در زمانهای قدیم و در سرزمینی دور دست پادشاه پیری با سه فرزندش زندگی میکرد. اسم آنها شاهزاده «کریسپین، شاهزاده و هوراک» و شاهزاده امیلی بود. پادشاه هر سه آنها را به یک اندازه دوست داشت اما میدانست که باید فقط یکی از آنها را برای شاه یا ملکه شدن انتخاب کند. هر چقدر پادشاه پیرتر میشد بیشتر نگران این موضوع میشد و نمیگذاشت که شبها بخوابد.
او از خرس عروسکی خود میپرسید: «کدومشون بهترین پادشاه میشه؟» بعد یک روز صبح با یک ایده خوب از خواب بیدار شد.
او از خرس عروسکی خود میپرسید: «کدومشون بهترین پادشاه میشه؟» بعد یک روز صبح با یک ایده خوب از خواب بیدار شد.