نقد رمان معرفی و نقد رمان جدال خاموش (جلد اول سه‌گانه‌ی خریدار روح) | Ramia کاربر انجمن نگاه دانلود

  • شروع کننده موضوع *Romi*
  • بازدیدها 774
  • پاسخ ها 9
  • تاریخ شروع

*Romi*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/05/27
ارسالی ها
1,789
امتیاز واکنش
5,278
امتیاز
661
به نام افریدگار خوبی قلبهایمان
  1. نام رمان:جدال خاموش
  2. نام نویسنده: @*Romi*
  3. ناظر رمان: @الهه.م
  4. منتقد گرامی: @*Elena*
  5. ژانر:فانتزی، عاشقانه
  6. لینک تاپیک رمان:
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
  7. خلاصه:انسان های زیادی قربانی شده اند؛ انسان های بیگناه! دیگر حتی به کودکان نیز رحم نمی‌کنند! در اینجاست که قهرمانانی برمیخیزند و برای نجات همنوعانشان پا به میدان نبرد میگذارند و او که برادرش قربانی اهداف شوم آنها شده به هر طریقی که شده آنها را متوقف خواهد کرد!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *Romi*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/27
    ارسالی ها
    1,789
    امتیاز واکنش
    5,278
    امتیاز
    661
    آخرین ویرایش:

    *Elena*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/16
    ارسالی ها
    656
    امتیاز واکنش
    7,488
    امتیاز
    571
    محل سکونت
    زیر سایه خدا
    به نام حضرت جان

    یکی از بهترین نقاط قوت رمان شما، ایده‌ای فرعیتان راجب شیطان پرستی و شکار اهریمن بود. در رمان‌های فانتزی با اینکه همیشه جنگ بین خیر و شر وجود داشت؛ اما هیچگاه اینگونه به آن پرداخته نشده بود و همین یک نقطه قوت است. ایده‌ی شما با اینکه باز هم به شکار اهریمن اشاره داشت؛ اما تکراری نبود و باید از این رو به شما تبریک گفت؛ اما مشکل ایده پردازی شما، نه در تکراری بودن ایده، بلکه در نوع پردازش آن بود.۶ صفحه نگاه دانلود از رمان شما گذشته است و به نظر می‌رسید تا الان باید به ایده اصلی رمان می‌رسیدیم؛ اما تا کنون چنین اتفاقی نیافتاده است. زمانی که داشتم رمان شما را مطالعه می‌کردم، احساس می‌کردم ماجراهایی جدا از هم را می‌خوانم که تنها نقطه اتصالشان به همدیگر شکار پیروان اهریمن بود؛ اما با این وجود مطمئنم هستم که شما یک ایده‌ای کلی برای کارتان دارید و قرار است ربط همه‌ی این ماموریت‌های مارتا را به ما نشان بدهید؛ اما به عنوان منتقد وظیفه بنده است که به شما بگویم که اطلاعاتتان از اینکه قرار است در ایده اصلی رمان چه اتفاقی بیافتد کم بود. من قلم شما را درک می‌کنم، شما دارید گسسته می‌نویسید تا ناگهانی همه چیز را به هم متصل کنید و خواننده را شوکه کنید؛ اما اگر خواننده از خواندن رمانتان خسته شود، شما دیگر نمی‌توانید اینکار را انجام دهید. برای اینکه خواننده خسته نشود، زمان ویرایش، سرنخ‌هایی از ایده‌ اصلی بگذارید. مثلا بر فرض مثال، شما می‌خواهید بگویید همه‌ی این گروه‌ها به این خاطر دنبال قربانی بودند که اهریمن را بیرون بکشند و حال موفق هم شدند. برای این موضوع شما باید سرنخ‌هایی برای خواننده بگذارید که خواننده متوجه بشود که این ماموریت‌ها به هم مرتبط هستند؛ اما نتواند ربطشان بهمدیگر را پیدا کند. شما نویسنده خوبی هستید و مطمئنا می‌توانید با جستجو در ایده‌تان و خیال پردازی این سرنخ‌ها را درست کنید؛ زیرا اگر همینطور گسسته و بدون سرنخ پیش بروید خواننده را از رمان خسته می‌کنید پس لطفا بر روی این موضوع کار کنید.
    زیبایی نثر رمانتان به این بود که عامیانه و ادبی هیچکجا با هم آمیخته نشده بود و همه چیز به لحن محاوره نوشته شده بود. این گاهی بیشترین اشکال نویسنده‌هاست که باید به شما بخاطر نداشتن همچین اشکالی تبریک گفت.
    نام رمان شما خوبیش این بود که مرتبط به محتوای رمان بود؛ اما نقصش این بود که جذاب و جدید نبود. ببینید بانو جان، کلمه «اهریمن» با اینکه تکراری نیست؛ اما روایت کلیشه‌ای ترین ایده در دنیای فانتزی را دارد که یعنی شخصیت اصلی قدرت نور را دارد و قهرمان جهان است و اهریمنی وجود دارد که او باید نابودش کند. در رمان شما این موضوع وجود داشت؛ اما به صورت متفاوت از دیگر رمان‌ها و زیباتر از ان‌ها؛ اما نامتان به این موضوع اشاره نمی‌کرد و دقیقا همان ایده را بر جلوی چشمان من آورد. این می‌تواند برای خوانندگان خبره کتاب یک رکن دفع بزرگ باشد. برای اینکه نامتان جذاب شود، سعی کنید به جای استفاده از کلمات عامیانه و در دسترس، از کلماتی که استفاده نشده‌اند استفاده کنید. در یک کاغذ اسم‌های دلخواهتان را بنویسید و سپس با توجه به ارکان:
    ۱. جذابیت
    ۲. ارتباط با محتوا و ژانر
    ۳. جدید بودن
    آن‌ها را خط بزنید، در موقع نوشتن نام، اصلا فکر نکنید و هرچه به ذهنتان آمد بنویسید. زمانی که بیشتر نام‌ها را خط زدید و چند نام برایتان باقی کاند، کلمات درون نام‌ها را با یک سرچ گوگل، برایشان مترادف پیدا کنید و زیباترین نام را انتخاب کنید.
    همانطور که گفتم رمان شما با دیگر رمان‌های فانتزی تفاوت داشت؛ اما چیزی که تا حالا خواندم، به‌جز قدرت لارا و خنجر مارتا، موضوعی فانتزی در آن وجود نداشت؛ البته شما تازه در اول راه هستید و مسلما در ادامه ما شاهد ژانر فانتزی بیشتری خواهیم بود؛ اما با اینحال همانطور که گفتم، شما باید سرنخ از این موضوع به خواننده بدهید. در ماموریت‌های مارتا،م شاهد چندان ژانر فانتزی نبودیم و بهتر است این ژانر را واردش کنید؛ چون با توجه به اینکه ۶ صفحه از رمان گذشته است، ما هنوز این ژانر را به صورت مشهود نداریم.
    شروع شما یک شروع گنگ بود. شروعی که خواننده را ترغیب می‌کرد تا رمان را بخواند تا بفهمد منظور نویسنده چیست. شما بهترین نوع شروع را انتخاب کردید و باید از این رو به شما تبریک گفت. این شروع زیبای شما با کمی توصیفات حالات بیشتر و همچنین مکان زیباتر می‌شود. نگرانی و اظطراب مارتا را زیباتر نشان دهید با استفاده از ارکانی همانند ضربان قلب، خشک شدن دهان، بی‌حسی اعضای بدن و... همچنین با توصیفات بیشتر مکان، ضاین شروع را برای خواننده دلهره آور تر و هیجانی تر نشان دهید زیرا شروعتان پتانسیل یک توصیفات عالی را دارد و شما هم توانایی این کار را. زمانی که مارتا و پاتر به سمت کلیسای مخروبه رفتند و مارتا آنجا ماند، در آن زمان شما می‌توانستید به بهترین حالت قلمتان را به رخ خواننده بکشید و هنوز هم می‌توانید پس در موقع ویرایش حتما این را در نظر داشته باشد.
    خلاصه شما، همانند پارت‌های رمانتان گسسته نوشته شده بود. بینید بانو جان، شما یک ایده کلی برای شروع رمان انتخاب می‌کنید. این نوع قلم زیبای شماست که اول گسسته همه چیز را به تصویر می‌کشید و طوری جلوه می‌دهید که انگار تنها ایده رمان همین ماموریت رفتن های مارتا است؛ اما خواننده حداقل در خلاصه نیاز دارد یک چیزهایی از ایده اصلی رمان بداند. همانطور که گفتم شما نمی‌توانید بدون سرنخ از ماجرای اصلی رمان پیش بروید و خلاصه بزرگترین راه برای دادن سرنخ است‌.
    خلاصه:انسان های زیادی قربانی شده اند؛ انسان های بیگناه!@این موضوع که انسان‌های بی‌گـ ـناه قربانی شده‌اند به مراتبط در رمان‌ها دیده شده است و رمان شما را تکراری جلوه می‌دهد و همچنین این اطلاعاتی نیست که خواننده را ترغیب به دانستن بیشتر بکند.@ دیگر حتی به کودکان نیز رحم نمی‌کنند! در اینجاست که قهرمانانی برمیخیزند و برای نجات همنوعانشان پا به میدان نبرد میگذارند و او که برادرش قربانی اهداف شوم آنها شده به هر طریقی که شده آنها را متوقف خواهد کرد!
    این بند هم متاسفانه تکراری جلوه می‌کرد و اینطور به نظر می‌آمد که رمان دقیقا شبیه رمان‌های تکراری در ژانر فانتزی است، اطلاعات خط آخر هم بیشتر کارتان را خراب می‌کرد. ببینید خواننده نیاز دارد که اطلاعاتی داشته باشد تا او را ترغیب کند که رمان را بخواند، این اطلاعات خواننده را دفع می‌کرد و جذاب نبود. شما برای خلاصه نویسی باید از ‌‌ایده اصلی کمک بگیرید و به ایده اصلی اشاره کنید نه به ایده‌ای فرعی که ماموریت‌های مارتا برای شکار اهریمن است. شما تا اینجای کار ایده‌ای نسبتا جدید را ارئه کردید پس در خلاصه هم همینطور رفتار کنید.
    جلد شما جلد بسیار مناسبی بود و کاملا به ژانر فانتزی اشاره می‌کرد و از آنجایی که به نظر می‌رسد ژانر عاشقانه ژانر دوم رمان باشد، ایرادی به نبودن آن در جلد نمی‌گیریم؛ اما از آنجایی که زمانی که نام را تغییر دادید باید جلد را هم تغییر دهید، زمانی که طراح محترم دارد جلد را ویرایش می‌کند، به او بگویید قلب‌های کوچکی برای اشاره به ژانر عاشقانه در کنار نام رمان بگذارد.
    حال از این موضوعات که بگذریم، سخن توصیفات خوش‌تر است. توصیفات مکان و ظاهر شما به اینگونه بودند که بنده متوجه شدم که شما می‌دانید چگونه باید نقد کنید؛ اما هنوز نمی‌توانید آن را بر روی قلمتان پیاده کنید. اجازه بدهید برایتان توضیح دهم.
    توصیفات ظاهر: توصیفات ظاهر یکی از مهمترین رکن برای توصیفات است. همه‌ی خوانندگان می‌خواهند بدانند شخصیت مورد علاقه‌شان چه تیپ لباسی می‌پوشد، چه نوع صورتی دارد؟ چه شکلی است؟ و این کار نویسنده است که به او بگوید، شخصیت چه شکلی دارد. شما در رمانتان به رنگ موها و چشمان افراد اشاره کردید و به کمی تکرار هم کردید. این نشان می‌دهد شما می‌دانید که چگونه باید توصیف کنید؛ اما نمی‌دانید چطور این کار را انجام دهید. ببینید بانو جان برای شخصیت‌های اصلی که از اول تا آخر رمان هستند، شما باید آرام و آرام همه‌ی این ارکان را توصیف کنید: نوع صورت، نوع چانه، نوع ابرو، نوع پیشانی، رنگ ابروها و موها، حالت موها، حالت مژه‌ها، حالت دماغ، حالت چشم، رنگ چشم، حالت لبان و رنگ آن‌ها.
    بانو جان در رمان شما توصیفات ظاهر کم بود؛ اما همانطور که گفتم به این دلیلی است که شما نمی دانستید چه چیزهایی را و چطور توصیف کنید. حواستان باشد که این عناصر بالا، برای شخصیت‌هایس به کار می‌رود که از اول تا آخر رمان باشند، شخصیت‌های فرعی کمتر و هرچه که کمتر در رمان حظور داشته باشند، بر اساس علاقه خود نویسنده، می‌تونه از توصیفات صورتشان کم کرد. مثلا برای مادر و پدر مارتا که نقششان کوچک بود، حالت صورت و چشم و مو، کفایت می‌کند و بر اساس علاقه خود نویسنده می‌توانید بیشتر هم توصیف کنید یا مثلا شخصیتی همانند پدر بچه که زود آمد و زود هم رفت، همان مدل مو، رنگ آن و رنگ چشم کفایت کرد؛ اما برای شخصیت‌های اصلی واجب است که این موارد را بگویید، به نظر کار سختی می‌آید؛ اما درواقعیت این کار بسیار آسان است. شخصیت‌های اصلی چون از اول تا آخر رمان حظور دارند، شما در هر پارت می‌توانید این توصیفات را انجام دهید. توصیفات مکان و ظاهر بیشتر برای پست‌های روتین رمان به کار می‌روند و آن پست‌ها بیشترین پتانسیل را برای توصیفات مکان و ظاهر دارند. مثلا در خط اول راجب موهای شخصیت اینگونه بگویید:
    موهایش پسرانه زده نشده بود. موهای سفید و لختش را مصری زده بودند. موهایش از پشت و کنار تا کمی پایین چانه‌اش می‌آمد و به نظر نمی‌آمد هیچ تاثیری بر رویش داشته باشد
    و در خط پنج راجب چشم‌های شخصیت صحبت کنید:
    چشمان کشیده‌اش لحظه‌ای برق زدند و طلایی‌های مرده‌شان جان گرفتند و زنده شدند.
    یا در خط دهم راجب دماغ شخصیت اینطور بگویید:
    دستی به دماغ نوک تیزش کشید و جواب داد:
    همانطور که می‌بینید بسیار ساده است. شما تنها باید آن عنصری را که می‌خواهید توصیف کنید میان جملات مخفی کنید. همانند درس که یادگیری تنها بخش کوچکی از کار است، گفتن این توصیفات نیز همینطور است. شما باید همه‌ی این توصیفاتی را که می‌گویید تا آخر رمان مرتب تکرار کنید؛ زیرا اگر اینکار را نکنید خواننده تا پایان رمان همه چیز را فراموش می‌کند و تصور می‌کند که رمان دیگر آنطور قوی و زیبا نیست. پس لطفا توصیفاتتان را درست کنید.
    توصیفات مکان: توصیفات مکان هم در رمان شما متاسفانه کم بود. ببینید بانو جان شما برای اینکه صحنه‌های هیجانی و زیبایی خلق کنید، باید توصیفات مکان را هم انجام دهید‌. شما در ماموریت‌های مارتا تنها می‌گفتید که وارد یک کلیسا می‌شدند؛ اما هیچگاه این کلیساها را توصیف نمی‌کردید. مسلما یک کلیسا برای قربانی کردن افراد برای اهریمن، خیلی با یک کلیسای عادی تفاوت دارد. بانو جان شما در رمانتان مکان‌های زیادی داشتید که باید توصیف می‌شدند، همانند خانه مارتا، خانه مادر و پدرش، نمای کلی از مغازه الک، موسسه، کلیسا‌ها و... بانو جان در نگـاه دانلـود فانتزی، توصیفات مکان اهمیت بیشتری دارند؛ چون نویسنده سعی می‌کند یک دنیا و یا موقعیت جدید را به خواننده نشان بدهد و خواننده‌ای که نتواند این دنیا را ببیند و تصور کند، رمان را رها می‌کند. توصیفات مکان هم همانند توصیفات ظواهر کار می‌کنند. شما زمانی که شخصیت وارد یک مکان جدید می‌شود، باید آنجا را توصیف کنید. مثلا به این مثال من دقت کنید. شخصیت من وارد جنگلی می‌شود که با دیگر جنگل‌ها تفاوت دارد و درختانش رنگ‌های مختلفی دارند. حال شما بین این دو متن قضاوت کنید:
    ۱. ساقه‌ها و برگ‌های درختان هر کدام به یک رنگ بود. یکی قرمز، یکی ابی، درختان همه از یک نوع بودند؛ اما رنگ هایشان با هم تفاوت داشت. خیلی زیبا بود.
    ۲. برگ‌ها جلوی نور خورشید را گرفته بودند و خودنمایی می‌کردند برای افراد حاظر در جنگل. بانی سعی کرد یکی از شاپرک‌های رقصان را بکیرد؛ اما شاپرک رقصید و بر روی درختی با برگ قرمز نشست. جنگل آنقدر رنگ به رخ می‌کشید که احساس می‌کردی در پالت نقاشی خداوند، بر روی سبزه های زمردین نشستی و به بالا نگاه می‌کنی. تدوین دستی به شاخه‌ی قرمز یکی از درختان کشید و وارسیش کرد؛ اما گویی جنگل از میان قصه‌ها بیرون آمده بود.
    مورد دوم با اینکه طولانی‌تر بود؛ اما زیباتر بود و بهتر شما توانستید جنگل را تصور کنید تا مورد اول. البته این نوع توصیف برای مکان‌هایی به کار می‌رود که کلا در یک بخش رمان حظور داشته باشند و دیگر سراغشان نروید؛ اگر این جنگل در تمام رمان من نقش آفرینی می‌کرد، موضوع فرق داشت و من نیازی نبود تمام قلمم را برای همان دفعه اول خالی کنم. البته که این تنها قلم من است و شما مسلما نوع دیگری قلم دارید که بسیار هم زیباست. حال فرض کنید این جنگل در تمام رمان من نقش دارد، آنگاه دیگر من می‌توانم شبیه توصیفات ظاهر عمل کنم، چه بسا کمتر! مثلا به جای خط پنجم، در پست پنجم راجب گل‌های وحشی و عجیب جنگل صحبت کنم، یا در پست دهم از جنس برگ‌ها سخن بگویم؛ البته اگر شما در یک بخش تنها یک مکان را دارید اصلا نیاز نیست که همه چیز را در یک بند بلند و بالا به خورد خواننده بدهید! اگر می‌خواهید از جنس برگ‌ها حرف بزنید اینطور بگویید:
    ادوین برگ را در دستانش فشرد و مشت سنگینی را دوباره از هم گشود؛ اما برگ آبی به جای تا خوردن و شکستن، بی‌آسیب و یا حتی جا ماندگی، همراه با مشت او باز شد.
    یا مثلا با استفاده از دیالوگ‌ها اینگونه توصیف کنید:
    - این گل شبیه رزه؛ ولی رنگش زمردیه!
    اما توصیفات مکان هم همانند توصیفات ظاهر نیاز به تکرار دارد و شما اگر یک مکان دارید همانند موسسه که در تمامی رمان نقش دارد، باید ارکانی را که توصیف کردید چندین بار تا زمانی که از آن مکان عبور کنید، تکرار کنید.
    توصیفات احساسات و حالات: یکی از ژانرهای رمان شما عاشقانه است و دیگری فانتزی. این دو ژانر هر دو نیاز به توصیفات حالات و احساسات زیبایی دارند. غمی که مارتا بخاطر مارسل تحمل می‌کند، می‌تواند یکی از پر پتانسیل ترین احساسات رمانتان برای توصیفش است. من در رمان شما متوجه شدم که مارتا ناراحت است، ولی غمش را درک نکردم و نتوانستم با او همزاد پنداری کنم. بانو جان خواننده تنها زمانی شخصیت را کاملا درک می‌کند که بتواند غم و شادیش را کاملا احساس کند. مارتا همیشه می‌گفت ناراحت است و صحنه‌ای رمان شما هم همین را نشان می‌داند؛ اما تنها دلیل اینکه خواننده نتوانست این غم را درک کند، به دلیل توصیفات کم احساست و حالات، در زمانی که مارتا به یاد مارسل می‌افتاد بود. برای همزاد پنداری خواننده و حل این مشکل توصیفات حالات و احساسات به کمک شما آمده‌اند. توصیفات حالات برعکس چیزی که عموم فکر می‌کنند به معنای توصیف حالت قرارگیری شخصیت نیست. درواقع آن هم هست؛ اما تنها بخش کوچکی از توصیفات حالات را در برمی‌گیرد. بخش عمده ای از توصیفات حالات یعنی نشان دادن حال و احوال شخصیت تا باورپذیرتر بشود . مثلا شما این دو مثال را مقایسه کنید:
    ۱. او عصبانی بود.
    ۲. صورتش درحال برافروختن بود. چشمانش جای قلب را گرفته بودند و خون پمپاژ می‌کردند. آران می‌توانست از آن فاصله رگ‌های ملتهبش را از روی پوست قرمز شده‌اش ببیند.
    کدام باورپذیرتر بود؟ کدام باعث شد شما شخصیت عصبانی را بهتر درک کنید؟ کدام باعث شد شما خشم شخصیت را بفهمید؟ مورد اول با اینکه کوتاه و آسان است؛ اما در مدت طولانی دیگر خسته کننده می‌شود. درحالی که مورد دوم با اینکه بلندتر است؛ اما زمانی که با توصیفات احساسات قاطی شود، غوغا به پا می‌کند. حال اصلا این توصیفات احساسات را چگونه باید انجام داد؟ ببیید زمانی که شما یک حالتی را احساس می‌کنید، افکاری دارید، حالاتی دارید. ترکیب همان حالات و افکار می‌شود توصیف احساسات. این یک توصیف احساست و حالت کوچک است:
    لبانش می‌لرزید و چشمانش تار می‌دیدند. چه گفته بود؟ گوش‌هایش سکوت را حاکم کرده بود و قلبش دیگر پمپاژ نمی‌کرد. چه گفته بود؟ نام مادرش را آورده بود؟ دروغ می‌گفت نه؟ مسخره بازی در می‌آورد نه؟ سرش را به شدت تکان داد و لرزان پای او را گرفت.
    - چی...چی گفتی؟ د...دروغ...دروغ گفتی دیگه؛ نه؟...دروغ گفتی نه؟
    اشک‌هایت با دیدن نور کنسولی چشمان او روان شد، مغزش فریاد کشید و دستانش ناگهان مردند و دیگر زنده نشدند.
    همانطور که گفتم این تنها نمونه‌ی کوچکی برای یک توصیفات احساسات بود. زمانی که می‌خواهید یک حس را توصیف کنید، سعی کنید خودتان را در جای شخصیت قرار بدهید. افکارش را بنویسید، از حالات بدنش حرف بزنید و... برای توصیفات ش از ارایه‌ها می‌توانید کمک بگیرید تا هم متن را زیبا و غیر تکراری کنید و هم توصیفات زیباتری ارائه دهید. البته راحت‌ترین راه برای توصیف، این است که اول قلم خودتان را پیدا کنید. یک برگه بردارید و سعی کنید هر طور که راحت هستید یک حس را توصیف کنید. آن راهی را که در آن احساس شخصیا را کاملا درک کردید و با آن راحت‌تر بودید، همان قلم توصیف شماست. توصیفات احساسات و حالت در رمان شما، زمانی که مارتا درگیر جنگ می‌شد نیز کم بود. زمانی که تیر خورد، شما باید حالت و احساسات او را توصیف می‌کردید. همچنین زمانی که او می‌جنگید با توصیفات حالات مثلا صورت سرخ شده، نفس بنده‌ آمده و... این صحنه‌های جنگ را جذاب‌تر و زیباتر جلوه دهید. شما همچنین باید با جزئیات بیشتری این صحنه‌ها را بیان کنید. مثلا شما زمانی که آن‌ها برای نجات راهبه‌ها رفتند، حرفی از اینکه اسلحه را پیشکار اهریمن کجا قایم کرده بود، تردید و یکدفعه و مستقیم رفتید سراغ صحنه‌ی جنگ. شما حتی تعداد افراد حاظر در آن محیط را به جز راهب‌ها نگفتید. ببینید بانو جان، زمانی که رمان به صحنه‌ای فانتزی کشیده می‌شود، شما باید با تمام جزئیات موضوعات را بیان کنید چون رمان شما به این موضوعات بسته است. پس این صحنه‌ها را همیشه بعد از نوشتن چندین بار ویرایش و صحنه سازی کنید.
    حال می‌رسیم به چند نکته از باورپذیری رمان. اول اینکه شخصیت‌های رمان شما با اینکه خارجی بودند؛ اما خیلی راحت اصطلاحات ایرانی استفاده می‌کردند و شبیه یک فرد ایرانی رفتار می‌کردند. مثلا در خارج از کشور خیلی کم پیش می‌آید که یک گروه جوان، به جز برای مراسم‌های رسمی، کت و شلوار بپوشند درحالی که جیم و دوستانش این کار را انجام می‌دادند. همچنین نویسنده عزیز در اروپا اصطلاحی به نام «ترشیده» وجود ندارد و اگر دختر در خانه پدر و مادرش بماند کسی به او نمی‌گوید «ترشیده» همچنین مراسم خواستگاری وجود ندارد و کسی برای خواستگاری فردید دیگر نمی‌رود خانه‌شان، بلکه آن‌ها مراسم آشنایی دارند. یعنی مثلا دختر و پسر تصمیم ازدواج می‌گیرند و بعد از آن دختر و پسر با خانواده‌شان در میان می‌گذارند و حال تصمیم خانواده آن‌هاست که بخواهند ازدواج کنند و یا نه! درحالی که در رمان شما، گفتید که الک برای خواستگاری پیش مادر مارتا رفت و مادرش او را رد کرد، آن هم در ۱۵ سالگی! در آنجا کسی در پانزده سالکی از کسی خواستگاری نمی‌کند، بلکه پیشنهاد دوستی می‌دهد! همچنین مارتا گفت که بخاطر ادامه تحصیل او را رد کرده است؛ اما بانو جان در آنجا رک و راست جواب می‌دهند و همانند ما ایرانی‌ها بهانه‌های رنگارنگ نمی‌بافند و یا حداقل می‌گویند که هنوز برای ازدواج آمادگی ندارند. شما یک جا گفتید که نمی‌دانید که چرا پاتر از مارتا متنفر است اما یک خط بعد از آن گفتید که علتش حسودی اوست! آخر کدام است؟ شما همچنین در اول رمان گفتید که مادر و پدر مارتا مغازه دارند؛ اما ماشینی بسیار گران برای او خریدند. اول که بانو جان، در آنجا برای خرید ماشین و یا خانه و مستقل شدن افراد، مادر و پدر کمک می‌کنند؛ اما همه چیز را آماده نمی‌کنند. اگر شما می‌گفتید که مارتا پولش را برای خرید آن ماشین جمع کرده بود با کار کردن های زیاد و پدرش آن پولی را که کم داشت به او داد، خیلی باورپذیرتر و بهتر می‌شد. بانو جان شما اطلاعات بسیاری در رابـ ـطه با شیطان پرستی داشتید که بسیار جالب و آموزنده بود؛ مسلما شما اطلاعات بیشتری در این زمینه دارید، این اطلاعات را ارزان وارد رمان نکنید و وقتی هم وارد رمان مژ‌کنید، بیشتر بر آن‌ها مانور دهید و بازشان کنید؛ چون فردی می‌تواند با استفاده از همین اطلاعات شما اما با پردازش درست به ان‌ها، رمانی زیباتر ارائه دهد. یک مورد دیگر در دیالوگ‌ها، شما گاهی می‌گفتید که چرا جیم تارا را جمع می‌بندد درحالی که در اینگلیسی معدلی برای «شما»یی که ما ایرانی‌ها برای فرد مفرد به کار می‌بریم وجود ندارد و او در واقع دارد از ضمیر «you» که مفرد است، خواسته و یا نخواسته استفاده می‌کند. همچنین گفتن لحن ادبیاتی هیچ درست نیست و شما باید بگویید استفاده از کلمات انگلیسی قدیمی. این نکات را حتما جدی بگیرید چون باورپذیری رمان همانند دیگر ارکان بسیار مهم است.
    سیر رمان شما از نقاط قوتتان بود. یک سیر به جا و خوب، تنها اشکال این سیر استفاده زیاد از حد و بیا از علامت *** بود. توجه کنید برای تغییر زمان شما باید از این علامت استفاده کنید. سعی کنید زیاد از این علامت استفاده نکنید و با چند جمله از شرح مواردپست قبلی را به پست بعدی بچسبانید؛ مثلا همانند وقتی که با ون می‌روند ماموریت بگویید که با همان هم برمی‌گردند موسسه. به جز این سیرتان اشکالی نداشت.
    از این که بگذریم، می‌رسیم به دیالوگ و مونولوگ شما. بانو جان مونولوگ‌های شما هیچ مشکلی نداشتند و اتفاقا خیلی هم خوب بودند؛ اما دیالوگ‌ها تیام بسیار عامیانه و عادی بودند. بانو جان دیالوگ‌ها اطلاعات و توصیفات هم در دیالوگ‌ها جای می‌گیرند. شما تمامی اطلاعات را درون مونولوگ‌هایی آن ریختید درحالی که می‌توانستید با زحمت کمتر، ام را در دیالوگ‌ها نشان بدهید. مثلا زمانی که پاتر پیش کار آمپرها بود می‌توانستید اطلاعاتی در رابـ ـطه با شیطان پرستی و یا غیره بدهید. هجم مونولوگ‌ها زیاد نبود؛ اما با ویرایش و اضافه شدن توصیفات و غیره، حتما با وجود این اطلاعات زیاد می‌شود. پس اطلاعات و کمی از توصیفات را درون دیالوگ‌ها بریزید و با یک تیر دو نشان بزنید.
    شخصیت پردازی رمان شما، کمی گنگ بود. ببینید بانو جان مارتا که شخصیت اصلی بود، در این شش صفحه چندان شخصیتش بروز نکرد و حداقل تا الان بنده باید یک صفت را از او در می‌آوردم. شخصیت‌ها باید هر کدام حداقل حامل یک صفت باشند. یک نفر حامل زودرنجی، کسی حامل مهربانی، البته این یک مثال است. شما سعی کردید مارتا را قوی نشان دهید؛ اما قوی بودن تنها به زور بازو نیست. به فکر هم هست، مارتا زمانی که جیم به او گفت شبیه یک کیسه اشغال است، اگر واقعا قوی بود، اهمیتی به آن نمی‌داد زیرا حتما در طی این سال‌ها زیاد شنیده بود؛ اما به محض اینکه جیم همچین حرفی زد، ناراحت شد و در فکرش ماند. همانطور که گفتم شما باید بر روی این قوی بودن مارتا بیشتر کار کنید. قوی شدن نیاز به تفکر قوی هم دارد؛ اما تفکرات مارتا شبیه نوجوانی آموزش ندیده بود، بی‌صبری‌هایش، ترس و نگرانیش و... اصلا به یک شکارچی کار کشته شبیه نبود. با اینکه مارتا شخصیت اصلی بود؛ اما صفات خاصی برایش در نظر نگرفته بودید و همین باعث شده بود من خواننده، نتوانم او را درک کنم و لـ*ـذت کافی را از رمان ببرم. ببینید بانو جان پاتر سیاه سیاه و کسی همانند لیزا سفید سفید بودو این اتباع است. آدمی همانند پاتر هم خوبی هایی دارد و انسانی همانند مارتا و لیزا هم ردیف‌هایی دارد. همه ما اینطور هستیم خاکستری! شما علاوه بر اینکه یک صفت خوب برای شخصیت در نظر می‌گیرد باید یک صفت بد هم برایش درنظر بگیرد. مثلا بگویید لیزا دروغ زیاد می‌گوید و یا لارا فخر فروشی می‌کند. پاتر همیشه به یتیم‌ها سر می‌زند و با بچه‌ها خوب رفتار می‌کند. این به خودتان بستگی دارد که چگونه اینکار را انجام می‌دهید؛ اما باید اینکار را انجام دهید. شما برای شخصیت‌های فرعی همانند پیتر و بقیه بهتر عمل کرده بودید. شوخ طبعی پیتر و خشکی پاتر کاملا مشخص بود. لیزا و لارا متاسفانه کاملا شبیه به هم رفتار می‌کردند که با تغییر در صفاتی که به آن‌ها نسبت می‌دهید می توانست تفاوتشان را کاملا به تصویر بکشید. مثلا بگویید لیزا خوب جوک می‌کوید؛ اما لارا آرام و جدی است. برای مارتا که شخصیت اصلی است هم باید سنگ تمام بگذارید. شما باید برای مارتا یک صفت خوب و یک صفت بد درنظر بگیرید و همینطور به آن‌ها پر و بال دخید‌. رمز یک شخصیت پردازی خوب و درست این ارکان است:
    ۱. صفات خوب و بد
    ۲. عادات و اعتقادات
    ۳. علایق و تنفرات
    ۴. ترس‌ها و رنج‌ها
    بگذارید یک مثال بزنم. مثلا شما می‌خواهید بگویید که مارتا مرتبط و کمی وسواسی است. آیا باید این را در فایل همین دو کلمه بگویید؟ خیر! فکر کنید چه چیزی باعث می‌شود شما به یک نفر بگویید وسواسی و یا تمیز؟ درست است رفتار و برخورد او در مقابل کثیفی‌ها! یک شخصیت وسواسی با دیدن کمی خاک دست به کار می‌شود و شروع به تمیزکاری م‌کند، خانه او همیشه تمیز و مرتب است و خودش هم آراسته و تمیز است. یک شخصیت وسواسی مسلما نمی‌تواند یک شخصیت کثیف را تحمل کند و مدام با او در جنگل است. این مثال بنده برای یک صفت وسواسی و تمیز بود. برای دیگر صفت.ها هم شما باید همینطور کار کنید. نگویید فلانی ترش رو و بی جنبه است بلکه با نشان دادن اینکه این شخصیت با هر چیز کوچکی، عصبانی می‌شود و همچنین خودش نمی‌تواند هیچ شوخی‌های را تحمل کند، این را نشان بدهید. برای همین شخصیت ترش رو و بی جنبه شما می‌توانید یک صفت خوب ه درنظر بگیرید و آن هم این است که بگویید این شخصیت خودش با کسی شوخی نمی‌کند و یا تمام سعیش این است که کسی را عصبانی نکند و انتظار دارد دیگران هم همینطور باشند. شما همچنین با بیشتر کار کردن بر روی علایق و تنفرات هر شخصیت می‌توانید آن‌ها را از هم متمایز کنید. مثلا برای لیزا و لارابی که بسیار شبیه بودند، شما می‌توانید از علایق و تنفرات آن‌ها استفاده کنید. برای مثال بگویید لیزا بسیار بر روی غذایش حساس است درحالی که لارا تنها چیزی برای سیر کردن خودش می‌خواهد و یا بگویید لارا به زیبایی اهمیت می‌دهد درحالی که لیزا برایش مهم نیست صورتش به چه شکل باشد. نشان دادن این موارد خیلی هم آسان است زیرا هرکسی می‌داند که کسی که به زیبایی اهمیت می‌دهد مسلما همیشه لباس های جدید می‌پوشد و به خودش و موهایش می رسد درحالی که کسی که اهمیت نمی‌‌دهد همیشه لباس‌های قدمیش را می‌پوشد و اهمیت نمی‌دهد صورتش چگونه است. همانطور که گفتم شما باید طبق حرف‌هایی که زدم شخصیت پردازی خود را ویرایش کنید، سعی کنید بیشترین تمرکز خود را بر روی مارتا بگذارید زیرا او شخصیت اصلی است و شخصیت پردازی او از همه مهم‌تر است.
    در اخر، باید بگویم که اصلا از ویرایش ناامید نباشید و یا فکر نکنید که سخت است زیرا همانطور که همیشه می‌گویم، ایده که جدید و نو باشد، قلم با تمرین و تکرار درست می‌شود و حتی اگر ایده جدید نباشد، ایده‌های فرعی زیبایی می‌توان به آن چسباند که زیباترین رمان شود. شما باید این را بدانید که قلم و پتانسیل خوبی دارید، پس ناامید نشوید و بدانید همینکه تصمیم بر ویرایش دارید و درخواست نقد دادید، یک قدم از باقی نویسنده‌ها جلوتر هستید.
    خسته نباشید.
    شورای نقد انجمن نگاه دانلود.‌
     

    پیوست ها

    • 8r1e_شورای_نقد_انجمن_نگاه_دانلود2.jpg
      8r1e_شورای_نقد_انجمن_نگاه_دانلود2.jpg
      496.1 کیلوبایت · بازدیدها: 23

    *Romi*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/27
    ارسالی ها
    1,789
    امتیاز واکنش
    5,278
    امتیاز
    661

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    سلام عزیز دلم ..
    خب رمانت اسم خوبی داره و خلاصه هم مختصر و مفید بوده . مقدمه هم جالبه
    پارت اولت رو خوندم و متوجه اشکالاتی شدم که تک به تک میگم تا بهتر ویرایش بزنی!
    هوا سرده، با اینکه بهاره اما هوا واقعا سرده و از بوی بارونی که این موقع شب هوا به خودش گرفته
    تو این یه خطر ببین چندبار هوا رو تکرار کردی که اصلا نیاز نیست اگر جمله رو ویرایش بزنی هم میتونی کوتاهترش کنی هم قشنگ تر
    مثلا: بوی نم بارون تو هوای بهاری همه جا رو پر کرده؛ اما سوز عجیبی تو این فصل می وزه که باعث شده به خودم بلرزم!
    حالا باز خودت بهتر میدونی چه طور بنویسی!
    نوشتی مارچه ای که روی صورتمه! خوب اون پارچه شکلیه که روی صورتته! چه رنگیه! چه مدلی روی صورت قرار گرفته؟! شنل چه رنگی و مدلش چه حوریه؟ کلاه شنل بزرگه یا کوچیک؟! میبینی چه اطلاعاتی میتونی تو جملاتت جا بدی تا قشنگ تر بشه؟!
    تاریکی ما رو تو خودش جای داده. جای داده غلطه چون محاوره مینویسی باید بگی جا داده!

    کل بدنم رو سوزی سریع و بی صدا فرا گرفته و پوستم رو به گزگز می‌ندازه، از مچ دستم تا نوک انگشتام سوزن سوزن شده و کمی می‌خارن.
    خب سوز که صدا نداره اون وزش باده که صدا داره! این جمله هم به نظرم میتونه قشنگ تر باشه اگر حالت ایستادنش رو توصیف کنی نثلا در حالتی که سرم رو تو قه لباسم فرو بردم و نصفی از موهایم جلوی چشمام رو گرفته دستام رو به هم میمالم تا یخشون اب بشه و سرتاسر بدنم گز گز میکنن و...
    باز خودت بهتر میدونی ..
    فکر نمی کنم کسی انگشتاش رو یکی یکی تو دهنش کنه تا با بزاقش گرم بشه معمولا دو دست رو به هم میچسبونن و جلو دهن نیگیرن و ها میکنن تا گرم بشه از تصور من برای این صحنه شبیه این بود که کارکتر پفک خورده و داره انگشتاش رو لیس میزنه ! البته شاید من اشتباه تصور میکنم..
    تو قسمت بعدی ذربان درست نیست و ضربان درسته
    درش مخفی شدیم یکم آشتباهه بهتره بنویسی در تاریکی که مخی شدیم چون ظلمات عربیه و به لحن نوشته نمیخوره
    به نظرم کلمه عمارت رو حذف کن! خیلی تکراریه دیگه تو تمام رماناخواننده دیده! مثلا بنویس از تشبیهاتت حس کردم ساختمان متروکه ای باشه میتونی بنویس ساختمان متروکه! اینم باز به خودت بستگی داره ..
    ببین عزیزم من تا پایان پارت خوندم یه چیزی که میتونی راحت عوضش کنی جریان دادن احساسات داخل کلماته و جمله هاست مثلا
    دور تا دورش پیچیده و مایع سیاه رنگی از روی دیوارهایش چکه می‌کنه دور می‌زنیم، اسید معدم که تا حلقم بالا اومده رو به سختی قورت می‌دم و سعی می کنم مثل همیشه باشم ولی این دفعه با دفعه های قبل فرقی داره که دقیقا نمی‌دونم چیه؛ خودت رو جمع و جور کن مارتا! صدای برخورد کف چرم چکمم با سنگ ریزه های روی زمین حس بدی رو توی وجودم سرازیر می‌کنه، حسی فراتر از حس مرگ! اگه بخوام منطقی باشم مرگ ته تهشه! درواقع بمیری دیگه همه چیز تمومه ولی مرگ اون قدر ها هم ترسناک نیست حداقل نه برای من که چیزی برای از دست دادن ندارم! خودم رو به پاتر که بی توجه به من در پشت عمارت رو برسی میکرد می‌رسونم و اطراف رو از نظر می‌گذرونم؛ مثل جاهای دیگر عمارت اینجاهم بوی خون می اومد ولی بیشتر! با دیدن یه جایی از دیوار اجری که کاملا فرو ریخته
    این پارگراف توصیافت داره اما احساست کمی در اون حس میشه میگی مارتا مثل قبل نیست اما باید باشه! خب قبلا چه جوری بوده میتونی یکم از مارتا بگی که نثلا با اینکه حالش بد شده اما به روی خودش نمیاره اون هنیشه قویه و الان هم باید قوی بمونه!
    من ماجرای اصلی رمان رو نمی دونم و تو بهتر می دونی کارکتر ها چه احساساتی دارن خودت رو جای اونا بذار و حین انجام کار ها از حالت و احساستون لا به لای جنلات بنویس تا خواننده بیشتر باهاشون انس بگیره ....کارکتر ها رو بیشتر توصیف کن اینکه حالت ایستادن و حرف زدنشون رو با توصیف اجزای صورت و بدن و قدشون ربط بدی خیلی جذاب کننده هست ...
    با حرص نفسم رو بیرون می‌دم. امروز روز خوبی نیست، اصلا روز خوبی نیست! "لعنتی" ای زیر لب میگم و تسلیم شده به سمت در راه می افتم که سوزشی رو روی‌ پوست شکمم حس می‌کنم؛
    اینجا هم باز جای حرف داره که از احساسات کارکتر بیشتر بگی چرا روز خوبی نیست؟! چه مدلی وایساده وقتی میگه لعنتی؟ بعد از عبور از در اون داخل چه شکلیه؟!

    فریادم رو با آهی خفه می‌کنم و بر خودم لعنت می‌فرستم که چرا اون رو اونجا گذاشتم!؟ فورا از زیر کمربندم بیرون می‌کشمش و بی توجه به سوختگی شکمم به تیغه داغش که به رنگ آبی لاجوردی می‌درخشه چشم میدوزم ؛کجاس؟
    با دقت اطراف رو زیر نظر می‌گیرم؛ لوله آبی در کنار قسمت فرو ریخته پکیده بود و آب همواره ازش فرو می‌ریخت و سطح شیب دار زمین رو پر از آب می‌کرد، مشخص بود که مدت زیادیه که شکسته چون کل کوچه پراز آب بود حتی زیر پای من! چراغ قرمز بالای سقفی که جلوی در قرار داشت شروع به وز وز و خاموش روشن شدن می‌کنه، در نهایت با صدای"پق" ی خاموش می‌شه
    من این قسمت رو متوجه نشدم که چه اتفاقی افتاد؟!

    من با خوندن پارت ها ی اول متوجه شدم مهمترین ایراد متن همین کم بودن احساساته! احساسات کارکتر ها واضح نیست بدار یه مثال بزنم.
    چشمام دو دو میزنه و هرلحظه نفسم سنگین تر میشه! ابرو هام یکی در میون می پرند و فکم از شدت لرز تق تق صدا میده! عرق های سردی از پس و میش پیشونیم چک چک روی تیغه بینی و گودی چشمام می وفته و لیز میخوره در اخر از چونه چال دارم پایین می اوفته! نمیتونم ازش چشم بردارم! اون چه طور تونست با من اینکار رو بکنه . دستم رو به موهای پر پشت و سیاهش می کشم، روی گونه های استخونیش هنوز رد اشک جا مونده! انکشتای کشیده با اون ناخن های کمی بلند شده اش بازه! واقعا تنهام گذاشت؟! های های از گلوم بیرون میرو روی قفسه سینش پرت میشم. به لباسش چنگ می زنم و مدام تکونش میدم ...
    ببین منظورم اینه؟! احساست یعنی ترکیب توصیف صورت و حالت! هم صورتش توصیف شده هم حالتش که فکش میلرزه و چشماش دو دو میزنه با اینکه جملاتت رو بلند تر میکنه اما عمق مطلب رو میرسونه که باعث میشه خواننده بهتر با کارکتر همراه بشه اما همین حنله بالا رو میشه پارگرافی نوشت و خلاصه کرد. خیلی راحت میتونی جملات رو با احساسی حس می کنی از کارکتر هات بنوسی البته شاید با تظر من مخالف باشی.
    من نه منتقد هستم نه خیلی رمان خون که بگم خیلی بلدم یا نویسنده هستم فقط نظرم و چیزی که حس کردم رمانت بهش نیاز داره رو گفتم .امیدوارم برات مفید باشه ...
    اگر کمکی خواستی در خدمتم عزییزم..
    بازم پارت ها رو ادامه دادم ولی رمانت مشکل دیگه ای نداره تقریبا خیلی اسون میتونی ویرایشش کنی چون ایده خوبی داری
     

    *Romi*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/05/27
    ارسالی ها
    1,789
    امتیاز واکنش
    5,278
    امتیاز
    661
    سلام عزیز
    واقعا که چه نکته سنجی. دهنم باز موند اصلا:aiwan_lightsds_blum: حقیقتش این یه پارت از آینده رمانه که باید یه جورایی گنگ باشه و خواننده برای فهمیدن اینکه چ اتفاقی افتاده ادامه داستان رو بخونه(به خصوص اون قسمتی که گفتی نفهمیدی) درمورد توصیفات چهره فکر میکنم آروم آروم توی داستان توصیف بشن بهتره اما چون شما گفتین حتما
    درمورد توصیفات حالات هم واقعا حق داری، ممنونم که وقت گذاشتی، حتما به کمکت احتیاج پیدا میکنم.
     

    ^M.Sajdeh.76

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/07/26
    ارسالی ها
    1,650
    امتیاز واکنش
    7,439
    امتیاز
    646
    محل سکونت
    تهران
    راستش فکر میکردم ناراحت بشی خوشحالم که نشدی! اره اینکه ابهام داشته باشه خوبه اما ابهام رو میتونی خیلی راحت جذاب ترش بکنی ابهام به تنهایی کشش خوندن ادامه رمان رو نداره یکم سرنخ باید کنارش باشه بازم چون خددت بهتر از همه داستان رو تو ذهن داری بهتر میتونی جلو ببریش من هدف اصلیم همونی بود که کفتم که خداروشکر استقبال کردی قلمت مانا عزیز هروقت کاری از دستم بر بیاد کم کاری نمیکنم ❤ ::قلب
     

    Strim

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/08/24
    ارسالی ها
    194
    امتیاز واکنش
    1,970
    امتیاز
    482
    به نام بر حق ترین خالق دنیا
    نقد رمان «جدال خاموش»
    ضمن تبریک و تشکر بابت روحیه نقدپذیری شما در جهت پیشرفت قلمتان نقد خود را آغاز می‌کنم.
    از دیرباز تا کنون نام مسئله مهمی برای انسان‌هاست. به طوری که روی زیبا و بامعنی بودنش تاکید زیادی دارند و درصورت نامناسب بودن آن احساس نارضایتی می‌کنند. این موضوع در بخش کتب نیز بسیار حائز اهمیت است. زیرا اولین چیزی که از یک اثر مشاهده می‌شود، نام آن می‌باشد. دو کلمه جدال و خاموش کلماتی هستند که بسیار در اسم رمان های مختلف استفاده گشته و ترکیبشان نمی‌تواند انتخاب مناسبی برای نگـاه دانلـود فانتزی و عاشقانه باشد. از آن گذشته، کشش لازم را برای جذب مخاطب ندارد و جذاب نیست. تنها مورد خوب آن، ارتباط کم و بیشش با محتواست. نویسنده جان، برای اینکه شما بتوانید نام مناسبی را برای رمان خود برگزینید؛ لازم است به سه اصل توجه کنید.
    ۱- ارتباط با محتوا یا همان ایده
    ۲- نشان دهنده ژانر داستان
    ۳- به اندازه کافی جذاب
    با توجه به این موارد کلمات و ترکیباتی را که به ذهنتان می‌رسد را یک جا یادداشت کنید و از بینشان بهترین را برای اثر خود انتخاب کنید. یک نام خوب می‌تواند تا مدت‌ها در ذهن خواننده بنشیند و یکی از عوامل مهم اثرگذاری مثبت بر او باشد.
    ژانرها به تنهایی نشان دهنده‌ی فضای اصلی داستان هستند. هر ژانر دربرگیرنده‌ی ویژگی‌های منحصر به فرد خودش است که با توجه به محتوای آثار، نویسنده یک یا چند مورد را برای داستان خود برمی‎‌گزیند. در اینجا انتخاب دو ژانر فانتزی و عاشقانه بنظر انتخاب مناسبی برای رمان شما به حساب می‌آیند؛ اما نویسنده جان! طبق توضیحاتم وجود یک ژانر ملزوماتی را به همراه می آورد که شما باید با توجه به نوعش تمام نیازهایش را در متون رمان رفع کنید. جدال خاموش تنها کمی دربرگیرنده اتفاقات فانتزی بود و تقریبا در صفحه نهم آن شاهد خودنمایی ژانر عاشقانه بودیم. درصورتی که انتظار می‌رفت، با توجه به ایده ما شاهد اتفاقات فانتزی‌تری باشیم و تنها به قدرت لارا و خنجر مارتا و اتفاقاتی از این قبیل اکتفا نشود. از سوی دیگر، نبود ژانر عاشقانه تا آن مقدار از پارت گذاری رمان، اشکال دیگری را در کارتان وارد می‌کرد. ببینید، منظور از ژانر عاشقانه فقط روابط عاطفی بین دختر و پسر نیست! می‌تواند رابـ ـطه احساسی بین یک مادر و فرزند، یا پدر و فرزند، دو دوست و ... باشد. شما کمی به ارتباط خوب مارتا با پدر و مادرش اشاره کردید؛ اما بسیار کم بود و با توجه به رخ ندادن هیچگونه مسئله دیگری تا قبل از صفحه نهم رمان، لازم است تجدید نظری بر میزان استفاده از این ژانر و ژانر فانتزی داشته باشید.
    بعد از دو محور قبلی، خلاصه است که نقش پربارتری را در معرفی رمان به سبک متفاوت‌تری دارد. زیرا طولانی‌تر بوده و دارای ابهاماتی‌ست که ذهن خواننده را درگیر خودش می‌کند و او را برای خواندن رمان تحـریـ*ک می‌کند. خلاصه نگـاه دانلـود باید گویای اتفاقات کلی و اولیه رمان باشد، به طوری که جذابیت‌ها و اصل داستان را لو ندهد. حتی‌المقدور کوتاه باشد و دارای اطلاعات نامفهوم و گیج کننده نباشد. چکیده رمان شما تا حدی مناسب بود؛ اما نیاز به ویرایشاتی دارد که با متن خلاصه خدمتتان توضیح خواهم داد.
    تحول زندگی من از آن شب سرد در یک زیرزمین قدیمی آغاز شد. زمانی که زمزمه های راهب در کلیسا می‌پیچید. «شما می‌توانستید این دو جمله را درهم ادغام کنید تا معنای بهتری بدهند و از ناهماهنگی کمشان نیز بکاهید» مثل قهرمانان دیگر عطش من برای انتقام بیشتر و بیشتر میشد؛ اما نه، آرام آرام رو به خاموشی میرفت. من یک قهرمان هم نیستم. باوری هم به بودنش ندارم! «یک قهرمان به دنبال انتقام نیست! بلکه به دنبال صلح و عدالت جویی برمی‌خیزد. بهتر بود این قسمت را به نوع دیگری می‌نوشتید که نیاز به تضاد جملات هم نباشد و هم اطلاعات بهتری را به خواننده بدهند.» فقط یک شکارچی ساده ام که در تاریکی، به دنبال تاریکی می‌گردد.
    در کل بار اطلاعاتی خلاصه کم بود و با توجه به ایده، شما می‌توانستید اشاره‌ای به مرگ مارسل و بعد شکارچی شدن مارتا داشته باشید. درکنارش، خلاصه بهتری را به خواننده ارائه دهید.
    آخرین رکن از ویترین یک اثر جذاب، جلد آن است. ترکیبی از یک یا چند عکس و طراحی حرفه‌ای باعث شده تا فضای کلی رمان را به گونه‌ای دیگر و دیدنی‌تر برای مخاطب به نمایش بگذارد. انتخاب شما در این مورد مناسب و جذاب بوده؛ اما متاسفانه جلد نشان دهنده‌ی ژانر عاشقانه نبود. نویسنده جان بهتر است تجدید نظری منباب آن داشته و با کمک طراحتان فضای عاشقانه را نیز در جلد نشان دهید.
    عنصر بعدی مورد بحث، مقدمه می‌باشد که برخلاف نظر عموم نقش مهمی را در جذب مخاطب می‌تواند داشته باشد. درحقیقت نویسنده به وسیله‌ی آن می‌تواند قبل از شروع داستان، محفلی را برای نمایش قدرت قلم، جنس اصلی رمان و یا هدفی را که از نوشتنش دارد را در قالب یک متن، شعر یا دلنوشته فراهم کند. مقدمه رمان جدال خاموش متنی بود که در ادامه متوجه شدم از کتابی راجب اهریمن بهره گرفته شده است. می‌توان گفت مقدمه‌ای مناسب بوده و با محتوا و ژانر هماهنگی دارد.
    تنها اتفاقی که چه در فیلم‌ها و چه در کتب، باعث می‌شود خواننده را از همان اول هیجان زده یا به اصطلاح سرجایش میخکوب کند، شروع آن است. یک آغاز خوب، شروعی‌ست که در مرحله اول خواننده را به وجد بیاورد، در مرحله دوم برای مخاطب معما ایجاد کند که ترغیب شود تا آخر رمان برود و در مرحله‌ی سوم کمی به خواننده اطلاعات بدهد و در مرحله‌ی چهارم قلم نویسنده را به رخ بکشد. نویسنده جان، شروع رمان شما روندی آروم در عین حال هیجانی داشت که مناسب بود و به اندازه کافی ذهن خواننده را کنجکاو می‌کرد. درود بر شما!
    بند بعدی را می‌خواهم به زاویه دید اختصاص دهم که به شیوه روایتی گفته می‌شود که نویسنده آن را برای اثر خود انتخاب می‌کند. شما زاویه دید اول شخص مفرد را برگزیده بودید که گزینشی مناسب بود و بابت آن به شما نویسنده‌ی گرامی تبریک می‌گویم.
    سیر یا روند رمان، شامل آغاز و پایان اتفاقات نگـاه دانلـود است و نتیجه گیری در پی دارد. دارای فراز و نشیب‌هایی در ماجرای داستان است که متوازن بودن آنان نقش مهمی را در کندی یا تند بودن سیر ایفا می‌کند. جدال خاموش به طور کلی سیری مناسب داشت؛ اما گاهی اوقات وجود دیالوگ‌های غیرضروری یا پشت سرهم به این امر خدشه وارد می‌کرد و سیر را خسته کننده بنظر می‌رساند. شما باید تا حد امکان از نوشتن دیالوگ‌های کوتاهی از قبیل:
    - سلام چطوری؟
    - خوبم ممنون.
    صرف نظر کنید. به جایش توصیفی مناسب داشته باشید. مثل: زهرا با مادرش احوال پرسی کرد.
    نثر رمان در دو نوع ادبی و عامیانه وجود دارد که جدال خاموش نثری عامیانه داشت و مناسب و رعایت گشته بود. تنها در یک یا چندجا من ناهماهنگی را در کلمات مشاهده کردم که بنظر می‌آید از دست نویسنده جان در رفته باشد و در اوایل رمان یک مقدار جا به جایی ویرایشی صورت گرفته بود. مثالی از خود متن:
    - حواسم هست لیزا!
    مطمئنم صداي ضربان قلبم از صدایی که باهاش حرف زدم بلند تره، اونقدري بلند که بقیه هم بتونن بشنون! اوه، فکر می کنم حالا بدونم اون صدا دقیقا مال چیه!
    لیزا موهاي خرمایی کوتاهش رو با دست راست ازجلوي چشم هاي خاکستریش که توي ظلماتی که درش مخفی شدیم.
    «اینجا این‌گونه نوشتید و در چند خط بعد ناگهان دوباره از تپش قلب مارتا گفتید.»
    -کارخونه سه راه ورودي داره که دو تاش در ضلع شمالی ساختمونه و اون یکی ضلع جنوبیه!
    پیتر، لارا، مایکل، شما با من به ضلع شمالی میاین؛ مارتا و فدریک، شما به ضلع جنوبی برید.
    صداي قلب خودمه که با بی تابی خودش رو به سینم می کوبه! «بهتر بود این قسمت را در ادامه توصیفات بالا بنویسید.»
    چهره پاتر از شنیدن اسم کوچیکش در هم میره!
    در امر توصیف، نویسنده تصویری از دنیای بیرون را در ذهن خواننده ترسیم می‌کند. هر خواننده‌ای نیاز به دریافت توصیفات دارد تا بتواند خود را جای شخصیت‌ها بگذارد و با آنان همزاد پنداری کند. در خیال خود موقعیت‌ها را تصور کند و به نوعی باورپذیری برسد. توصیفات در چهار قالب مکان و زمان، احساسات، ظاهر و حالات وجود دارند. تصویرسازی‌های رمان درصورت رعایت دو شرط زیر می‌توانند کاملا مناسب باشد.
    ۱- پشت سرهم نباشند.
    ۲- صحنه های احساسی و مهم رمان را خراب نکنند.
    نویسنده جان متاسفانه شما در این قسمت عملکرد ضعیف یا بهتر بگویم نامناسبی داشتید. توصیفات ظاهر در کاراکترهای فرعی به صورت یکجا و ناگهانی به خورد مخاطب داده می‌شد و در خصوص کاراکترهای اصلی شما توصیف چندانی نداشتید. به شخصه هیچ ذهنیتی راجب مارتا در طول رمان پیدا نکردم. اینکه صورتش به چه شمایلی است؟ حالت چشم‌هایش چه؟ اندامش فربه است یا لاغر؟ رنگ موهایش چیست؟ چه لباسی به تن دارد؟ کفش‌هایش از چه جنـ*ـسی می‌باشد؟ و ... پاسخ به این سوالات در قالب توصیف، تصویرسازی مناسبی را از شخصیت‌ها در ذهن خواننده مجسم می‌کند. باید توجه داشته باشید زمانی این امر تاثیرگذار خواهد بود که به صورت پراکنده اما مداوم تکرار شود. می‌گویید چگونه؟ برایتان مثال خواهم زد.
    + انگشتان کوچک و لرزانش را آرام به سمت صورتم می‌آورد و گویی انگار جسم لطیفی را دیده باشد، شروع به نوازش پوست گندمگونم می‌کند. اشک مانند مرواریدانی درخشان در چشمان درشتم پدیدار می‌گردند و صدای هق هق سوزناکم گوش طفل رو به رویم را می‌آزارد.
    - ماما! گریه نکن.
    شنیدن صدای کودکانه‌اش برای اولین بار بعد از پنج سال جدایی، شوق بی‌وصفی را درونم جاری می‌سازد و باعث می‌شود ناگهان ذوق زده نگاهش کنم. او نیز با آن لپ‌های درشت و بامزه‌اش خیره ی رخسار سال خورده‌ام شده است.
    شما نیز باید همین گونه کم کم از همه چیز بگویید و تکرارشان کنید تا مهر اثابتش به ذهن خواننده کوبانده شود. تنها در شخصیت‌های فرعی با توجه به میزان نقششان می‌توانید از جزئیات ظاهریشان بگویید که آن هم باید به شکل مثال بالا باشد. نه ناگهانی و پشت سرهم! در میزان تکرارشان هم نباید زیاده روی شود، زیرا مخاطب را می‌آزارد و به صحنه رمانتان آسیب می‌زند. مثلا شما در یک پارت عملاً می توانید یک الی دوبار به رنگ موهای فرد اشاره کنید و دوباره در پارت سوم یا چهارم آن را تکرار فرمایید. تنها در این صورت می‌توانید توصیفات مناسبی داشته باشید. در بخش احساسات نیز شما کمی ضعیف بودید. توصیف داشتید؛ اما مقدار و میزانش به قدری نبود که بتوان به خوبی آن ها را درک و با کاراکتر همزاد پنداری کرد. کوتاهی در این امر ضرر مهلکی را به باورپذیری شخصیت‌ها و ذهنیت خواننده وارد می‌کند. خود شما هنگام عصبانیت چه واکنش‌هایی از خود نشان می‌دهید؟ ممکن است مویتان را بکشید یا فریاد بزنید، پوستتان تغییر رنگ بدهد و ... دیگر تحولات درونی آدم‌ها نظیر شادی، اخم، ناراحتی، بی‌حوصلگی، ذوق زدگی و ... نیز قاعدتاً علاوه بر دگرگونی‌های رفتاری، واکنش‌های مختلفی را هم به همراه دارد که این در افراد می‌تواند متفاوت باشد. شما با توجه به خصوصیات کاراکترهایتان باید از این تحولات توصیفات مناسبی داشته باشید. به عنوان مثال:
    + نگاهش به من نبود؛ اما مدام اسمم را زیرلب تکرار می‌کرد. در این میان، چند ثانیه یک بار اشک‌هایی که روی صورت استخوانی‌اش فرود می‌آمدند را با دست پاک می‌کرد. نمی‌توانستم بی‌قراری‌اش را ببینم و هیچ نگویم. سعی کردم تا حتی‌الامکان با سخنان امیدوارکننده کمی تسکینش بدهم تا کاری دست خودش ندهد.
    - علی جان!
    نگذاشت کلمه‌ی دیگری بر زبانم جاری شود و به یک‌باره مانند شیری ژیان از جای برخاست. انگشت اشاره‌اش را مقابل صورتم گرفت و با رخ آتش گرفته‌اش فریاد زد:
    - خفه شو! اون پسوند قشنگ رو به اسم کسی بچسبون که برات عزیز باشه. نه منی که برات هیچ ارزشی ندارم.
    می‌بینید؟ من با گفتن ویژگی‌های رفتاری و ظاهری فرد از حالت غمگین و عصبانیت او در نثر سخن گفتم. آیا این گونه باورپذیرتر نیست تا شما تنها بگویید او عصبانی است؟ شاید این امر طول نوشتن شما را افزایش بدهد؛ اما به تاثیرگذاری و زیبایی متن شما انسجام می‌بخشد. در بخش توصیف مکان نیز شما مشابه موارد قبلی عمل کرده بودید. کلیسا، مغازه الک، خانه پدر و مادر مارتا، موسسه و ... همگی مکان‌هایی بودند که نیاز به توصیفات خوب شما داشتند؛ اما متاسفانه شما یا اینکار را انجام نداده بودید یا میزانش آنقدر کم و بدون تکرار بود که در ذهن باقی نمی‌ماند. باز لازم به ذکر است که مخاطب نیاز مبرمی به دانستن چگونگی شکل اماکن قرارگیری شخصیت‌ها دارد و خب، این مورد نیز مانند توصیفات قبلی باید روایت شود. مثالی را در این راستا خواهم نوشت تا ابهامی برایتان باقی نماند و به خوبی به چگونگی نوشتن این مورد واقف شوید.
    + صدای جیغ و فریاد سربازان اسیری قلبم را به درد می‌آورد. آخر راه رفتن روی ماسه‌های داغ تابستانی، آن هم با پای برهنه دیگر چه جور شکنجه‌ای است؟ بالعکس من، خالد با ظاهری خونسرد بر روی سنگ بزرگ صحرا نشسته است و زیر سایه‌بان چتری به خوشی شربتش را می‌نوشد. نفرین بر تو خالد! مگر این همه بی‌رحمی در یک انسان جا می‌شود؟ بی‌خیال هم رزم به درد نخورم می‌شوم و با برداشتن کلاشینکف پر از تیرم به طرف شکنجه‌گاه که در کنار چادرهای نظامی قرار گرفته است، قدم برمی‌دارم.
    در بند بالا من همزمان هم توصیف حالات و احساسات داشتم، هم درکنارش کمی از فضای سکانس انتخابی گفته‌ام. شما نیز همین گونه توصیفات را درکنار یک دیگر قرار دهید و تصویرسازی عالی‌ای را به نمایش بگذارید.
    تلنگر ذهنی درون افکار یک شخص که قابلیت پردازش و پیچیدگی دارد را ایده یا همان پایه و اساس یک اثر می‌گویند. معمولاً برحسب نیاز یا راه حل، یک مسئله به وجود می‌آید. ارائه یک ایده‌ی جدید، جذاب، حساب شده و به دور از هرگونه نقص و تکرار و تقلید، برای نگارش نگـاه دانلـود موفق لازم است. ضمن تبریکی جانانه به نویسنده جان باید بگویم یکی از نقاط قوت اساسی رمان شما همین ایده‌اش بود. در سیر رمان‌های فانتزی بسیار به مسائل اهریمنی و اراده‌ی کشتنش در شخصیت اصلی اشاره شده است؛ اما نه به گونه‌ای که شما نوشتید. درواقع کمی تشبیهات وجود داشت؛ ولی خوشبختانه با آوردن ایده‌های فرعی جدید در کنار ایده اصلی‌تان از میزان درخشیدن آن قسمت‌ها کاستید. تنها نکته‌ی لازم به ذکر این است که شما به صورت پراکنده از اتفاقات نوشتید تا تقریبا در فصل انتهایی رمان به هدف اصلی پرداختید. نویسنده جان این کار شما عملا اشتباه نیست؛ اما باعث می‌شود خواننده به مرور گمان کند ماموریت‌های مارتا و دوستانش هدف خاصی ندارد و صرفا آنان شکارچیانی هستند که قصد نجات جان افراد بیگناه از دست پیروان اهریمن را دارند. این مسئله کم کم دلزدگی و خستگی را برایشان به همراه می‌آورد و ممکن است رمان را رها کنند. به شما پیشنهاد می‌کنم لا به لای رمان اشارات کوچکی به اینکه هدفی در پشت اینکارها وجود دارد و مارتا برای چه وارد این گروه شده است، داشته باشید. جز این مسئله موردی دیگری در این رابـ ـطه وجود ندارد.
    در بند بعدی سخنانم به شخصیت پردازی می‌پردازم. نویسنده با ساختن و پرداختن به شخصیت‌هایی که با بیان ویژگی‌ها، اعمال و رفتار و... به خصوص در برخورد با دیگر کاراکترها و یا حوادث داستان تعریف می‌شوند، به داستان خود جان می‌دهد و به وسیله آنان ایده را روایت می‌کند. شخصیت‌ها مانند ایده باید به دور از هرگونه تکراری باشند و نگارنده داستان با درنظر گرفتن ویژگی‌های مثبت و منفی درکنار علایق و تنفراتشان می‌تواند مهر باورپذیری را در کارنامه کاراکترهایش بکوباند. شخصیت‌های جدال خاموش متاسفانه این گونه نبودند. به خصوص کاراکتر مارتا! با اینکه شما سعی داشتید او را دختری قوی‌ای نشان دهید که بار غم برادرش را به دوش می‌کشد و در رمان نیز بارها به آن اشاره کردید؛ من نتوانستم با او همزادپنداری لازم را بکنم. دلیلش هم تضادهای رفتاری و کمبود توصیفات بود. تفکرات مارتا پر از تناقض بود. مثلا در برخورد با پسری که هنگام پیاده شدن اتوبوس، اول بشدت عصبانی شد و ناگهان با یک عذرخواهی ساده پشیمان و محزون شد. در همان جا به این اشاره کردید که او توان کنترل خشم ندارد و فرد عصبی است؛ اما در ادامه بارها در موقعیت‌های مختلف واکنشی که این ویژگی او را پررنگ‌تر یا برایمان تکرار کند، وجود نداشت. این امر در اینکه او دختر قوی‌ای است نیز تاثیرگذار بود. با شنیدن کوچک‌ترین حرف‌های نامربوط راجب خودش عمیقا به فکر فرو می‌رفت و تحت تاثیر قرار می‌گرفت. درصورتی که قاعدتا نباید این مسائل برایش چندان اهمیتی داشته باشد. شخصیت‌های متعدد دیگری نیز وارد رمان کرده بودید که آن‌ها نیز دچار اشکالاتی بودند. مثلا جیمز زمانی که در ماشین کابوس می‌دید، بعد از دیدن مارتا شوکه شد و ترسید؛ اما اندکی بعد بلافاصله ظاهری خونسرد و شوخ به خود گرفت. به شخصه تا اواسط رمان گمان می‌کردم پیتر و پاتر یک نفرند و شما اشتباه نگارشی در اسم داشته‌اید؛ اما در ادامه معلوم شد که این دو شخصیتی جدا هستند. شما می‌بایست با استفاده از توصیف ظاهر و گفتن ویژگی‌های رفتاری تفاوت این دو را به خواننده نشان می‌دادید و یا اگر برادرند ذکر می‌کردید تا از گیج شدن مخاطب جلوگیری کنید. از سویی، کاراکترهای شما زیاد به دور از کلیشه نبودند. در خصوص سنشان شما اول رمان مدام به سن بالای پیتر اشاره کردید؛ اما هیچ اثری در ظاهر و مشخصات رفتاری او نبود که نشان دهد او سنش بالا است و یا چند ساله است؟ این امر در باقی کاراکترها نیز همین گونه بود. به شخصه همگی را تقریبا جوان و بشاش تصور کردم. برای رفع تمامی این مشکلات تنها لازم است شما فهرستی تهیه کرده و درونش اسامی تک تک شخصیت‌ها به همراه ویژگی‌های ظاهری، صفات بد و خوب، علایق و تنفرشان بنویسید. تهیه این فهرست باعث می‌شود بیشتر با آن‌ها آشنا شده و تمرکز بیشتری روی پردازششون داشته باشید.
    آخرین مسئله بحث برانگیز به میزان باورپذیری مسائل و اتفاقات رمان برمی‌گردد که در داستان شما موارد زیادی از این بابت وجود داشت. رمان در خارج روایت می‌شد؛ اما شخصیت‌ها رفتاری ایرانی داشتند. مثلا در آنجا اگر فرزند به سن بیست سالگی برسد و مستقل نشود، این را بد نمی‌دانند و برایش صفحه سازی نمی‌کنند. و یا اگر دو جوان بهم علاقه دارند، اول میان خودشان این موضوع را حل می‌کنند و در انتها به خانواده اطلاع می‌دهند که بعد آن‌ها اظهار نظر می‌کنند. چیزی به نام خواستگاری رسمی و خانوادگی اصلا وجود ندارد. و مثالی از این قبیل... این را هم بگویم که عشق بین جیمز و مارتا نیز باور پذیر نبود. آن‌ها طی برخوردی ساده باهم آشنا شدند و در برخورد تقریبا سوم رابـ ـطه‌ای احساسی بینشان شکل گرفت که در قسمت دوازدهم رمان دکتر مارتا به او گفت عاشق شده است. نویسنده جان عشق در یک نگاه جزو مسائلی‌ست که کمترین ریسک رخ دادن را دارد و بیشتر در فیلم‌ها اتفاق افتاده است. در واقعیت وجود همچین چیزی تقریبا با ضریب ده در هزار است. حتی اگر آن دو نفر در خارج باشند، باز هم طول می‌کشد تا ارتباط خوبی بینشان شکل گرفته و به عشق ختم شود. پیشنهاد می‌کنم برای باورپذیرتر کردن علاقه‌ی بین آن دو، تعداد ملاقات‌هایشان را بیشتر و با روالی آرام تر کم کم عشق را وارد احساساتشان بکنید تا ژانر عاشقانه نیز پررنگ‌تر شود. در کل، وجود این موارد ذهن خواننده را در درستی مسائل به شک می‌انداخت که بهتر است تجدید نظری رویشان داشته باشید.
    از جایی که رمان شما کامل شده بود، باید پایان آن را هم مورد بحث قرار دهیم. برخی گمان می‌کنند پایان تنها به سلیقه نویسنده بستگی دارد و می‌تواند به هرگونه که دلش می‌خواهد آن را به اتمام برساند؛ اما در واقع این طور نیست. ما چند مدل پایان داریم. پایان باز، پایان خوش، پایان غمگین که نویسنده با توجه به سیر رمانش یک پایان قابل قبول و پاور پذیر را برایش انتخاب می‌کند. رمان شما با توجه به دو جلدی بودنش، پایان نسبتا باز و قابل قبولی داشت. به طوری که ورود ناگهانی الک و سخنان تهدیدآمیزش به اندازه کافی خواننده را تشنه و مشتاق ادامه می‌کرد؛ اما اینکه با روز عروسی مارتا و جیمز پایان صورت گرفت، انتهای داستان را کلیشه‌ای جلوه ‌داده بود. بهتر می‌بود با صحنه و اتفاقی بهتر این شک پایان را به مخاطب نشان می‌دادید.
    بند آخر نقدم را نیز به نکات نگارشی اختصاص می‌دهم که متاسفانه شما نه تنها از علائم نگارشی مناسب استفاده نکرده بودید، بلکه اشکالات نگارشی و عدم رعایت نیم فاصله را هم داشتید. درکنارش در برخی جاها اینتر بسیاری بین جملات زده بودید که لزومی نداشت و تنها پاراگراف بندی رمانتان را خراب می‌کرد. نویسنده جان ما در بهم وصل کردن جملات نمی‌توانیم به تعداد مکرر از "و" استفاده کنیم. نهایتا دو بار!
    اشتباه: بیشعوري نثار پیتر کردم و بی خیال دوش گرفتن میشم و سریع لباسام رو عوض کرده و دستی به سر و روم می کشم و خودمو به اتوبوس سر ایستگاه می رسونم.
    صحیح: بیشعوري نثار پیتر کردم و بی خیال دوش گرفتن میشم. سریع لباسام رو عوض کرده و دستی به سر و روم می کشم. بعد به سرعت خودمو به اتوبوس سر ایستگاه می رسونم.
    چند جا نیز از جملات آلمانی یا روسی استفاده کرده بودید که لازم بود معنی شان را در کنار جمله داخل پرانتز بنویسید نه پاورقی!
    از آنجایی که حجم رمان بالا بود، من تنها به چند مورد نگارشی اشاره خواهم کرد و من باقی را به عهده خود شما می‌گذارم.
    بقل❌ بغـ*ـل✔
    سال❌ سالن✔
    چهارم❌ چهرم✔
    جو❌ جور✔
    آوریدیم❌ آوردیم✔
    با آرزوی موفقیت برای نویسنده‌ی گرامی، پایان.

    x78h_8r1e_شورای_نقد_انجمن_نگاه_دانلود2.jpg
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    بالا