متون ادبی کهن قطعات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس

که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را

ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت

مربّی آنچنان پیری، سزد چونین را

زقحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب

که الّا در ثنای تو ، ندیدم تر زبانی را

چو کلک نقشبند تو ، بصنعت دست بگشاید

تو پنداری نهفتستی بلب در جان مانی را

زتو پوشیدگان غیب برخود نیستند ایمن

چرا؟ زیبا که پیدا کرد کلکت هر نهانی را

دهد اضداد گیتی را بهم تلفیق کلک تو

تعالی الله ! چنین قوّت بود خود ناتوانی را؟

چو محروروان از آن زردست کلک زرفشان تو

که از الفاظ تو هردم خورد شکّرستانی را

اگرچه کار عالم را بنا به اختلاف آمد

سراسر متّفق دیدم بشکر تو جهانی را

زنوکش لالۀ سیراب و نرگس بردمد حالی

بیاد لطفت ار آیی دهم روزی سنانی را

جوان بختا! هنرمندا! اگرچه نیست پروایت

ز روی لطف اصغا کن عجایب داستانی را

بدشنامی و سرهنگی ازاین درگاته محتاجم

نه بهر خود معاذالله که دیگر قلتبانی را

درین دوران که از دونی کسی را نیست آن همّت

که از روی کرم تیمار دارد مدح خوانی

بصد حیلت بخون دل بعمری کرده ام حاصل

محقّر ملککی ویران وجوه نیم نانی

زجور یک دو نامعلوم اینک شد دوسال افزون

که تا من زارتفاع آن نکردم تر دهانی

چه باشد گر درین دوران که می مالند شاهانرا

بمالم من بجاه تو یکی پالیز بانی

بناواجب عوانانند در هر خانه یی و پنجه

بدین واجب روا باشد که بفرستی عوانی

نکرده خدمتی هرگز صداعت میدهم هردم

جوابم ده سبک، هرگز چو من دیدی گرانی

زبس زحمت که میآرم همی ترسم که دربان را

بفرمایی که در دربند چون بینی فلانی

بکام و آرزوی دل بمان صدسال افزونتر

که اهل فضل کم یابند چون تو مهربانی
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دی چو بشنیدم که کرد از ناگهان اسبت خطا

    شد دل من کوفته چون پهلویت زین ماجرا

    از طریق سرزنش با اسب گفتم کز خری

    خواجه را از خود جدا کردی، خطا کردی چرا؟

    اسب گفتا من برو از مادر او وز پدر

    مهربان تر نیستم آخر چه می گویی مرا؟

    نه ز پشت انداخت او را در بترجایی پدر

    نه بگاه حمل مادر کرد بروی هم خطا

    من خطا این کرده ام کورا نشد یکبارگی

    همچو پایش از رکاب آن لحظه سر از تن جدا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای که بر خدمت تو کردم وقف

    هم نهان خود و هم پیدا را

    چرخ را یک حرکت در همه عمر

    بر خلاف تو نباشد یارا

    نیست معلوم همانا بر وجه

    حال من خاطر مولانا را

    چشم دارم که کنی گوش کرم

    سوی خادم شرف اصغا را

    مدّتی رفت چو دستار دراز

    که تو یک جبّه ندادی ما را

    کرمت چون همگانرا تشریف

    داد هم جاهل و دانا را

    ای عجب می بتوانی دیدن

    در چنین جامه چو من برنا را؟

    زانکه هر هفته مرا این کارست

    که مطّرا کنم این کالا را

    مبلغی سیم به من بر جمعست

    هم مطرّایی و هم رفّا را

    بس که می شویم و می کوبم باز

    جبّۀ خویشتن و دستا را

    ریزه ریزه شدی از زخم کدین

    پوششم گرنبدی جز خارا

    وگر این حرمان کاریست که خاص

    اوفتادست من تنها را

    سیم شونده و کوبنده بده

    تا ز سر باز کنم اینها را
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ایا صدری که شد پیش ضمیرت

    همه اسرار گردون آشکارا

    به خدمت چند بار آمد دعاگو

    به عزم آن که بستاید شما را

    کشیده از برای عرض در سلک

    دعا و خدمت و مدح و ثنا را

    مرا نگذاشت دربان تو با آنک

    فراوان کردمش لطف و مدارا

    ز درگه بازگشتم کام و ناکام

    همی خاریدم از خجلت قفا را

    بلای ماست این دربان غر زن

    حکایت این چنین کردند ما را

    بلا را باز گرداند دعاها

    خداوندا بگردان این بلا را

    کنون بر درگهت بر عکس اینست

    بلا می بازگرداند دعا را
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    فنون لطف خداوند صدر مجدالملک

    نداده هیچ بهایی غلام کرد مرا

    شدم ز خامة بیمار او خجل که هنوز

    مرا ز دور ندیده قیام کرد مرا

    نداده خم چو صراحی بخدمتش کردن

    دهان ز خنده لبالب چو جام کرد مرا

    چه جادویست سر کلک او؟ که عاشق خویش

    چنین بواسطۀ یک کلام کرد مرا

    بحضرتش چو مرا راه انبساط نبود

    اگر چه آرزوی آن مقام کرد مرا

    تواضعش به سر انگشت مردمی از دور

    برای سبق فضیلت سلام کرد مرا

    خطاب عالی او چون مرا بلندی داد

    ز حد گذشته فلک احترام کرد مرا

    به نوک کلک که نظّام گوهر هنرست

    چو عقد، کارکها با نظام کرد مرا

    چو آفتاب شکوهش ز دور بر من تافت

    هلال بودم، بدر تمام کرد مرا

    نوازشی که بدان کرد بنده را مخصوص

    رهین منّت انعام عام کرد مرا

    چه عذر خواهم از این تربیت که در حق اوست

    ز جور دور فلک انتقام کرد مرا

    به یک سلام که فرمود و یاد کرد از من

    همه سلامت گیتی بنام کرد مرا

    چو صبح دولت او در رخم تبسّم کرد

    کنار پرز ستاره چو شام کرد مرا

    زبان عذر ندارم من اندرین معرض

    که دست عجز بسر بر لگام کرد مرا

    امید هست که در شکر او بنظم آرم

    که لطف او همه کاری بکام کرد مرا

    صداع حضرت عالی فزون ازین ندهم

    که اوستاد ادب این پیام کرد مرا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای به حکم تو اقتدا کرده

    تیغ خورشید در نفاذ و مضا

    چرخ را در مقام حشمت تو

    باز مانده ز کار هفت اعضا

    در شب حادثات خاطر تو

    همچو صبح است با یدبیضا

    مهر تو در دل هنرمندان

    همچنان تشنگیست در رمضا

    گرچه تقصیر بنده چندانست

    که برون شد ز حدّ استرضا

    انقباض من اختیاری نیست

    کآدمی هست شهر بنده قضا

    در توان یافت این قدر، زیراک

    در عبادات ممکنست قضا

    اینهمه هست و چشم می دارم

    التفاتی ز تو به عین رضا

    صبح صادق چو عذر روشن داشت

    انجم ازوی همی کنند اغضا

    هست از انعام تو توقّع من

    اوّل اغضا و آنگهی امضا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای بتدبیر اختیار ملوک

    وی بتحقیق قدوۀ علما

    صدر احرار فخر ملّت و دین

    کز کف تست آز در نعما

    ای بدولت سرای قدر تو در

    زحل و زهره از عبید و اما

    ماه بر درگهت هلال ابروی

    تیر در حضرت تو از ندما

    ذات عالیت در جهان نژند

    چون معانیست در دل اسما

    مدرج اندر کمینه نکتۀ تو

    اند ساله ذخیرۀ حکما

    حلقه در گوش کلک جادویت

    تنگ چشمان خلّخ و یغما

    گشته بالمعمه خاطر تو

    چشم خورشید مبهم و معما

    چرخ را بازدارد از حرکت

    گر رسد امر تو بدو جز ما

    صدر عالی که آستان ترا

    آسمان خواند مجلس اسما

    خیل بهمن رسید و باطل کرد

    تاب خورشید و قوّت گرما

    آبرا تخته بند کرد چو ز آل

    شاخ را کرد جامه ها یغما

    گشت فاتر چو چشم دلبر من

    چشمۀ گرم آسمان پیما

    ناتوان ناتوان زبر قع ابر

    بکرشمه همی کند ایما

    می نهد از اثیر آتشدان

    زیر دامن سپهر خوش سیما

    گویی از بس حباب تو بر تو

    منطبق گشته اند ازض و سما

    هست چون زرّپخته شعلۀ نار

    گشت چون سیم خام صفحۀ ما

    گشت معزول در ولایت باغ

    قوّت نامیه زشغل نما

    می نهد برف از صواعق رعد

    پنبه در گوش صخرۀ صّما

    جویبار مجّره از یخ بند

    شد زلفگاه انجم ظلما

    همه گشتند آفتاب پرست

    سفهای زمانه و حکما

    نیست اندر محّل رغبت خلق

    سایه گر هست خود از آن هما

    تن ز سرما چون نیل و چون روناس

    منجمد گشته در عرق دما

    آنکه چون خایه پوستین دارد

    تنگ در خود همی کشد ، امّا

    هر که چون آن دگر برهنه بود

    گاه صرعتش بود گهی اغما

    وانکه اندر لحاف و چادر شب

    نبود شب چو استۀ خرما

    زودبینی بسان جوز برو

    گشته کیمخت خشک از سرما

    با چنین ز مهریر جامۀ من

    هست بیهش و همچو لفظ شما

    باد دم شرد را چو کس نکند

    پنبه جز پوستین ، کرم فرما

    گم کن پشت ما چو همواره

    از تو بودست پشت گرمی ما

    گرچه در یک دو قافیه خللست

    که نبودست مذهب قدما

    عفو کن زآنکه در مضیق چنین

    نبود فرق مطلب من و ما
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    عنایتهای خواجه در حق من

    فراوان نقل می کردند امّا

    ندیدم زان عنایت هیچ تاثیر

    که ظاهر گشت در نیک و بدما

    مگر در اعتقاد این بزرگان

    یکی بودست خود اسم و مسمّا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خطی بنوشته بودی بهر من پار

    کزان شد کار خوشـی‌ من مهنّا

    کرم فرمای و دیگر بار بنویس

    که نیکوتر بود خط مثنّا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای به یاد خلق تو در بزم چرخ

    زهره نوشیده فراوان جامها

    ساعد کلک تو از چاه دوات

    می برآرد آرزو را کامها

    داده بر دست سعادت هر زمان

    سعد اکبر سوی تو پیغامها

    هست احسان تو از انواع لطف

    بر ره دلها نهاده دامها

    از بن دندان شکسته قهر تو

    حاسدان را کامها در کامها

    نوک ناوک می شود از سهم تو

    دشمنان را موی بر اندامها

    نامداران در جهان هستند لیک

    سعد دین اصلست و دیگر نامها

    مملکت را می دهد هر ساعتی

    جنبش کلکت ز نو آرامها

    می کند پیوسته جود عام تو

    در حق اهل هنر انعامها

    با دعا گو نیز هم فرموده یی

    نوع انعامی درین ایّامها

    نیست بر رای منوّر مختفی

    کاصل اتمامست در اکرامها

    گرچه بر من واجبست از روی طبع

    احتراز از جنس این اقدامها

    گر ز تو مجری نگردد این برات

    ما و شعر و زحمت و ابرامها

    ور جزینت زحمتی دیگر دهم

    پس تو دانی آنگه و دشنامها
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    2,043
    پاسخ ها
    191
    بازدیدها
    3,234
    بالا