- نام رمان
- حال ما خوب میشود؟
- نام نویسنده
- sherry.si
- ژانر
-
- عاشقانه
- تراژدی
- نام ویراستار
- هیدیکا -minoo.346
خلاصه:
خانوادههای فروتن و پایدار بهخاطر شغلشان ساکن شهر مارسی در فرانسه هستند. جاسمین فروتن، دختری ماجراجو و پرجنبوجوش، همراه با برادرهای پایدار، از تکتک لحظات زندگیاش لـ*ـذت میبرد.
آنها غرق در دنیایی که جدایی در آن معنایی ندارد، روزهایشان را میگذرانند؛ بیخبر از آنکه همهچیز قرار نیست به میل آنها پیش برود. وقتی سرنوشت،
او را که از بیماری وحشتناکی رنج میبرد، مقابل یک آدمکش قرار میدهد، چه اتفاقی میافتد؟
مقدمه:
میخواستم برایتان حرف بزنم. حتی اگر بغض خفهام میکرد، میخواستم بگویم درد میکشم.
اما گوش شما، فقط به صدای خندههای شادم عادت داشت. نمیخواستم برایتان پرچانگی کنم، اگر فقط حالم را میپرسیدید و من جواب میدادم «خوب نیستم.» برایم کفایت میکرد؛اما این کار را نکردید و من با خود فکر میکنم، اینکه خونم را نریختید، دلیل بر قاتل نبودنتان نیست.
تازگیها برای خودم قتلها را دستهبندی میکنم:
«کسی که احساساتش را کشتند»
«کسی که غرورش را شکستند»
«کسی که تنها رهایش کردند»
«کسی که درکش نکردند»
«کسی که فراموشش کردند»
میبینید؟ این فقط نیمی از آن قتلهاییست که دست همهی شما به آن آلوده است.
کشتن که فقط ریختن مایعی گرم و قرمزرنگ نیست؛ همین که کسی را که برایش مهم هستید نادیده میگیرید، او را به قتل رساندهاید.
و شما مرا به قتل رساندید.«تقدیم به تمام بیماران اسکیزوفرنی که لحظات سخت و طاقتفرسایی را سپری میکنند.
در سکوت خود فریاد میشوند و صدایشان تنها به گوشهای خودشان میرسد. برایتان بهبودی،آرامش و عشق آرزومندم.»
خانوادههای فروتن و پایدار بهخاطر شغلشان ساکن شهر مارسی در فرانسه هستند. جاسمین فروتن، دختری ماجراجو و پرجنبوجوش، همراه با برادرهای پایدار، از تکتک لحظات زندگیاش لـ*ـذت میبرد.
آنها غرق در دنیایی که جدایی در آن معنایی ندارد، روزهایشان را میگذرانند؛ بیخبر از آنکه همهچیز قرار نیست به میل آنها پیش برود. وقتی سرنوشت،
او را که از بیماری وحشتناکی رنج میبرد، مقابل یک آدمکش قرار میدهد، چه اتفاقی میافتد؟
مقدمه:
میخواستم برایتان حرف بزنم. حتی اگر بغض خفهام میکرد، میخواستم بگویم درد میکشم.
اما گوش شما، فقط به صدای خندههای شادم عادت داشت. نمیخواستم برایتان پرچانگی کنم، اگر فقط حالم را میپرسیدید و من جواب میدادم «خوب نیستم.» برایم کفایت میکرد؛اما این کار را نکردید و من با خود فکر میکنم، اینکه خونم را نریختید، دلیل بر قاتل نبودنتان نیست.
تازگیها برای خودم قتلها را دستهبندی میکنم:
«کسی که احساساتش را کشتند»
«کسی که غرورش را شکستند»
«کسی که تنها رهایش کردند»
«کسی که درکش نکردند»
«کسی که فراموشش کردند»
میبینید؟ این فقط نیمی از آن قتلهاییست که دست همهی شما به آن آلوده است.
کشتن که فقط ریختن مایعی گرم و قرمزرنگ نیست؛ همین که کسی را که برایش مهم هستید نادیده میگیرید، او را به قتل رساندهاید.
و شما مرا به قتل رساندید.«تقدیم به تمام بیماران اسکیزوفرنی که لحظات سخت و طاقتفرسایی را سپری میکنند.
در سکوت خود فریاد میشوند و صدایشان تنها به گوشهای خودشان میرسد. برایتان بهبودی،آرامش و عشق آرزومندم.»