متون ادبی کهن غزليات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
خیز در ده نوشید*نی گلگون را

شادی اندرون و بیرون را

آن چنان مـسـ*ـت کن ز باده مرا

که ندانم ز کوه هامون را

چون ز باده سرم شود گردان

نارم اندر شمار گردون را

خون من خورد چرخ ساغر شکل

باز خواهم ز ساغر آن خون را

جرعه بر خاک ریز بیشترک

مـسـ*ـت گردان دماغ قارون را

تا ز شادیّ آن بر اندازد

از دل خلق گنج مدفون را

چرخ افگند اهل دانش را

آسمان برکشد هردون را

باده را در فکن تو نیز بجام

برکش انگه سماع موزون را

تنگ ابریشمین بکش بر چنگ

گرم کن بار گیر گلگون را

تا ز بهر شکست لشکر غم

بسر خم برم شبیخون را
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای روی تو آرزوی دلها

    شادیّ غمت بروی دلها

    ای حلقۀ زلف تو همیشه

    آشفته ز گفت و گوی دلها

    بشکسته بجویبار عشقت

    سنگین دل تو بوی دلها

    در انگله های زلف مشکینت

    فکند زمانه گوی دلها

    غارتگر زلف تو میان چیست

    در بسته بجت و جوی دلها

    پی در پی تو هزار فرسنگ

    بتوان آمد ببوی دلها

    تا با دهن تو می نشیند

    بس تنگ شدست خوی دلها
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تا که برگرد سبزه لاله برست

    در گمان می فتد که چون رخ تست

    نام روی تو می برد لاله

    زان دهان را بمشک و باده بشست

    جز بیاد رخ تو گل نشکفت

    بی مثال خطت بنفشه نرست

    سرو در خدمت قدت دامن

    بکمر در زدست چابک و چست

    رخ و زلف تواش نشان دادند

    در چمن هر که رنگ و بویی جست

    غنچه را از صبا گشایشهاست

    ورچه زو بود بستگیش نخت

    جان همی پرورد در اسایش

    باد بیمار در هوای درست

    حرکتهای باد شیرین کار

    کرد از خنده غنچه را دل سست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گل رخت بباغ در فکندست

    وز چهره نقاب بر فکندست

    بر راه صبا ز شکل غنچه

    صد صرّۀ پر ز زر فکندست

    اسباب نشاط و خوشـی‌ عالم

    نوروز بیکدگر فکندست

    شد تشنه بخون لاله سوسن

    زین روی زبان بدر فکندست

    چون نافۀ مشک نا رسیده

    لاله همه کوه و در فکندست

    آمیخته خون و مشک با هم

    بی قیمت و بی خطر فکندت

    آهویی رمیده گویی آنرا

    از ترس برهگذر فمندست

    آب دهن سحاب نرگس

    در دیدةۀ بی بصر فکندست

    بلبل ز قدوم گل در اطراف

    آوازۀ شور و شر فکندست

    از آب سنان کشیده سوسن

    وز آتش گل سپر فکندست

    ز اندیشه بخویشتن فرو شد

    تا بر رخ گل نظر فکندست

    گویی همه شب نوشید*نی خوردست

    نرگس که چو مـسـ*ـت سرفکندست

    نی نی که ز شرم چشم یارم

    خود را بخراب در فکندست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر کرا دل باختیار خودست

    آرزوهاش در کنار خودست

    غمگساری ندارد و عجب آنک

    هم غم یار غمگسار خودست

    گله از دوست چون کنم که مرا

    همه رنج از دل فکار خودست؟

    دوست را هر که بهر خود خواهد

    او نه عاشق که دوستار خودست

    عاشق آنست در جهان کو را

    بود و نابود بهر یار خودت

    ز آب چشم ار چه دامنم تر شد

    آتش سـ*ـینه برقرار خودست

    بس که از دیده اشک میبارم

    شرمم از چشم اشکبار خودست

    جان من می بری، ببر، چه کنم؟

    بخداکت هم از شمار خودست

    نیست در روزگار تو یک دم

    که نه مشغول روزگار خودست

    عذر میخواستم ز غم که دلم

    از صداع تو شرمسار خودست

    گفت زنهار این حدیث مگوی

    که مرا خدمت تو کار خودست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    شاخ سر سبز و چمن دلشادست

    عالم از عدل بهار آباد است

    غنچه تا روی به صحرا آورد

    گرهی ا ر دل بگشادست

    سرو در خدمت گل برپایست

    بید در پای چنار افتادت

    بندۀ سوسن مشکین نفم

    کوست کز بند جهان آزاداست

    دل شکسته است بنفشه چه کند؟

    سر ببیدارد زمان بنهادست

    سرو را هر چه ز اسباب خوشیست

    سر بسر دست فراهم دادت

    بر جهان دست تهی چون افشاند

    بار کس می نکشد ، او را دست

    بنگر آن غنچة صاحب دل را

    که بدلتنگی خود چون شادست

    زانکه داند که بد و نیک جهان

    همچو خرمن که گل بر بادست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر که اندر موسم گل همچو گل می خواره نیست

    آنچنان پندار کوخود در جهان یکباره نیست

    نرگس صاحب نظر تا دید احوال جهان

    اختیارش از جهان جز مـسـ*ـتی و نظّاره نیت

    تا صبا شد حلّه باف و ابر شد گوهرفشان

    هیچ لعبت در جهان خالی ز طوق و یاره نیست

    گل ز بلبل طیره شد، زان جامه برخود پاره کرد

    زآنکه پر گویست و او را طاقت گفتاره نیست

    ساغر لاله اگر بشکست بر جای خودست

    زانکه جای کاسه بازی مغز سنگ خاره نیست

    از لب سوسن چو رنگ و بوی شیر آید همی

    پس برای چه چو غنچه بسته در گهواره نیست؟

    نسترن بر گلبن و برگ شکوفه در هوا

    از طریق صورت الّا ثابت و سیّاره نیست

    از درون پیرهن رنگی ندارد حسن گل

    ز آنکه او را مایۀ خوبی بجز رخساره نیست

    گر جهد بیرون ز سنگ خاره آتش پاره ها

    لاله را از سنگ خاره جسته آتش پاره نیست

    در میان سرو و سوسن رطل می باید گران

    مجلس آزادگانرا از گرانی چاره نیست
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بس شگرفست کار و بار لبت

    بس عزیزست روزگار لبت

    ای بسا جان و دل که چون زلفت

    بر عم افتند روزبار لبت

    بلبم گوییا که باز خورد

    چشمۀ نوش خوشگوار لبت

    سالها شد که مانده ایم دژم

    همچو چشم تو در خمـار لبت

    در همه کارگاه کان بدخش

    نیست یک لعل بر عیار لبت

    بسر تو که گر فرو گیرم

    یک شبی چون خطت کنار لبت

    همچو خطّ تو حلقه یی سازم

    گرد آن لعل آبدار لبت

    در همه کدخدایی دل من

    نیم جانیست یادگار لبت

    ترسم از نازکی برنج آید

    ورنه هم کردمی نثار لبت

    چون همه جان خود از لب تو برند

    کاش باز آمدی بکار لبت

    خوش بود جان و جان من خوشتر

    خاصه چون هست نیم کار لبت

    جان اگر صد هزار لطف کند

    عاقبت هست شرمسار لبت

    چرخ پیروزه پشت حلقه کند

    پیش لعل گهر نگار لبت

    نقش دیوار جانور گردد

    اگر افتد برو گذار لبت

    خوش و شیرین شدست جانم از آنک

    پرورش یافت بر کنار لبت

    بـ..وسـ..ـه یی ده که جان خستۀ من

    بلب آمد در انتظار لبت

    چون خضر عمر جاودان یابم

    گر خورم آب چشمه سار لبت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کی بود؟کی بود؟ که در آیم ز درت

    همچو زلف تو در افتم ببرت

    تا که از بـ..وسـ..ـه بتاراج دهم

    شکر ننگت و تنگ شکرت

    آه کز زلف تو آمیخت دلم

    بستۀ موی شدن چون کمرت

    همه فتنه شده بر یکدیگر

    حلقۀ زلف یک اندر دگرت

    این دل سوخته خرمن خرمن

    می نیاید بجوی در نظرت

    دل ز زلف تو برون آورمی

    اگرم دستر سستی بسرت

    آب چشم و رخ ز درم هر دم

    که گلی سازند از خاک درت

    گر ز جان دست برداری تو، دهم

    از دلی پاک دلی بی جگرت
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ندانم غنچه را بلبل چه گفتست

    که بس خونین دل و چهره کشفتست

    مگر رازی که او را با صبا بود

    یکایک فاش در رویش بگفتست

    تو گویی آتش افتادست در خار

    ز بس گلها که از گلبن شکفتست

    بجز در حلقۀ لاله نیایی

    گهر هایی که چشم ابر سفتست

    اگر چه فتنۀ باغست نرگس

    بدان شادم که آخر فتنه خفتست

    صبا کرد آشکارا بر سر چوب

    هر آن خرده که گل در دل نهفتست

    دو سر در یک قدم بنمود نرگس

    بنا میزد، چه زیبا طاق و جفتست
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا