جالب و دانستنی وعده نده دادي عملللللل كن

  • شروع کننده موضوع takreza
  • بازدیدها 159
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

takreza

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2014/01/02
ارسالی ها
289
امتیاز واکنش
156
امتیاز
0
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
پادشاهى در یک شب سرد زمستان از قصر خارج شد.
هنگام بازگشت سرباز پیرى را دید که با لباسى اندک در سرما نگهبانى مىداد.

از او پرسید: آیا سردت نیست؟

نگهبان پیر گفت: چرا اى پادشاه اما لباس گرم ندارم و مجبورم تحمل کنم.

پادشاه گفت:....

من الان داخل قصر مىروم و مىگویم یکى از لباسهاى گرم مرا برایت بیاورند.

نگهبان ذوق زده شد و از پادشاه تشکر کرد. اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعدهاش
را فراموش کرد.

صبح روز بعد جسد سرمازده پیرمرد را در حوالى قصر پیدا کردند،
در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:

اى پادشاه من هر شب با همین لباس کم سرما را تحمل مىکردم
اما وعده لباس گرم تو مرا از پاى درآورد.
 
بالا