نقد رمان معرفی و نقد رمان پهلوان | ژیلا.ح کاربر انجمن نگاه دانلود

🍫 Dark chocolate

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/09/06
ارسالی ها
2,828
امتیاز واکنش
38,895
امتیاز
1,056
سن
23
محل سکونت
°•تگرگ نشین•°
نام رمان : پهلوان

نویسنده : ژیلا.ح | نویسنده انجمن نگاه دانلود

ژانر : اجتماعی عاشقانه

ناظر : @*LARISA*

خلاصه: روایتی از دونسل، جوان قدیم و جوان امروزی! پهلوان قدیم و جوانمرد امروز! محمد امین، معمار جوان و به نامی که برای پروژه‌ی جدید، تصمیم به خرید خانه های یک روستا و از نو ساختن آن می‌کند. در همین راه به آن روستا سفر می‌کند و اتفاقاتی رخ می‌دهد که وادار می‌شود در آن روستا بماند. همانجا با پهلوان آشنا می‌شود و ...

لینک رمان:

Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
  • پیشنهادات
  • *Elena*

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/03/16
    ارسالی ها
    656
    امتیاز واکنش
    7,488
    امتیاز
    571
    محل سکونت
    زیر سایه خدا
    به نام خدا


    نویسنده عزیز ، ضمن عرض سلام ، ورود شما به تاپیک نقد که نشانی از نقد پذیری و علاقه مندی شما به پیشرفت قلمتان است را تبریک می گوییم . لطفا قبل از شروع فعالیت در تاپیک نقد ، قوانین بخش را مطالعه فرمایید .

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    توجه فرمایید که این چنین پیام ها اسپم محسوب میشوند و لازم است در صورت مشاهده ، پیام مربوطه را به کادر مدیریت بخش نقد ، گزارش دهید :
    -عزیزم ادامه بده
    -خیلی رمانت قشنگه من عاشقش شدم
    -تند تند پست بزار
    -تو رو خدا مهناز و فرهود بهم نرسن
    و...........

    برای درخواست نقد توسط "شورای نقد انجمن نگاه دانلود" می توانید به تاپیک زیر مراجه نمایید:

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!


    با سلام - نویسندگان عزیزی که درخواست نقد دارند، باید ابتدا قوانین را در تاپیک زیر مطالعه کنند. قوانین فراخوان نقد رمان ها - سپس در همین تایپک درخواست خودشان را مطرح کنند. توجه شود: - هنگام درخواست، حتما نویسنده لینک تاپیک رمان خود را در پیامش قرار بدهد. - هنگام درخواست، نویسنده باید نوع نقد را حتما نام ببرد (معمولی، همراه، پایانی)
    برای آموزش " نقد " می توانید از تاپیک زیر بهره ببرید:
    نقد کده

    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
     

    ریواس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/12/04
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    26
    امتیاز
    16
    سن
    57
    محل سکونت
    مشهد
    سلام بر ژیلا، بانوی جوان نویسنده و
    همه ی دوستان علاقه مند به خواندن ها و دوستی های مجازی
    ورودم دیشب به انجمن و آشنایی با اوون مصادف شد با عنوان رمان پهلوان درردیف اسامی چندی از سایررمان ها
    و ثابت شد انتخاب نام برای داستان حتما در جلب مخاطب متناسب با سلیقه و خواسته ی او ، تاثیر مهمی داره
    بعداز خوندن اولین قسمت ها از بعضی رمان ها قسمت اول رمان تو کششی ایجاد کرد که باعث شد درعين خستگی و درساعت نیمه شب نتونم ادامه ندم
    و البته زمانی زیبایی ها و ارزش هایی که درمتن داستان، تورو وادار به ادامه میکنه، دوچندان ن میشه که میبینی نویسنده بسیار جوانه
    تاکید میکنم، و تاکید ، این که برای قضاوت، سن نویسنده و تجربه ی اون حتما باید درنظر گرفته بشه ، که باعث میشه قضاوت با گذشت بیشتری از خطاها صورت بگیره و امتیاز بیشتری داده بشه...
    امضا:ریواس(نرگس خاتون)
     

    🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,895
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°

    ریواس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/12/04
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    26
    امتیاز
    16
    سن
    57
    محل سکونت
    مشهد
    واما
    انتخاب زمان داستان بسیار دورتر اززمانی که نویسنده زندگی کرده جسارت میخواد و اطلاعات و تحقیق و خطری هم هست
    اما اینجا این انجمن فضایی هست، ان شا لله، مثبت، برای شروع ، شهامت به خرج دادن خطر کردن و البته کسب تجربه برای هرچه بهتر نوشتن و کمتر اشتباه کردن پخته تر شدن و به اصطلاح حرفی قابل تامل برای گفتن داشتن...
    همونطور که تو صفحه شخصی ات هم گفتم، شروع داستان پر کششه
    توصیف ها دراون قسمت ازداستان که با این جمله شروع میشه :بوی" تند چمن های اصلاح شده"و...، بسیار شیرین بود
    خصوصا اونجا که میگی
    خورشید پتوی نرم و پنبه ای آسمان را روی خودش می کشید تا برود و بخوابد و به جایش ماه خمیازه کشان درآسمان، پادشاهی خودرا درشهر شب آغاز کندوالی اخر
    نمیتوانم از این جمله بگذرم: ترس مثل کنه به علی چسبیده بود، و
    یا مرد لهجه ی عجیبی داشت که مثل نسیمی آرام میان صدایش هرازگاهی خودنمایی می کرد

    اگر طولانی نمی شد شاید بیشتر جملات این قسمت را دوست داشتم واگویه کنم

    تحقیقات و دانسته هات درباره ی زورخونه و ادوات ورزشی زورخونه ای قابل تحسینه
    بکارگیری ضرب المثل ها و گاه نقد طنز آمیزکودکانه ی اون ها درذهن علی، جذابه،
    و البته این سوال هم درذهن میاد، که چطور مجید این همه ضرب المثل های خان جون رو به خاطر سپرده
    که البته جواب قابل تاملی دادی که شایدبرای بچه های اون زمان، با تکرار زیاد این گونه مثل ها ، که مرسوم خانواده ها بوده،
    و البته ذهن پاک و پذیرای کودک خصوصا اگر از دسته کودکان با بهره هوشی بیشتری باشه، امکان پذیره. .. شاید
    و نکته ی دیگری که باهم صحبت کردیم درمورد نبود تلویزیون در آن سال ها ...
    و درمورد بخشی از رمانت که برمي گرده به زمان حال،( البته مطمئن نیستم چه زمانیه )
    برای قضاوت در این بخش، احتیاج به زمان بیشتری هست، باید ببینیم چه خواهی گفت والبته چگونه...

    ریواس (نرگس خاتون)
     
    آخرین ویرایش:

    🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,895
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°
    خیلی خیلی ممنون بابت زمانی که برای خوندن گذاشتین.
    حتما بخش تلویزیون رو اصلاح میکنم تا بهتر بشه و طبیعی تر. به جاش میشه از تئاتر یا معرکه استفاده کرد فکر کنم. سعیم رو برای زمان گذشته میکنم که بیشتر تحقیق کنم و بنویسم. خیلی ممنون که راهنماییم کردین و زمان گذاشتین که نقدم کنین :aiwan_light_heart: :aiwan_light_heart:
     

    ریواس

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/12/04
    ارسالی ها
    4
    امتیاز واکنش
    26
    امتیاز
    16
    سن
    57
    محل سکونت
    مشهد
    ارزشمند ترین نکته ی کار تو اینه که داستان رو با یک طراحی و خط زیبا با بسم الله الرحمن الرحيم شروع کردی
    و اون رو تقدیم کردی به قول خودت به پهلوون پهلوون ها حضرت علی ع
    این دو نکته ی بسیار بارز که چون تاجی در شروع کار تو میدرخشه، ارزشی داره که بایست جدا از نکات دیگر، ازون یاد می شد
    به امید موفقیت و توان و انرژی همراهی باتو
     

    "Maein"

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/10/26
    ارسالی ها
    1,060
    امتیاز واکنش
    3,862
    امتیاز
    560
    سن
    21
    محل سکونت
    تهران
    به نام خالق قلم
    نقد رمان پهلوان
    نکته: این نقد خارج از برنامه‌ی شورا نوشته شده است.

    ضمن تشکر از انتقادپذیری شما نقد خود را آغاز می‌کنم.
    نویسنده‌ی عزیز، اولین نقد در خصوص نام انتخابی شماست. همان‌طور که می‌دانید، نام باید ملاک‌هایی را دارا باشد که در یک نگاه خواننده را به خود جذب کند. ظاهر یک اثر، برای بسیاری از خوانندگان اهمیت والایی دارد و از جایی که شما هنوز جلدی ندارید، روی انتخاب نامتان تمرکز بیش‌تری می‌کنیم.
    نام پهلوان، تنها به یک ایده‌ی کلی از رمان شما اشاره دارد. نامی که نه ابهام به وجود می‌آورد، نه ذهن خواننده را درگیر می‌کند و نه آن‌طور که باید جذاب به نظر می‌رسد. در حقیقت فاقد همان ویژگی‌هایی‌ست که یک نام خوب باید آن‌ها را دارا باشد. حواستان باشد که اثر شما نگـاه دانلـود مجازی‌ست و نام بار بیش‌تری را در جذب مخاطب به دوش می‌کشد.
    شاید پهلوان بتواند به صورت ابهام‌آمیزتری بیان گردد. به عنوان مثال قادرید مترادف آن را با واژه‌های دیگری ترکیب کنید. مترادف‌هایی که آن‌قدرها به گوش نرسیده باشند و در نگاه اول سوال ایجاد کنند. شما می‌توانید ترکیب رمزآلود بسازید تا نام خود را جذاب‌تر کنید.
    بگذارید چند مثال برایتان بزنم:
    نیو می‌تواند یک مترادف برای پهلوان باشد. واژه‌ای که شاید بسیاری از افراد تاکنون با آن مواجه نشده باشند. حال اگر این واژه را با کلمه‌ی دیگری بیامیزید، به طور حتم ترکیب جذاب‌تری ایجاد می‌کنید. به شرط آن که برای انتخاب این ترکیب وقت فراوانی بگذارید. چرا که گزینش نام امر مهمی‌ست که نیاز به تفکر فراوان دارد. با این حال پهلوان از صرف چنین وقت فراوانی حکایت نمی‌کند.
    در نتیجه با وجود این توضیحات، به‌کارگیری پهلوان به عنوان نام رمان، به تنهایی قادر به جذب مخاطب نیست و می‌بایست آن را آب‌و‌تاب بیش‌تری دهید.
    پس از نقد نام به خلاصه می‌رسیم. خلاصه‌ای که در نگاه اول، به طور کلی مناسب به نظر می‌رسید. گرچه می‌توانست بهتر نوشته شود؛ اما ایراد زیادی نداشت. با این حال هرچه رمان را پشت سر می‌گذاشتیم، متوجه می‌شدیم نمایانگر بسیاری از اتفاقات است. یعنی خواننده با خواندن خلاصه، به راحتی می‌تواند سیر را حدس بزند. شما درباره‌ی جوانی سخن گفته‌اید که به طور اتفاقی وارد یک روستا می‌شود و بنا به شرایطی در آن‌جا می‌ماند. سپس با پهلوانی آشنا می‌شود و...
    حال به نظر خودتان، با این توضیحات و ذکر نام این جوان، بخش بزرگی از رمان را فاش نکرده‌اید؟ چرا که اواسط داستان مشخص شد که ماشین او آتش گرفته است؛ اما هر خواننده‌ای با خواندن خلاصه به این پی می‌برد که محمدامین زنده می‌ماند و سرانجام وارد آن روستا می‌شود. این‌گونه هیجان رمانتان کاهش می‌یابد و مخاطب از جایی که به راحتی سیر داستان را حدس زده است، آن‌قدرها جذب روند پیش رو نمی‌شود.
    به طور کلی، بزرگ‌ترین نقص رمان شما قابل حدس بودن آن به شمار می‌رفت. گرچه جای نگرانی وجود ندارد. به راحتی می‌توان این نقص را از بین برد. در صورتی که از بیان برخی جملات اضافه خودداری کنید و به رمز و راز رمان خود بیفزایید.
    حال بیایید به چند مورد از این اضافه‌گویی‌ها اشاره کنیم.
    مورد اول همان خلاصه‌ی شماست. آوردن نام محمدامین و اشاره به این که وارد روستا می‌شود، خواننده را مطلع می‌کند که از آن آتش‌سوزی جان سالم می‌برد. در صورتی که اگر این موضوع تا آشکارشدن حقیقت مخفی باقی بماند، هیجان کارتان دوچندان می‌شود. پیشنهاد می‌کنم خلاصه‌تان را تغییر دهید و نام محمدامین را حذف کنید. بهتر است اشاره‌ای به این که وارد روستا می‌شود نداشته باشید و تنها توضیح دهید راهی محلی می‌شود که ناگاه در مسیر آن با مشکلی روبه‌رو می‌گردد.
    نویسنده‌ی عزیز، پیشنهاد می‌کنم همگام با خواننده پیش بروید. شما بیش‌تر اتفاقات رمان را قبل از زمان مناسب آن فاش می‌کنید. درست مانند نقشه‌ی آرش و دوستانش.
    زمانی که برای اولین‌بار از آرش سخن گفتید، به لبخند مرموز او اشاره کردید. همین لبخند مرموز برای نشان‌دادن رفتار غیر عادی او کافی می‌باشد و نیازی نیست مدام تکرار کنید آرش هدف ناجوانمردانه‌ای در سر می‌پروراند. بگذارید خواننده به این موضوع شک کند؛ اما از آن مطمئن نباشد. یعنی زمانی که آرش ذات واقعی خود را نشان می‌دهد، از مواجهه با آن جا بخورد. سعی کنید شخصیت او را یک دوست خوب برای محمدامین جلوه دهید؛ در حالی که برخی از رفتارهایش را مرموزانه وصف می‌کنید.
    بگذارید این پرسش در ذهن خواننده ایجاد شود که ممکن است ریگی در کفش او باشد؟ اما پاسخ این پرسش را تا زمان مناسب پنهان نگاه دارید تا خواننده برای ادامه‌ی رمان هدف و انگیزه داشته باشد.
    این‌گونه زمانی که او را متوجه افکار حقیقی شخصیت خود می‌کنید، مخاطب هم‌زمان با محمدامین جا می‌خورد و برای آرش متاسف می‌شود.
    از این رو نیاز است گفت‌وگوی آرش را با دوستان دیگرش حدف کنید. لازم نیست مدام به نقشه‌ای که در سر دارد تاکید داشته باشید. همین که در لفافه بگویید به شوخی اصرار دارد محمدامین را وادار به نوشیدن چیزی کند که او نمی‌خواهد، به خودی خود کمی خواننده را مشکوک کرده‌اید. البته حواستان باشد که در عین توضیح چنین چیزی، شخصیت آرش را دوستانه نشان دهید تا هنگام فاش‌شدن حقایق، مخاطب هم هیجان‌زده‌تر شود.
    معمولاً بیش‌تر خوانندگان علاقه‌مند هستند که خود به کشف راز و رمز نهفته در رمان بپردازند و اگر شما همه‌چیز را از پیش برای آن‌ها باز کنید، تنها از اشتیاقشان برای خواندن ادامه‌ی رمان کاسته‌اید.
    علاوه‌بر خلاصه، یکی دیگر از مواردی که مشخص می‌کرد محمدامین زنده می‌ماند و به آن روستا می‌رسد، مونولوگ‌هایی بود که هنگام ملاقات او و گلاب شکل گرفت.
    به این قسمت از مونولوگ خود دقت کنید:
    اما این را می‌دانستند که آخرین دیدارشان نیست و دست سرنوشت بالاخره آن‌ها را به هم می‌رساند.
    اولین پرسش من این است که آیا چنین جمله‌ای مشخص نمی‌کند محمدامین زنده می‌ماند؟ و آیا فاش‌شدن این موضوع از هیجان سیر نمی‌کاهد؟

    و پرسش بعدی نیز این است که دقیقاً این را از کجا می‌دانستند؟!

    نویسنده‌ی گرامی، سیر شما سیر خوبی‌ست. با این حال انکار نمی‌کنم که پیش از ورود به بخش مرتبط با محمدامین، بهتر عمل کرده بودید. شما خلاقیت زیادی در ساخت جملات و بیان دید یک کودک داشتید و به شخصه از خواندن افکار علی لـ*ـذت می‌بردم؛ چرا که نگاه او به دنیای اطرافش آن‌قدر دقیق بود که به اندازه‌ی کافی احساس کودکانه را به مخاطب القا می‌کرد. با این حال پس از ورود به زندگی محمدامین، انسجام جملاتتان از بین رفت و حجم دیالوگ‌ها به مقدار زیادی افزایش یافت. برای مثال همان‌طور که پیش‌تر نیز گفته شد، دیالوگ‌های آرش و دوستانش در نبود محمدامین زیاد بود و ناگاه اطلاعات مهم خود را بدون هیچ پیش‌زمینه‌ای، با یک گفت‌وگوی طولانی به خواننده منتقل کردید. در صورتی که بهتر بود این دیالوگ‌ها را در قالب مونولوگ طراحی کنید و به افکار درون ذهن آرش ارتباط دهید. درست در همان زمانی که ذات خود را آشکار کرد و ماشین محمدامین را آتش زد. در آن قسمت به افکارش بال‌وپر دهید و تمام گفت‌گوهایش را در قالب مونولوگ به خواننده برسانید. سعی کنید به فکرش وارد شوید و ذهنیت او را راجع‌به محمدامین واضح و رساتر بیان کنید. این‌گونه خواننده نیز با او بهتر ارتباط برقرار می‌کند و به سادگی از چند دیالوگ معمول نمی‌گذرد.
    آیا به نظر شما بهتر نیست که مدام اشاره نکنید قرار است بلایی سر محمدامین بیاید؟ یعنی بیان نکنید که این سفر با بقیه‌ی سفرهای او فرق دارد. اگر خواننده منتظر یک اتفاق از پیش تعیین شده باشد بهتر است یا این که ناگهان از برنامه‌ریزی دقیق نویسنده جا بخورد؟
    در حقیقت اوج سیر شما از زمانی که وارد زندگی محمدامین می‌شوید کمی روتین پیش می‌رود که علت آن فاش‌کردن زودهنگام اتفاقات است. (مثلاً همان هدف آرش یا این که گلاب قرار است به یک شخصیت اصلی تبدیل شود). شما در این قسمت می‌توانید با مرموز نشان‌دادن آرش یا ایجاد پیچیدگی‌های بیش‌تر، بخشی از این ابهام را به وجود آورید. (مثلاً می‌توانید در گذشته‌ی محمدامین سوال بسازید و تا زمانی که ذات آرش فاش می‌شود ذهن خواننده را به آن پرسش‌ها درگیر کنید تا چندین هیجان داشته باشید. یا ایده‌هایی از این قبیل).
    به طور کلی بخش اولیه‌ی رمان شما، چه در سیر و چه در توصیفات قوی‌تر از بخش دوم به نظر می‌رسید و این همان چیزی‌ست که در رمان هومه‌ی نیلگون نیز مشاهده کرده بودم. توصیف شخصیت‌های اولیه دقیق بود و در ذهن می‌ماند؛ اما رفته‌رفته از قدرت این توصیفات کاسته شد. درست همان شیوه‌ای که در رمان پهلوان هم به کار گرفته بودید.
    به عنوان مثال، در شخصیت‌پردازی علی و مجید فوق‌العاده بودید. حس و حال دوپسربچه‌ی کودک و نگاه بچگانه‌شان به موضوعات دقیق و حساب‌شده بود؛ ولی پس از آن، از خیر توصیف دیگر شخصیت‌ها گذشته‌اید. اگر به شخصیت‌پردازی علی نگاه کنید، متوجه می‌شوید که چه‌قدر زیبا افکار او را شرح داده‌اید. او پسری‌ست که علاقه‌ی فراوانی به پهلوانی دارد که در عین ادعایش برای پهلوانی، یک پسربچه‌ی مظلوم است. شما به خوبی از پس این توصیفات برآمده‌اید؛ اما به نظر خودتان همین وقت را برای شناساندن آرش صرف کرده‌اید؟ یا همین‌طور پدر محمدامین؟ و حتی خود محمدامین؟ آیا شخصیت‌پردازی آن‌ها نیز چنان دقیق هست که خواننده با جان و دل درکشان کند؟
    شخصیت‌پردازی تنها در توصیف ظاهر خلاصه نمی‌شود که البته ظاهر را هم آن‌طور که باید دقیق بیان نکرده بودید. برای مثال زمانی که اشاره کردید امید شکسته شده است، بهتر است این شکستگی را وصف کنید. آیا صورتش چروکیده شده؟ کنار چشم‌هایش چین افتاده یا...
    لطفاً به این قسمت دقت کنید:
    آرمین که پسری با قد متوسط، بینی عقابی و چانه‌ی دوتکه، موهای یک سانتی و نسبتا خوش‌اندام بود...
    به نظر شما، مخاطب خواندن این بند کاملاً تمام خصوصیات ظاهری آرمین را به خاطر می‌سپارد؟ یا بهتر است به جای بیان پشت سر هم توصیفات، ذره‌ذره خصوصیات شخصیت خود را در ذهن خواننده بگنجانید؟
    حواستان باشد که توصیفات نباید پشت سر هم و به صورت رگباری به خواننده خورانده شوند. چراکه این‌گونه نه تنها آن را به ذهن نمی‌سپارد؛ بلکه ممکن است به سادگی از جملاتتان بگذرد.
    به این مثال دقت کنید:
    غمگین و ناامید در حالی که گریه می‌کرد به سمت خانه به راه افتاد.
    اگر در این قسمت، غمگین و ناامید را وصف کنیم چه تغییری در بیان احساسات علی و میزان اثرگذاری روی خواننده به وجود می‌آید؟
    برای مثال شانه‌های خم‌شده‌ی او را شرح دهید یا حالاتی که از ناامیدی و غم حکایت می‌کند.

    یا حتی در این قسمت:
    اضطراب تمام وجودش را فرا گرفت.
    در این‌جا زیباتر است تا به جای بیان واژه‌ی اضطراب، نشانه‌های اضطراب را همان‌گونه که خلاقیتتان از عهده‌اش برمی‌آید وصف کنید.

    یا:
    علی سر کوچه ایستاد. هجوم حس‌های مختلف او را گیج کرده بود. ترس، تنهایی، وحشت، تنهایی و...
    با توجه به توضیحات پیشین، اگر این احساسات را تنها با بیان کلمات بیان کنید، حالات علی را با نهایت توانی که در نوشتن دارید شرح داده‌اید؟
    یا این که تنها کلماتی را دنبال هم چیده‌اید تا به خواننده یک ذهنیت کلی از حال شخصیت خود بدهید؟ به طور حتم این نوع توصیف هیچ حسی را به خواننده منتقل نمی‌کند و تاثیر لازم را روی او نمی‌گذارند.
    همین که اشاره کردید علی شلوار خود را خیس کرده، بهترین توصیف برای بیان ترس اوست؛ بنابراین سعی کنید بیش‌تر رفتارها را وصف کنید تا این که کلمات کلی را دنبال هم بچینید.

    نویسنده‌ی عزیز، خلاقیت شما در وصف حالات خوب است. درست مانند زمانی که قاروقور شکم علی را به قورقور قورباغه‌های گرسنه ربط دادید. یا هنگامی که بغضش را با یکی از آن قورباغه‌های گرسنه‌تر وصف کردید؛ بنابراین شما قادرید جملات زیبا بسازید و چه خوب است در این قسمت هم به جای بیان چند صفت، به توصیف بیش‌تر بپردازید تا قلمتان را نیز زیباتر کرده باشید.

    پیشنهاد می‌کنم روی توصیف دیگر شخصیت‌ها وقت بیش‌تری بگذارید. برای مثال صاحب باغ، آرش، پدر محمدامین و حتی گلاب که تنها به رنگ موهای او اشاره کردید. گرچه در شناساندن شخصیت و رفتارهایش خوب عمل کرده بودید؛ اما وصف ظاهرش می‌توانست دقیق‌تر شکل بگیرد. برای مثال قد، حالت صورتش (کشیده یا گرد بودن)، حالت بینی، چانه، رنگ پوست و...

    نیاز است توصیفات مکان را هم دقیق‌تر بیان کنید. وصف آهنگری را پروبال دید. به‌گونه‌ای که خواننده تصور کند در آن‌جا حضور دارد و با چشمان خود فضای اطراف را مشاهده می‌کند. (محل قرارگیری ابزارها، رنگ وسایل و...)
    تا این‌جای کار هیچ تصویری از روستا در ذهن خواننده نقش نبسته است و می‌بایست روی آن وقت بیش‌تری بگذارید. برای مثال زمانی که علی مجید را دنبال می‌کند، می‌توانید قسمت‌های مختلف روستا را تا رسیدن به بخش بالایی آن وصف کنید. شکل خانه‌ها، باغ‌های مختلف، خانه‌ی علی و...
    در توصیف زورخانه، تنها به دیالوگ‌های رشید اکتفا نکنید؛ بلکه از دید کودکانه‌ی علی هم آن‌جا را شرح دهید. یا زمانی که نرمش‌ها را انجام می‌دهد، افکارش را گسترده‌تر بیان کنید. مثلاً بگویید با تمام وجود آرزو می‌کند تمرین‌هایش زودتر پایان یابد؛ اما از جایی که می‌خواهد همچون یک مرد به نظر برسد، خود را مجبور می‌کند که طاقت بیاورد.

    پس از نقد تمام این‌ها، باید نگاهی به نگارشتان بیندازیم‌. شما در ساخت جملات مستعدید؛ با این حال نیاز است کمی روی جایگاه ارکان دقت کنید.
    بگذارید چند مثال برایتان بزنم:

    * جمله‌ی یک را با جمله‌ی دو مقایسه کنید:
    ۱- در راه نگاهش به پسربچه‌هایی که تیله بازی می‌کردند و سنگ‌های هفتایی را ردیف هم چیده بودند، خورد.
    ۲- نگاهش در راه به پسربچه‌هایی خورد که سنگ‌های هفت‌تایی را کنار هم چیده بودند و تیله‌بازی می‌کردند.
    (به نظر خوتان اگر فعل خورد پس از پسربچه‌ها بیاید، جمله را روان‌تر نمی‌کند؟)

    حال پیش از خواندن جمله‌ی پیشنهادی این مثال، خودتان این مورد را اصلاح کنید:
    این را از سایه‌هایشان که روی زمین حرکت می‌کرد، فهمید.

    جمله‌ی پیشنهادی:
    این را از سایه‌هایشان فهمید که روی زمین حرکت می‌کردند.

    * یکباره پایش لغزید و به یکی از عابران خورد و کباده از دستش رها شد.
    آیا به نظر شما، در این جمله از حرف ربط (و) بیش از حد استفاده نشده است؟

    جمله‌ی پیشنهادی:
    پایش یک‌باره لغزید و به یکی از عابران خورد؛ در نتیجه کباده ار دستش رها شد.

    * خودش را در ذهن جای سهراب شکست خورده در نبرد که گرزش را از دست داده بود، گذاشت و غمگین و ناامید در حالی که آهسته گریه می‌کرد به سمت خانه به راه افتاد.

    جمله‌ی پیشنهادی:
    خودش را جای سهراب گذاشت که گرزش را از دست داده و در نبرد شکست خورده بود. همین افکار شانه‌های کوچکش را خم کرد و باعث شد بدون توجه به چشمان لبریزش، با قدم‌های سریع‌تری به سمت خانه روانه شود.

    * صدای دیگری هم می‌آمد؛ اما لحن پایین‌تری داشت.
    مگه لحن پایین هم داریم؟ :)
    جمله‌ی پیشنهادی:
    صدای دیگری هم می‌آمد؛ اما آهسته‌تر به گوش می‌رسید.

    * نویسنده‌ی عزیز، از علامت تعجب در جای نامناسب و به تعداد بسیار استفاده می‌کنید. برای مثال:
    ابدا! قول داده بود! باید پای حرفش می‌ایستاد!
    صحیح:
    ابدا؛ او قول داده بود و باید پای حرفش می‌ایستاد.

    * تلفن را از سیم بکشد و با خودش به بیرون ببرد.
    (به حشو است و باید حدف شود).

    * خانم صادقی می‌توانست شعله‌هایی که از دهان آن رئیس اژدهایش بیرون می‌آمد را از همان پشت تلفن حس کند.
    (را نشانه‌ی مفعول باید پس از مفعول بیاید. در این‌جا نیز جایگاهش باید بعد از شعله‌هایی باشد.)

    * محمد امین خندید.
    - دوغ می‌خورم؛ اما نه هر دوغی رو!
    بعد از خندید باید علامت دونقطه بیاید.
    محمدامین خندید:
    - دوغ می‌خورم؛ اما نه هر دوغی رو!

    * بدون وسواس روی تخت خودش را پرت کرد.
    صحیح:
    خودش را بدون وسواس روی تخت پرت کرد.

    * حالا هم دل‌شکسته بود و هم دست!
    آی ام گیجینگ:|

    جمله‌ی پیشنهادی:
    حال نه تنها دستش شکسته بود، بلکه دل‌شکسته نیز به نظر می‌رسید.

    یا:
    شدت درد ناشی از آسیب دستش، ذره‌ای با قلب شکسته‌اش برابری نمی‌کرد.

    یا:
    گویی این قلب شکسته، درد دستش را می‌پوشاند.

    * بقیه دنبال ما بیوفتن: بقیه دنبال ما بیفتن


    * چشمان: چشم‌ها
    (ان) یک جمع عربی‌ست و به طور حتم باید با کلمات عربی جمع بسته شود. در حالی که چشم واژه‌ای فارسی می‌باشد و از این رو نباید با الف و نون جمع بسته شود.

    * سر تاس: سر طاس

    * نالوطی: نالوتی

    * خانوم راد: خانم راد

    * واتس آپ: واتس‌اَپ

    نویسنده‌ی عزیز، پس از تمام این‌ها، شما را به‌خاطر ایده‌ی جدید و توانایی در نوشتن تبریک می‌گویم. امیدوارم نقد من نیز در پیشرفت هرچه بیش‌ترتان موثر واقع شود.
    قلمتان ماندگار :aiwan_lggight_blum:

     

    🍫 Dark chocolate

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/09/06
    ارسالی ها
    2,828
    امتیاز واکنش
    38,895
    امتیاز
    1,056
    سن
    23
    محل سکونت
    °•تگرگ نشین•°

    سلام دینو جان.:biggfgrin:
    خیلی خیلی از اینکه وقت گذاشتین‌و نقد کردین ممنونم.
    پارت به پارت اصلاح میکنم و حتما برای کمک گرفتن میام پیش شما.:NewNegah (11):
    واقعاً نمیدونم‌ چرا بخش علی بهتر از محمد امین شده. دست خودم نبود انگار ذهنیت بیش تری ازش داشتم.
    با این حال بازم تلاش میکنم براش.
    بازم خیلی ممنون :aiwan_light_kiss3:
     

    _Janan_

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2020/04/21
    ارسالی ها
    360
    امتیاز واکنش
    6,351
    امتیاز
    601
    محل سکونت
    رویابافی های ناتمام :)
    این نقد خارج از برنامه‌ی شوراست و صرفا یک نقد دوستانه است :)
    پس بیخیال چارچوب ‌های معمولم دوستانه برات مینویسم‌.
    موضوع متفاوت و جذابی داشت.
    قلمت روونه. توصیفات فوق‌العاده است و گاهی واقعا آدمو انگشت به دهن میکنه.
    ذهن کودکانه‌ی علی خیلی زیباست. شخصیت گلاب خیلی دوست داشتنیه و خیلی مشتاق ادامه داستان و حضور بیشترشم.
    زیاد از نقاط قوتت نمیگم چون مطمئنم خودت خوب میدونی و زیاد گفتن. به نکاتی اشاره میکنم که اگه یه کم اصلاحشون کنی از عالی که الآن هست عالی تر بشه :)
    اول از همه صادقانه بگم با دیدن عنوان رمانت زیاد تمایلی برای خوندنش نداشتم. یعنی از اسم اینجوری برمیومد که یه رمان با کلی نصیحت قراره بخونم و خوب برای نصیحت شنیدن حوصله لازمه. ولی با شروع رمان کاملا نظرم عوض شد. رمان جذاب بود و کشش خاصی داشت. چون گفتی که میخوای بهترین رمانت باشه به نظرم روی عنوان تجدید نظر کن. یعنی پهلوان تنها نباشه بیارش توی یه ترکیب یا از مترادفاتش استفاده کن.
    خلاصه‌ت نیاز به بارنگری داره ژیلا جان. ۴ صفحه جلو رفتی ولی هنوز محمدامین به روستا نرسیده. طبق خلاصه در واقع خط سیر داستانو لو دادی. منِ خواننده میدونستم که محمدامین از آتش سوزی نجات پیدا میکنه و هیجان اون قسمت کم شده بود و طبق متن این احتمالم میدم که ناجی محمد امین گلابه و یا توی روستا باهاش ملاقات میکنه. در کل ریتم داستان عالی بود فقط یه خورده دستتو برای خواننده رو کرده بودی.
    نکته‌ی بعدی اتفاقاتیه که تو سال ۴۲ میفته. توصیف حس و حال علی خیلی خوب و قویه ولی دقت کن خیلی بعیده که تو سال ۴۲ اونم توی یه روستا تلوزیون بوده باشه. اونم اونقدر همه گیر که هم علی تلوزیون دیده باشه و هم مجید (نسبت به دیالوگایی میگم که مثلا علی از فیلما یاد گرفته) اینو طبق تجربه میگم که مثلا پدر من که چند سال بعد از اون سال ها همسن علی بوده و شهرستانیه، تلوزیون نداشتن و ندیده.
    پارت‌های مربوط به سال ۹۶ رو به شخصه بیشتر دوست داشتم مخصوصا شخصیت گلاب رو
    شخصیت پردازیات خیلی خوب بود. مخصوصا جایی که دست آرشو رو کردی. تا قبلش آرش تو نظرم یه شخصیت کلیشه‌ای بود. (دوستِ دلقک و بی بندوبار شخصیت اصلی) ولی جایی که معلوم شد خلاف اینه واقعا جذاب بود. تازه بهترم میشد اگه خواننده رو وسط شک و تردید رها میکردی. مثلا اولش باور نمیکردم و میگفتم نه! آرش داره نقش بازی میکنه به محمد امین ضربه نمیزنه...اگه همونجا خبیث نشون دادن آرش رو تموم میکردی و دیگه بهش اشاره نمیکردی تا توی کویر جذاب تر بود به نظرم. خواننده دوس داره گاهی اتفاقات خارج از پیش بینی ببینه.
    برای شروع رمان خوب میشد اگه با یه صحنه هیجانی شروع میکردی. مثلا با آتیش گرفتن ماشین محمد امین. بعد به گذشته برمیگشتی و خواننده رو تشنه میکردی.
    یه سری اشتباه املایی هم دیدم که الآن فقط یکی دوتاش تو ذهنمه. تو پارت اول باید بگی "نالوطی گریه" نه نالوطیه
    صفته غلته و سفته درسته
    دیگه جونم برات بگه یه خورده توصیف ظاهر و مکان رو بیشتر کن. تیکه تیکه و بین متن بیار نه یکجا که خواننده رو خسته نکنه.
    فعلا همینا تو ذهنمه. مشتاق خوندن داستانت هستم. واقعا به دلم نشسته. حتما ادامه میدم و اگه به نکته‌ای برخوردم بازم میگم :)
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا