- عضویت
- 2015/11/08
- ارسالی ها
- 22,523
- امتیاز واکنش
- 65,135
- امتیاز
- 1,290
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]
[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]کافه سینما: رامین رییسی[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]"نفس" از بهترین فیلمهای امسال سینمای ماست و به دلیل سر و شکل متفاوت و راه سهل و ممتنعی که فیلمساز برای ورود به جهاناش ساخته این خطر را دارد که کمتر دیده شود.
پس از فیلم متوسط "شیار ۱۴۳" نرگس آبیار حالا با حس و حال عجیب ناتورالیستی "نفس“ تا نزدیکیهای خلق یک اثر ماندگار در سینمای ایران پیش رفته است. فیلمی غریب و متفاوت، البته جسورانه و در نهایت، سنگدل.
در "نفس " فیلمساز از دادن داستان به شکلی که مخاطب انتظارش را دارد و نسبت به آن شرطی شده، به عمد دوری میکند و با اعتماد به نفس، آن طور که خودش میخواهد و به آن ایمان دارد، داستانش را میسازد. با خُرده خُرده داستانهایی که راویاش، بهار (دخترک شش هفت ساله فیلم) است. همراه شدن با بهار، صبر و حوصله میخواهد. باید دستتان را به او بدهید. پرسه بزنید در دشت و کوه. در مدرسه و مهمانی. بازیهای تنهاییاش و ارتباطاش با آدمهای اطراف: خانواده متفاوت، همکلاسیها، غریبهها و مهمتر از همه در تخیل ناباش همراهاش شوید.
آرام آرام رابـ ـطهتان با بهار شکل میگیرد، مثل یک رابـ ـطه عاشقانه، صاف و زلال. و درست در جایی که تحت این ارتباط و فضا، هیپنوتیزم شدهاید و به شکل و قاعده هر رابـ ـطه احساسی دیگری آسیبپذیریتان به بالاترین حد رسیده؛ بومب... ضربه اصلی وارد میشود؛ در یکی از بیرحمانهترین پایانبندیهای تاریخ سینمای ایران.
(از اینجا به بعد خطر لو دادن داستان وجود دارد.)
جایی مطلبی خوانده بودم با این مضمون که دم آخر زندگی و در لحطه مرگ، تمام زندگی انسان از جلوی چشمانش میگذرد. و جالب این که در گذر از این لحظه و پس از رو به روشدن با مرگ، حسی از رضایت و آسودگی در چهره افراد وجود دارد. انگار بعد از مواجه شدن با غول بزرگ مرگ -مهمترین ترس زندگی- حالا دیگر راحت شدهاند، بالاخره از آن لحظه مهیب "مردن"، که همواره دلهرهاش را داشتهاند عبور کردهاند و وارد عدم یا هر فضای ناشناخته دیگری شدهاند.
"نفس" دقیقا روایت همین لحظه است.مرور زندگی در دل مرگ. دوربین (ما به عنوان مخاطب در سینما)، زل زده به چشمان معصوم دخترکی که در یکی از هیجانانگیزترین بازیهای کودکی، تابی را آنقدر چرخانده و چرخانده تا رهایش کند، چرخ بخورد و دلش غنج برود و کیف کند. اما از همین پلان پرت میشویم به گذشته دخترک، تا در این لحظه کش آمده؛ داستان زندگیاش را برایمان روایت کند و برگردیم و دوباره برسیم به همینجا، یعنی روی تاب، و در مواجهه مرگ / دخترک (ما/دخترک) زل بزنیم در چشماناش و جاناش را بگیریم و همزمان برایش سوگواری کنیم. بعد از این سکانس کوبنده با موسیقی سایکوتیک و مرگ راوی فیلم، میرسیم به سکوت فصل پایانی و جای خالی بهار و دلمان مچاله میشود.
"نفس" البته میتوانست فیلم بهتری شود، اگر فیلمساز ایدههای سطحی فمینیستیاش را به زور در فیلم نمیگنجاند. جایی از فیلم، مادربزرگ ناتنی دخترک (که اتفاقا شخصیتاش درست پرداخت شده) در حالی که دارد موهای بهار را شانه میکند در میآید که: "کاش تو هم پسر بودی که لازم نبود موهاتو شانه کنم" (نقل به مضمون). و بعد قرار است مثلا از همچین دیلالوگ و لحظهی اختهشدهای برسیم به جایی در اواخر فیلم که بهار جلوی پدرش اعتراف کند؛ آرزو داشته پسر باشد! کاش کارگردان به چنین فضای باشکوه و تخیل نابی که در کل خلق کرد، در تمام لحظههای فیلم وفادار میماند و آن را قربانی "پیامرسانی" و ایدئولوژیک زدگی نمیکرد. هرچقدر که صحنههای مربوط به عزاداری، چه در یزد و چه در آن فضای عجیب و غریب مربوط به "خانه غربتیها" در فیلم نشسته، صحنههای مربوط به تظاهرات و راهپیمایی، گلدرشت و بیرون از جو فیلم است. انگار خانم آبیار در رودربایستی تعریفهای حاتمیکیا از اولین فیلماش "شیار 143" گیر کرده باشد.
مورد بعدی که به فیلم صدمه میزند، تغییر نکردن سن و سال و چهره "بهار" در طول این چهار پنج سالی است که در فیلم میگذرد.آن هم در دوران کودکی که تغییرات ظاهری کاملا محسوس است.
با همه اینها "نفس" در مجموع فیلم قابل توجهی است که ما را نسبت به اسم سازنده و فیلم بعدیاش حساس میکند. در پایان این یادداشت میخواهم از یکی از لحظههای خوب فیلم یاد کنم که بازی "جمشید آریا" است. بازیگری که در همان لحظههای کوتاه حضورش دوباره یادمان میاندازد که چه بازیگر توانمندی است. خدا حفظش کند.
[/BCOLOR]
![185bd0ac1298575ef0ac1bf2231be0ee_M.jpg](http://www.caffecinema.com/new/media/k2/items/cache/185bd0ac1298575ef0ac1bf2231be0ee_M.jpg)
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]کافه سینما: رامین رییسی[/BCOLOR]
[BCOLOR=rgb(255, 255, 255)]"نفس" از بهترین فیلمهای امسال سینمای ماست و به دلیل سر و شکل متفاوت و راه سهل و ممتنعی که فیلمساز برای ورود به جهاناش ساخته این خطر را دارد که کمتر دیده شود.
پس از فیلم متوسط "شیار ۱۴۳" نرگس آبیار حالا با حس و حال عجیب ناتورالیستی "نفس“ تا نزدیکیهای خلق یک اثر ماندگار در سینمای ایران پیش رفته است. فیلمی غریب و متفاوت، البته جسورانه و در نهایت، سنگدل.
در "نفس " فیلمساز از دادن داستان به شکلی که مخاطب انتظارش را دارد و نسبت به آن شرطی شده، به عمد دوری میکند و با اعتماد به نفس، آن طور که خودش میخواهد و به آن ایمان دارد، داستانش را میسازد. با خُرده خُرده داستانهایی که راویاش، بهار (دخترک شش هفت ساله فیلم) است. همراه شدن با بهار، صبر و حوصله میخواهد. باید دستتان را به او بدهید. پرسه بزنید در دشت و کوه. در مدرسه و مهمانی. بازیهای تنهاییاش و ارتباطاش با آدمهای اطراف: خانواده متفاوت، همکلاسیها، غریبهها و مهمتر از همه در تخیل ناباش همراهاش شوید.
آرام آرام رابـ ـطهتان با بهار شکل میگیرد، مثل یک رابـ ـطه عاشقانه، صاف و زلال. و درست در جایی که تحت این ارتباط و فضا، هیپنوتیزم شدهاید و به شکل و قاعده هر رابـ ـطه احساسی دیگری آسیبپذیریتان به بالاترین حد رسیده؛ بومب... ضربه اصلی وارد میشود؛ در یکی از بیرحمانهترین پایانبندیهای تاریخ سینمای ایران.
![photo_2016-12-12_12-13-58.jpg](http://www.caffecinema.com/new/images/caffe/photo_2016-12-12_12-13-58.jpg)
جایی مطلبی خوانده بودم با این مضمون که دم آخر زندگی و در لحطه مرگ، تمام زندگی انسان از جلوی چشمانش میگذرد. و جالب این که در گذر از این لحظه و پس از رو به روشدن با مرگ، حسی از رضایت و آسودگی در چهره افراد وجود دارد. انگار بعد از مواجه شدن با غول بزرگ مرگ -مهمترین ترس زندگی- حالا دیگر راحت شدهاند، بالاخره از آن لحظه مهیب "مردن"، که همواره دلهرهاش را داشتهاند عبور کردهاند و وارد عدم یا هر فضای ناشناخته دیگری شدهاند.
"نفس" دقیقا روایت همین لحظه است.مرور زندگی در دل مرگ. دوربین (ما به عنوان مخاطب در سینما)، زل زده به چشمان معصوم دخترکی که در یکی از هیجانانگیزترین بازیهای کودکی، تابی را آنقدر چرخانده و چرخانده تا رهایش کند، چرخ بخورد و دلش غنج برود و کیف کند. اما از همین پلان پرت میشویم به گذشته دخترک، تا در این لحظه کش آمده؛ داستان زندگیاش را برایمان روایت کند و برگردیم و دوباره برسیم به همینجا، یعنی روی تاب، و در مواجهه مرگ / دخترک (ما/دخترک) زل بزنیم در چشماناش و جاناش را بگیریم و همزمان برایش سوگواری کنیم. بعد از این سکانس کوبنده با موسیقی سایکوتیک و مرگ راوی فیلم، میرسیم به سکوت فصل پایانی و جای خالی بهار و دلمان مچاله میشود.
![photo_2016-12-12_12-14-04.jpg](http://www.caffecinema.com/new/images/caffe/photo_2016-12-12_12-14-04.jpg)
مورد بعدی که به فیلم صدمه میزند، تغییر نکردن سن و سال و چهره "بهار" در طول این چهار پنج سالی است که در فیلم میگذرد.آن هم در دوران کودکی که تغییرات ظاهری کاملا محسوس است.
با همه اینها "نفس" در مجموع فیلم قابل توجهی است که ما را نسبت به اسم سازنده و فیلم بعدیاش حساس میکند. در پایان این یادداشت میخواهم از یکی از لحظههای خوب فیلم یاد کنم که بازی "جمشید آریا" است. بازیگری که در همان لحظههای کوتاه حضورش دوباره یادمان میاندازد که چه بازیگر توانمندی است. خدا حفظش کند.
![photo_2016-12-12_12-14-10.jpg](http://www.caffecinema.com/new/images/caffe/photo_2016-12-12_12-14-10.jpg)