• مهمان عزیز،
    برای ارسال نظر و نقد به رمان ها میتوانید بعد از دانلود و مطالعه فایل PDF رمان از دکمه دادن امتیاز نقد و نظر خود را بنویسید و با ستاره ها از 1 تا 5 ستاره به رمان امتیاز دهید.
  • از: رزانا شهریاری
  • موضوع: رمان
  • ۴۱۰ صفحه
  • فرمت: PDF
  • زبان: فارسی
  • تاریخ انتشار: ۹ مرداد ۱۳۹۹
  • منبع: کتاب سبز



2871734059633726.jpg


معرفی کتاب رمان پروانه می‌شویم
کتاب رمان پروانه می‌شویم نوشته‌ی رزانا شهریاری، داستانی عاشقانه همراه با فراز و فرودهایی غیرمترقبه و غیرقابل پیش‌بینی است.

روشنا با خواهرش رها زندگی آرام و بی‌دغدغه‌ای دارد تا اینکه با پسری به نام ماهان آشنا می‌شود. عقاید و تفکرات ماهان کاملاً با روشنا متفاوت است ولی سرنوشت آن‌ها را علیرغم تمام این تفاوت‌ها در مسیری جدید و جدی قرار می‌دهد تا اینکه عشق قدیمی روشنا در حساس‌ترین شرایط پیدا می‌شود و ...

این رمان با نگاه فلسفی ماهان و نگاه عارفانه روشنا به زندگی صحنه‌هایی جالب را می‌آفریند که داستان را تبدیل به داستانی مهیج همراه با صحنه‌هایی خلاقانه می‌کند.

در قسمتی از مقدمه از قول نویسنده می‌خوانیم:

"کتاب حال حاضر کتابی است بسیار ساده همراه با اندیشه‌ها و باورهایی ژرف که در روح همه انسان‌ها جاری‌ست.
اندیشه‌ها و باورهایی که هر چند از آن دور باشیم امّا در زمان خود راهشان را به زندگی ما باز خواهند کرد و زندگی ما را دگرگون خواهند ساخت. مهّم نیست چقدر دور باشیم یا چقدر نزدیک... مهّم این است که همه ما در این اندیشه‌ها و باورهای پاک زاده شده‌ایم و با آن‌ها روزی پرواز خواهیم کرد.

در این کتاب سعی کردم عشق را به تصویر بکشم و در این تصویر چگونگی یافتن عشق را در یک انسان دور افتاده و دگرگون شدن زندگی‌اش را نشان بدهم. البتّه پر واضح است که عشق معانی گسترده‌تر و والاتری را در برمی‌گیرد امّا این کتاب استعاره‌ای‌ست کوچک از عشقی زمینی که در دایره درک من بود تا شاید با این کار بتوانم مثالی بسیار زمینی و خاکی و کوچک از رسیدن به عشق خدا را شرح بدهم."

در بخشی از کتاب رمان پروانه می‌شویم می‌خوانیم:

با صدای زنگ ساعت از خواب بیدار شدم. انگار اصلاً نخوابیده بودم. خیلی خواب آلود بودم. سریع آماده شدم و از خانه بیرون رفتم. چه هوای سردی بود. باد سردی که به صورتم می‌خورد، ناخودآگاه من را به یاد دیشب می‌انداخت. خاطره دیشب مثل یک رویای شیرین تمام وجودم را پر از شادی می‌کرد. امّا هنوز سر از آن احساس عجیب در نمی‌آوردم. نمی‌دانستم آخر این قصه چیست؟ شاید همه چیز به یک نیروی مطلق منتهی می‌شد و آن خدا بود. همه چیز را به او سپردم و براه افتادم.

حدود 11 ساعت موبایلم به صدا در آمد. با سرعت به صفحه موبایلم نگاه کردم. بله خودش بود! ماهان! چند ثانیه صبر کردم تا به خودم مسلط شوم و گوشی را جواب دادم. «بله؟» ماهان با صدایی محکم گفت: «روشنا؟ صبح بخیر.» به شوخی گفتم: «سلام. ظهر شما هم بخیر! «ماهان بی‌اعتنا به حرف من گفت: «چطوری؟» گفتم: «خوبم. تو چطوری؟» گفت: «منم خوبم. دیشب که تو نذاشتی بخوابم، پس... «حرفش را قطع کردم و با خنده گفتم: «پس نخوابیدی و اصلاً اعصاب نداری. نه؟»
ارسال کننده
Mr.Big
دانلود
14
بازدیدها
899
اولین انتشار
آخرین بروزرسانی
امتیاز
5.00 ستاره 1 امتیاز

رمان ها بیشتر از Mr.Big

آخرین نظرها

خیلی هم زیبا @_@
بالا