نقد رمان معرفی و نقد رمان عُدول | HananeKH کاربر انجمن نگاه دانلود

HananehKH

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/07/30
ارسالی ها
643
امتیاز واکنش
6,615
امتیاز
602
سن
26
به نام خدا
نام رمان: عُدول
نویسنده: HananehKH کاربر انجمن نگاه دانلود
ناظر: @*Elena*
ژانر: عاشقانه، معمایی.
خلاصه: من مردیم که بعد از گذشت شش سال، با تمام مجهولات ذهنیم برگشتم. وارد خانواده ای شدم و کنجکاوی مفرطی، اون ها رو به تکاپو انداخت. این حق من بود که نقطه عطف این اتفاق رو پیدا کنم. اما غافل از این که این بار، بازی جور دیگه ای رقم خورده. و حالا برای من هیچ چیز مستثنی نیست؛ حتی عشق!

"عُدول به معنی بازگشت، برگشتن."


لینک رمان:
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • *Elena*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/16
    ارسالی ها
    656
    امتیاز واکنش
    7,488
    امتیاز
    571
    محل سکونت
    زیر سایه خدا
    به نام خدا


    نویسنده عزیز ، ضمن عرض سلام ، ورود شما به تاپیک نقد که نشانی از نقد پذیری و علاقه مندی شما به پیشرفت قلمتان است را تبریک می گوییم . لطفا قبل از شروع فعالیت در تاپیک نقد ، قوانین بخش را مطالعه فرمایید .

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    توجه فرمایید که این چنین پیام ها اسپم محسوب میشوند و لازم است در صورت مشاهده ، پیام مربوطه را به کادر مدیریت بخش نقد ، گزارش دهید :
    -عزیزم ادامه بده
    -خیلی رمانت قشنگه من عاشقش شدم
    -تند تند پست بزار
    -تو رو خدا مهناز و فرهود بهم نرسن
    و...........

    برای درخواست نقد توسط "شورای نقد انجمن نگاه دانلود" می توانید به تاپیک زیر مراجه نمایید:
    negahdll3.ir

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!

    با سلام - نویسندگان عزیزی که درخواست نقد دارند، باید ابتدا قوانین را در تاپیک زیر مطالعه کنند. قوانین فراخوان نقد رمان ها - سپس در همین تایپک درخواست خودشان را مطرح کنند. توجه شود: - هنگام درخواست، حتما نویسنده لینک تاپیک رمان خود را در پیامش قرار بدهد. - هنگام درخواست، نویسنده باید نوع نقد را حتما نام ببرد (معمولی، همراه، پایانی)
    برای آموزش " نقد " می توانید از تاپیک زیر بهره ببرید:
    نقد کده

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    "Maein"

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/26
    ارسالی ها
    1,060
    امتیاز واکنش
    3,862
    امتیاز
    560
    سن
    21
    محل سکونت
    تهران
    به نام خالق قلم
    نقد رمان عدول

    ضمن تبریک به شما نویسنده‌ی عزیز جهت روحیه‌ی انتقادپزیری‌تان، نقد خود را آغاز می‌کنم.
    عدول؛ به معنای بازگشتن از راه یا میل‌کردن از کسی. واژه‌ای که ممکن است بسیاری از افراد در نگاه اول متوجه معنی آن نشوند و برای دانستن مفهومش به خواندن رمان روی بیاورند. با این حال باید توجه داشت که مفهوم و معنی نیز تاثیر بسیاری در جذب مخاطب دارد. در صورتی که کلمه‌ی بازگشت آن‌چنان نمی‌تواند در این امر موثر واقع شود.
    شاید خواننده از خود بپرسد این بازگشت به سوی چیست؟ شخصیت اصلی قرار است از چه کسی میل کند یا به چه چیز بازگردد؟ پس در این‌جا نگاهی به جلد شما می‌اندازد و با دستی روبه‌رو می‌شود که سعی دارد هاله‌ای از نور را در چنگ بگیرد. گرچه این امر ناممکن به نظر می‌رسد و شاید به منظور ناموفقیت شخصیت اصلی برای به دست‌آوردن رمز و راز خود باشد؛ بنابراین چنین تصویری به معنی عدول نیست.
    نویسنده‌ی عزیز، اولین نقد بنده در خصوص انتخاب نام و جلد شماست. باید بدانید که این دو نقش به‌سزایی در جذب اولیه‌ی مخاطب دارند. به‌گونه‌ای که هرچه‌قدر در گزینش آن وقت بگذارید، اولین قدم خود را برای نوشتن نگـاه دانلـود بی‌نقص محکم‌تر برداشته‌اید. با این حال همان‌طور که کمی پیش ذکر شد، شاید نام و جلد شما به طور جداگانه با محتوای رمان سازگار باشند؛ اما مفهومشان هیچ ارتباطی با یک‌دیگر ندارد.
    نام و جلد اولین ارکانی هستند که به چشم می‌آیند و باید پنجره‌ای باشند که دید خواننده را به روی رمان شما باز می‌کنند. یعنی باید با ژانر مرتبط باشند و مخاطب مربوط به خود را جذب کنند. محتوای رمان شما درباره‌ی مردی‌ست با گذشته‌ای پر از رمز و راز که برای بازکردن گره‌های به وجود آمده درگیر اتفاقات مختلف می‌شود. در صورتی که این میزان از رمز و راز در جلد و نام شما نهفته نشده است. اگر کمی تامل کنیم، درمی‌یابیم که داستان شما ایده‌های زیادی برای ساخت یک جلد رمزآلود دارد. به عنوان مثال می‌توانید تصویر آن مکعب روبیک را به صورت محو در تصویر قرار دهید یا این که با صندوقچه‌ی پنهان نصرت‌خان در یک هاله‌ی تاریک، فضای آن را رمزآلود کنید. این‌گونه می‌توانید ژانر معمایی را هم بیش‌تر به منظور برسانید و مفهوم دستی که قصد دارد باریکه‌ای از نور را در چنگ بگیرد نیز بیش‌تر کنید. چرا که سادگی جلدتان قادر نیست ژانر معمایی را به خواننده منتقل کند.
    نویسنده‌ی عزیز، یکی از ژانرهای انتخابی‌تان با توجه به محتوای رمان صحیح نیست. حواستان باشد که ژانر اجتماعی فقط در هنگامی به کار می‌رود می‌رود که شما به بیان موضوعی بپردازید که نقش مهمی در جامعه داشته باشد و جمعیت زیادی را در یک اجتماع به خود درگیر کند. برای مثال فقر، کودکان کار و موضوعاتی از این قبیل که در رمان شما به چشم نمی‌خورد.
    همان‌طور که جلد و نام از عناصر اصلی نگـاه دانلـود هستند، خلاصه نیز میان این ارکان نقش پررنگی دارد. ویژگی یک خلاصه‌ی خوب این است که بتواند اطلاعات دهد، در ذهن گره به وجود بیاورد و قادر باشد خواننده را در جای میخکوب کند. یعنی تفاوت ایده و موضوع را با سایر رمان‌ها به رخ بکشد و خواننده را وارد چالشی کند تا در نهایت باعث شود خود را در حالی ببیند که تسلیم خواندن رمان شده است. خلاصه می‌تواند یک توضیح کوتاه از طرح اولیه‌ای باشد که در نظر دارید. گرچه شما هم از همین روش استفاده کرده بودید؛ اما این طرح اولیه خوب بیان نشده بود؛ چرا که نه ابهامی ایجاد می‌کرد و نه به اندازه‌ی کافی اطلاعات می‌داد.
    شما می‌توانستید کمی به این متن کوتاه پروبال دهید. یعنی به جای سربسته بیان‌کردن طرح خود، توضیحی کامل درباره‌ی مردی به نام ژاییز دهید پس از شش سال از کشور کره‌ی جنوبی به آغـ*ـوش خانواده‌ی سه‌نفره‌ای بازمی‌گردد که اتفاقاً نقش پررنگی در گذشته‌ی او داشته‌اند. مردی که گمان می‌کند تنها خودش رازهای بسیاری دارد؛ اما رفته‌رفته متوجه می‌شود که برخی از اعضای آن خانواده هم رازی را مخفی می‌کنند. حال در ذهن مخاطب سوال ایجاد کنید که اصلاً علت این بازگشت چیست؟ چرا باید پس از شش سال به گذشته برگردد؟ چه حقیقتی در آن خانه مدفون شده است و...
    حواستان باشد که یک خلاصه‌ی خوب می‌تواند خواننده را برای خواندن رمان مشتاق‌تر کند؛ بنابراین لازم است نهایت توان خود را برای نوشتن آن صرف کنید.
    نویسنده‌ی گرامی، پس از نقد این ارکان، باید وقت بیش‌تری برای نقد عناصر درونی بگذاریم.
    بگذارید ابتدا از شروع شما سخن بگوییم. شروعی که در نگاه اول پرسش‌برانگیز به نظر می‌رسد و قادر باشد ذهن خواننده را به خود درگیر کند. آغاز شما با فرار مردی بود که در پیچ و خم خیابان‌های یک کشور غریب جلو می‌رفت و از عده‌ای می‌گریخت. شاید این آغاز ذهن مخاطب را در ابتدا درگیر می‌کرد؛ اما رفته‌رفته سیرتان آن‌چنان گنگ و ناواضح شد که قدرت شروع را پوشاند. با این وجود انتظار می‌رفت این گنگ‌بودن به تدریج از بین برود؛ در حالی که تا انتهای رمان همچنان پابرجا بود.
    شما پس از بیان شروعی پرسش‌برانگیز، ناگهان وارد زندگی مردی شدید که پس از شش سال به آغـ*ـوش خانواده‌ای بازگشته که در گذشته نیز آن‌ها را می‌شناخته است. در صورتی که این شناخت در لفافه بیان شده بود و خواننده تنها از دیالوگ‌ها متوجه گذشته می‌شد. در حقیقت یکی از بزرگ‌ترین ایرادهای رمان به همین لفافه‌گویی و سربسته توضیح‌دادن بازمی‌گشت.
    بگذارید در این‌باره توضیح بیش‌تری بدهم.
    تصور کنید خواننده هیچ ذهنیتی نسبت به اشخاص رمان شما و گذشته‌ی آن‌ها ندارد و ناگهان با سوال‌هایی روبه‌رو می‌شود که زندگی آن‌ها را به یک‌دیگر گره زده است. به عنوان مثال آقای ابریشمی شخصی بود که به طور کاملاً ناگهانی وارد سیر شد، آن هم در صورتی که شخصیت‌ها فقط نامش را به زبان می‌آوردند. شما در مونولوگ رمان راجع‌به این شخصیت که گویی نقش به نسبت مهمی هم در وقوع اتفاقات داشت هیچ توضیحی نداده بودید و خواننده تنها با خواندن دیالوگ اشخاص دیگر، هاله‌ی ناواضحی را از او در ذهن خود می‌ساخت. در واقع سیر رمان شما تنها به مسائل و اتفاقاتی پرداخته بود که در زمان حال رخ می‌داد و اشاره‌ی چندانی به گذشته نداشت. در صورتی که نیاز بود زمان بیش‌تری را برای شرح گذشته بگذارید. این‌گونه به نظر می‌رسید رمان شما جلد دومی از یک مجموعه می‌باشد که خواننده موفق به خواندن آن نشده است. به طور کلی شما توانسته‌اید سوال به وجود بیاورید؛ اما با سربسته بیان‌کردن، نه با ایجاد رمز و راز.
    برای مثال به این دیالوگ رامش دقت کنید:
    - اوایل یادته؟ فکر می‌کردم کردی؛ اما دیدم اصیل و فارسیه، فقط تلفظش خیلی سخته.
    نویسنده‌ی گرامی، از نظر خودتان اگر همین توضیحات را در قالب مونولوگ به خواننده برسانید زیباتر نسیت؟ مثلاً زمانی که ژاییز وارد خانه می‌شود، گذشته را دقیق‌تر به یاد آورد. اتفاقاتی که آن زمان برایش رخ داده یا این که به یاد آورد رامش نمی‌توانسته اسمش را به خوبی تلفظ کند. فضایی که آن خانه در گذشته داشته را شرح دهید و تنها در یک اشاره‌ی کوچک نگویید که با زمان حال فرق کرده است. ویژگی‌های هرکدام را جداگانه توضیح دهید و بگذارید خود خواننده متوجه تفاوت حال و هوای و آن‌جا با شش سال قبل شود. شما فقط با توضیح کم، گنگی به وجود آورده‌اید و این گنگی کاملاً با طرح ابهام فرق می‌کند.
    این تنها مثال کوچکی از سربسته بیان‎‌کردن شما بود. در حالی که بیش‌تر سیر این رمان با همین شیوه پیش می‌رفت. درگیری‌های ذهن ژاییز در گذشته خلاصه می‌شد، در حالی که این گذشته برای خواننده حل و فصل نمی‌گشت. اگرچه مقصود بنده این نیست که تمام گره‌ها را از همان ابتدا باز کنید. منظور این است که برای سوال‌هایتان زمینه بسازید. فرض کنید معلمی برگه‌ای را مقابل دانش‌آموزان خود می‌گذارد و از آن‌ها می‌خواهد به سوالات طرح شده پاسخ دهند. در صورتی که پیش از آن نه منبعی به آنان داده و نه پیش‌زمینه‌ای برایشان ساخته است. حال اگر در انتهای برگزاری امتحان پاسخ تک‌تک سوال‌ها را برایشان حل کند، آیا آشکارشدن جواب‌ها دانش‌آموزان را شگفت‌زده خواهد کرد؟
    رمان شما از همان ابتدا خواننده را با یک ابهام بزرگ مواجه می‌کرد و آن هویت ژاییز بود. در واقع تمام پرسش‌هایی را که بهتر بود به تدریج نمایان شوند، در همان ابتدا به خواننده خورانده شد. به طور کلی داستان شما دنبال یافتن معلول‌ها بود در صورتی که مخاطب اطلاعی از علت نداشت.
    راه حل اصلاح این نقص، فقط و فقط به توضیح بیش‌تر بازمی‌گردد. به طور مثال بیان دغدغه‌های ژاییز را که تنها در کابوس‌های کوتاهش خلاصه می‌شد، می‌توانید در قالب مونولوگ بال‌وپر دهید. یعنی قسمتی که از کابوس شبانه بلند می‌شود و به حیاط می‌رود، روزگاری را به یاد آورد که در آن خانه زندگی می‎کرده‌است. خاطره‌ها را با آب‌وتاب شرح دهید. تنها به یک اشاره‌ی کوچک اکتفا نکنید و بگویید ژاییز چه زمانی برای زندگی به آن خانواده پیوسته است. برای خود روزی را تداعی کند که برای اولین‌بار وارد جمعشان شده بود تا با این روش گذشته را در ذهن مخاطب حک کنید. این‌گونه زمانی که می‌خواهید از دل آن اتفاقات ابهام‌ها را بیرون بکشید، خواننده راحت‌تر با سوالات کنار می‌آید و از پی‌بردن به حقایق بیش‌تر شگفت‌زده می‌شود.
    تنوع کابوس‌های ژاییز را افزایش دهید و به بیان یک کابوس اکتفا نکنید. نیازی نیست از همان ابتدا بیان کنید او رازی پنهان دارد؛ بلکه رفته‌رفته میزان عجیب‌بودن رفتارهایش را مشخص کنید تا خواننده هم‌زمان با دیگر شخصیت‌ها به مشکوک‌بودن او شک کند. برای مثال گفت‌گوی او با شخصی ناشناس به نام آرش به اندازه‌ی کافی پرسش‌برانگیز هست و نیازی نیست پی‌درپی تکرار کنید که ژاییز راز و رمز دارد. بگذارید خواننده خود به این نتیجه برسد که رفتارهای وی مشکوک است و در آخر رمان از شک خود مطمئن شود. اجازه دهید خواننده تمام مدت به این بیندیشد که تمام رازها در آن خانه‌ی قدیمی پنهان شده و مربوط به نصرت‌خان است. سپس کم‌کم رفتارهای عجیب ژاییز را نشان دهید تا آن حدسش کاملاً به یقین تبدیل نشود. این‌گونه زمانی که برملا می‌کنید ژاییز بادیگارد آرش بوده است، خواننده بیش‌تر از فاش‌شدن این واقعیت جا می‌خورد. در غیر این صورت، از همان ابتدا منتظر است تا او هویتی عجیب داشته باشد.
    ایده‌تان در رابـ ـطه با آرش که تا انتهای رمان تنها به عنوان یک صدا باقی ماند بسیار خوب بود و به شما تبریک می‌گویم. حتی عدم توصیف ظاهر او کار به‌جایی بود که خواننده را به هیجان وا می‌داشت تا بخواهد زودتر با او مواجه شود. با این وجود همان‌طور که کمی پیش گفته شد، اگر روی گذشته‌اش وقت بیش‌تری می‌گذاشتید، این هیجان دوچندان می‌شد. همچنین زمانی که مخاطب پی می‌برد ارتباط او با ژاییز چیست، به دلیل ندانستن گذشته و نشناختن شخصیت آرش آن‌قدرها سردرگم نمی‌گشت. برای این که بتوانید در این قسمت هیجان به وجود آورید، می‌بایست شخصیت آرش را بهتر بشناسانید. درباره‌ی اولین دیدار او با ژاییز بگویید و این که چه‌گونه با هم آشنا شده‌اند. بگذارید خواننده تصور کند آن‌ها با یکدیگر دوست صمیمی هستند، نه این که این رابـ ـطه برایشان گنگ و گیج‌کننده باشد.
    در حقیقت دست شما برای مشکوک نشان‌دادن ژاییز باز است و همان‌طور که ذکر شد نیازی نیست مدام از قول خودش به خواننده بفهمانید فرد پر رمز رازی‌ست؛ بلکه می‌توانید رفتارهای او را رمزآلود نشان دهید. مثلاً زمانی که رادوین را دزدید و به خانه برگرداند، می‌توانید روی دستمالی که با آن او را بی‌هوش کرد مانور دهید. بگویید ژاییز همیشه از این نوع دستمال‌ها در داشبورد خود دارد و این همان رفتاری‌ست که خواننده را به او مشکوک می‌کند.

    نویسنده‌ی عزیز، بیش‌تر از سی پست گذشته و خواننده هنوز نمی‌داند هدف ژاییز از واردشدن به شرکت ابریشمی چیست. این می‌تواند یک ابهام باشد؛ اما در صورتی که خواننده ابریشمی را بشناسد. نیازی نیست اعلام کنید ژاییز به چه علت دنبال اوست. شما سعی کرده‌اید فعالیت‌های آن‌ها را به طور رمزآمیز شرح دهید؛ ولی با توضیح کم، آن‌قدر همه‌چیز را گنگ جلوه داده‌اید که گویی هیچ هدفی برای این کار ندارید.
    تصور کنید خواننده‌ی رمان خود هستید. پست اول را می‌خوانید و ناگهان با فردی به نام ابریشمی آشنا می‌شوید که شخصیت اصلی به‌خاطر او به کشور خود بازگشته است. او نمی‌خواهد از آن مرد انتقام بگیرد؛ اما می‌خواهد دستش را رو کند؛ برای همین همراه دختر نصرت‌خان به شرکت ابریشمی می‌رود تا بیش‌تر به فعالیت‌هایش دسترسی داشته باشد. شاید این داستان در ابتدا رمزآلود و مهیج به نظر برسد؛ اما رفته‌رفته خواننده مشتاق می‌شود تا زودتر علت را بیابد. در صورتی که بیش از هفتاد پست می‌گذرد و هنوز هم خواننده شناختی از این مرد ابریشمی‌نام پیدا نکرده است! او تنها با یک اسم پیش می‌رود، در حالی که پایان رمان نزدیک است و دیگر حقایق دارد توسط نویسنده مشخص می‌شود. رمز و راز ابریشمی فاش می‌شوند و ژاییز خود را به رامش معرفی می‌کند. راز و رمز نصرت‌خان برملا می‌گردد و آرش به ایران می‌آید. در صورتی که ابریشمی به عنوان فردی مهم، همچنان یک نام باقی مانده است.
    حال به نظر خودتان، این رمان بیش‌تر معمایی‌ست یا گنگ و گیج‌کننده؟
    در طول رمان مدام از پیداکردن یک کد سخن گفته‌اید که حاوی اطلاعات فراوانی می‌باشد. در صورتی که این اطلاعات در نهایت هم به طور واضحی بیان نمی‌شود. به طور کلی، شما در بدو رمان تمامی سوالات خود را روی دایره ریخته‌اید و ناگهان قصد دارید آن‌ها را در سه پست آخر جمع‌بندی کنید. درصورتی که خوانندگان هنوز هم شناختی نسبت به شخصیت‌های شما ندارند و هدف رمانتان همچنان نامشخص باقی مانده است.
    شاید بتوان گفت محوری که دنبال می‌کنید مشخص نیست. شما باید اتفاقات را در سمت و سوی یک موضوع اصلی جلو ببرید و در این مسیر ابهام ایجاد کنید. در صورتی که موضوع اصلی شما به خودی خود یک ابهام است!
    ژاییز وارد شرکت ابریشمی می‌شود تا از کار او سردرآورد؛ اما چرا؟ این چرایی‌ست که نویسنده باید آن را برای خواننده حل کند تا هرچه به انتهای رمان نزدیک می‌شود سوال‌های دیگر واضح‌تر به نظر برسد. لازم نیست فعالیت‌های ابریشمی را توضیح دهید. تنها چیزی که باید بیش‌تر برای خوانندگان باز شود، شخصیت ابریشمی و کارهایی‌ست که ژاییز را به او مشکوک کرده است. به طور حتم این میزان از شک باید دلیلی داشته باشد که شخصیت اصلی را به این سمت و سو بکشاند؛ اما شما این دلیل را به وضوح مشخص نکرده‌اید.
    شاید رادوین هم بتواند مثال خوبی برای توضیحات بنده باشد. شما مدام اشاره می‌‎کنید که او با گذشته‌ی خود فرق دارد. در حالی که این تفاوت تنها در همین یک جمله خلاصه می‌شود و خواننده باید با خواندن آن رادوین دیگری را تصور کند. همان رادوینی که ژاییز تمام مدت به چشم برادر خود می‌دیده است. در حالی که این مخاطب نیست که باید شخصیت‌پردازی کند. چنین چیزی وظیفه‌ی نویسنده است تا این تفاوت را به طور دقیقی شرح دهد.
    نویسنده‌ی عزیز، به طور حتم تمام ایرادهای شما به گذر از این گذشته بازمی‌گردد که به جای طرح پرسش، تنها گنگی به وجود آورده است. به عبارت دیگر، باید سعی کنید تا گذشته رمزآمیز و پرهیجان بیان شود. نه این که پی‌درپی در زمان حال بگویید گذشته رمزآمیز بوده است.
    این توضیح کم باعث می‌شد برخی موضوعات در ذهن خواننده به جواب نرسد. برای مثال این که چرا ژاییز شش سال قبل در خانه‌ی نصرت‌خان زندگی می‌کرده است؟ مگر رابـ ـطه‌ی عاشقانه‌ی او با رامش تا چه حد پیش رفته بود که آن‌طور به یک‌دیگر وابسته شده بودند؟ ژاییز چه‌گونه با آرش آشنا شده و اصلاً چرا بادیگارد او بوده است؟
    به طور کلی، رمان شما نیاز به پردازش بسیاری دارد و نمی‌توان آن را پایان‌یافته دانست.
    باید بدانید رمز و راز زمانی تاثیر خود را روی مخاطب می‌گذارد که هدف شما از این کار مشخص باشد. مثلاً خواننده بداند که ابریشمی در گذشته چه نقشی در زندگی ژاییز داشته است. نیازی نیست حقیقت اصلی را مشخص کنید. هدف این است که تنها شخصیت‌های خود را بشناسانید. حتی می‌توانید گذشته‌ای دروغ بسازید تا حداقل بتوانید شخصیت‌پردازی دقیقی ارائه دهید. قصد شما ایجاد ابهام بوده و این ابهام را با خلاصه‌گویی و توضیح اندک به وجود آورده‌اید؛ در حالی که همین نکته موجب شده است تا آن‌طور که انتظار می‌رود در شخصیت‌پردازی به خوبی عمل نکنید.
    به عبارت دیگر، این مونولوگ نیست که در رمان شما اطلاعات می‌دهد، بلکه خواننده تنها منتظر است تا به دیالوگ‌ها برسد تا بلکه ابهامی را برطرف کند. مثلاً تماس‌های آرش و ژاییز اطلاعات بسیاری را دربرمی‌گیرد که بهتر است آن‌ها را در مونولوگ جای دهید. سپس برای جاانداختن نتایجی که از متن اصلی گرفته‌اید، شخصیت‌ها را به گفت‌وگو وا دارید. در غیر این صورت حکم معلمی را دارید که این‌بار بدون درس‌دادن، مطالب یک کتاب قطور را برای شاگردانش دوره می‌‎کند.
    همان‌طور که می‌دانید پایان رمان باید جذاب و دور از ذهن باشد. پایانی که پس از یک سیر برنامه‌ریزی شده شکل می‌گیرد و دیگر هیچ ابهامی را برای خواننده باقی نمی‌گذارد؛ اما همان‌طور که ذکر شد، شما ناگهان تمام سوالات به وجود آمده را در سه پست خلاصه کردید. نصرت‌خان به عنوان قاتل مادر ژاییز شناخته شد، سپس آرش آمد و همه‌چیز را نقض کرد، ابریشمی را پدر خود نامید و ناگهان رفت. رامش چاقو خورد و بعد خیلی ناگهانی همراه ژاییز کنار قبر مادر او بودند. پست آخر هم به خوبی و خوشی به پایان رسید و جالب است بدانید نهایت این گنگ‌بودن، تنها به همان تشریح اندک اتفاقات و گذشته‌ی شخصیت‌ها بازمی‌گردد.
    نویسنده‌ی عزیز؛ به جرات می‌گویم رمان شما قدرت آن را داشت که در بیش‌تر از سی صفحه آپلود شود. شما می‌توانستید به زخمی‌شدن رامش بال‌وپر بیش‌تری دهید. از ژاییز بگویید که شب و روز مقابل اتاق او دست به دعا می‌شود و برای به هوش آمدنش انتظار می‌کشد. می‌توانستید ماجرای دستگیری آرش را دقیق‌تر بیان کنید و فقط در پست آخر یک اشاره‌ی کوچک به بازداشت‌شدن او نداشته باشید. زندگی ابریشمی را توضیح دهید و برای پاسخ‌دادن به سوال‌هایی که به وجود آورده‌اید وقت بگذارید.
    در حقیقت شما برای پایان دادن به رمان خود عجله داشتید و این عجله کاملاً در سیر رمان محسوس بود. رمان با هزاران ابهام شروع شد و در نهایت تمام آن گنگی‌ها در سه پست به پایان رسید که این تنها از انسجام کارتان می‌کاست.
    باید بدانید که گذر سریع از اتفاقات شاید در چند قسمت سوال به وجود بیاورد؛ اما کمی که تکرار آن زیاد شود، خواننده را خسته خواهد کرد. درست مثل زمانی که ژاییز روی زمین سقوط کرد و بعد علت آن را به اسپاسم عضلات پایش ربط دادید، خیلی زود از آن گذشتید و بار دیگر سعی کردید با توضیح کم ابهام به وجود بیاورید. در صورتی که این قسمت نیاز به توضیح فراوان داشت و می‌توانستید با بیان اتفاقی که در گذشته برای او افتاده ابهام ایجاد کنید.
    زمانی که ژاییز گمان کرد نصرت‌خان قاتل مادرش بوده، فریاد زد و چنین چیزی را به رامش گفت؛ اما دیگر توضیح نداده بودید که واکنش آن دختر چه بود؟ به سرعت از آن رد شدید و سپس در انتهای رمان اشاره کردید که رادوین در این رابـ ـطه به پدرش تشر می‌زند. در واقع حالات نصرت‌خان اصلاً خوب توصیف نشده بود. باید تلاش‌های او را برای حرف‌زدن با ژاییز افزایش دهید و پس از این که حقایق فاش می‌شود، یک گفت‌وگوی مفصل را میان آن‌ها برقرار کنید. در حقیقت فلش بکی به گذشته بزنید و همه‌چیز را از زبان نصرت‌خان برای ژاییز و خواننده توضیح دهید. چرا که در غیر این صورت، رمان شما پایان گنگ و ناواضحی دارد و خواننده در نهایت هم به هدفی که از نوشتن آن داشتید پی نمی‌برد.
    همچنین در قسمتی که پیام‌های نامشخصی برای ژاییز ارسال می‌شد، به ناگاه بیان کردید که آن شماره به رادوین مربوط می‌شود؛ اما دیگر توضیح چندانی در رابـ ـطه با آن ندادید و به کلی رهایش کردید که در واقع همین رهاکردن بی‌موقع است که سیر رمان شما را گنگ می‌کند.
    نویسنده‌ی گرامی، همان‌طور که گفته شد، بیش‌تر اشکال رمان شما به شخصیت‌پردازی بازمی‌گشت که در آن ضعیف عمل کرده بودید. با این حال ژاییز به عنوان نقش اصلی بیش‌تر در ذهن شکل گرفته بود؛ اما مخاطب به دلیل نشناختن دیگر اشخاص، با آن‌ها خو نمی‌گرفت.
    شما به خوبی توانسته بودید شخصیت حسود رادوین را به منظور برسانید؛ با این حال در وصف رامش کمی ضعیف‌تر عمل کرده بودید. شما تنها او را دختری شاد خطاب می‌کردید با این که هیچ‌کدام از خصوصیات یک دختر شاد را دارا نبود؛ چرا که به شخصه او را همانند دختر لوس و غرغرویی می‌دیدم که در حسادت از برادرش کم نمی‌آورد. در صورتی که در نظر ژاییز یک دختر همیشه شاد بود.
    از خود بپرسید یک فرد شاد چه خصوصیاتی دارد؟ آیا حسادت می‌کند؟ آیا مدام غر می‌زند؟ آیا می‌خواهد حرص دیگری را درآورد؟
    به طور حتم پاسختان خیر است. یک فرد شادمان کسی‌ست که مدام می‌خندد، جست‌وخیزکنان این‌سو آن‌سو می‌رود و دیگران را نیز به خنده وا می‌دارد. حال به نظر خودتان، خصوصیات رامش متعلق به یک دختر شاد را بود؟
    شما در بیان حالات بهتر عمل کرده بودید. به خوبی حالات ژاییز را هنگام شوک عصبی بیان می‌کردید و در عین حال سعی داشتید مردانگی او را به تصویر بکشید. با این وجود گاهی برای نشان‌دادن مردبودن شخصیت اصلی روی این نکته تاکید می‌کردید. درست مانند زمانی که برای رفتن به مهمانی دختر ابریشمی آمداه می‌شد و با خود گفت مگر می‌شود مرد باشی و بوی عطر تلخت مشخص نباشد؟
    در این‌جا بهتر بود به جای این که این حرف را از دید خود ژاییز بیان کنید، آن را در یکی از دیالوگ‌های رامش قرار می‌دادید که از ژاییز تعریف کند. سپس به احساسات مردانه‌ی او بپردازید که چه‌قدر از این تعریف لـ*ـذت بـرده است.
    به این قسمت از رمان خود توجه داشته باشید:
    چشم‌های بی‌حس و خالیم رو به چشم‌های قهوه‌ای شیطونش انداختم.
    از نظر خودتان، اگر کمی به توصیفات این جمله بال‌وپر دهیم چه تغییری در آن به وجود می‌آید؟ یعنی به جای این که به دو کلمه‌ی بی‌حس و شیطان اکتفا کنیم، تمام حالات مربوط به آن دو را شرح دهیم. برای مثال بگوییم نگاه زاییز هیچ تلاشی نمی‌کرد تا افکاری را که در سرش چرخ می‌خورد برملا کند. گویی از هر حرفی خالی شده بود. یا این که بگویید چشمان او دیگر برق همیشگی را نداشت. آیا این توصیف نشان‌دهنده‌ی بی‌حس‌بودن یک نگاه نیست؟ سپس در توصیف نگاه شیطنت‌آمیز رامش، اشاره کنید که مردمک چشم‌های مدام در صورت ژاییز جست‌وخیز می‌کند و با وصف لبخندی که گوشه‌ی لبش به چشم می‌خورد، شیطنت چهره‌ی او را بیش‌تر به خواننده منتقل کنید.
    به این جمله دقت کنید:
    گوشه‌ی لبش رو استرسی جوید.
    بیان واژه‌ی استرسی به این منظور است که شما نتوانسته‌اید میزان اضطراب شخص را با توصیف بفهمانید. در صورتی که لب را جویدن، به خودی خود کاری‌ست که فرد مضطرب انجام می‌دهد؛ بنابراین نیازی نیست به آن تاکید کنید. در عوض با توصیفات بیش‌تر میزان اضطراب را شرح دهید. مانند عرق‌ریختن، تندشدن تپش قلب و...
    به طور کلی بهتر است به جای به‌کاربردن واژه‌های کوتاه، حالات اشخاص را با آب‌وتاب توصیف کنید تا خواننده نیز آن‌ها را بهتر درک کند.
    شما در توصیف صدای رامش، تنها به دخترانه‌بودن آن اشاره کرده‌اید. در صورتی که این یک امر واضح است و به طور حتم او صدایی مردانه ندارد. پیشنهاد می‌دهم برای وصف صدای او، به وصف ضعیف یا رسا و ظریف یا جیغ بودن آن بپردازید.
    نه تنها در رابـ ـطه با رامش، بلکه در ارتباط با شخصیت‌های دیگر نیز وصف خوبی نداشتید. برای مثال شما هیچ ذهنیتی از رادوین نساخته بودید و ناگهان در انتهای پست چهل و شش خصوصیاتش را پشت سر هم ردیف کردید. باید بدانید که این وصف پشت سر هم اجازه نمی‌دهد خواننده ظاهر شخص را کاملاً به خاطر بسپارد و شما باید توصیفات را پراکنده و البته به وضوح شرح دهید. سپس در موقعیت‌های مختلف آن‌ها را تکرار کنید تا در ذهن ثبت شوند.
    مثلاً بنده هنوز به یاد می‌آورم که رادوین لب‌هایی باریک داشت و علت این یادآوری، تنها به میزان تکرار شما برمی‌گردد. تکراری که برای دیگر توصیفات، آن‌طور که باید به چشم نمی‌خورد.
    نویسنده‌ی عزیز، از جایی که آرش تا انتهای رمان تنها یک صدا باقی می‌ماند؛ پس باید حالت صدا و لحن حرف‌زدن او را دقیق‌تر بیان کنید. آیا صدا بم است یا یک تن عادی دارد؟ آیا خش‌دار است یا صاف؟ سرزبانی حرف می‌زند یا کلمات را شمرده‌شمرده و رسا به زبان می‌آورد؟
    این‌ها همان توصیفات که باعث شناخت هرچه بیش‌تر خواننده می‌گردد.
    وصف اماکن در رمان شما مانند شخصیت‌پردازی جای کار دارد. در همان ابتدای رمان نیاز به یک توصیف دقیق از خیابان‌ها دارید که فقط به بیان فرعی راست و چپ اکتفا کرده‌اید. در صورتی که باید به‌گونه‌ای آن راه‌ها را به تصویر بکشید که خواننده تصور کند خودش به جای ژاییز در پیچ‌وخم یک مسیر جلو می‌رود و از عده‌ای می‌گریزد. برای مثال نوشته‌های روی دیوارها را شرح دهید یا نوع ساختمان‌ها و...
    خانه‌ی نصرت‌خان نیز می‌توانست بهتر توصیف شود و همان‌طور که در ابتدا نیز ذکر شد، تفاوتش با گذشته بهتر به چشم بیاید.
    و همچنین اتاق رادوین، خانه‌ی دلربا و...

    نویسنده‌ی گرامی، قلم شما اشکالات نگارشی فراوانی دارد که بهتر است حتماً برای اصلاح آن وقت بگذارید.
    در این‌جا به چندین مورد آن اشاره می‌کنم.
    * سرعتم رو بیش‌تر و پاهام از خستگی به ذوق‌ذوق افتاده بودن.
    (چرا بعد بیش‌تر فعل ندارید؟ حذف در صورتی به روش قرینه‌ی لفظی صورت می‌گیرد که جفت فعل‌ها یکی باشند).

    * با تمام توان خودم رو به داخلش پرتاب و در سفید و بزرگش که درست معبد نجاتم بود رو آروم بستم.
    ( پس فعل کردم بعد‌ از پرتاب کجاست؟)
    یا:
    از جا بلند و به سمت کلید برق رفتم.
    (فعل شدم بعد از واژه‌ی بلند کجاست؟)

    * ریه ام: ریه‌م

    * خم شدم و خداروشکر می‌کردم که کسی نبود.
    صحیح: خم شدم و خدا رو شکر کردم که کسی نبود.

    * حالا با دهن باز نفس می‌کشیدم و دستم به زانوهام رسید.
    دهن: دهان
    (زمان فعل‌ها را به درستی استفاده نمی‌کنید).
    صحیح: دستم رو روی زانوهام گذاشته بودم و با دهان باز نفس می‌کشیدم.

    * 《بیا دیگه‌ای از دهانم خارج شد》
    نیازی نیست جمله را داخل پرانتز بگذارید.

    * کمی گذشت تا بالاخره، بیرون اومد.
    (ویرگول بعد بالاخره را حذف کنید).

    * خونه‌ی وسط شهر نشونه‌ی خوبی برای شک‌نکردن بهش بود.
    جمله‌ی پیشنهادی:
    خونه‌ش رو در مرکز شهر انتخاب کرده بود تا کسی بهش شک نکنه.

    * در این قسمت زمان حال و گذشته را با یک‌دیگر آمیخته‌اید:
    چیزی به اسم خوش‌گذرونی خیلی وقت بود که برای من مرده. ( مدت‌ها می‌شد که دیگه چیزی به اسم خوش‌گذرونی برای من مرده بود).
    یا:
    نور چشمام رو زد و صدای مادرم قطع شد. نه این امکان نداره. (نداشت)

    * این اتاق تویه: این اتاق توئه

    * حتما رادوین آورده بودتش: حتماً رادوین اون رو آورده بود.

    * دستاش رو بهم انداخت.
    آیا منظورتان قلاب‌کردن است یا گره‌زدن انگشتان به یک‌دیگر؟

    * هدفش از این لحن متمسخر رو می‌دونستم.
    (رو باید قبل هدفش بیاید).

    * حرف منه پیرمرد: حرف منِ پیرمرد

    * عبور مایع داغی از مجاری بینیم رو به خودم تبریک می‌گفتم.
    خلاقیت خوبه در صورتی که معنی داشته باشه:)

    * در پست شصت و هشت بعد این که ژاییز تلفن رادوین رو با دختر ابریشمی شنید، باید سه ستاره می‌گذاشتید و بعد از زنگ آلارم صحبت می‌کردید. این‌گونه تغییر زمان و مکان مشخص می‌شود.

    * سیبیل: سبیل

    * بی‌دقدقه: بی‌دغدغه

    * با ناز پلک‌های مصنوعی‌ش رو به هم زد.
    بهتر نیست مژه‌های مصنوعی‌ش رو به هم بزنه؟ :)

    نویسنده‌ی عزیز، در کلام آخر یک بار دیگر انتقاد پذیری شما را تحسین می‌کنم و امیدوارم که نقد بنده برای بهبود رمانتان موثر واقع شود.

    قلمتان ماندگار
     

    HananehKH

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/30
    ارسالی ها
    643
    امتیاز واکنش
    6,615
    امتیاز
    602
    سن
    26
    سلام و خسته نباشید به شما منتقد گرامی.
    ممنون از وقتی که گذاشتید.
    تمامی نکات شما رو خوندم. بسیار دقیق و موثر بود. حتما اصلاح می کنم. تشکر.
     
    آخرین ویرایش:

    HananehKH

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/07/30
    ارسالی ها
    643
    امتیاز واکنش
    6,615
    امتیاز
    602
    سن
    26
    سلام. یه سوالی داشتم که نتونستم توی پروفایلتون مطرح کنم. میتونم از همین اسم برای رمان استفاده کنم و طرح جلد همین باشه و باتوجه به نکته هایی که گفتین جلد معمایی تر بشه یا اینکه هر دو به طور کل عوض بشن؟ چون برای جلد باید درخواست میدادم پرسیدم.
    و اینکه میشه کلا ژانر اجتماعی رو حذف کنم؟
    ممنون.
     

    "Maein"

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/26
    ارسالی ها
    1,060
    امتیاز واکنش
    3,862
    امتیاز
    560
    سن
    21
    محل سکونت
    تهران
    سلام
    بله ژانر اجتماعی رو حذف کنید.
    نام مشکلی نداره؛ ولی اگه نکاتی که گفتم یا هرچی دوست داشتید رو برای معمایی‌ترشدن و تطبیقش با نام به جلد اضافه کنید بهتر میشه.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا