کتابهای جلال آل احمد

نظرتون راجع به کتاب های جلال آل احمد؟

  • جالب

    رای: 4 100.0%
  • جذاب نیست

    رای: 0 0.0%

  • مجموع رای دهندگان
    4

! "هدافتحی" !

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2017/04/23
ارسالی ها
438
امتیاز واکنش
5,303
امتیاز
573
محل سکونت
شاهین شهر
به نام خدا​
سلام
یکی از نویسند های مورد علاقه من جلال آل احمد هستند که با خوندن کتابهاشون دیدگاه من نسبت به خیلی چیز ها عوض شد، خوندن کتابهاشون کمک خوبی به نویسندگان جوان خواهدبود.
با تشکر از تمام نگاه دانلودی ها​
جلال آل‌احمد
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

جلال آل‌احمد در جوانی
زادروز ۱۱ آذر ۱۳۰۲
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

درگذشت ۱۸ شهریور ۱۳۴۸ (۴۵ سال)
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
،
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

آرامگاه شهر ری،
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
در
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

ملیت
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

پیشه نویسنده، منتقد، دبیر
مکتب رئالیسم
همسر
Please, ورود or عضویت to view URLs content!

فرزندان نداشته
والدین سید احمد طالقانی
امضا
Please, ورود or عضویت to view URLs content!
 
  • پیشنهادات
  • ! "هدافتحی" !

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/23
    ارسالی ها
    438
    امتیاز واکنش
    5,303
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    شاهین شهر
    به نام خدا​
    "هیچکس نفهمید چطور شد. خود او هم ملتفت نشد. فقط وقتی که سه تار او با کاسه چوبی اش به زمین خورد و با یک صدای کوتاه و طنین دار شکست و سه پاره شد و سیم هایش، درهم پیچیده و لوله شده، به کناری پرید و او مات و متحیّر در کناری ایستاد و به جمعیت نگریست؛ پسرک عطر فروش که حتم داشت وظیفه دینی! خود را خوب انجام داده است، آسوده خاطر شد."

    این بود قسمتی از اولین داستان کوتاه کتاب سه تار اثر جلال آل احمد که تشکیل شده از 13داستان کوتاه بنام های: سه تار-بچه مردم-وسواس-لاک صورتی-وداع-زندگی که گریخت-افتاب لب بام-گـ ـناه-نزدیک مرزون آباد-دهن کجی-آرزوی قدرت-اختلاف حساب-الگمارک و المکوس.
     

    پیوست ها

    • سه تار.pdf
      386.1 کیلوبایت · بازدیدها: 15

    ! "هدافتحی" !

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/23
    ارسالی ها
    438
    امتیاز واکنش
    5,303
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    شاهین شهر
    به نام خدا
    پدر دو بار دور حیاط گشت و آمد توی اتاق. جا نمازش را از روی رف برداشت پای بخاری نشست. جا نماز ، پارچه ی قلم کار یک تخته بود. بازش کرد و دو زانو روی آن نشست ؛ تسبیح را هلالی بالای مهر گذاشت ؛قرآن را از جلدش بیرون در آ ورد ؛ لایش را باز کرد و نشان آن را دید . سر جزء « الحادی عشر » بود.آن رادو باره بست وتسبیح رابه دست گرفت و شروع کرد به ذکر گفتن. بیش از یک ساعت به غروب نمانده بود. پدر دهانش خشک شده بود و حوصله اش داشت از تشنگی سر می رفت. هر روز از اداره که بر می گشت تا ساعت پنج می خوابید .آن وقت بیدار میشد .می آ مد لب حوض. سرش را آب میزد و اگر خیلی گرمش بود ، عـریـ*ـان می شد ؛ توی آب می رفت و با لگن ، آب روی سر خود می ریخت و بعد در می آمد.
     

    پیوست ها

    • .archivetempAftabe.Labe.Bam.pdf
      157.8 کیلوبایت · بازدیدها: 9

    ! "هدافتحی" !

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/23
    ارسالی ها
    438
    امتیاز واکنش
    5,303
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    شاهین شهر
    به نام خدا
    در پاسگاه مرز زیاد معطلم نکردند. تذکره‌ام را بازرسی کردند. عکسش را با قیافه‌ام تطبیق نمودند؛ ورقه‌ی آبله‌کوبی‌ام را که همان روز صبح در خرمشهر، به دو تومان گرفته بودم، دیدند و اجازه‌ی ورود دادند. شرطه‌ای (پاسبانی) پیش دوید. چمدانم را برداشت و جلو افتاد. از پاسگاه تا لب شط چندان فاصله‌ای نبود. بلم‌های دراز و نوک برگشته، با عرب‌های چفیه بسته و چوب به دست، کنار شط صف کشیده بودند و عربی بلغور می‌کردند. یکی از آن میان پیش آمد، با پاسبان مرز نجوایی کرد. چمدان را از او گرفت. گذاشت توی بلم. ما هر دو تا را جا داد، ولی راه نیفتاد. چهار نفر دیگر را هم سوار کرد؛ یک زن روبند بسته ولی چالاک؛ یک پاسبان دیگر و دو تا پیرمرد. و بعد راه افتادیم
     

    پیوست ها

    • .archivetempAlgmark.Va.Almkous.pdf
      193 کیلوبایت · بازدیدها: 8

    ! "هدافتحی" !

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/23
    ارسالی ها
    438
    امتیاز واکنش
    5,303
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    شاهین شهر
    به نام خدا
    ما بچه نداريم . من و سيمين . بسيارخوب . اين يك واقعيت. اما آيا كار به همين جا ختم مي شود ؟ اصلا همين است كه آدم را كلافه مي كند . يك وقت چيزي هست . بسيار خوب هست .اما بحث بر سر آن چيزي است كه بايد باشد . برويد ببينيد در فلسفه چه تومارها كه از اين قضيه ساخته اند. از حقيقت و واقعيت . دست كم اين را نشان مي دهند كه چرا كميت واقعيت لنگ است . عين كميت ما . چهارده سال است كه من و زنم مرتب اين سوال را به سكوت از خودمان كرده ايم . و به نگاه . و گاهي با به روي خود نياوردن . نشسته اي به كاري ; و روزي است خوش ;و دور برداشته اي كه هنوز كله ات كار مي كند; و يك مرتبه احساس مي كني كه خانه بدجوري خالي است. و ياد گفتهء آن زن مي افتي – دختر خاله ء مادرم – كه نمي دانم چند سال پيش آمده بود سراغمان و از زبانش در رفت كه :
    - تو شهر ، بچه ها توي خانه هاي فسقلي نمي توانند بلولندو شما حياط به اين گندگي را خالي گذاشته ايد…
     

    پیوست ها

    • سنگی بر گوری.pdf
      1.1 مگایابت · بازدیدها: 6

    ! "هدافتحی" !

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2017/04/23
    ارسالی ها
    438
    امتیاز واکنش
    5,303
    امتیاز
    573
    محل سکونت
    شاهین شهر
    به نام خدا
    بديش اين بود که گلدسته‌هاي مسجد بدجوري هـ*ـوس بالارفتن را به کلة آدم مي‌زد. ما هيچ کدام کاري به کار گلدسته‌ها نداشتيم؛ اما نمي‌دانم چرا مدام توي چشم‌مان بودند. توي کلاس که نشسته بودي و مشق مي‌کردي يا توي حياط که بازي مي‌کردي و مدير مدام پاپي مي‌شد و هي داد مي‌زد که «اگه آفتاب مي‌خواي اين ور، اگه سايه مي‌خواي اون ور.»
    و آن وقت از آفتاب که به سمت سايه مي‌دويدي يا از سايه به طرف آفتاب، باز هم گلدسته‌ها توي چشمت بود. يا وقتي عصرهاي زمستان مي‌خواستي آفتابه را آب کني و ته حياط، جلوي رديف مستراح‌ها را در يک خط دراز بپاشي تا براي فردا صبح يخ ببندد و بعد وقتي که صبح مي‌آمدي و روي باريکة يخ سر مي‌خوردي و لازم نداشتي پيش پايت را نگاه کني و کافي بود که پاها را چپ و راست از هم باز کني و ميزان نگه شان بداري و بگذاري روي يخ تا آخر باريکه بکشاندت؛ يا وقتي ضمن سريدن، زمين مي‌خوردي و همان جور درازکش داشتي خستگي در مي‌کردي تا از نو بلند شوي و دورخيز کني براي دفعة بعد و در هر حال ديگر که بودي، مدام گلدسته‌هاي مسجد توي چشم‌هات بود و مدام به کله‌ات مي‌زد که ازشان بالا بروي.
     
    بالا