متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
بجان آفرینی که نزدیک عملش

ز پیدا تفاوت ندارد نهانی

چو امرش ز صنع اقتضا کرد فطرت

بهم ممتزج گشت جسمیّ و جانی

همای خرد سایه گسترد بر سر

چو بفراشت این خانة استخوانی

بدین منظر دیده صنعش به قدرت

دو هندو نشاند از پی دیده بانی

که رد معرض کلک شکر زبانت

حرامست بر پسته شیرین زبانی

چو فکرت به معراج معنی خرامد

همه حورعین آورد ارمغانی

ز سنگی که بر وی نگارند شعرت

گشاده شود چشمۀ زندگانی

زهی رسم کلک تو گوهر نگاری

زهی شغل صیت تو گیتی ستانی

ز خطّ تو زلف بتان دلشکسته

ز کلک تو در غمزه ها ناتوانی

ز دریا دلی طبع تو هر زمانم

فرستد عقود گهر رایگانی

یکی قطعه دیدم ز انشای طبعت

چو گوهر که در مغز عنبر نشانی

ترو تازه همچون گل نو شکفته

خوش و نغز چون روزگار جوانی

چو طبع تو دروی فنون لطافت

چو ذات تو دروی هزاران معانی

بحطّی چو زنجیر مشکین مقیّد

ولیکن روان همچو آب از روانی

سخن ز آسمان بر زمین آمد اوّل

کنونش تو بر آسمان میرسانی

اگر در جواب تو تاخیر کردم

گـه از ناتوانی و گاه از توانی

ز شرمت بدانگونه باریک گشتم

که از معنی خویش بازم ندانی

به تقصیر خود معترف بودم امّا

به نوعی دگر بـرده بودی کمانی

سبک چون فرستم بنزد تو شعری؟

که دور از تو ، نفزاید الّا گرانی
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آن ریش فلان مزد قانی

    ریشیست عظیم باستانی

    بسیار، چو حادثات گیتی

    نا خوش، چو بلای ناگهانی

    در هم ، چو دلش ز تنگ عیشی

    محکم،چو کفش ز سوزیانی

    انبومو گران و زشت و ناخوش

    مانندۀ ابر مهرگانی

    بر سینۀ او ز دورگویی

    بر خر نمدیست ترکمانی

    ناید به هزار سال پیدا

    تیزی که درو شود نهانی

    آویخته زو بصد علامت

    چو پشم سگان کاهدانی

    آلوده چو عرضش از معایب

    خالی چو دماغش از معانی

    از جملۀ ریشهای گیتی

    آن را شاید که ریش خوانی

    نتوان گفتن به ... یک تن

    آن ریش چنان هزا رگانی

    هر شاخی از آن به... قومی

    وان قوم ظریف و اصفهانی

    بس لایق تست این که گویند

    ریش تو ریم ز باستانی

    این قدر نداند آن مدمّغ

    با آن همه فضل و چیز دانی

    کان ریش چنان نمی پسندند

    صاحب طبعان این زمانی

    زیرا که بهیچ کار ناید

    الّا ز برای دمنه دانی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جو همی خواستم پریر به شعر

    از که؟ از نا خوشی گرانجانی

    گفت جو می دهم، ولیک به زر

    رو درستی بیار و انبانی

    گفتمش این سخن معاملتیست

    نیست از کار دور چندانی

    زر ندارم ولیک بفرستم

    از میان پای خر گروگانی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کرده یی ژار با من انعامی

    که کم و کیف آن تو خود دانی

    رسم پارم همی دهی امسال

    یا از آن داده هم پشیمانی

    یا تمامست این کرم امسال

    کآن پارینه باز نستانی؟
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    جهان فضل و فضایل امام ربّانی

    که قایمست بتو قوّت مسلمانی

    شهاب چرخ شریعت که گشت خاکستر

    ز تاب نور ضمیرت نفوس شیطانی

    برای تحفۀ جان می برند دست بدست

    جواهر سخنت سالکان روحانی

    چو در معالم قدست مسرح نظرت

    کی التفات نمایی به عالم فانی؟

    چو نیک در نگری کمترینه خاشاکیست

    به چشم همّت تو کاینات جسمانی

    بلای عالم و شوق من و فضایل تو

    بیان پذیر نیاید به نطق انسانی

    بسنده ناید باران اشکهای مرا

    اگر ز صبر بدوزم هزار بارانی

    مرا و شهر مرا پشت پا زدی و شد ی

    فرو گذاشته دیوانه را به ویرانی

    بپّر علم و عمل می پری بتو نرسد

    کسی که هست اسیر قیود نفسانی

    مرا که پای ندارم تو دست گیر ارنی

    تو خود به پرّ فرشته پری بآسانی

    مرا ز دوری جانست این همه غم دل

    وگرنه تو بهمه حال مونس جانی

    ز لوح سینةۀ من ایت خلوص و دعا

    اگر چه می ننویسم چو آب می خوانی

    از آنچه بی تو برین جان خسته می گذرد

    چگویم و چه نویسم؟ تو خود نکودانی

    به التماس چه زحمت نمایمت؟ که تو خود

    ز من دریغ نداری هر آنچه بتوانی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای صفات کرمت روحانی

    وی تو در ملک نظام ثانی

    هر کجا حضرت تو، آسایش

    هر کجا دولت تو، آسانی

    همه زرهای جهان را نقشست

    سکّۀ جود تو بر پیشانی

    سر کلک تو همی برباید

    گوی حکم از فلک چوگانی

    قهر تو موجب استیصالست

    عدل تو مایۀ آبادانی

    ذات پر معنی تو مشتملست

    هر کجا درد بود درمانی

    هر کجا کرد بود بارانی

    هر کجا درد بود درمانی

    گر نیم حاضر درگاه رفیع

    نیستم غایب از و تا دانی

    بتو مستظهرم از کلّ جهان

    که سراسر کرم و احسانی

    پیش از این داده ام اندر خدمت

    شرح ظلم عمر لنبانی

    آن بهر تیر و تبر شایسته

    آن بهر محنت و رنج ارزانی

    ظاهر و باطن او شرّ و فساد

    صفت و صورت او شیطانی

    یک زبانی نبود در دوزخ

    به گرانجانی این دندانی

    چار سالست که محبوس ویم

    من دانا ز سر نادانی

    حاصلی نیست ز سرمایه و سود

    جز پریشانی و سر گردانی

    این هم از طالع منحوس منست

    که شکاریست سگ کهدانی

    صاحبا ! صدرا! از بهر خدا

    نه تو یاری ده مظلومانی؟

    چه بود چیزی ازین افزونتر

    که ز دندان ددم برهانی

    مالش ظلم اگر می ندهی

    مال من باری ازو بستانی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای صاحبی که گر بمثل رای باشدت

    بر بام قدر خود زفلک نردبان کنی

    هردم گشاد نامۀ صبح از برقبا

    گردون برآورد که تو بر وی نشان کنی

    می نازد از تو جان بزرگیّ و بر حقست

    از بس که لطف و مکرمت بیکران کنی

    هر کو دهان بمدح تو چون حلقه باز کرد

    حالی چو گوشوارش در دردهان کنی

    افتد زبیم لرزه بر اعضای مهر و ماه

    گر تو بکین نگاه سوی آسمان کنی

    رستم بتیغ تیز نکردست در مصاف

    آنها که تو بدان قلم ناتوان کنی

    آروغ همچو صبح برآرد زقرص مهر

    آنرا که تو بخوان کرم میهمان کنی

    از خون لاله هم نشود تیغ کوه لعل

    گر تو بلطف یک نظر اندر جهان کنی

    در ضبط کار مملکت ار رای باشدت

    بر میش لنگ گرگ کهن را شبان نکنی

    گردون ز شب نماید اختر چنان که تو

    از ظلمت خط اختر معنی عیان کنی

    آسوده بر کمرگه کهسار بگذرد

    از نوک دوک پیرزن ار تو سنان کنی

    از بهر سود نام نکو میخری مترس

    تاوان آن زبنده ستان گر زیان کنی

    دریا و کان چو من بگدایی فتاده اند

    از بس که در پراکنی و زرفشان کنی

    در باب مردمی نه همانا که ضایعست

    هرچ آن بجای بنده و دریا و کان کنی

    تقصیرها که بندۀ مخلص همی کند

    الّا اگر بلطف خود اغضاء آن کنی

    وین طرفه تر که با همه تقصیرهای خویش

    دارد امید آنکه برآتش روان کنی

    نزدیک شد ز نهضت میمون که چون عنان

    دلها سبک شود چو رکابت گران کنی

    شاید کزو بشب بگریزند اهل فضل

    روزی که تو مفارقت اصفهان کنی

    حفظ خدای بدرقه بادت بهرکجا

    کز روی عزم نصرت را همعنان کنی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    اگر کسی پسری را از آن تو بکشد

    به عمر خویش ره لعنتش رها نکنی

    اگر کشندۀ فرزند مصطفاست یزید

    حدیث لعنت و نفرین او چرا نکنی؟

    تو بر کشندۀ فرزند خود مکن لعنت

    چو بر کشندۀ فرزند مصطفی نکنی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بلند قدرا آنی که در علاج نیاز

    مفید تر زثنای تو نیست افسونی

    از آْشیان تو هر هدهدی سلیمانی

    بر آستان تو هر بنده یی فریدونی

    در اضطراب از آن کف همی زند بر کف

    که هست دریا از دست تو چو مغبونی

    چنان زجود تو کان طیره شد که برناید

    بزخم نشتر خورشید ازرگش خونی

    ز دیده خون شفق هر شبی براند چرخ

    زبیم آنکه کند قهر تو شبیخونی

    زبهر فربهی مسند تو ساخت قضا

    زخون خصمت واز خاک تیره معجونی

    اگر بسعی عصایی ز پارۀ سنگی

    روانه می شد آیی بصحن ها مونی

    عجب مدار که از معجز سرانگشتت

    شود زسنگ نگینت گشاده جیحونی

    بحکم جزم کنم دور چرخ را محجور

    اگر بوم ز جناب تو نیم مأذونی

    ز دست بـ*ـوس تو من کی طمع بریده کنم ؟

    که پای قدر تو برسد همی چو گردونی

    چگونه من ز سخایت کنم امل کوتاه

    زنعمت تو بگردون رسیده هردونی

    چو آفتاب خداوند کیمیاست کنون

    زسایۀ تو هرآنجا که بود وارونی

    کسی که بر سر او سایۀ همای افتاد

    ز روی فالش گویند : کاینت میمونی

    ز سایۀ تو بدیدم بچشم خویش که هست

    به از هزار هما سایۀ همایونی

    گمان می برم که هم ایدون فروشوند بخاک

    که هر یکی شده اند از زر تو قارونی

    روا مدار که بازی همی کنند بزر

    چو سکّه سرزده یی و چو کوره مابونی

    بچشم لطف نگر در عروس خاطر من

    غنوده در تتق مدح تو چو خاتونی

    معانی سخنم در مضیق هر حرفی

    چنان که در شکم ماهیست ذوالنّونی

    مرا از بخشش تو شکرهای بسیارست

    کزوست خطّ من از هر کمی و افزونی

    ولیک وقت چنین است و حال میدانی

    که من نه مدّخری دارمن و نه مخزونی

    نه هیچ وجه درآمد نه راه بیرون شو

    نه از مضیغ حوادث گذر به بیرونی

    ملوک را چو ز انعام تست وجه معاش

    من گدا ز که دارم امید ماعونی؟

    بکش صداع گدایان چنانکه ناز ملوک

    و گرنه باز ز سر گیر وضع قانونی؟

    چو در ترازوی مدحت بوزن آوردم

    هزار معنی مطبوع هر یک از گونی

    توقّعست که بر سکّۀ عنایت تو

    زبهر بنده بطبع آوردند موزونی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوستی دارم چون ناخن گیر

    بس منافق صفت و دشمن روی

    هم قطعیت فکن و هم دو زبان

    هم بکون در هل و هم آهن روی
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,129
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,329
    بالا