داستان مادر

  1. *Laya*

    داستانک داستان های کوتاه"مـــــــادر......."

    چشم مادر مادر من فقط یك چشم داشت. من از اون متنفر بودم … اون همیشه مایه خجالت من بود! اون برای امرار معاش خانواده برای معلم ها و بچه مدرسه ای ها غذا می پخت. یك روز اومده بود دم در مدرسه كه منو به خونه ببره خیلی خجالت كشیدم. آخه اون چطور تونست این كار رو بامن بكنه؟ روز بعد یكی از همكلاسی ها منو...
بالا