دلنوشته کاربران و از خدایی که غافل بودم | هدیه زندگی کاربر انجمن نگاه دانلود

HEDIYE_A_M

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2021/03/08
ارسالی ها
47
امتیاز واکنش
83
امتیاز
111
«به نام خدایی که زندگی می‌بخشد»
نام دلنوشته: و از خدايی که غافل بودم!
نام دلنویس: هديه قلی زاده
مقدمه:
در جهانی پا نهادم و قدم برداشتم که ميلياردها انسان در آن قبل و بعد از من، اقامت دارند.
جهان، جهانی که وسعت و بزرگی زيادی دارد. جهانی که از وسعت خودش هيچ‌گاه مغرور نشد و با استقبال گرمی، همه‌ی ما را در آغوشش پذيرفت. آغوشی گرم‌تر از آفتاب سوزان؛ اما چرا وسعتی از ما گرمی آن را احساس نکرديم؟
آيا گرمی جهان، همان خوشبختی ما در دنياست؟ نمی‌دانم. سرگردانم.
به راستی دنيا جهانی، عجيب است. آری، گاهی جهان اندازه‌ای کوچک است و ما گاهی، آنقدر در نزديک هم هستيم که وسعت و بزرگی خدا مهم‌تر از آن جهان را به سادگی، زير سوال می‌بريم.
هزاران بار پشت سر هم نفرت ديديم.
عشق ديديم؛ خيانت ديديم؛ اعتماد واقعی ديديم و صدها هزاران بار هم درد کشيديم. تحقير کشيديم؛ اما به دليل آنکه... .
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • الهه.م

    .
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/02/03
    ارسالی ها
    816
    امتیاز واکنش
    61,009
    امتیاز
    966
    سن
    26
    محل سکونت
    مشهد
    IMG_20200602_102457.png

    کاربر گرامی!
    ضمن تشکر از انتخاب تالار ادبیات برای فعالیت، لطفا قبل از ایجاد تاپیک و ارسال پست،
    Please, ورود or عضویت to view URLs content!
    را مطالعه فرمایید.
    برای ایجاد موضوع جدید در ساب ادبیات نوشتاری، موارد زیر را رعایت کنید:
    - عنوان تاپیک نباید تکراری و مشابه باشد.
    - حجم پست‌ها نباید کم باشد.
    - پست اسپم و تکراری نباید در تاپیک وجود داشته باشد.
    - سبک و ژانر و توضیح محتوا را در پست آغازین تاپیک ذکر کنید.
    تاپیک دلنوشته‌ی شما تایید شد 🌹

    درصورت بروز هرگونه سوال و مشکل، با مدیریت تالار درارتباط باشید.
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    مدت زيادی بود که دلم از زمان و زمين گرفته بود. هربار با بغض‌های پی در پی‌ام، قلبم درون سينه‌ام باعث سنگينی نفسم می‌شد. دليل چه بود؟ نمی‌دانم. دنبال راه نجاتی برای اين مخمصه بودم؛ روز و ‌شب، شب و روز به دنبال چيز ندانسته می‌گشتم؛ اما هدفم چه بود؟ همان چيزی که دنبالش می‌گشتم با من بود و من با او؛ اما هرچه‌‌ که بود، من از او دور بودم.
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    هر بار با بی‌توجهی به زندگی افراد رنج کشيده يا نکشيده، رد می‌شدم و به آسانی می‌گذشتم؛ چرا که ارزشی برايم نداشتند.
    زندگی‌ که سراسر وجود آن در دو حرف خلاصه می‌شود؛ ترديد و شک؛ اما برای رسيدن به يقين، راهِ چاره چيست؟
    با زندگی‌ که وجود آن از دو کلمه بی‌اعتمادی و دروغ صحبت می‌کند شروع کرديم؛ با ترديد، با وسوسه‌ی خواستن يا نخواستن و آن‌گاه که خواستن را با دستان‌‌مان برگزيديم، به آسانی، خودمان را از حقيقت فاصله داديم و هم‌چون آبی که از شير ‌بر پايين‌ سقوط می‌کند، ‌پايين آمديم و خود را به پايين رسانديم و مدتی بعد طلب بالی کرديم که با آن هم‌چون‌ پروانه‌ای خود را به بالا برسانيم؛ اما برایمان رويايی دست نيافتنی و غريب و غريب‌تری شد.
    با ترديد، بی‌يقين، هم‌چون‌ شعمی سوختيم و خاکستر شديم. هر چه تلاش و فکر می‌کرديم، نه خبری از بال بود و نه شمعی نو!
    اما چرا؟
    چرا؟
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    قدم بر می‌داشتيم بر جاده‌ای تاريک که از انتهايش، از آن‌که سرانجامِ اين راه سرد که بی‌هدف قدم برمی‌داشتيم، خبر نداشتيم!
    رفتيم برای رسيدن! با ترديدی آشکار سلام کردیم؛ عاشق شديم؛ با ترديد و ترس غصه خورديم؛ با ترديد و اشک و ناله و در آخر چشم بستيم با ترديد!
    آری! حال، يقين، تو کجايی؟! ای کاش می‌توانستم جوری داد بزنم و سخن بگويم که آری! من مطمئنم، مطمئنم تو هستی و تو را با تک‌تک سلول‌های وجودم درک اين را می‌کنم که تو هستی و به خود بفهمانم تو نيز هستی.
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    با نگاهی سرد به صبح‌ها، که ظهر به ظهرها، که شب و به شب‌ها که صبح می‌شدند، می‌نگريستم و بلند می‌شدم. روزهايم را بی‌تو شروع کردم و پشت سر گذاشته‌ام. می‌گفتند بچه‌های کوچک، روح پاک دارند و همچنين به خدا نيز نزديک‌تر هستند؛ حال به اين حرف پی بردم و توانستم آن را درک کنم. به راستی من در کوچکی، اندازه‌ای دلم پاک و صاف بود که تو را هميشه همراه خود می‌ديدم؛ تو را عشقم می‌خواندم و هر روز با عشق تو از خواب بر‌می‌خواستم و من بودم که هميشه از تو غافل می‌ماندم. اين تو بودی که در همه‌ی لحظات با من بودی و اين من بودم که هميشه تو را فراموش و از تو غافل می‌ماندم!
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    پر از مهربانی بودی، پر از عشق بودی و در آخر هميشه به ياد من بودی من غافل از تو!
    فاصله‌ای ميان من و تو ساختند!
    نمی‌دانم در چه زمانی اين فاصله شکل گرفت؛ ‌اما بين من و تو چنان فاصله افتاد که ديگر حتی با اسمت غريب و خودت برايم گم‌نام بودی!
    مسبب اين همه فاصله چه کسی بود؟ گويی حرف‌های ديگران!
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    در زندگی آن‌قدر غرق در کارهای روزمره‌ام می‌شدم؛ چرا که تو ديگر برايم ذره‌ای ارزش نداشتی!
    با شکست‌های کوچک، نااميد از خودم بودم و لعنت بر جهان می‌کردم.
    درک حرف‌هایی را که بايد گفت يا که حس کرد را ‌هيچ‌‌وقت نفهميدم هم‌چو وقتی گفتند خدا را بايد حس کرد! شک! شک و نيرنگ، شک و بی‌اعتمادی‌ و در آخر شک و دروغ!
    به شک‌هایی انديشيدم که به سراغم آمده بودند. تصميم داشتم زندگی‌ام را بدون شک و ترديد کنم و در مسيری قدم بردارم که يقين در آن پيدا و هم‌چون طلايی برايم بدرخشد؛ چرا که روشنايی چراغ برای راه درست است؛ اما راه‌حل چه بود؟!
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    تلاش، تلاشی که اولين وظيفه انسان است.
    خدا، لکه‌هايی در زندگيم رنگ گرفت که رنگش را دير ديدم. رنگی که بعد از ديدن آن وحشت کردم.
    مشکی! رنگی که تنها تاريکی در آن به من چشمک می‌زد.
    خدايا! مسببش من بودم؟ خدايا! سخت است هدفت گـ ـناه نکردن باشد؛ اما اعمالت گـ ـناه‌کار جلوه بدهند.
    سخت است نخواهی گـ ـناه کنی؛ اما اتفاقاتی در زندگيت بيفتند که تو را وادار کنند.
    سخت است صدایت بزنم؛ ولی جوابم را ندهی.
    مگر وقتی با ‌گِل ما را آفريدی، قلب‌مان سفيدِ سفيد نبود؟ چرا لکه‌ی مشکین در اين قلب سفيد ايجاد شد؟
     

    HEDIYE_A_M

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2021/03/08
    ارسالی ها
    47
    امتیاز واکنش
    83
    امتیاز
    111
    خدايا! هميشه و هروقت می‌شود روی تو حساب باز کرد. کمکم کن! کمکم کن!
    تنها کسی بودی که لحظه‌های تنهايی‌هایم ترکم نکردی؛ پيشم ماندی؛ با همه مهربونی‌هایت که حد و حساب ندارد کمکم کن!
    کمکم کن وقتی که درکم بيشتر شد، شعورم بيشتر شد، بيشتر به تو نزديک شوم. کمکم کن عاشقانه و خالصانه به سمتت به پرواز و یقین در بيایم.
    من را جوری غرق در دريای مهربانی‌هایت کن که شک و ترديد از زندگيم خداحافظی کند.
    کمکم کن درک اين را پيدا کنم که برای چه به سمتت می‌آيم و برای چه برايت می‌خوانم.
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا