ می‌شود و او را برای بازکردن آن حریص‌تر می‌کند.
    2- خلاصه باید به دور از اضافه‌گویی باشد. یعنی اگر قرار است از پسری به نام کامران سخن بگویید، تنها مثال کوچکی از شرایط زندگی او را بیان کنید نه این‌که مشخص کنید برای چه قصد داشته وارد گروه اصلان شود. نگویید هدف او کمک به خواهر و برادرش بوده است. تنها اشاره کنید که هدف مهمی برای کار کردن با اصلان داشته که این نیز به نوبه‌ی خود گره دیگری را در ذهن خواننده ایجاد می‌کند.

    حالا که این موضوعات را نقد کردیم، آیا می‌توانید بگویید اشکال جلد شما چیست؟
    پاسختان درست است؛ جلد نه با ژانر هم‌خوانی دارد و نه با سیر داستان.
    جلد این رمان، چشمان آبی یک دختر را نمایش می‌دهد. بگذارید یادآوری نکنم که هدف شما از داستان این بود که هویت کامران به مرور مشخص شود!
    اگر در جلدتان چشمان آبی یک دختر را نشان دهید، بعد از پسری با چشم‌های آبی سخن بگویید که اتفاقا هویت نامعلومی دارد، آیا کسی نمی‌تواند هدف شما را حدس بزند؟
    ژانر رمان شما پلیسی_جنایی است. چرا از این ژانر در انتخاب جلد خود بهره نمی‌برید؟
    ابتدا به صاحب آن چشمان آبی، ظاهری پسرانه بدهید. از رنگ‌های گرم مانند سرخ، بیش‌تر در جلد استفاده کنید تا ژانر جنایی به چشم بیاید. برای نشان‌دادن ژانر پلیسی از اسلحه‌ای که آن پسر در دست گرفته است استفاده کنید و...
    اگر قرار است پس از این ژانر عاشقانه هم در رمانتان بیش‌تر شود، جمله‌ای را زیر جلد رمان خود بنویسید که بیان‌گر این ژانر باشد. یا ایده‌هایی از این قبیل که مطمئنا به ذهن خودتان نیز خطور می‌کند.

    نویسنده‌ی عزیز، پس از تمام این‌ها، به نقد یکی از مهم‌ترین ارکان می‌رسیم و آن هم توصیفات است.
    توصیفات در سه زمینه‌ی مکان‌، حالات و احساسات و نیز چهره‌ی اشخاص خلاصه می‌شود.
    در مورد توصیفات مکان، باید بگویم که کمی ضعیف عمل کرده بودید، اما چرا؟
    در پاسخ برایتان چند مثال می‌زنم:
    اولین مثال، صحنه‌ی تصادف کامران یا همان ریحانه است. همان‌طور که پیش‌تر هم اشاره کردم، عدم توصیفات در این قسمت، سیر رمان شما را نیز تند کرده بود. شما می‌توانستید در این قسمت، ظاهر جایی که ریحانه در آن تصادف کرده بود را بیش‌تر توصیف کنید. برای مثال بگویید ماشینی که به ریحانه زد چه شکلی بود؟ چه رنگی داشت؟ جوبی که ریحانه در آن افتاد، چه اندازه‌ای داشت؟ آیا بوی بدی از آن به مشام می‌رسید؟ آیا موشی آن اطراف می‌پلکید؟ یا این‌که خیابان یک‌طرفه بود یا دوطرفه؟
    باید ذکر کنم که شما در پست چهل و هشتم هم به این مکان بازگشتید. درست در همان زمان که اشکان ریحانه را به خانه‌ی جدیدش آورده بود، اما شما در توصیف قبلی آن مکان، تنها گفته بودید ریحانه در یک جوب افتاد. آیا به نظر خودتان این توصیف آن‌قدر در نظر مخاطب پررنگ هست که وقتی ریحانه بار دیگر با آن مکان روبه‌رو می‌شود، خاطره‌ای را برای خواننده تداعی کند؟
    شما باید صحنه‌ی تصادف ریحانه را آن‌قدر دقیق توصیف کنید که به خوبی در ذهن خواننده شکل بگیرد. به‌گونه‌ای که وقتی بار دیگر با آن مواجه می‌شود، بلافاصله آن مکان را تشخیص دهد و به یاد بیاورد که در کدام قسمت با آن روبه‌رو شده بود.
    حتی این باعث می‌شود ناگهان جا بخورد که نکند حسام همان کسی است که اصلان دستور داده ریحانه برایش کار کند؟

    مورد دیگر توصیف خانه‌ی اصلان است که باید دقیق‌تر شرح داده می‌شد. برای مثال بهتر بود اشاره می‌کردید که این خانه چند طبقه دارد؟ آیا جایی که برای خواب به ریحانه و سهراب داده، تمیز است یا کثیف؟ دیوارها گلی است یا کاشی؟ حتما ذکر کنید که محل زندگی اصلان نسبت به جایی که ریحانه سکونت دارد چه‌قدر آبرومندانه‌تر می‌باشد تا نشان دهید فروش مواد از او چنین آدمی ساخته است.
    هنگامی که ریحانه برای دیدن اکبر رفت تا درباره‌ی موتورش با اون صحبت کند، لحظه‌ای اشاره کردید که نگاه او به باغچه‌ای افتاد که مورد علاقه‌ی اصلان بود. حال بهتر است به توصیف این باغچه پروبال دهید تا شکل آن دقیق‌تر در ذهن خواننده نقش بگیرد.
    یا این‌که مثلا خانه‌ی شیرین را توصیف کنید. اتاقی که رامین در آن درس می‌خواند یا نحوه‌ی چینش مبلمان و...
    در این بین لازم است سوالی از شما بپرسم.
    خواهر و برادر ریحانه در حانه‌ی شیرین ساکن هستند؛ بنابراین نتیجه می‌گیریم شیرین خانه‌ای مستقل دارد و جالب آن است که پیانو هم می‌زند.
    می‌توانم بپرسم کسی که وضعش تا این اندازه خوب است، چرا دست ریحانه را نمی‌گیرد؟ چه‌طور حاضر شده او وارد چنین راهی شود؟ آیا از این هراسی ندارد که خود نیز دست‌گیر شود؟ هر چه‌قدر که مهربان و نیکوکار باشد. اصلا اگر این قدر نیکوکار است که خواهر و برادر یک موادفروش را در خانه‌ی خود سکونت داده، بار دیگر سوال پیش می‌آید که با این حجم از نیکوکاری، پس چرا دست دوست خود را نمی‌گیرد؟
    این نکته‌ای است که حتما باید آن را تغییر دهید. اشاره کنید که خانه‌ی شیرین هم اجاره‌ای است و خود او هم به کار ریحانه نیاز دارد. شرح دهید که صاحب‌خانه هر روز برای گرفتن اجاره به خانه‌ی آن‌ها می‌آید و همین سختی‌هاست که ریحانه را برای ادامه‌ی کارش حریص می‌کند.
    و لطفا به این هم دقت کنید کسانی که تا این اندازه بی‌چیز هستند و به مواد یا باندهای این‌گونه روی می‌آورند، اصلا توانایی آن را ندارند که تا مقطع آخر دبیرستان تحصیل کنند!

    مکان دیگری که نیاز بود آن را دقیق‌تر توصیف کنید، خانه‌ی آرمیتا، مادر حسام بود. شما در توصیف حیاط این خانه خوب عمل کرده بودید، اما وقتی وارد خانه شدید، بار دیگر خود را درگیر اتفاقات کردید و از توصیف غافل ماندید.
    مثلا به شما پیشنهاد می‌کنم سفره‌ی غذا را توصیف کنید، شکل لباس خدمتکاران را شرح دهید، از دیوارها، مبلمان و تزئینات خانه بگویید و...

    پس از نقد توصیف اماکن، باید شما را در توصیف حالات و احساسات تشویق کنم. خوشبختانه به خوبی توانسته بودید حالات پسرانه‌ی ریحانه را شرح دهید؛ یا این‌که به خوبی توضیح داده بودید هر فردی قبل از بیان دیالوگ‌های خود چه حالتی دارد.
    این یکی از نقاط قوت رمان شما بود که با بیان حالات پسرانه‌ی ریحانه، هویت اصلی او را تا اواسط رمان پنهان نگه داشتید و باید به شما آفرین گفت. با این حال نکاتی هست که باید آن‌ها را نیز ذکر کنم.
    مورد اول، این است که شما ذکر کرده بودید ریحانه ده سال است که از خوی دخترانه‌ی خود فاصله گرفته؛ بنابراین از نظر خودتان نباید بیان کنید زنانی که او سعی می‌کند مانند یک دختر رفتار کند، این امر کمی برایش سخت؟ برای مثال بگویید هنوز هنگام صحبت کردن، لحن پسرانه دارد و شیرین در برطرف کردن این مورد به او کمک می‌کند. یا این‌که هنوز همچون مردها راه می‌رود و کمی ظرافت دخترانه‌ی خود را در این ده سال از دست داده است.
    مورد دوم، قسمتی است که اصلان به ریحانه پیشنهاد قتل داد. به طور حتم چنین پیشنهادی آن‌قدر بزرگ هست که نیازمند باشد تنها به بیان دیالوگ‌ها نپردازید. ریحانه دختر جوانی است و بیان این قسمت به توصیف بیش‌تری از حالات و احساسات او نیاز دارد. به عنوان مثال بگویید زمانی که این دستور را می‌شنود چه واکنشی نشان می‌دهد؟ آیا رنگ از رخش می‌پرد؟ نفسش بند می‌آید؟ بدنش گر می‌گیرد یا تپش قلبش شدید می‌شود؟
    نویسنده‌ی عزیز، لطفا توجه کنید که یک شخصیت‌پردازی بی‌نقص، علاوه‌بر توصیف حالات، به توصیف دقیق ظواهر نیز نیازمند است.
    توصیف ظاهر یک شخصیت که نقش مهمی در شخصیت‌پردازی دارد، تنها در رنگ چشم او خلاصه نمی‌شود.
    برای مثال شما نوع پوشش ریحانه را بیان کرده بودید. حال بیایید در ذهنتان نگاه دقیق‌تری به او بیندازید. آیا بینی ریحانه کوچک است؟ آیا پوستش سفید است؟ چانه‌اش گرد است یا تیز؟ صورتش چه ابعادی دارد؟ قدش بلند است یا کوتاه؟
    این توصیفات را هم همان‌گونه که مدام از رنگ آبی چشمانش سخن می‌گویید تکرار کنید تا به همان اندازه در ذهن خواننده نقش ببند. برای مثال لفظ کامی کلاهی، لفظ جالبی بود که باعث می‌شد تصویر دقیقی از آنچه کامران می‌توانست باشد در ذهن خواننده شکل بگیرد. پیشنهاد می‌کنم این لقب را بارها در طی داستان به کار ببرید تا خواننده آن را فراموش نکند.
    همین‌طور اصلان را نیز توصیف کنید. مثلا می‌توانید توضیح دهید که او چاق است. یا این‌که بگویید سرش مو ندارد و...
    حسام را بیش‌تر توصیف کنید. بگویید او معمولا چه‌گونه لباس می‌پوشد؟ کت به تن می‌کند یا تیپ اسپرت دارد؟ به چا خالتی راه می‌رود و...
    شباهت‌های حسام و خواهرش را بگویید و این‌گونه از شخصیت‌های خود در ذهن مخاطب‌ها، همان چیزی را بسازید که در ذهن خودتان نیز شکل گرفته است.
    شما ذکر کرده‌اید که برادر ریحانه، به مادرشان شباهت زیادی دارد. پس این شباهت‌ها را توصیف کنید! چه شباهتی میان آن دو تا این اندازه واضح است که ریحانه را به یاد گذشته می‌اندازد؟ لبخند برادرش؟ چشمانش؟ حالت صورتش یا...
    شیرین را حتما توصیف کنید. بنده در ابتدا گمان کردم او زنی میانسال است که به ریحانه و خانواده‌اش پناه داده.
    تغییراتی که ریحانه پس از اصلاح و آرایش کرد را دقیق‌تر بیان کنید و او را با گذشته‌اش مقایسه نمایید. حتما بگویید که ریحانه صدایش بم است یا خود آن را بم می‌کند؟ مطمئنا فردی که صدای ظریفی دارد نمی‌تواند بدون این‌که کسی متوجهش شود نقش یک مرد را بازی کند؛ بنابراین اگر بیان نکنید که او صدایش را بم می‌کند، خواننده به این می‌اندیشد که صدای ریحانه به خودی خود بم هست، اما شاید این طرز تفکر، آن‌طور که شما می‌خواهید نباشد.

    قلم شما، قلم روان و درستی است. با این حال لازم می‌دانم به چند مورد از اشکالاتی که در نگارش داشتید هم اشاره کنم.
    لطفا این قسمت از رمان خود را بخوانید:
    * خانم معتضد نیا به آرامی پلک زد و در تایید حرف‌های حسام سرش را به نشانه‌ی مثبت تکان داد. پس از لحظاتی، حسام با حفظ لبخندی که از ابتدا بر لب داشت، از خانم معتضدنیا خداحافظی کرد، اما هنوز قدمی برنداشته بود که با سوال خانم معتضدنیا در جای خود ثابت ایستاد.
    قریب به یقین، خانم معتضدنیا امشب به خواب بنده می‌آید.
    نویسنده‌ی عزیز، تکرار خانم معتضدنیا، در پاراگراف‌های پس از این هم وجود داشت، اما از نظر شما این تکرار، کمی ظاهر نوشته‌تان را زننده نکرده است؟
    از تکرار مدام اسم شخصیت‌ها که زیاد در رمانتان دیده می‌شد پرهیز کنید. به دو دلیل:
    1- کاهش زیبایی نثر
    2- زدن دل خواننده
    می‌توانید برای این منظور ضمیر بگذارید. مثلا او، وی، آن شخص، آن خانم و...

    * آن‌گاه چشمان آبی خمارش را، به سمت بالا سوق داد.
    بعد از را نباید ویرگول بیاید.
    * آینده‌ی پرتشویش پیش رویش، ذهنش را از فکر به هرچیزی، خالی کرده بود.
    ویرگول پس از هرچیزی حذف شود.
    * سیگار برگی را که بر گوشه‌ی لبش گذاشته بود برداشت.
    بر حذف شود.
    * بزارید معرفی کنم
    مرگ بر فضای مجازی! بذارید صحیح است.
    * خمیازه‌ات داره درمیاد.
    خمیازه‌ت صحیح است.
    * روپوش سفیدش را بالا داد و به روی صندلی چرخش‌دارش نشست.
    مورد اول: به و روی یک معنی می‌دهند و نباید دنبال هم بیایند، پس یکی از آن‌ها حذف شود.
    مورد دوم: صندلی چرخش‌دار اشتباه است. صندلی چرخ‌دار را جایگزین کنید.
    مورد سوم: لطفا از اضافه‌گویی بپرهیزید. این‌که حسام روپوش سفیدش را بالا بدهد بعد بنشیند، یا این‌که روی روپوشش جا خوش کند، فرقی به حال خواننده ندارد!
    * با صدای خانمی که می‌گفت "طبقه‌ی دوم" آسانسور ایستاد.
    مورد اول: طبقه‌ی دوم نیاید در پرانتز قرار بگیرد.
    مورد دوم: در نوشتن، هیچ‌گاه از چنین پرانتزی استفاده نمی‌کنیم.
    * خاریدن
    صحیح: خاراندن
    * آب دهانش را به پایین قورت داد.
    این ترکیب اشتباه است. لطفا یا بگویید به پایین فرستاد یا تنها ذکر کنید قورت داد.
    * غرور خورد شده
    صحیح: غرور خرد شده
    * 24-25 سالش باشد.
    عدد در مونولوگ به کار نمی‌رود. لطفا آن را به حروف تغییر دهید.
    * بابا تو راهِ
    صحیح: بابا تو راهه
    لطفا هنگامی که ریحانه مشغول خواندن ترانه می‌شود، تنها دو مصرع از آن را بنویسید و پس از آن مدام متن آهنگ را ننویسید. اما چرا؟
    بسیاری از خوانندگان تنها دو مصرع اول را مطالعه می‌کنند تا متوجه شوند ریحانه چه می‌خواند، اما به شما قول می‌دهم ابیات بعدی را به سرعت رد می‌کنند تا به مونولوگ برسند و ممکن است در این میان چند نکته‌ی مهم از متن شما را هم جا بیندازند. آیا در این صورت، نوشتن متن کامل آهنگ ضرورتی دارد؟

    نویسنده‌ی محترم، توجه کنید در قسمتی که حسام به دیدن مادرش رفته بود، ابتدا ذکر کنید که او مادر خود را مامان آرمیتا صدا می‌کند. پس از آن اسم آرمیتا را بگویید تا خواننده بداند منظور شما چیست. این‌گونه که هم نام آرمیتا و هم واژه‌ی مادر را ذکر می‌کردید موجب می‌شد خواننده با خود فکر کند دو زن در آن اتاق حضور دارند. این اشکال برای پدر حسام زمانی که به خانه‌ی پسرش رفت نیز دیده می‌شد.

    پس از گفتن تمام این‌ها، باید به شما درباره‌ی ایده‌ی جدیدتان تبریک بگویم. امیدوارم اصلاح نکات ذکرشده، به بهبود رمان جذابتان کمک کند.
    قلمتان مانا :aiwan_lggight_blum:
     

    Zhrw._.sl

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/09/09
    ارسالی ها
    254
    امتیاز واکنش
    3,306
    امتیاز
    451
    سن
    22
    محل سکونت
    Shrz
    0
     

    "Maein"

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/26
    ارسالی ها
    1,060
    امتیاز واکنش
    3,862
    امتیاز
    560
    سن
    21
    محل سکونت
    تهران
    دلیل این‌که حسام در شرکته جای خود داره عزیزم
    منظور من این بود که از پیش موضوع رو به خواننده لو ندید و صبر کنید زمانی که ریحانه باهاش روبه‌رو میشه، خواننده هم ایده‌تون رو بفهمه. جوری که حس کنه خودش ریحانه‌ست و هم‌زمان پی به این ببره که حسام هم در شرکت کار می‌کنه.
    امیدوارم منظورم رو رسونده باشم
     

    Zhrw._.sl

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/09/09
    ارسالی ها
    254
    امتیاز واکنش
    3,306
    امتیاز
    451
    سن
    22
    محل سکونت
    Shrz
    0
     

    tamanna2711380

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2022/01/27
    ارسالی ها
    1
    امتیاز واکنش
    0
    امتیاز
    1
    سلام این رمانو من قبلا خوندم کامل نه ولی تا خیلی قسمت جلو تر از این پارت هایی که شما گذاتشتین چرا بقیه اش رو نمیزارین؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا