- نام رمان
- جنون آبی
- نام نویسنده
- mah dokht
- ژانر
-
- اجتماعی
- عاشقانه
- نام ویراستار
- mah dokht
- سطح رمان
- نیمه حرفهای
رمان جنون آبی
خلاصه :
به یاد آن روزها قصه را روایت می کنم!
من، پزشکی که در میان مداوا هایم قدم در راهی بی بازگشت گذاشتم.
سر این قصه دراز است و حوادث بسیار…
و درپی آنم که بدانم مسببان پنهانی آن رنج آشکار چه کسانی بودند؟ که دختری را از آرزویش، چون مادری از فرزند جدا کردند و به جرم بیهودگی با او دشمن شدند… گـ ـناه او کوچک اماجرمش به بزرگی یک طناب دار است!
روایت ما محدود به آسایشگاهیست به وسعت یک جهان… و دختری از که از قلب خانواده به قعر جامعه ای تاریک می افتد.
(کیا، روانشناسی ست که در یک آسایشگاه روانی مشغول به کار است. او، با ورود بیماری به آسایشگاه که سرگذشت عجیب و معماگونه ای دارد و جرم بزرگی که به دوش می کشد، علاقه مند به قصه اش می شود. اکنون سرگذشت عجین شده ی این پزشک و بیمار، از زبان کیا روایت می شود).
.
قسمتی از متن رمان جنون آبی :
– اینجا چهخبره؟!
صدای بلندم، به تمام شلوغی ها خاتمه بخشید.
سهپرستار، با مقنعههای مشکیرنگ، دورتادور دختری که رو تخت نشسته بود ایستاده بودند و چون ماموران عذاب او را وادار به پوشیدن لباس مخصوص آسایشگاه میکردند.
لباسی، که قطعیت حکم دیوانگیاش بود!
هرسه، با شنیدن صدایم دست از کار کشیدند. چشم بهمن دوختند که باخشم در چهار چوب در ایستاده بودم و نگاهشان میکردم.
بلافاصله یکی از آنها درحالی که از شدت درگیری با آن دختر، نفسنفس میزد با چهرهای برافروخته، نالید:
– نمیپوشه!
ابروان کشیده و کم پشتم را درهمگره زدم. بدون آنکه از
.