چگونه در اوقات فراغتمان یک مدل اقتصادی بسازیم ؟

  • شروع کننده موضوع Diba
  • بازدیدها 365
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
اغلب کارهای من در اقتصاد، ساخت مدلهای نظری را دربر دارد. من طی سالیان متمادی، روشهایی را برای انجام این امر، به کار گرفته و گسترش دادهام که ارزش آن را دارد آنها را برای کسانی که خواهان انجام چنین کاری هستند، توضیح دهم.در دنیای واقع، ساختن این قبیل مدلها، نسبت به توضیحی که من در اینجا ارائه میکنم، بسیار آشفتهتر و بینظمتر است. مدل تحقیقی که تشریح میکنم، همانند دیگر مدلهای اقتصادی شکلی آرمانی و ایدهآل آن چیزهایی هستند که در دنیای واقع روی میدهند. اما توصیفها و تشریحات نظری، احتمالا برای آن که مفید باشند باید با واقعیتها نیز ارتباط داشته باشند. امیدوارم این نکته در رابـ ـطه با مدلهای اقتصادی من نیز صحت داشته باشد.اولین گام، در ساخت یک مدل آن است که یک ایده به دست آوریم. این کار، چندان سخت نیست. بخش دشوار کار، همان یافتن ایدهای خوب و مناسب است. برای آنکه به چنین ایدههایی برسیم، باید نظرات و ایدههای بسیار زیادی را بررسی نموده و تمامی آنهایی که مناسب نیستند را کنار نهیم.اما سوال این است که این ایدهها را باید از کجا به دست آورد. اغلب دانشجویان فکر میکنند که برای کسب ایده باید مقالات ژورنالها را مطالعه کنند. اما من، بنا به تجربه خود معتقدم که ژورنالها برای کسب ایدههای ابتدایی واقعا منابع بسیار خوبی نیستند. چیزهای بسیار زیادی از قبیل تکنیکها، بینش اقتصادی و حتی حقایق را میتوان از مقالههای این ژورنالها به دست آورد. اما در اغلب موارد، به تنها چیزی که میرسیم، ایدههایی هستند که متعلق به افرادی دیگر میباشند. درست است که برخی از این مقالات، پایان چندان قاطعی ندارند و میتوان آنها را مورد بررسی قرار داده و پیگیری کرد، اما دلیل این امر، آن است که نویسنده مقاله، احتمالا درباره آن فکر کرده و نتوانسته است تشخیص دهد که باید با آن چه کند یا به این نتیجه رسیده است که آن نکته، به اندازهای کسالتآور و خستهکننده است که نباید به آن پرداخت، یعنی این احتمال وجود دارد که شما نیز در صورت وارد شدن به آن مبحث، خود را در چنین شرایطی بیابید.پیشنهادی که من در این رابـ ـطه دارم، به کلی متفاوت است. بهزعم من، برای پیدا کردن ایده، باید در جایی غیر از ژورنالهای دانشگاهی، مثلا در روزنامهها، مجلات، مکالمات و برنامههای رادیویی و تلویزیونی به جستوجو بپردازید. وقتی که در حال مطالعه روزنامه هستید، دنبال مقالههای مرتبط با اقتصاد باشید ... و پس از آن، مقالاتی را بررسی کنید که راجع به اقتصاد نیستند. چرا که در اغلب موارد، این قبیل مقالهها نیز در نهایت به اقتصاد مرتبط میشوند. مجلات، معمولا بهتر از روزنامهها هستند. زیرا مسائل را با عمق بیشتری بررسی میکنند. البته از سوی دیگر، تحلیلهای سطحیتر میتوانند جذابتر و تحریککنندهتر باشند. هیچ چیزی نمیتواند به اندازه یک بحث سفسطهآمیز، شما را به انجام تحقیقات ترغیب نماید. (البته این سوال پیش میآید که چه منابعی را باید مطالعه کرد. من نیویورکتایمز، والاستریت ژورنال و اکونومیست را میخوانم. احتمالا اینها برای شروع، خوب هستند).صحبتها و مکالمات، به ویژه با افرادی که در حوزه کسبوکار فعال هستند، غالبا بسیار پرثمر هستند. تجارت، به شیوههای زیادی انجام میگیرد و اغلب این روشها، هیچ گاه در معرض تحلیلهای اقتصادی جدی قرار نگرفتهاند. البته باید مراقب بود که به هر چه از این افراد میشنویم، «باور» پیدا نکنیم. این قبیل افراد، معمولا مجموعه قواعدی را میشناسند که برای اداره کسبوکارهای خودشان بسیار خوب هستند، اما غالبا در این رابـ ـطه که منشا این قواعد کجا است و یا برای مثمرثمر بودن آنها چه شرایطی لازم است، ایدهای ندارند. یافتن پاسخ این سوالها، در واقع همان چیزی است که برای اقتصاددانها، جالب است و جذابیت به همراه دارد.ایدههای شما میتوانند در بسیاری از موارد، از زندگی و تجربیات خودتان سرچشمه گرفته باشند. یکی از کارهایم که به آن علاقه زیادی دارم، مقالهای است که در رابـ ـطه با «مدلی برای حراج» نوشتم. میخواستم یک تلویزیون جدید بخرم. به همین خاطر، تبلیغات موجود در روزنامهها را پیگیری میکردم تا در رابـ ـطه با این که خرید تلویزیون چقدر هزینه دربر خواهد داشت، نکاتی را به دست آورم. متوجه شدم که قیمتها، هفته به هفته کمی نوسان پیدا میکنند. ناگهان این نکته از خاطرم گذشت که چالشی که اقتصاد با آن مواجه است، این نیست که چرا قیمتها، برخی اوقات پایین هستند (یعنی در زمان حراج) بلکه مساله این است که چرا قیمتها افزایش پیدا میکنند. چه کسی آنقدر نادان است که زمانی که قیمتها بالا هستند، خرید کند، در حالی که همه میدانند که همان کالا، چند هفته بعد حراج خواهد شد؟ اما حتما افرادی هستند که اینگونه رفتار میکنند. در غیر این صورت، هیچگاه برای فروشگاهها سودآور نخواهد بود که قیمتهای بالایی را از خریداران مطالبه کنند. وقتی که چنین بینشی پیدا کردم، توانستم مدلی را برای حراج ایجاد کنم. دو نوع مصرفکننده در مدل من وجود داشت. نوع اول، مصرفکنندههای آگاه بودند که تبلیغات روزنامهها را میخواندند، و نوع دوم مصرفکنندههای ناآگاه بودند که این تبلیغات را مطالعه نمیکردند.زمانی که این مدل را طرحریزی کردم، از یکی از دستیاران تحقیقاتیام خواستم که خبرهایAnn Arbor News را در چند سال اخیر بررسی کرده و قیمت تلویزیونهای رنگی در این دوره را به دست آورد. الگوی کلی قیمتگذاری، شبیه آن الگویی بود که توسط این مدل، پیشبینی میشد. این امر، بسیار باعث خوشحالی من شد. واضح است که توانستم تلویزیونی را که میخواستم بالاخره با قیمت بسیار خوبی به دست آورم.حال فرض کنید (عبارت مورد علاقه اقتصاددانها!) ایدهای در ذهن خود دارید. چگونه میتوان فهمید که این ایده، خوب است یا نه؟ اولین کاری که میتوان برای یافتن پاسخ این سوال انجام داد، آن است که ایدهتان را به صورتی بیان کنید که افراد غیراقتصاددان بتوانند آن را بفهمند. اگر نتوانید این کار را انجام دهید، احتمالا آنچه در ذهن دارید، ایده خیلی خوبی نیست. اگر بتوانید آن را به شیوهای بیان کنید که افراد غیر اقتصاددان بتوانند آن را بفهمند، باز هم این احتمال وجود دارد که ایدهای افتضاح و مزخرف در ذهن داشته باشید، اما حداقل جای امیدواری وجود دارد. پیش از آن که تلاش کنید تا متوجه شوید که آیا ایدهتان درست است یا نه، باید به این امر بپردازید که آیا ایدهای که در ذهن دارید، جالب است یا خیر. در صورتی که ایده شما، جالب و جذاب نباشد، هیچ کس به درست یا غلط بودن آن اهمیت نخواهد داد. بنابراین نظر چند نفر را در رابـ ـطه با آن بپرسید و ببینید که آیا به نظر آنها، ایدهتان ارزش پیگیری دارد یا خیر. در صورتی که ایدهتان صحیح باشد، باید چه نتیجهای از آن حاصل شود؟ آیا معانی ضمنی بسیاری به همراه خواهد داشت، یا آن که وضعیت به گونهای دیگر بوده و به بنبست خواهد رسید؟ همیشه به خاطر داشته باشید که کار کردن بر روی یک ایده خاص، هزینه فرصتهایی به همراه خواهد داشت، چرا که میتوانستید وقتتان را بر روی ایده دیگری صرف کنید. باید اطمینان حاصل کنید که منافع انتظاری کار کردن بر روی ایده مورد نظرتان این هزینههای فرصت را پوشش خواهد داد. یکی از اهداف عمده تئوری اقتصادی، تولید بینش و درک است.بهترین تحسین از یک ایده اقتصادی آن است که درباره آن بگویند: وای! پس دلیلش این است! این همان چیزی است که باید درپی آن باشید.اولین کاری که اغلب دانشجویان مقاطع تحصیلی بالا انجام میدهند، آن است که به سرعت، به سراغ ادبیات موضوع میروند تا ببیند که آیا فرد دیگری تا به حال در این زمینه کار کرده است یا خیر. با این حال، توصیه من این است که پیش از بررسی ادبیات بحث، کمی صبر کنید. واضح است که نهایتا باید این مطالب را به طور کامل بررسی کنید، اما من فکر میکنم که اگر پیش از انجام یک جستوجوی سیستماتیک درباره ادبیات موضوع، چند هفته روی ایدهتان کار کنید، بسیار موفقتر خواهید بود. دلایل چندی در توجیه این تاخیر وجود دارد.دلیل اول، آن است که باید بسط مدل را تمرین و تکرار کنید. حتی اگر در آخر کار، دقیقا همان چیزی را بازتولید کنید که در ادبیات موضوع وجود دارد، باز هم با انجام این کار، چیزهای زیادی خواهید آموخت. همچنین به خاطر اینکه توانستهاید ایدهای قابل انتشار را بسط دهید، احساس بسیار خوبی درباره خودتان خواهید داشت!دومین دلیل این است که ممکن است به روشی بپردازید که نسبت به آنچه در آثار فعلی وجود دارد، متفاوت باشد. در صورتی که کارهایی را که دیگران انجام دادهاند، مدنظر قرار دهید، افکارتان به شدت، به واسطه دیدگاههای آنها شکل خواهد گرفت. اما در صورتی که به درستی با موضوع درگیر شده و تلاش کنید که بینش و ادراک خودتان را بسط دهید، احتمالا خواهید توانست کارهای خلاقانهتری ارائه دهید.سومین نکتهای که باید به آن اشاره کرد، این است که ایدههای شما، برای شکلگیری و توسعه به زمان نیاز دارند. لذا تمایل خواهید داشت هرچه زودتر مدلسازی را شروع کنید و پس از آن، هنگامی که مدلها و کارهای دیگران را مطالعه میکنید، ایدههای شما و آنها میتوانند با یکدیگر تعامل برقرار کنند و امید آن میرود که ایده تازه و جالبی به دست آید.اجازه دهید فعلا از بخش مربوط ادبیات موضوع صرفنظر نموده و به بحث مدلسازی وارد شویم. خوشبختانه تمامی مدلهای اقتصادی شباهت بسیار زیادی به یکدیگر دارند. عاملان اقتصادی خاصی وجود دارند. این عاملان در راستای پیشبرد اهدافشان تصمیماتی را اتخاذ میکنند. این گزینشها میبایست شرایط بسیاری را برآورده سازند. از اینرو، عاملی وجود دارد که با تغییر و تعدیل آن، تمامی این انتخابها سازگاری و همخوانی پیدا خواهند کرد. این ساختار پایه و اصلی بیانگر طرحی برای شروع کار است. افراد تصمیمگیر چه کسانی هستند؟ با چه محدودیتهایی روبهرو هستند؟ چه واکنشی از خود نشان میدهند؟ در صورتی که این تصمیمات و انتخابها با یکدیگر سازگاری نداشته باشند، کدامین عامل تعدیل خواهد یافت؟پرسیدن سوالاتی از این دست میتواند به شما در تعیین اجزای مدل کمک کند. وقتی که در رابـ ـطه با شکل این اجزا به ایده بسیار خوبی دست پیدا کنید، میتوانید به سراغ مرحله بعد بروید. اغلب دانشجوها بر این باورند که مرحله بعد، آن است که یک قضیه را ثابت کرده یا رگرسیون انجام دهند. خیر! مرحله بعد، کار کردن بر روی یک مثال است.سادهترین مثال را در نظر بگیرید، که در آن یک دوره با دو کالا و دو فرد دارای مطلوبیت خطی وجود دارند. یعنی باید با سادهسازی کاری انجام دهید تا مشخص شود که در این مثال چه اتفاقی روی میدهد.چند مثال را به همین طریق بررسی کنید. ببینید که چه نکتهای در این مثالها مشترک است. آیا موضوع جالب و جذابی در آنها رخ میدهد؟ بعد از آنکه این مثالها، تصویری از آنچه به وقوع میپیوندد را به شما دادند میتوانید مدلتان را روی صفحه بیاورید. توصیه مهم و اساسی در اینجا، آن است که مدل را تا حد امکان ساده کنید. سادهترین مدلی که به ذهنتان میرسد را بنویسید و ببینید که آیا این مدل کماکان رفتارهای جالبی را به نمایش میگذارد یا خیر. در صورتی که پاسخ مثبت است، آن را حتی از این هم سادهتر کنید.چند سال پیش در رابـ ـطه با موضوع بعضی از تحقیقاتم سمیناری داشتم. بحثم را با یک مثال خیلی ساده شروع کردم. یکی از اعضای کادر آموزش که در میان مخاطبین حضور داشت، صحبت من را قطع کرد و گفت چند سال پیش در رابـ ـطه با موضوعی شبیه به همین موضوع کار کرده است، اما مدل وی بسیار پیچیدهتر بوده است. من در پاسخ گفتم: «مدل من هم در ابتدا پیچیده بود، اما آنقدر روی آن کار کردم تا ساده شد!»این همان کاری است که شما باید انجام دهید. آنقدر روی مدل کار کنید تا ساده شود. کل کار یک مدل آن است که بیانی ساده شده از واقعیت را ارائه دهد. اینشتین گفته است: «همه چیز باید تا حد امکان ساده باشد... اما نه سادهتر از حد امکان.» بناست که مدلها اصل و ماهیت آنچه که حال وقوع است را بیان کنند. لذا باید مدلتان را تا حدی کوچک و ساده کنید که محتوای آن را پوشش دهد.این امر وقت بسیار زیادی را به خود اختصاص میدهد. چراکه معمولا در بسیاری از موارد کارمان را از جای نادرستی شروع میکنیم، تغییر مسیرها و انحرافهای مایوسکنندهای انجام میدهیم و در ادامه کار خود ناشیانه رفتار میکنیم. اما در هر صورت باید در کار خود پافشاری کنیم! در صورتی که انجام این امر ساده بود، حتما قبل از ما کسی آن را انجام داده بود.فرض کنید نهایتا مدلتان را تا حد امکان ساده کردهاید. احتمالا در این مرحله، این مدل آن قدر ساده شده که جذابیت چندانی نخواهد داشت. این احتمال وجود دارد که مدل شما تنها یک مثال یا یک مورد خاص را دربر بگیرد. اما در صورتی که مدلتان را تا حد ممکن ساده کرده باشید، بهگونهای بسیار سادهتر میتوانید آن را تعمیم دهید، چراکه میدانید کدام بخشها اساسی و کلیدی هستند و سبب کارکرد مدل میشوند.در اینجا است که دانش شما میتوانند موثر واقع شده و به شما کمک کنند. بالاخره میتوانید از تمامی تکنیکهایی که در دانشکده آموختهاید استفاده کنید. دانشجوها، احتمالا در اغلب موارد، مدلهای متداول زیادی را مورد بررسی قرار میدهند. از این قبیل مدلها میتوان به انتخاب مصرفکننده، انتخاب تولیدکننده، تعادل عمومی، تئوری بازیها و... اشاره نمود. احتمالا اساتید دانشکدهها به این دانشجویان گفتهاند که اینها مدلهایی بسیار کلی و عمومی هستند که میتوانند موارد خاص زیادی را در خود جای دهند.اقتصاددانها طی پنجاه سال اخیر به اصول و مدلهای بسیار کلی دست یافتهاند. به احتمال خیلی زیاد مدل شما نیز موردی خاص از یکی از این مدلهای عمومی است. در این صورت بیدرنگ میتوانید بسیاری از نتایج مربوط به آن مدل عمومی را در رابـ ـطه با مورد خاص مدلتان به کار ببندید و تمامی تکنیکهایی که یاد گرفتهاید، میتوانند در تحلیل آن به شما کمک کنند.این فرآیند سادهسازی برای دستیابی به نتیجه و پیچیدهسازی برای بررسی اینکه مدل تا چه حد عمومیت دارد، روشی خوب برای درک مدل شما است. مقدار زیادی از زمانی که من صرف مدلسازی میکنم به همین فرآیند پیشرفت و بازگشت اختصاص دارد. در این مسیر اشتباهات زیادی را مرتکب میشوم. همان طور که پیت هاین (Piet Hein) میگوید: مسیر خردمندی کاملا مشهود و مشخص است و به سادگی میتوان آن را بیان کرد: اشتباه و اشتباه و اشتباه، اما کمتر و کمتر و کمتر.این فرآیند تکرار در ساخت مدل، شبیه ساختن مجسمه است. کمی این طرف مجسمه را میتراشیم و کمی روی طرف دیگر آن کار میکنیم، به این امید که بالاخره بفهمیم داخل این توده سخت مرمر، واقعا چه چیزی وجود دارد. من به عمد از تمثیل مجسمهسازی استفاده کردم، چراکه بیشتر کارهایی که در ساخت مدل انجام میدهیم، همانند مجسمهسازی شامل اضافه کردن چیزی نیست بلکه در آن چیزی را کم میکنیم.این بخش جالبترین قسمت مدلسازی است و میتواند زمانی که قالب ایده، شکلگیری خود را آغاز میکند بسیار هیجانانگیز باشد. من معمولا در این مرحله در حالی که گیج و مبهوت هستم، در همان اطراف قدم میزنم. در صورتی که خوششانس باشید بالاخره کارکرد درونی مدل خود را بروز میدهد. آن گاه متوجه خواهید شد که اصل و اساس پدیدهای که در حال وقوع میباشد چیست و همچنین میزان عمومیت آن را درک خواهید کرد.میتوانید در این مرحله جستوجو در ادبیات موضوع مورد بررسیتان را شروع کنید و در رابـ ـطه با آن چه بدان رسیدهاید با اساتیدتان صحبت کنید. آنها در 90درصد موارد به شما خواهند گفت که«1983 AER» یا «Econometrica 77» یا کتابهایی از این دست (یا حتی یکی از کتابهای من) را بررسی کنید. این پیشنهاد آنها در اکثر موارد درست است. پس از مطالعه این کتابها، مدل «خودتان» را در آنها پیدا خواهید کرد، اما آنچه در آنجا مییابید بسیار بهتر انجام شده و به نحو بسیار کاملتری بسط یافته و بسیار واضحتر خواهد بود.توجه داشته باشید که تحقیق کردن به هیچوجه کار آسانی نیست. اما این مرحلهای است که واقعا برای شما فرصت یادگیری وجود دارد. مقالههایی را که پیدا کردهاید به دقت بخوانید و از خودتان بپرسید «چرا من این کار را نکردم؟» اگر فردی کار خود را با همان ایده شما آغاز کرده و آن را بیش از شما بسط داده باشد، باید ببینید که اشکال کارتان در کجا بوده است.از طرف دیگر در صورتی که واقعا توصیهای را که در مطالب قبل در رابـ ـطه با ساده کردن مدل به شما گفتم انجام داده باشید، نهایتا به چیزی دست خواهید یافت که از برداشتهای موجود بسیار واضحتر خواهد بود، یا اینکه نسبت به تلقیهای فعلی عمومیت بیشتری خواهد داشت. در این صورت بینش و درکی که به آن رسیدهاید، بسیار باارزش خواهد بود. نزد استاد مشاورتان بروید و به او بگویید که به چه نکتهای دست یافتهاید. شاید به نقطه نظر جدیدی در رابـ ـطه با یک ایده قدیمی رسیده باشید که ارزش بررسی و مطالعه بیشتر را داشته باشد. در این صورت باید به شما تبریک گفت. اگر از همان ابتدا به سراغ ادبیات موضوع میرفتید. هرگز به چنین چیزی دست پیدا نمیکردید.این احتمال وجود دارد که آنچه شما بدان رسیدهاید، در ادبیات موضوع و آثار و مطالب مربوط به آن، وجود نداشته باشد. احتمال دیگر آن است که اشتباه کرده باشید. شاید تحلیلتان درست نبوده باشد، یا ایدهای که در ذهن داشتهاید به کلی بیربط بوده باشد. در چنین حالتی است که استاد مشاور شما میتواند نقش مهمی را ایفا کند. در صورتی که واقعا تحلیلتان را تا حد امکان ساده کرده باشید، اولا احتمال اینکه حاوی اشتباه باشد، کمتر است و ثانیا هرگونه خطایی که در آن باقی مانده باشد را میتوان راحتتر پیدا کرد.این امر من را به یک مشکل رایج دیگر میرساند. ممکن است بعد از آنکه چند ماه یا حتی چند هفته روی یک موضوع کار کردید، بخش بزرگی از دیدگاهتان را به معنای واقعی کلمه از دست بدهید. آنقدر به موضوع مورد بررسی نزدیک شدهاید که واقعا نمیتوانید تصویری از آنچه در حال وقوع است، را به دست دهید. این نوع نبود دیدگاه به یکی از دو شکل زیر روی میدهد. شکل اول آن است که فکر میکنید چیزی واضح و مشهود است، در حالی که اینگونه نیست. این نکته برای «شما» واضح به نظر میرسد، اما باید توجه داشت که شما چند ماه روی این موضوع کار کردهاید و احتمالا مطلب مورد بحث، برای کسی که از چنین تجربهای محروم بوده، چندان آشکار و مشخص نخواهد بود.احتمال دیگری که وجود دارد، آن است که ممکن است فکر کنید چیزی پیچیده است، در حالی که واقعا واضح باشد. دلیل این امر، آن است که شما از مسیری پرپیچ و خم وارد یک جنگل شدهاید. ممکن است تنها چند متر آن طرفتر، راه باریکی وجود داشته که به کلی، آن را از دست دادهاید.بنابراین در این مرحله میبایست نسبت به آن چه انجام دادهاید، قضاوتی مستقل و غیروابسته به عمل آورید. با استاد مشاور، همکلاسیها، همسر، دوستان، همسایهها، حیوانات خانگی و هر کس دیگری که میتوانید، صحبت کنید. آنها (مخصوصا حیوان خانگیتان)، هیچ ایدهای درباره آن چه به آن فکر میکنید، ندارند. لذا مجبورید دوباره تلاش کنید تا آن چه واقعا درباره آن فکر میکنید را درک نمایید. باید متوجه شوید که ایده بنیادین و اساسی مدل شما چیست.بعد از آن که دوستان، اقوام و حیوانهای خانگیتان را تا حد مرگ خسته کردید، نوبت آن میرسد که سمیناری ارائه کنید. این کار، یک مرحله بسیار مهم است. هر چه که بتوانید بیشتر درباره کارتان صحبت کنید، مقاله نهایی بهتر خواهد بود. دلیل این امر آن است که صحبت کردن شما را وادار میکند که به سراغ اصل موضوع بروید. اگر میخواهید مخاطبهایتان به آن چه میگویید، گوش دهند، باید نظرتان را به گونهای واضح، خلاصه و سازماندهی شده بیان کنید. تجربهای که از این طریق به دست میآورید، برای نگارش مقاله به شدت مفید بوده و به شما کمک خواهد کرد.من به ایدههای احمقانه و مزخرف زیادی گوش میکنم. البته این کاری است که بابت آن، به من حقوق میدهند. افراد بسیاری هم هستند که به ایدههای احمقانه من گوش میکنند.همکاران من به خاطر این کار پول میگیرند و دانشجوهایم، در رابـ ـطه با این ایدهها امتحان میدهند. اما اغلب افراد، مجبور نیستند به صحبتهای شما گوش دهند. آنها اجباری نمیبینند که مقاله شما را بخوانند. حتی مجبور نیستند نگاهی کوتاه به خلاصه مقالهتان بیندازند، مگر آن که دلیلی برای انجام این کار ببینند.این نکته برای اکثر دانشجویان مقاطع بالا، به منزله یک شوک بزرگ است. آنها فکر میکند به صرف این که برای نوشتن مقالهشان بسیار کارکرده و فکر کردهاند، تمام دنیا مجبور است که به آنها توجه نشان دهد. دریغا که اینگونه نیست. هرب سیمون، در جایی گفته است که اصلیترین کمبود در دنیای مدرن، کمبود توجه است. بله، واقعیت این گونه است. برای توجه هر کسی، تقاضا وجود دارد. اگر میخواهید کسی به شما توجه کند، باید دلیلی برای انجام این کار به او ارائه کنید. ارائه سمینار، روشی است برای آن که این افراد را وادار کنید که به شما توجه نمایند. بنابراین باید حتما از این فرصت استفاده کنید تا افراد را وارد نمایید که به صحبتهای شما گوش دهند.نکته مفید و سودمند در رابـ ـطه با سمینار آن است که فورا از مخاطبین بازخورد دریافت میکنید. افرادی که در جلسه سمینار شما حاضر میشوند تحمل چیزهایی که نویسندهها سعی میکنند در مقالههایشان بیاورند (مثل نثر پرطمطراق، نمادهای پیچیده و جزییات خسته کننده) را ندارند. البته باید اذعان داشت که خوانندههای مقالات هم، این قبیل چیزها را تحمل نخواهند کرد! شگردی که باید به کار گرفت، آن است که از سمینار استفاده کنیم تا این قبیل نقطهضعفها را از مقاله بیرون کشیم. اگر این کار را انجام دهیم، واقعا مقاله خوانده خواهد شد.کنترل مخاطبینشنیدهام که گاهی اوقات میگویند، بزرگترین نگرانی و ترس اغلب افراد آن است که بخواهند در مقابل گروهی از مخاطبین صحبت کنند. تصور من بر آن است که اغلب استادهای مشاور هم این مشکل را دارند. اما این نگرانی، بعد از چند سال صحبت در مقابل چند صد دانشجو از میان میرود.در واقع، ارائه سخنرانی میتواند پس از مدتی، کاملا شما را به خود معتاد کند (این همان چیزی است که خانوادهام، اغلب آن را به من میگویند). همان طور که بینگ (R.M.Bing) ریاضیدان گفته است: «وقتی که جوان بودم، ترجیح میدادم به سخنرانی گوش کنم تا آنکه خودم سخنرانی کنم. حالا که پیرتر و پختهتر شدهام، ترجیح میدهم به جای آن که به یک سخرانی این چنینی گوش کنم، خودم دو سخنرانی درباره ریاضیات انجام دهم.» سخنرانی کردن، کمی شبیه خوردن صدف است.اولین بار که میخواهید صدف بخورید، باید کمی جسارت به خرج بدهید. اما بعد از آن که مزه آن را چشیدید، به سختی میتوانید از خوردن آن را چشم پوشی کنید.هر سمینار از سه بخش مقدمه، محتوا و نتیجهگیری تشکیل میشود. توصیه من در رابـ ـطه با مقدمه، ساده است: زیاد مقدمه چینی نکنید، سمینارهای زیادی را دیدهام که مقدمههای طولانی، پرطمطراق و بیمحتوا، آنها را به نابودی میکشانند. توصیه من این است که تنها چند جمله کوتاه درباره تصویر اصلی که میخواهید ارائه کنید، بگویید و سپس وارد اصل موضوع شوید. به مخاطبین نشان دهید که به چه چیزی دست یافتهاید و چرا یافته شما حائز اهمیت است. دلیل اصلی برای آن که باید فورا به اصل موضوع وارد شد، آن است که تنها در حدود بیست دقیقه از صحبتهای شما در ذهن مخاطبان باقی خواهد ماند. این بخش نیز معمولا بیست دقیقه اول صحبتهایتان است. لذا باید مطمئن شوید که اطلاعات مفید و سومند را در این محدوده زمانی از سمینارتان گنجاندهاید.رایجترین مساله در رابـ ـطه با نتیجهگیری آن است که شرایطی به وجود میآید که سمینار رفته رفته به سمت سکوت میرود. این امر میتواند صحبتهای خوب قبلیتان را به نابودی بکشاند.من همیشه دوست دارم که در چند دقیقه آخر صحبتهایم، خلاصهای از آن چه را گفتهام بازگو کنم و به این مطلب بپردازم که چرا مخاطبان صحبتهایم باید به آن توجه کنند. به هر حال آن چه که پس از پایان سمینار ذهن افراد حاضر را به خود مشغول خواهد کرد، این قسمت از آن است. لذا به جای آن که خود مخاطبین تصمیم بگیرند که چه نکاتی را در ذهن بسپارند، شما میتوانید به آنها این نکات را بگویید.به نظر میرسد که امروزه، تمام افراد برای ارائه مطالبشان از دستگاههای پروژکتور استفاده میکنند. نقطه ضعف این کار، آن است که سمینار چندان خودانگیخته و فیالبداهه نخواهد بود، اما نقطه قوت آن، این است که از این طریق، معمولا میتوان سمینار را بهتر سازماندهی کرد. توصیهای که من به شما میکنم، آن است که برای مقدمه تنها یک یا دو اسلاید و برای نتیجهگیری، تنها یک اسلاید را به کار ببرید. اگر این گونه عمل کنید، مجبور خواهید شد که نکته خاص خودتان را هر چه زودتر بیان کنید. همچنین سعی کنید که هر یک از اسلایدهایتان بزرگ باشد، از انواع بزرگ آن استفاده کنید و روی هر کدام از آنها، زیاد صحبت نکنید.در هنگام ارائه سمینار، باید از دو مورد پرهیز کنید. اولا به مخاطبینتان اجازه ندهید به خواب فرو روند و ثانیا، شرایطی به وجود نیاورید که بیش از حد فعالیت داشته باشند.قصد شما بر آن است که مخاطبین، به آن چه شما میگویید گوش دهند. در صورتی که آنها خسته و کسل شده باشند و یا در صورتی که بیشتر از شما حرف بزنند، به پیامتان گوش نخواهند داد. لذا نباید کنترل سمینار را از دست بدهید.راهحل کلیدی برای آن که بتوانید کنترل سمینار را در اختیار خود بگیرید، این است که خیلی زود اعتماد مخاطبینتان را به دست آورده و نزد آنها اعتبار بیابید. برای این کار، باید در اولین نتیجهتان، چه یک قضیه باشد و چه رگرسیون یا نمودار یا هر چیز دیگر، جزئیات زیادی را ارائه کنید. تمامی وجوه نتیجهای را که به آن دست یافتهاید با جزئیات زیاد توضیح دهید، به گونهای که همه آن را درک کنند.اگر این کار را انجام دهید، یقیینا با سوالاتی از این قبیل روبهرو خواهید شد که «آیا این نکته، در رابـ ـطه با «عامل نیز صادق است؟» یا «آیا خطاهای مربوط به ناهمسانی واریانس را تصحیح نمودهاید؟»در صورتی که پاسخ این گونه سوالات را میدانید، به صحبتتان ادامه داده و پاسخ آنها را بدهید و اگر جواب آنها را نمیدانید، یا سوال پرسیده شده به کلی خارج از بحث مربوطه است، بگویید: «سوال خوبی پرسیدید، اجازه دهید در پایان سمینار به آن باز گردیم» (البته هرگز این کار را نخواهید کرد.) از موضوع اصلی منحرف نشوید. برای آن که بتوانید نتیجه اولیه را با جزئیات کامل شرح دهید، باید برای خودتان اعتبار به دست آورید.وقتی که نتیجه مورد نظرتان را به افراد حاضر ارائه کرده و متوجه شدید که آن را درک کردهاند، البته به طوری که سرشان را به معنای موافقت تکان بدهند، نه این که به خواب رفته باشند، آن گاه میتوانید به سراغ تعمیم و تفسیر آن بروید. در صورتی که در ابتدا به خوبی توانسته باشید اعتبار کسب کنید، حال مخاطبین هر چه را که بگویید باور خواهند کرد! البته نباید از این اعتماد مخاطبان سوءاستفاده کنید، اما میتوانید به خوبی از آن در ادامه صحبتهایتان بهره ببرید. این امر، دلیل اصلی آن است که میگویم کارتان را به گونه سادهای آغاز کنید. در صورتی که صحبتهایتان را با بحثی ظریف و دقیق شروع کنید، مخاطبین آن را درک نخواهند کرد و هرگز نخواهید توانست اعتماد آنها را جلب نمایید.وقتی که صحبتهایتان به پایان رسید، باید طی چند دقیقه، فورا این چند نکته را یادداشت کنید: درک کدام بخش برای افراد مشکل بود؟ چه سوالاتی پرسیده شد؟ چه پیشنهادهایی به شما ارائه شد؟ شما را به چه مطالبی ارجاع دادند؟ شاید فکر کنید این نکات به یادتان خواهند ماند، اما در اغلب اوقات اصلا این طور نیست.مخاطبین سمینار، منبع بسیار مفیدی در وضوح بخشیدن به افکارتان هستند. حتما از این منبع، به خوبی استفاده کنید.این روزها تقریبا همه افراد، برای نگارش مطالب خود از کامپیوتر استفاده میکنند. میدانم که کامپیوترها، عامل بسیار مهمی در صرفهجویی در زمان هستند. فکر میکردم در رابـ ـطه با این که چگونه از این ابزار استفاده میکنم، زیاد صحبت نخواهم کرد، البته نه به این خاطر که چندان اهمیتی ندارد، بلکه به این دلیل که هیچکس دیگری نیز در این مجموعه، در رابـ ـطه با چنین موضوعات پیش پا افتادهای بحث نخواهد کرد. از آنجا که همه میدانند که من، با کامپیوتر زیاد کار میکنم، همیشه از من میپرسند که برای نوشتن مطالبم از چه چیزی استفاده میکنم. فکر میکنم برای صرفهجویی در وقت، میتوانم آنها را به این مقاله ارجاع دهم. شکی نیست که بعد از گذشت چند سال، این مطالب به طرزی باورنکردنی، منسوخ و قدیمی به نظر خواهند رسید. اما روی لبه تیز تکنولوژی بودن، این هزینهها را هم به همراه دارد.من درحالحاضر از دستگاه یونیکس استفاده میکنم. اما بیشتر چیزهایی که میگویم، در رابـ ـطه با محیطهای دیگر نیز به خوبی صدق میکند. روی کامپیوترم، پوشهای به نام «مقالات» (Papers) دارم و وقتی که کار بر روی یک موضوع جدید را آغاز میکنم، پوشه دیگری درون این پوشه درست میکنم. (مثلا مقالهای که میخوانید در پوشه «مقالات/چگونه کار میکنم» (Papers/how – I-Work) قرار دارد.) بعد از ایجاد این پوشه، یک فایل Notes.txt ایجاد میکنم. این فایل، حاوی ایدههای اولیه، خطوط کلی تقریبی و هر چیز دیگری از این قبیل است. مثلا فایل Notes.txt مربوط به این مقاله، در ابتدا مواردی از این قبیل را در خود داشت: *روزنامه بخوان.* سادهسازی کن.* بنویس و صحبت کن.* در صورتی که آنها را در صفحه اول نیاوری، هیچکس آنها را نخواهد خواند.وقتی که تازه شروع به کار روی یک موضوع خاص میکنم، فایل یادداشتی مثل نمونه بالا میسازم. ابتدا ایدههای اولیهام را که معمولا بسیار کلی و ناقص هستند، به سرعت یادداشت میکنم. در روزها و هفتههای بعد، هر از گاهی نگاهی به این خطوط کلی بحث میاندازم. وقتی که آنها را بررسی میکنم، بعضی از آنها را جابهجا میکنم، مطالبی را به آنها اضافه میکنم و کارهایی از این دست انجام میدهم. به ندرت پیش میآید که مطلبی را کاملا از این فایل پاک کنم. تنها کاری که میکنم، این است که مطالبی که به نظر کم اهمیتتر میآیند را به انتهای فایل میبرم. به هر حال، ممکن است در آینده دوباره به این یادداشتها نیاز داشته باشم.پس از آن که این ایدهها را به مدت چند هفته یا چند ماه سازماندهی کردم، میتوانم اولین پیشنویس مقاله را به نگارش درآورم. معمولا سعی میکنم این کار را طی یک یا دو روز انجام دهم، تا کاملا تازگی داشته باشد. به طور معمول، یادداشتها را در یک پنجره (Windows) و مقاله را در پنجرهای دیگر میگذارم، و در حین نوشتن مقاله بارها به یادداشتهایم بازگشته و برای آنکه با مقاله همگام باشند، آنها را تغییر داده و به روز میرسانم.وقتی که نوشتن مقاله به پایان میرسد، برای چند هفته آن را کنار میگذارم. مقالات هم باید مثل پنیر خوب، اندکی کهنه شوند. درست است که شاید پنیر در این فاصله کپک بزند، اما غالبا از این طریق طعم آن بهتر میشود.چنین کاری این فرصت را به بخش ناخودآگاه ذهن شما میدهد که روی ایده کار کند. شاید این بخش از ذهنتان به چیزی دست یابد که بخش خودآگاه آن قادر به درک آن نبوده باشد. زمانی که دوباره به سراغ مقاله میروم، سعی میکنم مثل کسی که قبلا هرگز آن را ندیده است، آن را با ذهنی باز و تازه مطالعه کنم (وقتی که به سن میانسالی برسید، این کار بسیار راحتتر خواهد بود). بسیار کم پیش میآید که موضوع مورد مطالعهام را دوست داشته باشم و معمولا انتقادات زیادی به آن وارد میکنم. هر موقع که مجبور شوم مکث کنم و به این فکر کنم که «این نکته، چه معنایی دارد؟» دوباره آن را مینویسم. این بار، توضیح بیشتری به مطلب قبل اضافه میکنم، نامها و نشانهها را عوض میکنم و یا هر کار دیگری که برای واضحتر کردن مقاله لازم باشد، انجام میدهم. اولین پیشنویس مقاله با انجام این کار به پایان میرسد.پس از آن، این پیشنویس را با استفاده از یک سیستم کنترل بازبینی، چک میکنم. این سیستم، نوعی نرمافزار است که بازبینیهای صورت گرفته در مقاله را ردیابی میکند. تمامی تغییرات به وجودآمده را ثبت کرده و این امکان را به شما میدهد که تمامی ویرایشهای قبلی مقاله را دوباره به حالت اولیه بازگردانید. من از برنامه rcs یونیکس استفاده میکنم، اما میدانم که سیستمهای بسیار دیگری نیز وجود دارند. سیستمهای کنترل بازبینی، به ویژه هنگامی ارزشمند هستند که نویسنده دیگری نیز در نگارش مقاله با شما همکاری میکند، چرا که این قبیل سیستمها، ردیابی میکنند که چه کسی، چه تغییری را، در چه زمانی ایجاد کرده است.سپس همین فرآیند را تکرار میکنم. چند هفته یا چندماه دیگر دوباره سراغ مقاله میآیم. با ذهنی تازه، آن را میخوانم و به همان روش قبل، آن را مورد بازبینی قرار میدهم.بازبینی و مرور مقاله، دقیقا پس از ارائه سمینار، فایده خاصی خواهد داشت. آیا آن یادداشتهایی که گفتم بعد از پایان سمینار بنویسید را به یاد میآورید؟ به سراغ مقاله بروید و سوالات و پیشنهادات مطرحشده توسط مخاطبان را مورد بررسی قرار دهید. آیا میتوانید در مقالهتان به این سوالها پاسخ دهید؟ آیا میتوانید آن پیشنهادها را در کارتان وارد سازید؟ در صورتی که این پیشنهادها را مدنظر قرار میدهید، حتما یادداشتها، خطوط کلی مقاله و اسلایدهایتان را اصلاح کنید.نرمافزارهای کتابشناسییکی از ابزارهای کامپیوتری بسیار سودمند، سیستمهای کتابشناسی هستند. این ابزارها، نرمافزارهایی هستند که برای مدیریت فهرست منابع مرجع، طراحی شدهاند. روی کامپیوتر شما، یک پایگاه داده اصلی از مراجع و منابع ذخیره میشود. در این سیستم کلیدی را به هر یک از مقالاتتان اختصاص میدهید. در صورتی که بخواهید به این مقالهها ارجاع دهید، از همین کلیدها استفاده میکنید. سپس برنامه کتابشناسی (Bibliographic)، محل مربوطه در پایگاه داده شما را بررسی کرده و آن را در پایان مقاله، در فهرست ارجاعات آن قرار خواهد داد.من از سیستم موسوم به Bib TEX استفاده میکنم، چرا که کارکرد خوبی دارد. با این حال، سیستمهای زیاد دیگری نیز وجود دارند که برای کار با دیگر بستههای واژهپردازی مناسب میباشند. عادت به استفاده از این سیستمها، ایده خوبی است. پس از گذشت چند سال، میتوانید یک منبع کتابشناسی جامع در رابـ ـطه با حوزههای کاریتان ایجاد کنید.اما سوال این است که در وهله اول، این مرجعها را از کجا مییابید؟یک روش آن است که از دیگران بپرسیم. این سوال را میتوان از استاد مشاور، همکاران، دوستان و دیگر افراد پرسید. این روش یکی از معتبرترین شیوهها برای اطلاع از مراجع مناسب است. اما امروزه چند پایگاه داده کامپیوتری، چه به صورت آنلاین و چه بر روی CD، وجود دارد که امکان جستوجوی راحت و آسان را برای ما فراهم میآورند. میتوان بخش مربوط به «ژورنال ادبیات اقتصادی»(Journal of Economic Literature) را در CD باز کرده، چند کلمه کلیدی مثل «تبعیض قیمتی» را تایپ کرده و در پاسخ، چکیده مقالات منتشر شده طی 10 سال اخیر را که حاوی این واژهها باشند، دریافت کرد. اگر این مقالات را بررسی کنید، خواهید دید که مقالات «کلاسیک» معدودی نام بـرده شدهاند. پس از تعیین این مقالات کلاسیک، به بخش «فهرست ذکر مقالات مربوط به علوم اجتماعی» بروید و عنوان تمامی مقالات اخیری که این مقالات کلاسیک در آنها ذکر شدهاند را جستوجو کنید. با طی نمودن این فرآیند، بسیار سریع به نام کتابهای به روزی در این رابـ ـطه دست خواهید یافت. غالبا میتوانید فهرست ارجاعاتی را که یافتهاید، مستقیما به داخل برنامه پایگاه داده کتابشناسی خودتان ببرید.یک لطیفه قدیمی درباره مقالات دانشگاهی وجود دارد. از قرار معلوم، همه این مقالات سه بخش دارند؛ بخش اول، بخشی است که همه میتوانند آن را بفهمند بخش دوم، بخشی است که بسیاری از خوانندهها قادر به درک آن خواهند بود. بخش آخر، بخشی است که هیچ کس نمیتواند آن را بفهمد. از این طریق خوانندهها تشخیص میدهند که یک مقاله تا چه حد جدی است!اشتباه بزرگی که این روزها نویسندگان مرتکب میشوند، آن است که از اولین بخش مقاله که همه قادر به درک آن هستند، چشمپوشی میکنند. اما باید توجه داشت که مقدمه، مهمترین جزء مقاله است. میبایست خواننده را وادار کنید که اولین صفحه مقالهتان را بخواند. مهم نیست که مابقی مقاله، چقدر عالی و بینظیر باشد. چرا که اگر کسی آن را نخواند اصلا چنین چیزی معلوم نخواهد شد. همچنین اگر نتوانید توجه خوانندهها را در چند پاراگراف اول جلب کنید، مقاله شما را مطالعه نخواهند کرد. اگر واقعا میدانید که موضوع مقالهتان چیست و در رابـ ـطه با چه موضوعی بحث میکند، نباید توضیح آن برای خوانندهها، در چند پاراگراف چندان مشکل باشد.توصیه اساسی من، آن است که مقالهتان را شبیه صحبتهایتان در سمینار کنید. به سراغ اصل موضوع بروید. از مثال استفاده کنید. آن را ساده نمایید. بعد از آن که کارتان را به انجام رساندید، به آنها بگویید که چرا مطلب حائز اهمیت است. مطالب خستهکننده را در پیوستها قرار دهید. در پایان، خلاصهای از آنچه به آن دست یافتهاید، را بیاورید. در صورتی که واقعا مقاله خوبی نوشته باشید، افراد برای فهم مطالب نیازی به گوشدادن به سمینارتان نخواهند داشت، بلکه میتوانند آن را به راحتی در مقالهتان مطالعه کنند.با توجه به عکسالعملهای مخاطبین در جلسه سمینار، میتوان مشخص کرد که وقت آمادهشدن مقاله برای انتشار چه زمانی است. این زمان، هنگامی است که دیگر سوالی پرسیده نمیشود. (یا حداقل آنهایی که مقالهتان را خواندهاند، سوالی دیگر مطرح نمیکنند.) در صورتی که به توصیههای من عمل کرده باشید، قبلا به پرسشهای آنها در مقالهتان پاسخ دادهاید. وقتی که به این مرحله رسیدید، کارتان را متوقف سازید. بسیاری از مقالات، بیش از حد به درازا میانجامند. همان گونه که قبلا گفتم (در صورتی که خوششانس باشید) افراد فقط حدود 20 دقیقه از سمینارتان را به یاد خواهند آورد. همچنین آنها تنها ده صفحه از مقالهتان را به ذهن خواهند سپرد. باید بتوانید بیشتر آنچه را میخواهید بگویید، در این فاصله بیان کنید.وقتی که نگارش مقاله به پایان رسید، میتوانید آن را به یک ژورنال ارائه کنید. من در این باره چیز زیادی برای گفتن ندارم. دن هامرمش(Dan Hamermesh) در این باره، مقاله خوبی نوشته است و این روند را بهتر از من توضیح داده است. تمام آنچه میتوانم بگویم، تکرار توصیه وی است، مبنی بر آن که پیش از ارسال مقاله، آن را با دقت تمام و بهطور همهجانبه مرور کنید. هیچ چیز به اندازه اشتباهات تایپی، جا انداختن منابع و یا ویرایش سمبل شده و آبکی، ویراستارها یا داورانی که با این مقالات سر و کار دارند را دلسرد نمیکند.بیشتر مطالبی که تا اینجا گفتهام، مربوط به نگارش مقاله بوده است. اما فکر میکنم باید کمی هم راجع به کتابهای درسی، یعنی نوع دیگر نوشتههایی که روی آنها کار کردهام، صحبت کنم.اولین کتاب من، با عنوان «تحلیل اقتصاد خرد»، واقعا از قبل برنامهریزی نشده بود، بلکه بهصورت اتفاقی آن را به نگارش در آوردم. با شروع کار حرفهایام در دانشگاه MIT در سال 1973، از من خواسته شد که اقتصاد خرد را برای دانشجویان سال اول مقطع عالی تدریس کنم. موضوعات آن درس، شامل حدود 20 صفحه از یادداشتهای باب هال، حدود 40 صفحه از یادداشتهای دن مک فادن و سیروینتر، و چند مقاله از ژورنالهای مختلف بود. این یادداشتها بسیار ناقص و کلی بودند و مقالات ژورنالها هم از حد دانشجویان سال اول، فراتر بوده و بسیار پیشرفتهتر بودند.بنابراین میبایست یادداشتهای خودم را برای آنها مینوشتم.در سال اول، حدود 50 صفحه را نوشتم، در دو سال بعد نیز همین مقدار را به نگارش در آوردم. دانشجویانی که از این مطالب استفاده کردند، دانشجویان بسیار خوبی بودند. آنها، این مطالب را به دقت میخواندند و مشکلات آنها را به من میگفتند. مثلا اینکه چه جاهایی مبهم و نامفهوم است، چه جاهایی خطا دارد، کدام بخشها بیش از حد پیشرفته و کدام بخشها بیش از حد سادهاند. من، بخش اعظمی از موفقیت این کتاب را مدیون حساسیت و دقت دانشجویانم میدانم.طی این دوره، بهطور اتفاقی با ریچارد همینگ ملاقات کردم. وی مهندس برق است و تا آن زمان، چندین کتاب به نگارش درآورده بود. او یک توصیه کلیدی به من کرد: «همه مسائلی را که میخواهی دانشجویانت بعد از خواندن کتابت قادر به حل آنها باشند جمعآوری کن. سپس کتابی را بنویس که چگونگی حل این مسائل را به آنها یاد دهد.» این، توصیهای بسیار بزرگ و عالی بود. وقتی که کتاب مقاطع عالی را مینوشتم، تا حدودی این توصیه وی را اجرا کردم. اما بعدا در نگارش کتاب مقطع لیسانس، با دقت تمام به این توصیه وی عمل کردم. اصلی کلی که در رابـ ـطه با کتاب مقاطع عالی دنبال کردم و هنوز هم دنبال میکنم این است که این کتاب، باید اطلاعاتی که دانشجویان برای مطالعه یک مقاله اقتصاد خرد در American Economic Review نیاز دارند را به آنها ارائه کند.روزی یک ناشر به دفتر من آمد و از من پرسید (همان کاری که اغلب انجام میدهند)، «آیا در حال نگارش کتابی هستی؟». به او گفتم انجام چنین کاری از سوی یک استادیار، احمقانه است. اما در حقیقت، یک سری یادداشتهای کلاسی داشتم که چند سال روی آنها کار کرده بودم.متوجه شدم که چندین ناشر به یادداشتهای من علاقهمند شدهاند. یک ترم را در سال 1977، در دانشگاه برکلی بودم و از این فرصت استفاده نموده و این یادداشتها را سر و سامان دادم. آنچه باعث شگفتی بسیار من شد، این بود که این یادداشتها، نهایتا به شکل یک کتاب در آمدند و بهطور گستردهای مورد استفاده قرار گرفتند. دومین ویرایش این کتاب را در سال 1983 انجام دادم و میبایست در حدود سال 1987 نیز یک بار دیگر آن را بررسی میکردم، اما در عوض، تصمیم گرفتم که کتابی را برای مقطع لیسانس بنویسم.در واقع به این دلیل میخواستم کتابی را برای این مقطع تحصیلی بنویسم، چون (کتابهایی که تا آن زمان استفاده کرده بودم، من را خسته کرده بودند. کتابهای زیادی را امتحان کردم، اما نتوانستم کتابی پیدا کنم که واقعا آن را دوست داشته باشم. به یاد میآورم که یک ترم، میخواستم سوالات یک امتحان میانترم را بنویسم. اما کتابی که از آن استفاده کرده بودم، آن قدر بیمحتوا بود که هیچ سوالی به ذهنم نرسید که دانشجویان بتوانند با استفاده از ابزارهای ارائه شده در آن کتاب، آن را حل کنند. آنجا بود که متوجه شدم میتوانم کتاب بهتری را به رشته تحریر درآورم.در همان حول و حوش بود که یکی از دانشجویان لیسانسم، کتاب کاری نوشته مارسیا استیگوم را پیدا کرده بود که فکر میکنم نام آن، مسائلی در اقتصاد خرد بود. به نظر آن دانشجو این کتاب در درک مفاهیم علم اقتصاد بسیار موثر بود. به یاد چیزی افتادم که همینگ راجع به چگونگی نوشتن کتابهای درسی به من گفته بود. بنابراین، از همکارم، تد برگستروم، پرسیدم که آیا تمایل دارد که برای نوشتن یک کتاب کار خوب، با من همکاری کند. تد، درخواست من را قبول کرد و در زمان نگارش کتاب، مسائلی را طرح کرد. من باید اطمینان حاصل میکردم که آن کتاب، هر آنچه را که برای حل مسائل وی لازم است در بر داشته باشد. من نیز مسائلی را طراحی کردم، که آنها نیز به صورت خودکار با کتاب درسی هماهنگ بودند. به هر حال، محرکهای بیرونی ایجاد شده توسط مسائل تد، در شکلدهی به محتوای کتاب بسیار بااهمیتتر بودند. در صورتی که دانشجویان، قادر به حل مسالهها نبودند، باید توضیحاتی را به متن اضافه میکردم تا آنها از پس این مشکل برآیند. همچنین اگر نمیتوانستیم مسالهای را برای توضیح نکتهای طراحی کنیم، احتمالا آن نکته آن قدر اهمیت نداشت که در کتاب آورده شود. باعث تاسف است که اغلب کتابهای کار، بعد از نوشتن کتاب درسی اصلی طراحی میشوند. همانطور که همینگ مطرح ساخت، نگارش کتاب کار، واقعا باید بخشی از فرآیند نوشتن کتاب اصلی باشد. قصد نویسنده بر آن است که دانشجویان بتوانند از مطالب ارائه شده در آن استفاده کنند، لذا اولین مرحله این کار آن است که نویسنده دریابد که قرار است دانشجویان قادر به انجام چه کاری باشند. آخرین شعاری که این روزها در باب آموزش مطرح میشود، یادگیری به وسیله درگیر شدن است، اما تا آنجا که به ذهن من میرسد، این تنها روش برای یادگیری است.کتابی که برای دانشجویان لیسانس نوشتم نیز با موفقیت بسیار زیادی همراه شد. کتاب کار آن نیز دو یا سه برابر دیگر کتابهای رقیبش به فروش رفت. این نکته نشان میدهد که هنوز تقاضا برای کارهای با کیفیت در بازار کتابهای درسی وجود دارد.گفتم که هر صحبتی باید در آخر، خلاصهای به همراه داشته باشد، لذا فکر میکنم باید توصیه خودم را عملی کنم. نکاتی که باید به صورت خلاصه بیان کنم، از این قرارند: * در دنیا و نه در ژورنالها، به دنبال ایده بگردید*ابتدا مدلتان را تا حد ممکن ساده کنید، بعد آن را تعمیم دهید* ادبیات موضوع را زودتر از موعد بررسی نکنید* مدل مقالهتان را بعد از ارائه سمینار، طراحی کنید* وقتی که نکته اصلی را بیان کردید، کارتان را متوقف سازیدحال من نکات اصلی را بیان کردهام. لذا موظف هستم که صحبتم را به پایان برسانم. به کارتان ادامه دهید و مدلسازی کنید. 1 . کسب ایده 2. آیا ایده شما، ارزش پیگیری دارد؟ 3. ادبیات موضوع را پیش از موعد بررسی نکنید 4. ساخت مدل 5. تعمیم مدل 6. خطاها 7. جستوجوی ادبیات موضوع 8. ارائه سمینار 9. برنامهریزی برای مقاله 10 . ساختار مقاله 11 . چه زمانی باید کار را به پایان رساند؟ 12 . نگارش کتابهای درسی 13 . خلاصه
 

برخی موضوعات مشابه

بالا