- نام رمان
- حکومت بر مرداب
- نام نویسنده
- Zhila.h
- ژانر
-
- پلیسی
- عاشقانه
- نام ویراستار
- فاطمه صفارزاده
خلاصه:
چهار سال، همه چیز به چهار سال پیش ختم می شود . چهار سالی که بزرگترین اتفاقات زندگیام
افتاد و باتلاقی ساختم که هر روز بیشتر و بیشتر در آن غرق میشدم و دست و پا میزدم.
باتلاقی که ناخواسته ساخته شد ، با کمک یک نفر به ظاهر کمک و حالا وقت انتقام است.
وقت اثبات کردن آراس، آراس واقعی.
.
قسمتی از رمان :
بغض مغرورانه در گلویم رخنه کرده و صدایم را میخراشد، خستهام. انگار باید فکر شانههای جدیدی باشم. شانههایم تاب تحمل دردهایم را ندارند. دردهایم مدتهاست سرریز میشوند.
کم آوردهام به اندازهی تمام نداشتنهایم کم آوردهام و عجیب خودم را بیشتر از هر چیز دیگری کم آوردهام، من تنها سهمم را میخواستم.
بیرخوت تنم را تکانی میدهم. پالتوی بلند و مشکیرنگم، هر از گاهی آزارم میدهد. برای این جسم تنگ است؛ اما روحم مهمتر است. ابهتم را چند برابر میکند.
همین کافی است. هیچکس به نقاب سرسختانهی پر از غرورم شک نمیکند. از باغ که میگذرم چندین نفر مقابلم خم و راست میشوند، اهمیتی نمیدهم و مثل همیشه بیتفاوت از کنارشان رد میشوم. کامم امروز تلختر از همیشه است. این راحتی فارک هم فهمیده، سگ مشکی باوفایم گوشهای ایستاده و نزدیکم نمیآید. این حیوان زبان بسته بیشتر از این آدمها میفهمد، وقتی گرفتهام نباید سمتم بیایند. پوزخند همیشگی روی لبهایم پر رنگتر میشوند. یاد حرف پدرم میافتم که با دیدن پوزخندهایم میگفت :
_ تو همیشه طلبکاری، حتی اگه ملک سلیمونم بهت بدن بازم این پوزخندت رو داری .
ثانیهای سر جایم مکث میکنم و متوقف میشوم. چشمهای دردناکم را مدتی به هم میفشارم و بعد به راهم ادامه میدهم. عمارت بزرگی است، اما هنوز یک جای کار میلنگد.
حفرهی خالی در قلبم انگار قصد پر شدن ندارد .