وان شات همه چیز ریخت بِهَـم | سنـاتور [ SheRviN DoKhT ] نویسنده انجمن نگاه دانلود

وضعیت
موضوع بسته شده است.

SheRviN DoKhT

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/01/19
ارسالی ها
1,883
امتیاز واکنش
147,427
امتیاز
1,086
سن
22
به نام او
نام وان شات : همه چیز ریخت بـهَم
نام نویسنده : سناتور
خلاصه :
مهمانی ای در خانه ی محمد برگزار می شود. به یک باره ، دو دختر جوان خانواده، مهمانی را به عزا تبدیل می کنند ؛
با پرده برداشتن از حقایقِ پنهان ِ خانواده .
167981

=پ.ن 1:
خیلی یهویی نوشتم این داستان رو .
البته ایده اش از قبل تو ذهنم بود ، ولی امروز یک دفعه به سرم زد ، بنویسمش.
جدیدا ترجیحم نوشتن داستان های دیالوگ محوره ، مثل وان شات تیغ و دلیل !
هر چند سعی کردم این وان شات در حد اون ، دیالوگ های طولانی نداشته باشه .
پس سبک این یکی متفاوته .
=پ.ن 2:
سعی کنید آروم پیش برید تا گیج نشید . حجم اطلاعات اولیه ممکنه زیاد باشه ولی همه چیز اروم اروم تفهیم می شه.
=پ.ن 3:
لطفا بی جنبه هم نباشید.
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • SheRviN DoKhT

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/19
    ارسالی ها
    1,883
    امتیاز واکنش
    147,427
    امتیاز
    1,086
    سن
    22
    دست هایمان را روی دهان یکدیگر گذاشته ایم. کسی از دور ببیند حتما فکر می کند داریم می خندیم. شانه هایمان به طور واضحی می لرزند. هیجان زده ام، قلبم درست در جایی حوالی ِ دهانم می کوبد ، حس می کنم هر آن همه ی محتویات شام امشب را روی نگین بالا می آورم.
    دستش را از روی دهانم فاصله می دهم. صدایم آنقدر خفه و آرام است که خودم هم نمی شنومش . از زور هیجان، صدایم دائم می لرزد و حروف در دهانم خوب نمی چرخند و هی قطع می شوند و قطع می شوند ... انگار اینجا، سیگنال موجود نیست.
    -نگین؟ نگین دهنتو می بندی ... به هیچ کس هیچی نمی گی... انگار که هیچی نشده ! فهمیدی؟ به خدا به کسی بگی، می رم به مامانت می گم با حمیدرضایی!
    چشم های درشتش، درشت تر می شوند و به هق هق می افتد. باورش نمی شود این حرف را زده ام! موجود واقعا مزخرفی هستم. از نقطه ضعفش سوءاستفاده می کنم!
    دیگر با فشار دست نمی توانم هق هقش را خفه کنم. رسماً دارد عر می زند.
    -نگیـن! نگین ! نگین ! داداش منه ، می فهمی ؟! وحید داداش منه. به تو ربطی نداره! دیناز خواهر توئه ... می دونم ولی هیچ کاری نباید بکنیم. به مامانتم نگو ... نگین خریت نکن.
    دستم را با حرص کنار می زند: تو می ترسی وصلت نکنیم و تو به مسعود نرسی. خیلی احمقی .. کثافتی ..
    چشم هایم گشادتر از این نمی شوند.
    -فکر می کنی من نمی دونم واسه چی له له می زنی وحید دینازو بگیره ؟ فکر کردی من خرم ؟
    مثل گربه ای کمین کرده به جلو می پرم و توی دهانش می زنم. هنوز دستم را از روی صورتش برنداشته، یکی محکم ترش را در دهنم می زند.
    -می رم می گم. نمی ذارم وحید بدبخت شه! دیناز مریضه ، روانیه ، ه*رز س، نجسه اصلاً ... وحید نماز می خونه پاکه چرا بذارم حروم شه؟
    عصبی می شوم ؛ تمام بدنم می لرزد: وحـــید به تو چه ربطی داره ؟ عوضی داداش من به تو چه که سنگشو به سـ*ـینه می زنی؟ من کثافتم ؟ تو کثافتی که به خواهرت می گی ه*رز! تو آدمی ؟
    جیغ می کشد سرم : نه تو آدمی .. تو آدمی که داری به چشم خودت می بینی دیناز چه مرگشه و می خوای دستی دستی داداشتو حروم کنی! تو مرام داری ؟ چطور می تونی بخاطر خود لجنت، بذاری داداشت حروم شه؟
    -به تو چه مربوطه! ها ؟ تو چیکاره ی وحیدی ؟ من خواهرشم می گم خفه شو بذار عروسی کنن .
    جامدادی اش را از روی میز بر می دارد و به سمت صورتم پرت می کند. جا خالی می دهم و به دیوار می خورد و مداد رنگی ها روی سرم آوار می شوند.
    -تو کلفت خونه ی وحیدم نیستی چه برسه خواهر! تو یه عوضی هستی که بخاطر هـ*ـوس خودش، داره گند می زنه وسط زندگی داداشش! گربه صفت آشغال!


    اشک هایش را از روی صورتش کنار می زند: من همین امشب ، همه چیو لو می دم.
    -چی غلطی می کنی ؟ ها ؟ از در می ری بیرون جلو همه می گی خواهرم ...
    شرمم می شود ادامه بدهم.
    می آید جلو و یقه ی سارافونم را می گیرد: پس نه ! مثل توی احمق سرمو می کنم زیر برف . مثل تو وجدان نداشته امو خفه می کنم! بدبخت ، مسعود اسکلت کرده ! مسعود می دونه دیناز مشکل داره، می خواد بندازتش به داداشت ، بعد دو صباحم می زنه رو شونه ت می گـه " هـــری " !
    قلبم می خواهد بترکد. مسعود را همه می خواهند بد جلوه بدهند . همه می خواهند بشوند مانع ، نگذارند من و مسعود بهم برسیم ! من مسعود را می خواهم، وقتی این گونه می کوبند در صورتم که مسعود ولم می کند، آتش می گیرم.. هیزم می شوم و می سوزم و می سوزم ... همه می خواهند بگویند مسعود مال من نیست، مسعود مال هیچ کس نیست ، مسعود مال ِ دختران خیابانی ِ یک شبانه روز است... می خواهند بگوید مسعود همه ی دختران ِ غیر مینا را اسباب بازی می کند و آخر آخرش هم می رود مینا را می گیرد ؛ بخاطر ارث هنگفت پدرش. همه نسخه می پیچند برای مسعود ِ مــن !
    -ببین .. خود خرتم می دونی مسعود ولت می کنه ... خودتو به خواب نزن ، مث چی می دونی مسعود محل سگم بت نمی ده. چرا انقدر خری؟ ها ؟ تو چیت به مسعود می خوره ؟ مسعود کجا تو کجا آخه ! با چه خیال خامی فک کردی پای تو می مونه ؟ مسعود هر چی پلنگه دستمالی کرده حالا می چسبه به تویی که مث سگ هس هس می کنه برای یه ذره عشق ؟
    می زنم توی صورتش ، خیلی محکم؛ خیلی خیلی محکم. تمام عقده هایم را می کنم سیلی ، می کوبم در دهان یاوه گویش.
    -خفه شو نگین .. خفه شو عوضی ! فک کردی تو چه خری هستی ؟ تو هم یه آویزونی به حمیدرضا ! فک کردی نمی دونم باهاشی؟ من خودم دیدم از ماشینش پیاده می شی ، خودم دیدم رفتی تو خونش ... تو خودتو حراج زدی واسه حمیدرضا، به مُفت شده و حراجتم دست نمی زنه بدبخت .
    موهای بافت شده ام را چنگ می زند و می کشد. سعی می کنم موهایم را از حصار دستانش جدا کنم اما نمی شود.
    -نمی خواستم بهت بگم ! ولی می بینم خیلی شوت تر از این حرفایی ! بابام به مسعود گفته تا دیناز عروسی نکنه، ارث باباشو بهش نمی ده. اونم توی هالو رو گیر آورده ، بهت وعده وعید داده اگه دیناز عروسی کنه با وحید ، میاد تو رو می گیره. توم مث احمقا چپ و راست رفتی تو گوش مامان و بابات خوندی هیچ کس بهتر از دیناز نیست، صد بار نقشه چیدی وحیدو با دیناز رو به رو کنی . اگه حمیدرضا به مفت من دست نمی زنه، سگش شرف داره به مسعودی که تو رو شخم زده، کاشته ، درو کرده ! مث زمینی هستی که گیاه هرز روش بالا اومده ... می فهمی؟
     

    SheRviN DoKhT

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/19
    ارسالی ها
    1,883
    امتیاز واکنش
    147,427
    امتیاز
    1,086
    سن
    22
    [HIDE-THANKS]
    اشک داغ می ریزد روی گونه هایم. حس می کنم ممکن است داغی بیش از حدش ، پوستم را بسوزاند. صدای مسعود در گوشم می پیچد " تو مث زمینی هستی که حالا می خواد تازه محصول بده ... تو یه زمین بکر و نابی که جون می ده وقت میوه دادنشو ببینی .. من مالک این زمینم ، نه هیچ بنی بشر دیگه ای! " . گریه می کنم. نمی فهمم چرا نگین می خواهد مسعود را جلویم خراب کند. چرا همه نمی خواهند بگذارند بشود ؟ چرا بین من و مسعود نشود ؟ مسعود دروغ نمی گوید. مسعود من را می خواهد . خودش گفت . با همین جفت گوش هایی که دارد اراجیف ِ نگین را گوش می دهند، شنیدم مسعود گفت مرا می خواهد . گفت می آید خواستگاری ام، می رویم دبی زندگی کنیم، می گذارد تا هر چقدر می خواهم درس بخوانم، گفت همه چیز برایم مهیا می کند. فقط باید صبر کنم ارث پدرش را از بابای نگین بگیرد.
    مسعود برادرزاده ی نگین است. وقتی پدر و مادرش مردند ، پدر نگین تمام اموال پسر بزرگ مرحومش را به انحصار خود دراورد ، و مسعود را گرفت زیر بال و پر خودش . حالا مسعود بزرگ شده و سراغ ارث پدرش را گرفته! ارث پدرش خیلی خیلی نیست. بابا می گوید هست . ولی خود مسعود می گوید نیست ، می گوید بابای مفت خورِ نگین ، خیلی از آن را برای خودش برداشته ! مثلا همین خانه ای که الان در آن هستیم ؛ از پول پدر مسعود است.
    خسته و شکست خورده می نشینم کنار دیوار.
    -مسعود دهنش بی چاک و بسته ! می دونی چرا هر کی می خواد زن بگیره می ره از مسعود می پرسه؟ چون مسعود با همه ست ! هر دختری که چپ رفته ، مسعود زیر و بمشو می دونه. بدبخت گور خودتو کندی ! فردا بخوای ازدواجم کنی ، مسعود چوب حراج می زنه به آبروت . من بخاطر خودت می گم ... اگه ازدواج وحید و دیناز بهم بخوره ، سگ ِ هار درون ِ مسعودو می بینی، اون روی کثیف واقعیشو می بینی ! نمی بینی الان داره با دمش گردو می شکنه ؟
    پوزخند می زنم : مسعود همیشه می گفت با نگین نگرد گوش نمی دادم. حالا فهمیدم چرا !
    بلند می شوم و هل می دهم به شانه ی چپش .
    -چون حسودی ! ذاتت خرابه . اتیش می گیری یکی رو بالا تر از خودت ببینی ! داری پشت سر مسعود شِر می گی که از چش من بندازیش و من گند بزنم به این نامزدی! که می دونی چی بشه ؟ بابای مفت خورت بازم پولای مسعود بدبختو بالا بکشه و تو با پولای مسعود ، عیاشی کنی.
    جلو می آید که بزند توی صورتم که دستش را می گیرم: می خوای مسعودو جلوی من خراب کنی ؟ فکر کردی به چرت و پرتای تو گوش می دم ؟ می خوای خیالتو راحت کنم که حرفات به جاییم نیس؟ پس بدون من تا تهش با مسعود رفتم !
    نگین استپ می کند. درست مثل ِ لوبیا در رنگو ! مات و مبهوت فقط نگاهم می کند. دست هایش در هوا خشک شده ند. چشم هایش را جمع می کند و می گوید : چ... چی ؟
    حالا وقت ِ من است بتازانم و گرد و خاک به پا کنم و نگین را زیر لگد ِ حرف هایم بکوبم.
    -همین که شنیدی! من تا تهش واسه مسعودم و هر چی، هر کاری، لازم باشه برای رسیدنمون، انجام می دم. تو هم برو گم شو همون جهنمی که اومدی ! الانم بری پائین هر چی پشت دیناز بگی ، جلو همه داد می زنم و می گم تو ماشین ِ حمیدرضا، واسش ...
    جیغ می کشد: خفه شو! خفه شو سمیرا ! دهنتو ببند عوضی ... حمیدرضای احمق عاشق توئه !
    متحیر نگاهش می کنم .
    -من هیچ وقت با حمیدرضا نبودم. چرت گفتم هر چی گفتم که با هم دوستیم و خاطر همو می خوایم . اون یه بارم که سوار ماشینش شدم خواست به من بگه یه طوری زیر زبون تو رو بکشم ببینم حسی بهش داری یا نه ! من هیچ وقت خونش نرفتم. خیلی کثیفی سمیرا .. هر چقدر از خودت بهم بافتی ، هیچی بهت نگفتم ببینم تا کجا می خوای چرت بگی . حمیدرضا بخاطر تو داره مث خر کار می کنه ، درس می خونه که توی بی لیاقت قبولش کنی. اونوقت تو خودتو عروسک یکی دو روزه ی مسعود کردی ! من ...
    نمی گذارم ادامه دهد . خودم می گویم : عاشق وحیدی !
    باز گریه می کند . من هم دارم گریه می کنم .
    -عاشق وحیدی و اونقدر کثیفی که نمی خوای بذاری دیناز ، خواهرت ، زن ِوحید بشه

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:

    SheRviN DoKhT

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/01/19
    ارسالی ها
    1,883
    امتیاز واکنش
    147,427
    امتیاز
    1,086
    سن
    22
    [HIDE-THANKS]
    روی صورتش دست می کشد و هق هق کنان می گوید: تو ... تو اشغال می دونستی من عاشق ِ وحیدم ! می دیدی وقتی می بینمش دست و پامو گم می کنم ، سرخ و سفید می شم ... می دونستی چقدر وحید رو دوست دارم. ولی رفتی و دینازو پیشنهاد کردی ... خودت رو کشتی تا مهر دیناز به دل ِ وحید بیوفته . به دیناز خط مشی می دادی تا جوری باشه که وحید دوست داره ...! فقط بهم بگو چرا !
    بلند هق می زنم و می گویم: مسعود گفت . گفت نباید بذاری نگین به وحید برسه ؛ باید یه کاری کنی دینازو بگیره .
    موهای خودش را می کشد : تو مث خواهرم بودی واسم ... چطور تونستی کثافت ؟
    کثافت لقب خوبی ست. اوج ِ رذالت ادم ها را به خوبی توصیف می کند . آدم کثافت ، یعنی همه ی بدی ها را با هم یک جا داشتن !
    مسعود قد بلند است. روزی بلا استثنا چهار ساعت در باشگاه است. هیکل بزرگ و ورزیده ای دارد. پوستش برنز و رنگ رنگاش سیاه است ؛ سیاهِ سیاه. بیخودی می گویند سیاه وجود ندارد ، چشم های مسعود سیاه است. خیلی خاطرخواه دارد. من هیچ وقت با مسعود نبوده م. این چرت و پرت هایی که ردیف کرده و می کنم، آرزوهایم هستند . دوست دارم که دوستم داشته باشد. یک بار زنگ زد به گوشی م ، همین که فهمیدم مسعود است بال دراوردم ! باورم نمی شد به من زنگ زده باشد. قرار گذاشت هم دیگر را توی کوچه ی بالایی ِ خانه یمان ببینیم. هم دیگر را هم دیدیم ، تا توی صورتم نگاه کرد گفت تو عاشق منی سمیرا ؟ هیچی نگفتم. من می دانستم در حد مسعود نیستم ، می دانستم مسعود آدمِ زندگی ام نیست ، ولی خودم را زدم به خواب . در عین بیداری، در خواب عمیقی به سر می بردم. توی گوشم لالایی می خواند ، به خیال خودش خرم می کرد ولی نمی دانست من خر خدادادی ام ! به همین سادگی . مسعود سر هم یکی دو بار هم دست من را نگرفته بود ، شاید چندشش می شد ، شاید خیلی من را کم می دید . همین ها را هم گفتم، اخم کرد و گفت : نمی خوام تا وقتی رسمی مال خودم نشدی ، پا تو حریمت بذارم. می بینی ؟ لِمِ من را بلد بود مسعود. می دانست چه لالایی هایی خوابم می کنند .
    گفت می آیم خواستگاری ت. همین را که گفت ، نیمچه عقلم را هم پراند ! آن قدر صادقانه در گوشم حرف می زد و قول می داد که روانی شدم. حاضر بودم هر کاری بکنم برایش . قربانی کردن ِ تک برادرم که چیزی نبود . من می گویم آدم عاشق روانی است ، خودخواه و مریض گونه برخورد می کند ، می گویند نه ! اگر در شرایط عادی می پرسیدند حاضری یک تار از موهای وحید هم کم شود ؟ خون خودم را می ریختم . ولی عشق کاری می کرد آدم فقط به خودش فکر می کرد ،دیگر رفیق و مادرو پدر و هم خون از یاد می برد. جدی می گویم.
    نگین چرت زیاد می گوید. خیلی دوست دارد تظاهر کند هیچ کاره ست و دختر خیلی خوبی است. ولی نیست. نگین با حرف هایش ، آدم را جلوی همه خرد و خاکشیر می کند . مثل همین حرف هایش راجع به مسعود ! حسود است. می دانم زر مفت می زند حمیدرضا عاشق من است . من هم زر مفت زیاد می زنم ، من هم پیاز داغ هر چیزی را زیاد می کنم ، من هم خیلی کثیف ، بازی می کنم می دانم. عشق مسعود مرا حرام کرد . مامان سکینه می گوید این گوشی سرت را خورده ، ولی نمی دانند این مسعود بوده ست که سرم را خورده ، خرابم کرده ، به قول ِ نگین دیگر مفت هم نمی ارزم! خودم می دانم . معتادم ... نافُرم و بیمارگونه به مسعود !
    مازوخیسم هم دارم. دردم مسعود است ، درمانم او نیست ، ولی همچنان به عشقش ادامه می دهم و حال خودم را بدتر می کنم. نمی خواهم یا نمی شود از عشق بیخودی ِ مسعود بیرون بکشم ، نمی دانم ! فقط می دانم دارم خودم را بدتر می کنم .
    نگین هم در حق من بی انصافی کرده. شخصیت من را جلوی مسعود به گند کشیده بود . ولی مسعود مهم نبود ، مهم تر از همه خواستگارم حاجی محمدی این ها بودند . می خواست آتش بگیرد همچین خانواده ی همه چی تمامی آمده اند خواستگاری ام! آن زمان خبری از مسعود هم نبود. من جدی جدی می خواستم زن پسر حاجی محمدی بشوم. پسر همه چی تمامی بود و بهتر از این موقعیت ، برایم رخ نمی داد. ولی نگین ، آبرویم را جلوی مادر و خواهرش برد .خرابم کرد حتی جلوی خود پسر حاجی . و همین شد که پسر حاجی وسط مراسم بله برون ، زد زیر همه چی .
    من می دانستم کار نگین است . حالا هم زر می زند جای خواهرش بوده م . هر چند خیر ِ خواهرش را هم نمی خواهد!
    آبرویم رفت . از آن به بعد یک جوری شد انگار عیب داشته ام که پسَم زده اند . می بینی ؟! من و نگین دو تایی مان گند زده ایم به زندگی ِ هم دیگر .. من هر کاری می کردم تا مسعود من را بگیرد ؛ تا این ننگ ها از رویم برداشته شود.
    صدای چرخش در که می آید هر دو از جا می پریم. متحیر به کسی نگاه می کنیم که از حمام بیرون می آید. باورم نمی شود این همه مدت اصلا ً حواسمان نبوده به همچین چیزی !
    دیناز تمام صورتش خیس و سرخ است . تمام جانم الان است که بالا بیاید . دیناز نگاهمان می کند و تلخ لبخند می زند. حالت تهوع بدی گریبان گیرم می شود .
    گوشی ش را می گذارد کنار گوشش .
    همین که به سمتش هجوم می برم ، می گوید : وحید ، من مشکل دارم، بیمارم، من استمناء می کنم. همه چیو بریز بهم.
    رو به دو تایی مان می کند و می گوید : یه زمانی می گفتن هم خون اگه گوشت همو بخورن ، استخون همو دور نمیندازن ... به استخون هم خونتون هم رحم نکردید درست مث سگ .
    خانه جهنم شد؛ همه ی پرده ها کنار رفت. دیگر هیچ چیز نماند. همه عقده گشایی کردند.
    خیلی برایم سوال شد نجـ*ـس و مریض واقعی من و نگین بودیم یا دیناز ؟
    آن روی پنهان همگی مان، اکران شد.
    تلفات هم داشتیم؛ یک کشته و دقیقا بیست و یک مجروح، درست به تعداد آدم های خانه.
    کشته اش هم ...! مهم نیست که بود.
    فقط نمی دانم خودش، خودش را کشت ، یا بقیه او را کشتند ...
    و وحید جدا همه چیز را ریخت بهم!
    **
    همه چیز ریخت بهم/ سناتور نویسنده انجمن نگاه دانلود/ ساعت سه و نیم بعدظهر 10 تیر ماه 98

    [/HIDE-THANKS]
     
    آخرین ویرایش:
    وضعیت
    موضوع بسته شده است.
    بالا