بسمه تعالی در این تاپیک اشعار ملحقات کمالالدین اسماعیل قرار میگیره.
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #1 بسمه تعالی در این تاپیک اشعار ملحقات کمالالدین اسماعیل قرار میگیره.
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #2 مه روی من بخواست بعزم شکار اسب خیز ای غلام گفت ، بزین اندر آر اسب گفتم که نیک مـسـ*ـتی و مخمور از نوشید*نی آخر همی چه خواهی اندر خمـار اسب؟ برداشت باز و گفت : برای شکار کبک لخـ*ـتی بتاخت خواهم در کوهسار اسب گفتی برای پای و رکاب وی آفرید چون زلف او زبادوزان ، بیقرار اسب چون برق و چون براق همی رفت در هوا اندر هوای آن بت سیمین عذار اسب صدجان شکار چنگل باز دوز لف او او زیر ران کشیده زبهر شکار اسب میراند او و عقل همی گفت از پسش کآخر برای بنده زمانی بدار اسب نشنید این حدیث و همی راند چون ظفر اندر رکاب صدر و سر روزگار اسب عادل، ضیاء دولت و دین آنکه افگند در هر مصاف هر دم بر صد سوار اسب زنگی که در عجم چو برآرد حسام کین دشمن ازو بتابد در زنگبار اسب گشته ز دست او بعطا نام دار جود مانده زخصم او بوغا یادگار اسب ای صفدری که در طلب جان دشمنان گردد بروز حملۀ تو جان سپار اسب اندر دخان آتش غم حاسدت شود پنهان چنانکه وقت تک اندر غبار اسب گر ز آتش نبرد بگردون رسد شرار رانی تو چون سیاوش اندر شراره اسب روزی که بیقرار شود از نشاط جنگ در زیر تو ز تیغ چو سوزنده نار اسب بر یکدگر یلان و دلیران هر دو صف تا زنده همچو رستم و اسفندیار اسب آن لحظه بر زنی بصف دشمن و کنی حالی بتیغ مفرد جنگی هزار اسب اسب تو پیل وار شود پیش خصم باز و اینجا روا بود که رود پیل وار اسب در پیش تیغ تیز تو باشد عدو بجنگ چون پیش شیر گرسنه در مرغزار اسب بهر هزیمت از فزع تیغ تو عدو گوید بمرگ خویش سبکتر بیار اسب پیکان ز روی ناخن تو چون گذشت او آن دم که می دوانی اندر غبار اسب؟ در جوشن بتاخته دشمن چنان فتد کافتد ز رنج ناخنه در اضطرار اسب یا رب ز اسب تو که نکردست هیچ وقت مانند او بر ایوان صورت نگار اسب شبد
مه روی من بخواست بعزم شکار اسب خیز ای غلام گفت ، بزین اندر آر اسب گفتم که نیک مـسـ*ـتی و مخمور از نوشید*نی آخر همی چه خواهی اندر خمـار اسب؟ برداشت باز و گفت : برای شکار کبک لخـ*ـتی بتاخت خواهم در کوهسار اسب گفتی برای پای و رکاب وی آفرید چون زلف او زبادوزان ، بیقرار اسب چون برق و چون براق همی رفت در هوا اندر هوای آن بت سیمین عذار اسب صدجان شکار چنگل باز دوز لف او او زیر ران کشیده زبهر شکار اسب میراند او و عقل همی گفت از پسش کآخر برای بنده زمانی بدار اسب نشنید این حدیث و همی راند چون ظفر اندر رکاب صدر و سر روزگار اسب عادل، ضیاء دولت و دین آنکه افگند در هر مصاف هر دم بر صد سوار اسب زنگی که در عجم چو برآرد حسام کین دشمن ازو بتابد در زنگبار اسب گشته ز دست او بعطا نام دار جود مانده زخصم او بوغا یادگار اسب ای صفدری که در طلب جان دشمنان گردد بروز حملۀ تو جان سپار اسب اندر دخان آتش غم حاسدت شود پنهان چنانکه وقت تک اندر غبار اسب گر ز آتش نبرد بگردون رسد شرار رانی تو چون سیاوش اندر شراره اسب روزی که بیقرار شود از نشاط جنگ در زیر تو ز تیغ چو سوزنده نار اسب بر یکدگر یلان و دلیران هر دو صف تا زنده همچو رستم و اسفندیار اسب آن لحظه بر زنی بصف دشمن و کنی حالی بتیغ مفرد جنگی هزار اسب اسب تو پیل وار شود پیش خصم باز و اینجا روا بود که رود پیل وار اسب در پیش تیغ تیز تو باشد عدو بجنگ چون پیش شیر گرسنه در مرغزار اسب بهر هزیمت از فزع تیغ تو عدو گوید بمرگ خویش سبکتر بیار اسب پیکان ز روی ناخن تو چون گذشت او آن دم که می دوانی اندر غبار اسب؟ در جوشن بتاخته دشمن چنان فتد کافتد ز رنج ناخنه در اضطرار اسب یا رب ز اسب تو که نکردست هیچ وقت مانند او بر ایوان صورت نگار اسب شبد
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #3 ای خداوند من و مخدوم من در ثنای تو سخن محکوم من جاودان در زیر مهر مهر تو نرم باشد این دل چون موم من روز بخشش گوهر منثور تو بی عدد چون گوهر منظوم من با چنین رسم کرم کز بخششت می شود از دیگران معلوم من راستی را بر تو از انعامها هیچ باقی نیست جز مرسوم من
ای خداوند من و مخدوم من در ثنای تو سخن محکوم من جاودان در زیر مهر مهر تو نرم باشد این دل چون موم من روز بخشش گوهر منثور تو بی عدد چون گوهر منظوم من با چنین رسم کرم کز بخششت می شود از دیگران معلوم من راستی را بر تو از انعامها هیچ باقی نیست جز مرسوم من
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #4 اسبی دارم که دور از اسبت همواره در آرزوی کاهست می خسبد روز همچو شب زانک آفاق بچشم او سیاهست در خاک ز بهر قوت، خاشاک می جوید ازین سبب دو تا هست پوشیده پلاس و خاک بر سر پیوسته ز جوع داد خواهست آسوده بماند پشتش از زین زانکش شکم تهی پنا هست زین پس نرود پیاده یک گام کان گوشه نشین نه مرد را هست در تک ببرد سبق بر این اسب چو بین اسبی که جفت شاهست بد تر جایی بمذهب او در زیر سپهر پایگا هست نه کاه در و ، نه جو، نه سبزه این آخر او چه جایگاهست؟ افسانۀ جو فرامشش شد زیرا که ندید دیر گا هست این حال جوست و بی تکلف تا کاه نخورد یک دو ما هست تا روزه بشب بدان گشاید ترتیب ببرگش آب چا هست تیغی یمنی بخورد روزی ... ا هست دندان گیرد ز روی من زانک با کاه بر نگش اشتبا هست عالم همه تا بگاه دیوار بر گرسنگی او گوا هست فریادش اگر رسی کنون رس کش حال ز حد برون تبا هست تو غره مشو که می زند دم یک دم باشد زنیست تا هست یک بار الحمد و تو بری کاه در کارش کن که بی گنا هست
اسبی دارم که دور از اسبت همواره در آرزوی کاهست می خسبد روز همچو شب زانک آفاق بچشم او سیاهست در خاک ز بهر قوت، خاشاک می جوید ازین سبب دو تا هست پوشیده پلاس و خاک بر سر پیوسته ز جوع داد خواهست آسوده بماند پشتش از زین زانکش شکم تهی پنا هست زین پس نرود پیاده یک گام کان گوشه نشین نه مرد را هست در تک ببرد سبق بر این اسب چو بین اسبی که جفت شاهست بد تر جایی بمذهب او در زیر سپهر پایگا هست نه کاه در و ، نه جو، نه سبزه این آخر او چه جایگاهست؟ افسانۀ جو فرامشش شد زیرا که ندید دیر گا هست این حال جوست و بی تکلف تا کاه نخورد یک دو ما هست تا روزه بشب بدان گشاید ترتیب ببرگش آب چا هست تیغی یمنی بخورد روزی ... ا هست دندان گیرد ز روی من زانک با کاه بر نگش اشتبا هست عالم همه تا بگاه دیوار بر گرسنگی او گوا هست فریادش اگر رسی کنون رس کش حال ز حد برون تبا هست تو غره مشو که می زند دم یک دم باشد زنیست تا هست یک بار الحمد و تو بری کاه در کارش کن که بی گنا هست
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #5 منعما شکرهای انعامت بزبان قلم نیاید راست دوش در انتظار وعدۀ تو یک دم باشد زنیست تا هست هر کرا لقمه در گلو گیرد در کارش کن که بی گناهست
منعما شکرهای انعامت بزبان قلم نیاید راست دوش در انتظار وعدۀ تو یک دم باشد زنیست تا هست هر کرا لقمه در گلو گیرد در کارش کن که بی گناهست
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #6 غریب و خسته و درمانده ام خداوندا ز فیض فضل، تو یک شربت شفا بفرست چو لاله غرقه بخونم در آتش شوقت نسیم لطفی از عالم بقا بفرست ببوی رحمت تو بنده کرد جان بازی بدست عفو تو پروانۀ عطا بفرست اگر چه مرهم جانست زخم در ره تو ز نوش داروی رحمت نصیب ما بفرست چون خون جان من اندر ره تو ریخته شد هم از خزینۀ لطف تو خون بها بفرست طبیب حال شناسی ، ترا نیارم گفت که دور کن ز من این درد یا دوا بفرست هر آنچه مصلحت کار من در آن دانی اگر شفاست وگر مرگ ای خدا بفرست
غریب و خسته و درمانده ام خداوندا ز فیض فضل، تو یک شربت شفا بفرست چو لاله غرقه بخونم در آتش شوقت نسیم لطفی از عالم بقا بفرست ببوی رحمت تو بنده کرد جان بازی بدست عفو تو پروانۀ عطا بفرست اگر چه مرهم جانست زخم در ره تو ز نوش داروی رحمت نصیب ما بفرست چون خون جان من اندر ره تو ریخته شد هم از خزینۀ لطف تو خون بها بفرست طبیب حال شناسی ، ترا نیارم گفت که دور کن ز من این درد یا دوا بفرست هر آنچه مصلحت کار من در آن دانی اگر شفاست وگر مرگ ای خدا بفرست
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #7 دوش ناگاه نعره یی بر خاست که دگر باره جنگ کرانست مرگ دیدم بمرگ تا زنده که همی باز گشت نتوانست با یکی از هنروران که بر او حل اشکال عقل آسانست گفتم ای دوست باز می بینی کار عالم که چون پریشانست؟ گفت آری قران نحسین است وین خصومت نتیجۀ آنست گفتم آخر نه جمله هفت اقلیم زیر دوران چرخ گردانست؟ دور و نزدیک جاودان زبرش دور مریخ و سیر کیوانست
دوش ناگاه نعره یی بر خاست که دگر باره جنگ کرانست مرگ دیدم بمرگ تا زنده که همی باز گشت نتوانست با یکی از هنروران که بر او حل اشکال عقل آسانست گفتم ای دوست باز می بینی کار عالم که چون پریشانست؟ گفت آری قران نحسین است وین خصومت نتیجۀ آنست گفتم آخر نه جمله هفت اقلیم زیر دوران چرخ گردانست؟ دور و نزدیک جاودان زبرش دور مریخ و سیر کیوانست
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #8 از چه می افتد از برای خدای آخر این قدر می توان دانست کاثر هر قران که نحسان راست خاص در جامع سپاهانست و آنچه از افتران سعدینست اثر آن بقم و کاشانست تا بدانی که ترهاتست این همه تقدیر و حکم یزدانست
از چه می افتد از برای خدای آخر این قدر می توان دانست کاثر هر قران که نحسان راست خاص در جامع سپاهانست و آنچه از افتران سعدینست اثر آن بقم و کاشانست تا بدانی که ترهاتست این همه تقدیر و حکم یزدانست
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #9 مرا دوستی گفت قانع شو، ایرا که همواره غمگین بود مرد طامع قناعت نکو باشد آری و لیکن هم آخر بچیزی توان بود قانع
مرا دوستی گفت قانع شو، ایرا که همواره غمگین بود مرد طامع قناعت نکو باشد آری و لیکن هم آخر بچیزی توان بود قانع
فاطمه صفارزاده کاربر نگاه دانلود کاربر نگاه دانلود عضویت 2018/02/22 ارسالی ها 9,452 امتیاز واکنش 41,301 امتیاز 901 محل سکونت Mashhad 2018/11/28 #10 داستانه ظالمی چون خوانداز دفتر کسی مردوزن بنگر که بر جانش چه نفرینها کنند پس تو امروز آن مکن کو کرددی از ظلمها ورنه آن نفرین همه بر جان تو فردا کنند
داستانه ظالمی چون خوانداز دفتر کسی مردوزن بنگر که بر جانش چه نفرینها کنند پس تو امروز آن مکن کو کرددی از ظلمها ورنه آن نفرین همه بر جان تو فردا کنند