خیز در ده نوشید*نی گلگون را
شادی اندرون و بیرون را
آن چنان مـسـ*ـت کن ز باده مرا
که ندانم ز کوه هامون را
چون ز باده سرم شود گردان
نارم اندر شمار گردون را
خون من خورد چرخ ساغر شکل
باز خواهم ز ساغر آن خون را
جرعه بر خاک ریز بیشترک
مـسـ*ـت گردان دماغ قارون را
تا ز شادیّ آن بر اندازد
از دل خلق گنج...