متون ادبی کهن غزليات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
گر بر دل من رحم کند یارچه باشد؟

ور یاد کند از من غمخوار چه باشد؟

با قامتش از سرو خرامنده چه اید؟

با عارض او سوسن و گلنار چه باشد؟

زلفش بگرفتم بستم گفت: که بگذار

با دزد در آویخته بگذار چه باشد؟

گفتم دل من دارد و می خواهم ازو باز

گفتا اگر او دارد، گو دار، چه باشد؟

می نالم و می بارم خونابه ز دیده

زین بیش بدست دل افکار چه باشد؟

زنهار همی خواستم از تیغ جفایش

دل گفت مگو بیهده، زنهار چه باشد؟

تن در غم او ده که ازین غم بننالد

آنکس که بداند که غم یار چه باشد

با زلف تو گفتم دل غمخوار مرا ده

گفتا دل که؟ غم چه بود؟ خوار چه باشد؟

چشم تو همی گفتمش: احسنت، چنین کن

اکنون که ببردی به از انکار چه باشد؟

جانا چو تو یک دم نکنی کم زجفاها

پس حاصل این گریۀ بسیار چه باشد

جان و دل من برد و هنوز اوّل کارست

خود باش تو تا آخر این کار چه باشد؟
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلبرم سوی سفر خواهد شد

    کا رمن زیر و زبر خواهد شد

    دل خون گشته ام اندر پی او

    از ره دیده بدر خواهد شد

    حال من خود ز غمش نیک بدست

    وه کزین نیز بتر خواهد شد

    عشق او کز همه کس پنهانست

    در همه شهر سمر خواهد شد

    ای بسا روز که بی روی ویم

    آستین از مژه تر خواهد شد

    وین باشب که در اندیشۀ او

    دیده پر خون جگر خواهد شد

    من ندانم که مرا بی رخ او

    چون یکی روز بسر خواهد شد

    جانم آمد بلب و یار هنوز

    تا دو سه روز دگر خواهد شد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    در عشق تو دل بجان همی کوشد

    عاجز شد و همچنان همی کوشد

    در سنبل تا بهار می پیچد

    با نرگس دلستان همی کوشد

    پیدا گوید که فارغم، وانگه

    با درد تو در نهان همی کوشد

    با آن همه ناتوانی چشمت

    با خلق همه جهان همی کوشد

    هر کس که وصال تو همی جوید

    با گردش آسمان همی کوشد

    تا وصل تو خود کرا بود روزی

    حالی همه کس در آن همی کوشد

    در عشق ز صبر شکرها دارم

    انصاف که بر چه سان همی کوشد

    با هجر تو گر چه بس نمی آید

    مسکین چه کند؟ بجان همی کوشد

    دل می خرد از لبت بجان بوسی

    گر ودست ارزیان همی کوشد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دلم هر شب از عشق چندان بنالد

    که از آه او چرخ گردان بنالد

    ندانم چه بیماریست این که جانم

    ننالد ز درد و ز درمان بنالد

    برقص اندر آید دل از سینۀ من

    سحرگه که مرغی ز بستان بنالد

    چو چنگ ارزنی یک سرانگشت در من

    ز من هر رگی برد گرسانی بنالد

    اگر بشنود کوه نالیدن من

    ز درد دل من دو چندان بنالد

    لبی کو بخاک درش تشنه باشد

    عجب نیت کز آب حیوان بنالد

    بتیمار هجران گرفتار گردد

    هر آن دل که از نازجانان بنالد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مژده ایدل که یار باز آمد

    ترک چابک سوار باز آمد

    غمزۀ او نیم مـسـ*ـت برفت

    با هزاران خمـار باز آمد

    بسته جانی هزار بر فتراک

    این زمان از شکار باز آمد

    هر شماری که کردم از حسنش

    نه یکی، صد هزار باز آمد

    یا رب آن ساعت خجسته چه بود

    کز درم آن نگار باز آمد؟

    بنمرد سپاس ایزد را

    تا بدیدم که یار باز آمد

    آخر آن آب چشم و آه سحر

    عاقبت هم بکار باز آمد

    هین برون آی ای غم از دل من

    که مرا غمگسار باز آمد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سزد گر غنچه چون من دلخوش آمد

    که گل سوی چمن شاد و کش آمد

    بمطرب می دهد بلبل سه ضربه

    که نقش عشرت از نرگس شش آمد

    گل سوری ببستان بوتۀ زر

    پر از کاووس زرّین ز آتش آمد

    هوا قوس قزح در بازو افکند

    که گلبن بر مثال ترکش آمد

    ز سستّی چنار چیره دستت

    که سرو کم بضاعت سرکش آمد

    ز تور آفتاب و عکس لاله

    سمند خاک گویی ابرش آمد

    صبا آنک بجان می گردد از عشق

    ز بس کش عارض سوسن خوش آمد

    خرابی از سپاهان دور بادا

    که زرّین رود بی دریا کش آمد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    باد صبا بین که چها می کند

    کس نکند آنچه صبا می کند

    مـسـ*ـت بگلزار رود بامداد

    عربده با شاخ و گیا میکند

    طیرة طفلان چمن می دهد

    بازیکی بس بنوا می کند

    زلف ریاحین و گریبان شاخ

    می کشد و باز رها می کند

    می فکند در کله لاله خاک

    پیرهن غنچه قبا می کنند

    سیم همی ریزد و زر می کشد

    باغ پر از برگ و نوا می کند

    هیچ نمی دانم کین خاک پای

    این همه بخشش ز کجا می کند

    زانکه نقاب از رخ گل دور کرد

    بلبلش از شاخ دعا می کند

    سست شد از خنده گل خیره خند

    بس که صبا شعبده ها می کند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    درد دل از حد گذشت و یار نداند

    دل همه غم گشت و غمگسار نداند

    شد ز ضعیفی تنم چنان که گر او را

    گیری صد بار در کنار نداند

    جان دهمش پای مزد تا ببرد دل

    آری همه کس درین شمار نداند

    ماه رخا! با لب تو جان رهی را

    هست حدیثی که راز دار نداند

    با همه کس خیره داد دست به پیوند

    قدر خود آوخ که آن نگار نداند

    خواهم کآنرا بگوش تو برسانم

    لیک بشرطی که گوشوار نداند

    چشم تو کی غم خورد بحال دل من؟

    کو همه جز مـسـ*ـتی و خمـار نداند

    جورز خوبان توان ببرد و لیکن

    غمزۀ مـسـ*ـت تو حدّ کار نداند

    خسته دلم را چو آرزوی تو خیزد

    چاره بجز صبرو انتظار نداند

    آنچه تو دانی ز گونه گونه جفاها

    نیک بدآنست که روزگار نداند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    آه کان قاعدۀ وصل چنان هم بنماند

    زان همه خوشـی‌ و طرب نام و نشان هم بنماند

    اشک من خود سپری بود و لیکن گـه گاه

    مددی بود ز خون دل و آن هم بنماند

    جان بسی کدم و در سـ*ـینه همی پروردم

    غم عشق تو نهان، لیک نهان هم بنماند

    گـه گهم از تو بدی زخم زبانی بدروغ

    خود باقبال من آن زخم زبان هم بنماند

    تن در اندوه دهم غم خورم و دم نزنم

    که چنین هم بنماند چو چنان هم بنماند

    خود همان بد که مرا بی دل و شیدا کردی

    ورنه آن دل بتوای جان و جهان هم بنماند

    دو سه روز دگر این زحمت ما میکش ازانک

    ناگهانت خبر آید که فلان هم بنماند

    گفته بودی نگذارم که بماند دل تو

    راستی را دل تنها نه که جان هم بنماند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رخ خوبت به قمر می ماند

    ذوق لعلت به شکر می ماند

    عقل با این همه دانایی خویش

    چون ترا بیند در می ماند

    اندرین عهد همانا فتنه

    بسر کوی تو بر می ماند

    چشم من بالب تو هر دو جهان

    خشک می بازد و تر می ماند

    با رخ خوبت تو در خانۀ من

    اوّل شب بسحر می ماند

    گفتی ار نایم و زحمت ندهم

    این بیک چیز دگر می ماند

    من ندانسته ام این شیوه ز تو

    بطلب کاری زر می ماند

    مگر از نازکی عارض تو

    بر رخ از بـ..وسـ..ـه اثر می ماند

    هر گـه آیی بر من ، روز دگر

    در همه شهر خبر می ماند

    بـ..وسـ..ـه خود چیست؟ که بر چهرۀ تو

    نقش تیزیّ نظر می ماند

    بر من اکنون ز شمار غم تو

    تیم جانی و بسر می ماند

    هیچ دانی که چو آن بستانی

    بر من او را چه قدر می ماند؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا