حوادث ایرانی 2 ماه از ازدواجمان نگذشته بود که عرفان با من تماس گرفت / او گفت قصد دارد با من ازدواج کند!

  • شروع کننده موضوع Elka Shine
  • بازدیدها 92
  • پاسخ ها 0
  • تاریخ شروع

Elka Shine

مدیر بازنشسته
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/07/11
ارسالی ها
4,853
امتیاز واکنش
14,480
امتیاز
791
زن 22 ساله ای که در پی گزارش پدرش مبنی بر فرار از منزل در یکی از شهرستان های خراسان رضوی دستگیر شده بود وقتی مقابل کارشناس اجتماعی نیروی انتظامی قرار گرفت به تشریح ماجرای زندگی اش پرداخت و گفت: اگرچه در یک خانواده پرجمعیت بزرگ شدم اما پدرم تلاش می کرد تا فرزندانش از اصول و اعتقادات مذهبی فاصله نگیرند.

به همین خاطر هم در میان فامیل از احترام ویژه ای برخوردار بودیم. سال های نوجوانی من در همین شرایط سپری شد تا این که بعد از گرفتن دیپلم برای ادامه تحصیل در مقطع کاردانی عازم یکی از شهرهای دیگر خراسان رضوی شدم. آن روز هنگام ثبت نام در دانشگاه با دختری که او نیز اهل مشهد بود آشنا شدم.

«سوزان» در رشته دیگری پذیرفته شده بود اما از این که با یکی از همشهریانم دوست شدم خوشحال بودم.

ارتباط من و سوزان آن چنان صمیمی شد که من به پیشنهاد او از اقامت در خوابگاه دانشجویی انصراف دادم و به همراه 2 تن دیگر از دوستان او منزلی را اجاره کردیم تا به قول سوزان آزاد باشیم و راحت تر رفت و آمد کنیم.

در همین روزها وقتی برای تهیه کتاب های درسی به کتاب فروشی های شهر سر می زدیم با شاگرد یک کتابفروشی آشنا شدم که مدعی بود کتاب های کمیاب دانشگاهی را برایم فراهم می کند.

«عرفان» با این بهانه شماره تلفن مرا گرفت و این گونه روابط ما با یکدیگر به دوستی های خیابانی کشیده شد.

اما او به بهانه مشکلات مالی و نداشتن شغل ثابت هیچ گاه به خواستگاری ام نیامد.

پدر و مادرم وقتی در جریان دوستی خیابانی من و عرفان قرار گرفتند نصیحتم کردند که این گونه آشنایی ها عاقبتی ندارد با این حال پس از اتمام تحصیلات به مشهد بازگشتم و به انتظار خواستگاری عرفان نشستم اما او دیگر به تماس هایم پاسخی نداد.

در همین روزها پسر یکی از دوستان پدرم که جوانی با ایمان و با اخلاق بود مرا خواستگاری کرد و ما با یکدیگر ازدواج کردیم هنوز 2 ماه از برگزاری مراسم ازدواجمان نگذشته بود که روزی عرفان با من تماس گرفت و عنوان کرد در ازدواج خود شکست خورده است و قصد دارد با من ازدواج کند.

از آن روز به بعد تماس های ما با یکدیگر ادامه یافت تا این که همسرم در جریان ماجرا قرار گرفت و مرا طلاق داد.

وقتی به خانه پدرم بازگشتم سرزنش های آن ها اعصابم را به هم ریخت به همین خاطر از منزل فرار کردم و نزد هم اتاقی های دوران دانشجویی ام در شهرستان رفتم.

آن جا بود که فهمیدم عرفان به طور همزمان با من و سوزان ارتباط داشته و پس از بازگشت من به مشهد با سوزان ازدواج کرده است. اما مدتی بعد به خاطر ارتباطات خیابانی عرفان از یکدیگر جدا شده اند. تازه فهمیدم که چگونه به خاطر هـ*ـوس بازی های عرفان آینده و زندگی ام را به نابودی کشانده ام و...
 

برخی موضوعات مشابه

پاسخ ها
0
بازدیدها
74
بالا