تئاتر نجوای خــ ـیانـت رنگ‌ها در گوش‌هایی که می‌بینند

  • شروع کننده موضوع Behtina
  • بازدیدها 168
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Behtina

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/11/08
ارسالی ها
22,523
امتیاز واکنش
65,135
امتیاز
1,290
یادداشتی برنمایش یک اسم یه کلمه‌ای که توش میم کاف شین داره

نجوای خــ ـیانـت رنگ‌ها در گوش‌هایی که می‌بینند

[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
140289_2944017612_320_213.jpg
[/BCOLOR]​
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
ایران تئاتر-بهنام حبیبی :تالار فانوس هنر تهران، اکنون نمایش یک اسم یه کلمه‌ای که توش میم کاف شین داره به نویسندگی علی‌رضا ایزدی و کارگردانی پونه پارسایی را به روی صحنه دارد.
[/BCOLOR]

مرد نابینایی در آستانه‌ی جدایی از همسرش، به همراه دختری، وارد کافه‌ای می‌شود. او بسیار مطمئن و آماده برای انجام کار بزرگی در زندگی به نظر می‌رسد. او پیوسته با گوشی که در گوشش قرار دارد گفت‌وگو می‌کند و این گفت‌وگو در واقع تبادل افکار و نظریات او با همان دختر خیالی درونی‌اش است که همراهش وارد کافه شده است و از چشم مردم و اطرافیان ناپیداست و تنها خود مرد، او را می‌شنود و با او ارتباط ذهنی و بیانی دارد. مرد در لابلای رفتار به ظاهر مؤدبانه‌اش، علاقه‌ی بسیار زیادی به حدس زدن فضای پیرامونی‌اش از خود ابراز می‌کند. این مرد که در پژواک گفت‌وگوهایش با شخصیت خودساخته‌ی درونی‌اش درگیر بحران بی‌اعتمادی به جهان پیرامون خویش است، در کنار سرگرمی جالبش یعنی پرسش‌های پی‌درپی‌اش از زن کافه‌چی درباره‌ی رنگ لباسش و جزئیات پیرامونش در کافه، در ارتباطی تنگاتنگ و بی‌واسطه با دختر خیالی خود به توجیه رفتار و شخصیتش اصرار می‌ورزد. در واقع، آن دو با طرح پرسش‌های خود به زن کافه‌چی و به تمسخر گرفتن پاسخ‌های او، سعی در متهم ساختن او در پاسخ به پرسش‌های مطرح‌شده دارند. سیر پوششی مرد و دختر در اتهام و تمسخر به زن، و تأیید رفتار خودشان، حرکتی پیشرونده در نهاد مرد از بحران ایجادشده به روزنه‌ی نور فرار از بحران است. مرد و دختر هر دو نابینا هستند، اما دختر هر پاسخ زن را دروغ و فریب می‌انگارد و او و دیگر رهگذران خیابان را نیز مورد اتهام دروغگویی و فریب قرار می‌دهد. نمایش در دو اپیزود ساخته و پرداخته‌شده است که اپیزود اول آن در کافه، در فضایی رئالیستی و با بازی دختر خیالی ذهن مرد، نوعی سوررئالیسم را به کار می‌افزاید. اپیزود دوم نمایش که صحنه‌ی دادگاه مرد برای جدایی از همسرش را به تصویر می‌کشد، به بیان درد دل‌ها و مشکلات خانوادگی و شخصی مرد و خانواده‌اش اختصاص دارد که البته تنها از زبان خود او و به صورت مونولوگ و در پاسخ به پرسش‌های دادگاه اجرا می‌شود. این جاست که مرد، پرده از رازهای مگویش برمی‌دارد و به همه‌ی نابسامانی‌های زندگی شخصی‌اش اشاره می‌کند. آنچه در درون نهاد مرد نابینا به ساخت شخصیتی خیالی برای همراهی و همرزمی اش منجر شده است، مجموعه‌ای از رویدادهای عینی و ذهنی جاری در زندگی‌اش است که از زمان کودکی و در سن سه‌سالگی‌اش با سقوط او از ارتفاع آغاز شده است و تا زندگی با همسرش همچنان ادامه دارد. سقوط این کودک که تنها با نابینایی‌اش همراه بوده است، داستانی است که گویی خود او نیز به آن باور ندارد. او ادعا می‌کند که خود و اطرافیانش در انتظار بهبود بینایی‌اش بوده‌اند ولی هرگز این رویداد به سراغش نیامده است. او در ادامه‌ی مسیر زندگی‌اش همواره با این هیولای دروغ و فریب اطرافیان دست به گریبان بوده است و همین هیولا، شخصیت درونی مرد را تا بدان جا پیش بـرده است که مرد در واکنش به این همه ناراستی‌ها و فریب‌ها به واکنشی ذهنی در درون خود دست زده است و همراه و همسری خیالی در درونش آفریده است تا با همدستی او، بتواند تندیس شخصیتی جدید خود را لااقل به تأیید یک نفر برساند. او در دادگاه در اتهام به همسرش و در دفاع از خود، می‌گوید: "هشت ساعت تموم یه پیرهن سرمه‌ای تنم بود و من فکر می‌کردم سفیده!"، و یا این جا که می‌گوید: "همچین می خوره تو سَر واقعیت بود و نبودت که شک می‌کنی آدمی!". او دلیل دگرگونی‌های درونی شخصیتش را این گونه توجیه می‌کند: "در کمال ناباوری شروع می‌کنی به یکی دیگه شدن، انگار همه‌ی پرتقال‌هایی که تا حالا خوردی هویج بودن." و یا این که: "هر چی از گذشته اومده می تونسته چیز دیگه ای باشه!". او به انتهای بحران بی‌هویتی خویش رسیده است تا جایی که وجود دختر خیالی همدستش را کاملاً منطقی و موجه می‌داند و می‌گوید: "از یه جایی به بعد دیگه برات فرق نمی کنه عادلانه ست یا نه... فقط مهم اون یه لحظه است...". مرد اوج بی‌اعتمادی‌اش را حتی نسبت به منطق دروغین پیرامونش ابراز می‌کند و می‌گوید: "وقتی به تو می گَن دو دو تا چهار تا نمی شه، تو مجبور می شی به سه سه تا هم فکر کنی.".
" یک اسم یه کلمه‌ای که توش میم کاف شین داره"، روایت دنیاهای متفاوت و نگاه‌های خاموشی است که در پس پرده‌ی ناتوانی بینایی ممکن است در درون شخصیت‌های پیرامون ما وجود داشته باشند و ما ناآگاهانه از کنار آنها گذر می کنیم. متن از روانی و گویایی خوبی برخوردار است. دگرگونی شخصیتی مرد نابینا که ریشه در نگاهی ناتورالیستی به او و زندگی‌اش دارد، در ادامه، با نگرشی در ژانر رئالیسم اجتماعی همراه می‌شود تا دلایل بروز پدیده‌هایی این چنینی را در بین مردم جامعه وَرانداز کند. به نظر می‌رسد، چینش نیروهای متضاد یا پلیدی در درون مرد نابینا که با پرسوناژ دختر به تصویر کشیده می‌شود، در برابر نیروهای عقلی و منطقی که مرد، در اپیزود دوم خود را پیروز بر این نیروها معرفی می‌کند، آن چنان که باید قوی و برجسته پرداخته نشده‌اند تا تماشاگر، تفاوت‌ها و دلایل این دگرگونی‌های درونی و شخصیتی در مرد را در پارادوکس‌های ایجادشده در ذهن این مرد، بیابد و آنها را به قضاوت بنشیند.
" یک اسم یه کلمه ای که توش میم کاف شین داره" از صحنه، دکور و اکسسواری هوشمندانه بهره می‌گیرد. نگرش انتزاعی و جسورانه‌ی طراح صحنه، دکور و اکسسوار در گزینش تکرنگ همه‌ی اجزا و عوامل نمایش در تکرنگ خاکستری، به چرخش نگرش تماشاگر به تکرنگی یا بیرنگی دنیای رنگ‌های مرد نابینا کمک می‌کند. صحنه در کمال سادگی و کاربری، طراحی شده است و دکور و اکسسوار در قالب این صحنه، فضای منطقی و مناسبی را برای این بازی فراهم می‌کنند. دراماتورژی اثر در حد قابل قبولی است، به‌خصوص در ایجاد ارتباط‌های ذهنی بین مرد و دختر و همچنین ارتباط آنها با زن کافه‌چی. میزانسن های پرسوناژها کافی و مناسب هستند و بازی، از ریتم و روانی خوبی برخوردار است.
بازیگران نمایش، به خوبی ایفای نقش می‌کنند. بازیگر نقش مرد، استحکام و استواری شخصیتی خوبی را به تصویر می‌کشد. بازیگر نقش دختر نیز از بازی روان و خلاقانه‌ای برخوردار است اگرچه در نتیجه‌ی پیروی از متن، پرسوناژ دختر به عنوان نیروی فریبنده و گمراه‌کننده‌ی نهاد مردانه‌ی مرد نابینا، آن چنان که باید، پُررنگ نمی‌نماید.
 
بالا