•●فوت و فن نویسندهها برای نویسنده شدن •●

  • شروع کننده موضوع *نغمه*
  • بازدیدها 951
  • پاسخ ها 2
  • تاریخ شروع

*نغمه*

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
1970/01/01
ارسالی ها
5,064
امتیاز واکنش
3,627
امتیاز
0
محل سکونت
همین نزدیکی
تمرین برای خلق ایده
هیجان انگیزترین چیزی که میتواند برایتان اتفاق بیافتد چیست؟ چه چیزی است که اگر اتفاقی بیافتد فوقالعاده محشر و جالب است؟ در ادامه تمرینی برای ایجاد توانایی و استفاده از دانسته هایتان می آوریم.

  • کتابی باز کنید. تصادفی یک جمله را انتخاب کنید و کتاب را ببندید. بدون این که به محتوای بخشی که جمله را از آن گرفتهاید نگاه کنید، آغاز کنید به نوشتن. بگذارید کلمات جریان پیدا کنند. از نوشتن بازنایستید و قلمتان را زمین نگذارید. این تمرین را سه بار انجام دهید. هر بار ماجرا را در جهت دیگری پیش ببرید.

  • از مجله یا روزنامه عکسی انتخاب کنید. عکسی که مال دو نفر یا بیش تر باشد، بهتر است. چه ماجرایی این آدمها را تا این لحظه کشانده است؟ پس از این چه اتفاقی میافتد؟ برای گذشته و آینده ی هر کدامشان سه حدس گوناگون بزنید. یکی را انتخاب کنید و صحنهای از آن ماجرا را بنویسید و کل ماجرا را مختصر در آن بگنجانید.

  • از روزنامه ی امروز سه مقاله انتخاب کنید. برای هر کدام یک جمله بنویسید و موقعیت اصلی را شرح دهید. بدون این که اسمی از افراد و ماجراهای واقعی ببرید «چی میشه اگه...» را بازی کنید و از آن موقعیت یک داستان بسازید. یک صحنه از داستانتان را بنویسید.

  • همچنان که به فعالیتهای روزانهتان میپردازید، در رستوران، اتوبوس، کتاب خانه، به قیافه غریبهای که نظرتان را جلب کرده و حدس میزنید ممکن است دیگر نبینیدش نگاه کنید. «چی میشه اگه...» را بازی کنید و بدون این که با او صحبت کنید، حدس بزنید چرا آن جاست، از کجا آمده، به کجا میرود و با چه آدمهایی نشست و برخاست دارد. سه حدس گوناگون بزنید و از هر کدام صحنهای بنویسید.

  • از روزنامه ی امروز سه مقاله انتخاب کنید. برای هر کدام یک جمله بنویسید و موقعیت اصلی را شرح دهید.

  • از خودتان پرسشهای زیر را بکنید و نخستین پاسخی را که به ذهنتان میرسد بنویسید:

  • الف: هیجان انگیزترین چیزی که میتواند برایتان اتفاق بیافتد چیست؟ چه چیزی است که اگر اتفاقی بیافتد فوقالعاده محشر و جالب است؟

  • ب. خطرناک ترین چیزی که واقعا وسوسه شدهاید که انجام بدهید چه بوده؟

  • ج. چه موقع بیش تر از همیشه احساس کردهاید که دستپاچه شدهاید؟

  • د: چه چیزی واقعا عصبانیتان میکند؟ چه چیزی خونتان را به جوش میآورد؟

  • ه: ترسناکترین چیزی که میتوانید فکرش را بکنید چیست؟ اگر اتفاق بیافتد چه میشود؟ مخربترین تاثیرش روی زندگیتان چه خواهد بود؟
یکی از پاسخها را انتخاب کنید و یکی از صحنههای کلیدی اش را بنویسید. با اینحال، خودتان یا شخصیتهای واقعی را در داستانتان نگذارید. شخصیت بیافرینید. برای نوشتن حوادث از «چی میشه اگه...» کمک بگیرید.
بنویسید اگر بزرگ ترین آرزوی دوران کودکی تان برآورده میشد چه میشد. به سه پیشآمد مثبت فکر کنید و سه حادثه ی منفی. یکی از این سه احتمال را انتخاب کنید و یک صحنه ی آن را بنویسید.

نه قانون نویسندگی«ان انرایت»
نه قانون نویسندگی «ریچارد فورد»
ده قانون نویسندگی« مایکل مورپرگو»
ده قانون نویسندگی «جف دایر»
ده قانون نویسندگی «مایکل مورکاک»
ده قانون نویسندگی «هیلاری منتل»
ده قانون نویسندگی «المور لنارد»
ده قانون نویسندگی «مارگارت اتوود»
ده قانون نویسندگی «رادی دویل»
قوانین «دایانا اتیل»
قوانین «هلن دانمور»
تجربه ويليام فاکنر
تجربه امبرتو اکو
تجربه گونتر گراس
*************​
نه قانون نویسندگی «ان انرایت»
1. دوازده سال اول از همه بدتر است.
2. برای نوشتن کتاب باید واقعاً آن را بنویسید. نوشتن روی کاغذ خوب است، تایپ کردن هم بد نیست. در هر حال باید کلمات را بر روی صفحه بنویسید.
3. فقط نویسندگان بد فکر میکنند که کارشان خیلی خوب است.
4. توصیف کردن کار دشواری است. به یاد داشته باشید که توصیف نشاندهنده نظر شما درباره جهان است. جایی بیابید که از آنجا به جهان بنگرید.
5. به هر روشی که دوست دارید بنویسید. داستان از کلماتی ساخته میشود که بر صفحه نقش میبندد؛ واقعیت از جنس دیگری است. مهم نیست داستان شما چقدر «واقعی» است یا چگونه «ساخته شده است»، مهم ضرورت آن است.
6. سعی کنید درباره جزییات دقیق باشید.
7. تصور کنید که در حال مرگ هستید. اگر یک بیماری لاعلاج داشتید، باز هم این کتاب را به آخر میرساندید؟ چراکه نه؟ چیزی که در هفتههای آخر، این «خود» نویسندهتان را آزار میدهد، اشکال موجود در کتاب است. آن را تغییر دهید. دیگر با خود بحث نکنید. تغییرش دهید. دیدید چه راحت بود؟ دیگر کسی هم لازم نیست بمیرد.
8. از تفریح غافل نشوید.
9. به خاطر داشته باشید که اگر به مدت 15 یا 20 سال، بدون احتساب آخر هفتهها، هر روز پشت میزتان بنشینید، خیلی تغییر خواهید کرد. مطمئن باشید. ممکن است اخلاقتان را بهتر نکند، اما جای دیگری را درست خواهد کرد. شما را آزادتر خواهد کرد.
*************​
نه قانون نویسندگی «ریچارد فورد»
1. با کسی ازدواج کنید که دوستش دارید و با نویسندهشدن شما موافق است.
2. نقد کارهایتان را نخوانید.
3. نقد هم ننویسید. (قضاوتهای شما همیشه مردود است)
4. اوایل صبح یا اواخر شب با همسرتان مشاجره نکنید.
5. هنگام نوشتن نوشیدنی مصرف نکنید.
6. به ویراستارتان نامه ننویسید. (کسی اهمیت نمیدهد)
7. برای همکارانتان آرزوی بد نکنید.
8. سعی کنید اقبال دیگران را اسباب ترغیب خود قرار دهید.
9. تا میتوانید به کسی اجازه انتقاد بیجا ندهید.
*************​
ده قانون نویسندگی «مایکل مورپرگو»
1. پیششرط من آن است که همیشه ایدهای در آستین داشته باشم. این یعنی زندگیای تا حد امکان کامل و متنوع تا همیشه هوشیار و گوش به زنگ باشم.
2. این توصیه را تد هیوز به من کرد که همیشه هم معجزه میکند: لحظات، احساسات زودگذر، مکالماتی که به صورت اتفاقی میشنوید، غمهایتان، سردرگمیهایتان و شادیهایتان را ثبت کنید.
3. مفهوم داستان برای من عبارت است از تلاقی حوادث واقعی، و شاید تاریخی، یا خلق یک ترکیب هیجانانگیز از خاطرات خودم.
4. زمان پرورش و شکلگیری ایده مهمترین زمان است.
5. هنگامی که اسکلت داستان آماده شد، درباره آن با دیگران، به خصوص با همسرم کلر، صحبت میکنم و سعی میکنم نظراتش را از زیر زبانش بیرون بکشم.
6. تا آن زمان، روبهروی صفحه سفیدی که بیصبرانه در انتظار پر کردنش هستم، مینشینم. با او طوری حرف میزنم که گویی با بهترین دوستم یا با یکی از نوههایم صحبت میکنم.
7. هنگامی که پیشنویس ابتدایی یک فصل را نوشتم- من خیلی ریز مینویسم تا مجبور نباشم ورق بزنم و با صفحه سفید بعدی مواجه شوم- کلر آن را در نرمافزار واژهپرداز وارد میکند، پرینت میگیرد و گاهی نظراتش را به آن اضافه میکند.
8. وقتی غرق یک داستان هستم، گویی هنگام نوشتن آن را زندگی میکنم، واقعاً نمیدانم چه اتفاقی قرار است بیفتد. سعی میکنم چیزی را به آن تحمیل نکنم، نقش قادر مطلق را بازی نکنم.
9. هنگامی که پیشنویس اولیه کتاب به پایان رسید، با صدای بلند آن را برای خودم میخوانم. آوای آن اهمیت بسیاری دارد.
10. پس از هر ویرایشی، هر قدر هم که دقیق باشد- من در این مورد خیلی خوشاقبال بودهام- ابتدا با بدخلقی به آن نگاه میکنم، بعد آرامتر میشوم و با آن رابـ ـطه بهتری برقرار میکنم، و یک سال بعد کتابم در دستانم است.
*************​
ده قانون نویسندگی «جف دایر»
1. هیچگاه به احتمالات تجاری یک پروژه فکر نکنید. نمایندهها و ویراستاران باید نگران این مسائل باشند- یا نباشند. مکالمه من با ناشر امریکاییام: من: «دارم یک کتاب مینویسم و آنقدر خستهکننده است و جاذبه تجاریاش کم است که اگر آن را چاپ کنی به قیمت شغلت تمام میشود.» ناشر: «این دقیقاً همان چیزی است که مرا در این کار نگه داشته است».
2. در مکانهای عمومی ننویسید. اوایل دهه 1990 برای زندگی کردن به پاریس رفتم. دلایل معمول نویسندهها: زمانی که در انگلستان بودم اگر یک نفر در یک کافه در حال نوشتن بود، ممکن بود سر و کلهاش را بشکنند اما در پاریس هر کاری در کافهها خوش است! از آن زمان به بعد احساس بیزاری از نوشتن در مکانهای عمومی در من شکل گرفت. الان فکر میکنم که نوشتن، مثل هر کار خصوصی دیگر، باید در خلوت باشد.
3. از آن نویسندهها نباشید که خود را محکوم کردهاند تمام عمر تملق ناباکف را بگویند.
4. اگر از کامپیوتر استفاده میکنید، تنظیمات تصحیح خودکار را مرتب اصلاح کنید و گسترش دهید. تنها دلیلی که مرا به کامپیوتر مزخرفم وفادار نگه داشته این است که مهارت زیادی را صرف ساختن یکی از بزرگترین فایلهای تصحیح خودکار در تاریخ ادبیات کردهام. با زدن چند دکمه، صورت کامل و املای صحیح کلمات ظاهر میشوند: «نیچ» میشود «نیچه»، «عکا» میشود «عکاسی» و غیره. عجب نبوغی!
5. یادداشتهای روزانه بنویسید. بزرگترین حسرت من در زندگی نویسندگیام این است که هیچ گاه یادداشت یا خاطرات روزانه نمینوشتهام.
6. افسوس بخورید. این کار مانند سوخت عمل میکند. بر روی کاغذ به شکل آرزو زبانه میکشد.
7. همیشه در آن واحد بیش از یک فکر در سر داشته باشید. اگر انتخاب بین نوشتن کتاب و بیکاری باشد، من دومی را انتخاب میکنم. تنها زمانی که فکر دو کتاب در سرم باشد یکی را به جای دیگری انتخاب میکنم. همیشه باید احساس کنم که دارم از زیر کاری فرار میکنم.
8. مراقب کلیشهها باشید. منظورم تنها کلیشههایی نیست که مارتین ایمیس با آنها در نزاع است. علاوه بر کلیشههای بیانی، کلیشههای واکنشی هم وجود دارند. کلیشههای مشاهده و فکر و حتی کلیشههای دریافتی هم وجود دارد. بسیاری از رمانها، حتی چند رمان که نگارش خوبی دارند، کلیشه فرماند که خود تابع کلیشه بیانی هستند.
9. هر روز بنویسید. عادت کنید که مشاهدات خود را در قالب کلمات بنویسید، این به مرور در شما غریزی خواهد شد. این مهمترین قانون است، که البته خودم رعایت نمیکنم.
10. راه پرمانع را انتخاب نکنید. اگر کاری خیلی سخت بود، از آن دست بکشید و کار دیگری انجام دهید. سعی کنید بدون توسل به پافشاری زندگی کنید. اما نوشتن یکسر پافشاری کردن است. باید خوب از پس آن برآیید. در دوران 30سالگیام به باشگاه ورزشی میرفتم با وجود آنکه از این کار متنفر بودم. هدفم از رفتن به باشگاه این بود که روزی را که دیگر به آنجا نخواهم رفت به تعویق بیندازم. نوشتن هم برای من همین معنی را دارد: راهی است تا روزی را که دیگر نخواهم نوشت به تعویق بیندازم، روزی که در افسردگی عمیقی غرق شوم که دیگر از خوشبختی قابل تمییز نباشد.
*************​
ده قانون نویسندگی «مایکل مورکاک»
1. اولین قانونم را از تی. اچ. وایت گرفتهام، نویسنده کتاب «شمشیر در سنگ» و سایر داستانهای فانتزی درباره شاه آرتور. و آن قانون این است: بخوانید... هر چیزی را که به دستتان میرسد، بخوانید!
2. من همیشه به کسانی که میخواهند داستان علمی و تخیلی یا عاشقانه بنویسند، توصیه میکنم که از خواندن داستانهایی در این ژانرها دست نگه دارند و شروع کنند به خواندن هر چیز دیگری؛ از بانیان گرفته تا بایات.
3. نویسندهای را که بیش از همه تحسین میکنید در نظر داشته باشید (نویسنده محبوب من کنراد بود) و برای گفتن داستان خود، پیرنگ و شخصیتهای او را کپی کنید، مثل هنرجویان نقاشی که کارشان را با کپی کردن از روی استاد آغاز میکنند.
4. شخصیتها و تم اصلیتان را در یکسوم اول رمان ارائه کنید.
5. اگر نگـاه دانلـود عامهپسند بر اساس پیرنگ مینویسید، حتماً مولفههای پیرنگ یا تم اصلی را در یکسوم اول، که به آن «درآمد» میگویند، ارائه کنید.
6. تمها و شخصیتها را در یکسوم میانی، که به آن «بسط» میگویند، بپرورانید.
7. تمها، رموز و غیره داستان را در یکسوم پایانی، که به آن «خاتمه» میگویند، به سرانجام برسانید.
8. برای نوشتن یک ملودرام خوب «دستورالعمل جامع پیرنگ» لستر دنت را مطالعه کنید. میتوانید از طریق اینترنت نیز به آن دسترسی پیدا کنید. این دستورالعمل برای نوشتن یک داستان کوتاه عامهپسند است، اما میتوان بیشتر داستانها را در هر ژانر و با هر طولی از روی آن با موفقیت نوشت.
در صورت ممکن هنگامی که شخصیت داستان در حال نظریه دادن یا فلسفهپردازی است، ماجرایی را ترتیب دهید. این کار به حفظ تنش دراماتیک کمک میکند.
9. از روش ترغیب و تهدید استفاده کنید، قهرمان داستان را تحت تعقیب (توسط یک مشغله ذهنی یا یک شخصیت منفی) و در حال تعقیب (یک فکر، شی، شخص، راز) قرار دهید.
10. تمام قوانین از پیش تعیینشده را نادیده بگیرید و قوانین خود را که مناسب با حرفتان است، وضع کنید.
*************​
ده قانون نویسندگی «هیلاری منتل»
1. در این کار جدی هستید؟ پس یک حسابدار استخدام کنید.
2. کتاب «نویسنده شدن» داروتیا برند را بخوانید. هر کاری که میگوید انجام دهید، از جمله کارهایی که فکر میکنید غیرممکن است. به خصوص از این توصیه که نوشتن را از صبح آغاز کنید، چندان خوشتان نخواهد آمد؛ اما اگر موفق به این کار شوید، بهترین کاری خواهد بود که برای خود کردهاید. این کتاب حاوی همه چیز درباره نویسنده شدن است. بسیاری از کتابهای راهنمایی که پس از آن نوشته شده، از آن اقتباس کردهاند. در حقیقت کتاب دیگری لازم ندارید، اما اگر میخواهید اعتماد به نفس خود را افزایش دهید، کتابهای حاوی دستورالعملها معمولاً ضرری ندارند. میتوانید یک کتاب کامل را با اندکی تمرین نوشتن آغاز کنید.
3. کتابی را بنویسید که دوست دارید بخوانید. اگر شما آن را نمیخوانید، چرا کس دیگر باید بخواند؟ برای یک مخاطب یا بازار از پیش تعیینشده ننویسید. ممکن است تا زمانی که کتاب شما آماده میشود این بازار از بین رفته باشد.
4. اگر یک ایده خوب برای یک داستان دارید، تصور نکنید که حتماً باید به صورت یک روایت منثور درآید. شاید بهتر باشد به صورت یک نمایشنامه، فیلمنامه یا شعر باشد. انعطافپذیر باشید.
5. به یاد داشته باشید هر چیزی که پیش از «فصل اول» بیاید ممکن است خوانده نشود. نکات اصلیتان را در این قسمت نیاورید.
6. معمولاً میتوان پاراگرافهای اول را حذف کرد. داستان مینویسید یا تنها کلمات را پشت سر هم ردیف میکنید؟
7. توان روایت خود را بر نقطه عطف داستان متمرکز کنید. این نکته به ویژه در مورد داستانهای تاریخی مهم است. هنگامی که شخصیت شما به مکان جدیدی وارد میشود یا محیط اطرافش تغییر میکند، زمانی است که باید به عقب بازگردید و جزییات جهان پیرامون او را کاملتر کنید. مردم به مسائل روزمره و اطراف خود توجه نمیکنند، بنابراین هنگامی که نویسنده این امور را توصیف میکند، ممکن است به نظر برسد که به شدت تلاش میکند تا چیزی را به خواننده بیاموزد.
8. توصیفات باید در جای خود استفاده شوند. نمیتوانند فقط جنبه زینتی داشته باشند. معمولاً اگر دارای یک مؤلفه انسانی باشند، بهتر عمل میکنند. توصیف از زاویه دید مستتر موثرتر است تا از منظر موجودی فرابشری. توصیف اگر تحت تاثیر زاویه دید شخصیتی باشد که آن را ارائه میدهد، عملاً بخشی از توصیف خود او و بخشی از سیر وقایع را تشکیل میدهد.
9. اگر به بنبست رسیدید، از پشت میز بلند شوید. کمی قدم بزنید، به حمام بروید، بخوابید، کیک بپزید، نقاشی کنید، به موسیقی گوش دهید، زمانی را صرف تمدد اعصاب کنید، نرمش کنید. هر کاری بکنید، اما ننشینید و با اخم به مشکل زل بزنید. با این حال، به کسی تلفن هم نکنید یا به مهمانی نروید. در غیر این صورت حرف دیگران جای کلمات گمشده شما را اشغال میکند. برای این کلمات گمشده یک شکاف محفوظ نگه دارید. یک فضا ایجاد کنید. صبور باشید.
10. آمادگی هر چیزی را داشته باشید. هر داستان جدید مقتضیات خود را میطلبد و ممکن است به دلایلی این قوانین یا تمام قوانین را نقض کند. به جز قانون اول: نمیتوانید روح خود را وقف ادبیات کنید اگر به مالیات بر درآمدتان فکر کنید.
*************​
ده قانون نویسندگی «المور لنارد»
1. هیچ گاه کتابی را با توصیف آب و هوا آغاز نکنید. اگر هدفتان تنها خلق شرایط جوی و نه واکنش یک شخصیت به آب و هواست لازم نیست خیلی طولانی بنویسید. خواننده به احتمال زیاد سریع میخواند تا به افراد برسد. استثنا هم وجود دارد. اگر احیاناً بری لوپز هستید، کسی که در کتابش Arctic Dreams بیشتر از اسکیموها راه برای توصیف برف و یخ ارائه کرده است، هر چقدر که بخواهید میتوانید گزارش آب و هوا بنویسید.
2. از نوشتن دیباچه بپرهیزید، ممکن است خواننده را آزار دهد، مخصوصاً دیباچهای که بعد از یک مقدمه بیاید و قبل از آن هم یک پیشگفتار آمده باشد. اما معمولاً در کتابهای غیرداستانی این بخشها دیده میشوند. دیباچه نگـاه دانلـود پیشزمینه داستان آن است و میتوانید هر کجا که مایلید آن را بیاورید. کتاب Sweet Thursday جان اشتاینبک دارای دیباچه بجایی است، زیرا شخصیتی در کتاب است که نکته اصلی ده قانون من را بازگو میکند. او میگوید: «من دوست دارم کتاب پر از گفتوگو باشد، نمیخواهم یک نفر برایم توضیح بدهد که کسی که دارد حرف میزند چگونه فردی است، دوست دارم خودم از طریقه حرف زدنش حدس بزنم.»
3. برای پیشبرد گفتوگوها از فعلی جز «گفت» استفاده نکنید. جملات گفتوگوها از آن شخصیت است. فعل یعنی نویسنده در این میان مداخله میکند. اما فعل «گفت» کمتر از «با گلایه گفت»، «نفسزنان گفت»، «با هشدار گفت» و «به دروغ گفت» مخل است. یک بار دیدم مری مکارتی یک جمله از گفتوگو را با جمله «او با ابرام گفت» به پایان برد و من مجبور شدم دست از خواندن بکشم و به فرهنگ لغت مراجعه کنم.
4. هیچگاه برای توصیف فعل «گفت» از قید استفاده نکنید... او با جدیت اخطار کرد. استفاده از قید به این شکل (و تقریباً هر شکل دیگر) خطایی مهلک است. در اینجا نویسنده خود را بیش از پیش به رخ میکشد و از کلماتی استفاده میکند که حواس خواننده را پرت میکند و ممکن است ریتم تبادل را مختل کند. از قول یکی از شخصیتها در یک کتابم نوشتهام که چگونه تا قبل از آن، رمانسهای تاریخی را «با قیدهای بسیار نابود میکرد».
5. در استفاده از علامت تعجب خویشتنداری کنید. در هر 100 هزار کلمه نثر، بیشتر از دو یا سه علامت تعجب مجاز نیست. اگر مثل تام وولف مهارت بازی با عبارات احساسی و هیجانی را دارید، میتوانید خروار خروار علامت تعجب به کار ببرید.
6. هیچگاه از کلمات «ناگهان» و «جنجالی برپا شد» استفاده نکنید. این قانون نیازی به توضیح ندارد. متوجه شدهام که نویسندگانی که از «ناگهان» استفاده میکنند، معمولاً در کاربرد علامت تعجب خویشتنداری کمتری به خرج میدهند.
7. در استفاده از گویشها و لهجههای محلی اعتدال داشته باشید. وقتی شروع میکنید کلمات را در گفتوگوها آوانگاری کنید و صفحه را پر کنید از علائم خاص، دیگر نمیتوانید جلوی خود را بگیرید. دقت کنید که انی پرو چگونه لهجه ایالت وایومینگ را در مجموعه داستانهای کوتاه Close Range به تصویر کشیده است.
8. از توصیف شخصیتها با جزییات زیاد پرهیز کنید؛ کاری که اشتاینبک میکرد. در داستان تپههایی همچون فیلهای سفید ارنست همینگوی ظاهر آن «مرد امریکایی و دختری که همراه او بود» چگونه است؟ «دختر کلاهش را برداشته و روی میز گذاشته بود.» این جمله تنها توصیف فیزیکی در داستان است.
9. در توصیف اشیا و مکانها به جزییات زیاد نپردازید، مگر آنکه مارگارت اتوود باشید و بتوانید صحنه را با زبان نقاشی کنید. نیازی به توصیفاتی که شروع داستان، روند داستان و توقف آن را نشان میدهد، نیست.
10. قسمتهایی را که معمولاً خواننده نمیخواند، رها کنید. به بخشهایی فکر کنید که هنگام خواندن رمان از آنها رد میشوید: پاراگرافهای انبوه که در نظر اول پر از لغت هستند.
و این هم مهمترین قانون من که حاصل جمع قوانین دهگانه است: اگر چیزی نوشتنی باشد، آن را مینویسم.
*************​
ده قانون نویسندگی «مارگارت اتوود»
1. یک مداد همراه داشته باشید تا هنگامی که سوار هواپیما هستید با آن بنویسید. خودکار جوهر پس میدهد. اما اگر نوک مداد بشکند، نمیتوانید آن را تیز کنید. چون نمیتوانید چاقو همراه خود داشته باشید بنابراین دو عدد مداد ببرید.
2. اگر نوک هر دو مداد شکست، میتوانید با سوهان ناخن فلزی یا شیشهای کمی آن را تیز کنید.
3. چیزی با خود داشته باشید که بتوانید روی آن بنویسید. کاغذ خوب است. برای نوشتن میتوانید کاغذ را حتی روی یک تکه چوب یا روی دستتان بگذارید.
4. اگر از کامپیوتر استفاده میکنید، همیشه برای نگهداری از نوشتههای جدیدتان یک حافظه جانبی داشته باشید.
5. نرمشهای مربوط به کمر را فراموش نکنید. درد آن مزاحم کارتان میشود.
6. همیشه توجه خواننده را معطوف به خود نگه دارید. (هنگامی که بتوانید توجه خود را معطوف به کار نگه دارید، این کار بهتر انجام میشود.) با این حال هیچ گاه نمیدانید خواننده کیست، به همین دلیل نوشتن مانند رها کردن تیری در تاریکی است. ممکن است یک نفر را مجذوب خود کند و حوصله یک نفر دیگر را سر ببرد.
7. به احتمال زیاد به یک گنجواژه، یک کتاب دستور زبان پایه و مقداری واقعبینی نیاز خواهید داشت. این مورد آخر یعنی به پول نیاز دارید. نوشتن شغل است. نوعی قمار هم هست. حقوق بازنشستگی نخواهید داشت. دیگران تا حدودی میتوانند به شما کمک کنند، در مجموع باید به خود متکی باشید. هیچ کس شما را مجبور نکرده است، خودتان انتخاب کردهاید، پس آه و ناله نکنید.
8. هیچ گاه نمیتوانید کتاب خودتان را با آن شور و شوق معصومانه که با خواندن اولین صفحه دلچسب یک کتاب ایجاد میشود، بخوانید زیرا همه چیز آن را خودتان نوشتهاید. شما پشت صحنه بودهاید. از تمام ترفندها و رموز باخبر هستید. به همین دلیل قبل از آنکه کتاب را به ناشری بدهید، از یک یا دو دوست کتابخوانتان بخواهید که به آن نگاهی بیندازند. این دوستتان نباید کسی باشد که با شما رابـ ـطه احساسی دارد، مگر آنکه بخواهید با او قطع رابـ ـطه کنید.
9. در نیمه راه متوقف نمانید. اگر در میانه پیرنگ داستان گم شدید یا به بنبست برخوردید، مسیری را که آمدهاید دنبال کنید تا برسید به جایی که راه را غلط آمدید. سپس راه دیگر را امتحان کنید. یا شخصیت را تغییر دهید. زمان روایت را تغییر دهید. اول داستان را تغییر دهید.
10. دعا کردن ممکن است کمک کند. یا خواندن یک چیز دیگر. یا اینکه مدام تصور یک هدف دور از دست را بکنید؛ یعنی همین کتاب شاهکارتان که تکمیل و منتشر شده است.
*************​
ده قانون نویسندگی «رادی دویل»
1. عکس نویسنده مورد علاقهتان را روی میزتان نگذارید، مخصوصاً اگر یکی از نویسندگان مشهوری باشد که خودکشی کرده است.
2. با خودتان مهربان باشید. صفحات را هر چه میتوانید سریعتر پر کنید، فاصله خطوط را بیشتر کنید یا یک خط در میان بنویسید. هر صفحه جدید را یک پیروزی بدانید...
3. تا اینکه به صفحه 50 برسید آرام باشید و از اینجا به بعد به کیفیت فکر کنید. حالا زمان نگرانی است- ماهیت کار این طور ایجاب میکند.
4. هرچه سریعتر برای کارتان اسم انتخاب کنید. صاحب آن شوید و کتاب را با آن اسم ببینید. دیکنز قبل از آنکه شروع به نوشتن کند، میدانست اسم کتاب خانه قانونزده همین خواهد بود. باقی کار باید آسان بوده باشد.
5. وبسایتهایی را که هر روز به آنها سر میزنید محدود کنید. به سمت سایتهای سرگرمی نروید مگر آنکه برای جستوجوی چیزی باشد.
6. یک گنجواژه داشته باشید، اما آن را در یک قفسه در ته حیاط یا پشت یخچال نگه دارید، جایی که دور از دست باشد یا برداشتنش زحمت داشته باشد. معمولاً کلماتی که اول به ذهن شما میرسد خوب است.
7. گاهی تسلیم وسوسه شوید. کف آشپزخانه را بشویید، لباسها را روی بند بیندازید. این هم نوعی تحقیق است.
8. تصمیماتتان را عوض کنید. افکار خوب اغلب قربانی افکار بهتر میشوند. زمانی روی رمانی درباره یک گروه موسیقی کار میکردم به نام اجزا. بعد تصمیم گرفتم اسم آنها را تعهدات بگذارم.
9. در وبسایت آمازون دنبال کتابهایی که هنوز ننوشتهاید نگردید.
10. روزی چند دقیقه روی زندگینامههایی که روی جلد کتابها چاپ میشود وقت بگذارید- «او اوقاتش را بین کابل و جزیره تیئرا دل فوئگو تقسیم کرده است.» اما بعد به کارتان بازگردید.
*************​
قوانین «دایانا اتیل»
1. نوشتهتان را با صدای بلند برای خود بخوانید، زیرا این تنها راهی است که میتوان مطمئن شد ریتم جملات درست است. (پروراندن ریتم نثر بسیار پیچیده و ظریف است - فقط با گوش دادن میتوان آن را درست از آب درآورد.)
2. مطالب زائد را پاک کنید (شاید بهتر است بگویم «پاک کنید!»): کلمات ضروری تنها در صورتی به چشم میآیند که کلمات غیرضروری حذف شده باشند.
3. همیشه لازم نیست برای کشتن عزیزانتان مقدمهچینی کنید- منظورم آن پیچشهای کلام یا تصویر است که وقتی روی کاغذ میآورید، احساس غرور میکنید - در عوض به عقب بازگردید و این بار با نگاهی دقیقتر به آنها بنگرید. تقریباً همیشه به این نتیجه میرسید که آنها بهتر است بمیرند. (همیشه نباید به هر کس از مصیبت دیگران احساس خشنودی میکند، مظنون شد - این تنها نوعی شادی از سر رضایتمندی است که فقط باید مواظبش باشید.)
*************​
قوانین «هلن دانمور»
1. نوشتن روزانهتان را هنگامی به پایان ببرید که هنوز میل به نوشتن دارید.
2. به آنچه نوشتهاید گوش دهید. یک ریتم نامطلوب در یک گفتوگو ممکن است نشاندهنده این باشد که هنوز شخصیتها را به آن اندازه درک نکردهاید که از زبانشان بنویسید.
3. نامههای جان کیتس را بخوانید.
4. دوباره بخوانید، دوباره بنویسید، باز بخوانید و بازنویسی کنید. اگر باز هم جواب نداد، آن را پاره کنید. احساس خوبی است، مطمئناً دوست ندارید دورتان را پر کنید از یک خروار شعر و داستان که همه چیز در خود دارند مگر روحی که باید داشته باشند.
5. شعرها را به حافظه بسپارید.
6. به سازمانهای حرفهای که طرفدار حقوق جمعی مولفان هستند، بپیوندید.
7. مشکل یک نوشته معمولاً زمانی که به یک پیادهروی طولانی میروید آشکار میشود.
8. اگر نگران هستید که نگهداری از بچهها و کارهای خانه به نوشتنتان آسیب میزند، به جیمز گراهام بلارد فکر کنید.
9. نگران آیندگان نباشید- به قول لارکین (که به هیچ وجه سانتیمانتالیست نبود): «آنچه که از ما میماند عشق است».
*************​
چگونه «ايده های ما میتوانند به داستان نزدیک یا تبدیل شوند؟
چند تجربه‎ی کارساز برای نوشتن، از فاکنر، مارکز، گونتر گراس و امبرتو اکو:
خواندن تجربيات نويسندگان بزرگ کمترين فايده‎اش اين است که ما را پيشاپيش در تجربيات نابي سهيم مي‎کند که مي تواند راه‎هاي تضمين شده و موفق را پيش روي ما بگذارد. اين تجربيات مي تواند شامل شگردهاي داستان نويسی، مراحل خلق رمان و حتي چگونگي کشف يک ايده و پرورش آن باشد، در اين نوشته با اتکا به تجربيات نويسندگاني بزرگ همچون ويليام فاکنر، گونتر گراس و گابريل گارسيا مارکز به اين مورد آخر بپردازيم.
اگر شما در عين برخورداري از نثري غني، با تمام فنون و شگردهاي داستان‎نويسي آشنا و بدانها مسلط باشيد تا زماني که دستمايه‎اي براي نوشتن نداشته باشيد، راه به جايي نخواهيد برد. عدم برخورداري از ايده‎اي براي نوشتن مشکل بسياري از نويسندگان، اعم از نويسندگان باتجربه و بي‎تجربه است، کم نيستند نويسندگاني که با اين مشکل روبرو هستند که خب درباره چه بايد بنويسيم؟ وقتي مي گويند نويسنده‎اي سرچشمه خلاقيت‎هايش خشک شده، بدان معنا نيست که شگرد‎هاي نوشتن را از ياد بـرده يا نثر او با افت کيفي روبرو شده! به نظر اين معضل بيش از هرچيز حاصل از دست رفتن حساسيت شاخک‎هاي نويسنده است.
گاه نوشتن يک رمان، تنها با در اختيار داشتن يک تصوير و يا تجسم يک لحظه، شروع مي‎شود؛ تصويري از يک رويا، يا تصويري زنگار بسته از خاطره‎اي دور و يا حتي تجسم يک ذهنيت گنگ که در اثر جرقه الهامي بدل به يک تصوير مي شود، و رفته رفته گسترش مي‎يابد و بدل به طرح يک داستان مي‎شود، و چه بسا اينکه نويسنده هنگام شروع کردن به نوشتن، اصلا ذهنيتي نسبت به پايان داستان هم نداشته باشد و اين روند شکل‎گيري ماجراها و کنش‎ها و واکنش‎هاي شخصيت‎ها باشد که او را به سمت پايان داستان (يا رمان) سوق دهد.
عدم برخورداري از ايده‎اي براي نوشتن مشکل بسياري از نويسندگان، اعم از نويسندگان باتجربه و بي‎تجربه است، کم نيستند نويسندگاني که با اين مشکل روبرو هستند که خب درباره چه بايد بنويسيم؟

تجربه ويليام فاکنر
ويليام فاکنر، خالق شاهکاري چون «خشم و هياهو» درباره‎ي جريان خلق اين رمان مي‎گويد: «{همه چيز} با يک تصوير ذهني شروع شد. در آن لحظه فکر نمي‎کردم که سمبليک باشد. اين تصوير عبارت بود از پشت گل‎آلود شلوار يک دختر کوچولو روي يک درخت گلابي. دختري که از آنجا مي‎توانست درون اتاقي را که تشييع جنازه مادربزرگش در آن انجام مي‎گرفت، ببيند و آن را براي برادرهايش که پايين ايستاده بودند، تعريف کند.همين که خواستم توضيحي درباره‎شان بدهم و بگويم آنها چه کساني بودند، چه کار مي‎کردند و شلوار دخترک چرا گلي شده بود، متوجه شدم که همه اينها را نمي‎شود در يک داستان کوتاه گنجانيد و حتما بايد داستان به صورت يک کتاب در بيايد. از آن وقت بود که به حالت سمبليک شلوارگلي پي بردم و به جاي آن دختر يتيمي را ترسيم کردم که از ناودان پايين مي‎آمد تا از تنها خانه‎اي که در آن نه محبتي ديده بود و نه مزه تفاهمي را چشيده بود فرار کند. از آنجايي که احساس مي‎کردم اگر داستان از زبان کسي نقل شود که به چرايي وقايع آگاه نيست و فقط مي‎داند که چه چيز دارد اتفاق مي‎افتد، تاثير بيشتري خواهد داشت.
آن را از زبان بچه‎هاي کودن گفتم . اما ديدم که داستان را نگفته‎ام، سعي کردم آن را بار ديگر نقل کنم، اما هنوز آنچه که مي‎خواستم نبود . سعي کردم تکه‎ها را به هم بچسبانم و خلاءهاي وسط آن را با حضور خودم به عنوان راوي پر کنم. هنوز هم کامل نبود و اين مساله تا پانزده سال پس از انتشار نيز ادامه داشت. تا اينکه من ضميمه‎اي به يک کتاب ديگر افزودم و در آن داستان را گفتم و توانستم موضوع را از ذهنم خارج کنم و مختصر آرامشي به دست آورم، اين کتابي است که بيشترين علاقه را به آن دارم. هيچگاه نتوانستم آن را تنها بگذارم و هرگز هم نتوانسته‎ام آن را آنچنان که مي‎خواستم بنويسم؛ هرچند سعي بسيار کردم . دلم مي‎خواهد -با وجود اينکه اميدي به موفقيت ندارم- يک‎بار ديگر هم کوشش کنم».
گابريل گاريسيا ماركز، خالق «صد سال تنهايي»، از جمله نويسندگاني‎ست که گاه يک تصوير از خاطرات گذشته‎اش، جرقه‎اي بوده براي نوشتن يک رمان، نمونه بارز آن نيز ماجراي کشف يخ توسط آئورليانو در کودکي (به همراه پدرش) که صحنه‎ي افتتاحيه‎ي رمان صد سال تنهايي‎ست، صحنه‎اي که از دل تصويري (خاطره‎اي) از دوران کودکي مارکز بيرون آمده و آغاز گر اين رمان بزرگ شده. مارکز درباره اينکه چگونه فکر نوشتن يک رمان، از طريق يک تصوير به ذهن او خطور کرده، و چه مراحلي را طي مي‎کند، چنين مي‎گويد:«تصوير در ذهنم به تدريج رشد مي‎کند تا جايي که داستان در ذهنم با روالي شبيه روال واقعيت شکل مي‎گيرد. مساله اينجاست که زندگي و ادبيات يکي نيستند، ناچار با اين مساله روبه رو مي‎شوم که چگونه اين تصوير را پياده کنم؟مسافت مناسب براي اين کتاب کدام است؟ وقتي داستان را در ذهن پروراندم و ساخت آن را هم پيدا کردم، مي‎توانم دست به کار شوم، البته مشروط بر آنکه بتوانم براي هر شخصيت نامي مناسب پيدا کنم، اگر نامي کاملا برازنده شخصيت پيدا نکنم، کار سر نمي‎گيرد. شخصيت ‎ها را نمي‎توانم مجسم کنم».

تجربه امبرتو اکو
اما نويسندگان ديگري هستند که روشي متفاوت با اين را در کار مورد استفاده قرار مي‎دهند.
امبرتو اكو اگرچه بيشتر به مقام فلسفي‎اش شناخته مي‎شود، اما خود خوشتر مي‎دارد که به عنوان فيلسوفي رمان‎نويس شناخته شود. او براي نوشتن رمان تحسين شده و معروفش «به‎نام گل سرخ»، ترجيح مي‎دهد که ايده‎هاي گوناگوني که در ذهن دارد را مرتب کند، سپس به تحقيقي جامع درباره اين ايده‎ها و آن دوراني که داستانش در آم مي‎گذرد (قرون وسطي) بپردازد و سپس با در اختيار داشتن طرحي کم و بيش کامل و آماده شروع به نوشتن رمان کند. امبرتو اکو ماجرا را اين گونه روايت مي‎کند:
«روشن است که از اول فکرهايي در مغزم بود، تصميم گرفتم کار کنم. اول بدون اينکه طرح منسجمي داشته باشم، شروع کردم به يادداشت کردن . چيز نامشخصي بود. بعد طرح رمان در مغزم شکل گرفت . مدت يک سال به طور فشرده درباره قرون وسطي کار کردم و توجهم بخصوص روي هنر و فلسفه آن دوران متمرکز بود».

تجربه گونتر گراس
تجربيات گونتر گراس نيز در اين زمينه قابل توجه و در خور اعتناست. او مهم‎ترين اثرش «طبل حلبي» را در زماني نوشت که نه از شهرتي برخوردار بود و نه از امکانات مالي قابل قبولي برخوردار بود، ايده‎ي نوشتن اين رمان هنگامي به ذهن او رسيد که مشغول نوشتن رماني ديگر بود، مبناي کار او نه مانند فاکنر و مارکز بر اساس يک تصوير ذهني بود و نه همانند امبرتو اکر بر مبناي ايده‎هايي شکل يافته که مبناي طرحي کامل قرار بگيرند، شايد بتوان (لااقل به هنگام نوشتن اين رمان) روش کارش را چيزي ميان اين دو در نظر گرفت. او خود در روايتي که از چگونگي نوشته شدن رمان طبل حلبي و شکل‎گيري ايده‎هايي که بعدا جزو محوري ترين عناصرداستاني در اين رمان شدند، توضيح جالب توجهي مي‎دهد:
«حافظه ام از يادآوري دقيق آن‎چه در آن دوران انجام داده‎ام باز مي‎ماند؛ اما يادم هست که چند طرح کلي براي حماسه‎ام در نظر گرفته بودم و هر طرح را از واژه‎هاي راهنما انباشته بودم، اما همچنان که کار پيش مي‎رفت‎، طرحها يکي پس از ديگري حذف مي‎شدند. اولين، دومين و سرانجام سومين دست نويس، طعمه بخاري اتاقي شد که در آن کار مي‎کردم.
اواخر همان سال وقتي از جنوب فرانسه به دوسلدوف مي‎رفتم، هنگام گذر از سوئيس، نه تنها با همسرآينده ام آشنا شدم، بلکه چيزي ديدم که قديس مرا از رو برد و او را از نوک ستون پتيين کشيد: يک روز عصر، ميان گروهي آدم بزرگ که سرگرم نوشيدن قهوه بودند،پسر‎بچه سه ساله ديدم که يک طبل حلبي داشت. با مشاهده تمرکز، توجه و علاقه پسرک به آلت موسيقي خود، و بي‎اعتنايي مطلق او به دنياي اطرافش (آدم بزرگ‎هايي که ضمن نوشيدن قهوه با هم گپ مي‎زدند) به شدت يکه خوردم و ياد او در ذهنم نشست.
«قبوله: من در يک بيمارستان رواني به سر مي‎برم…». با اين جمله نخستين مانع ذهني من به يکباره از بين مي‎رود. واژه ها، خاطرات، تخيل، طنز و وسوسه ذهني که مدتها در من تلنبار شده بودند، ناگهان لجام مي‎گسلند: اين فصل، فصل ديگر را به وجود مي‎آورد. وقتي مانعي پيش مي‎آمد که جريان داستان را متوقف مي‎کرد، فوري از روي آن مي‎جستم.مدام تاريخ به ياريم مي‎آمد. انگار که سرپوش کوچک دهن گشاد با فشار باز مي‎شد و بوهاي مختلف در فضا مي‎پراکند. با اسکار ماتزه را و خانواده اش درباره حوادث هم زمان، بار بي معناي شرح تاريخي، حق و حقوق او در باب بيان قصه‎اش از زبان اول شخص يا سوم شخص، حسرت بچه دار شدنش، گناهان واقعي و احساس گـ ـناه قلابيش و … بحث کردم».
شما به هنگام نوشتن چه روشي بکار مي‎بريد؟ و يا اگر هنوز کاري را به سرانجام نرسانده‎ايد، فکر مي کنيد با کدام‎يک از اين شيوه‎ها بهتر مي‎توانيد کار کرده و به مقصود برسيد؟ تجربيات نويسندگان بزرگ هميشه کارساز است، نبايد به سادگي از کنار آنها گذشت، مي‎توان آنها را آزمود و در نهايت به روش دلخواه خود رسيد!
 
آخرین ویرایش توسط مدیر:
  • پیشنهادات
  • ᖴᗩTᕮᗰᕮᕼᗩᔕᖇᗩ

    Asia
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/10/07
    ارسالی ها
    131
    امتیاز واکنش
    583
    امتیاز
    0
    سن
    22
    ممنون مفید بود
     

    Mina S

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/07/13
    ارسالی ها
    245
    امتیاز واکنش
    1,724
    امتیاز
    336
    محل سکونت
    یه جااایی...
    عالی بود
     
    بالا