متون ادبی کهن غزليات کمال خجندی

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
ز خوان وصل تو تا با من گدا چه رسد

به جز جگر به گدایان بینوا چه رسد

البته که پر شکرست آن به هیچ کس نرسید

ازان دهان که ز هیچ است که مرا چه رسد

هزار تشنه به آبه لبی چو قطره آب

میان آن همه از قطره بما چه رسد

تو کیستی و من ای دل که جرعه زین جام

بصد چو جم نرسد تا من و تا چه رسد

چنین که بر سر کوی نو نیغ میبارد

به جز بلا بسر عاشق از هوا چه رسد

از نیزه بازی مژگان شوخ چشمانم

سنان به سـ*ـینه رسید و هنوز تا چه رسد

کمال چون نرسد جز جفا ز اهل وفا

قیاس کن که ز خویان بیوفا چه رسد
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زان پیشتر که دیده جمال تو دیده بود

    نقش تو در سراچه دل بر کشیده بود

    از سایه پر مگس آزرده شد رخت

    بهر شکر مگر سوی آن لب پریده بود

    رخسار زرد عاشق آن رخ به زر خرید

    او خود چو بندگان دگر زر خریده بود

    یوسف بین و حسن مبین کارد در میان

    آن تیغ غمزه بود که کفها بریده بود

    باربد نیغ و تیر شب هجر بر سرم

    دور از تو بین چها بسر من رسیده بود

    گونی که بود عکس بناگوش بار و در

    بر برگ گل که قطره باران چکیده بود

    غارنگره معانی مجموعه کمال

    دزدیده هرچه بافت سخن در جریده بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از سوز جان من آن بیوفا چه غم دارد

    اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد

    کسی که بر نکند سر ز خواب چشمانش

    ز آه و ناله شبهای ما چه غم دارد

    میان خوشـی‌ و طرب پادشاه نعمت و ناز

    بر آستان ز نیاز گدا چه غم دارد

    دگر مرا ز بلا دوستان مترسانید

    و دلی که شد همه درد از بلا چه غم دارد

    بکوی او نروی زاهدا مرو هرگز

    تو گر بهشت نه بینی مرا چه غم دارد

    عوام نیر ملامت به عاشق ار بزنند

    ز سهم لشکریان پادشا چه غم دارد

    رقیب گو شنو آنچ ار در تو خواست کمال

    گدای کوز سگ آشنا چه غم دارد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ز غمزه های نو چندانکه ناز میبارد

    مرا ز هر مژه اشک نیاز می بارد

    سرشک ماز تو باران نو بهاران است

    که لحظه ای نستاده است و باز میبارد

    بریخت پیکر محمود و چشم او در خاک

    هنوز خون بفراق ایاز می بارد

    ز دوری به روی تو چشم بیدارم

    ستاره ها بشبان دراز می بارد

    ز خنده هاش که میریزدم نمک به جگر

    ملاحت از لب آن دلنواز میبارد

    چو دوری از رخ او بی صفائی ای صوفی

    گر از جبین تو نور نماز می بارد

    دلیل سوختگیهاست گریه های کمال

    که اشک شمع ز سوز و گداز می بارد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زلفت که بر سمن گرهی عنبرین زند

    توقیع حسن بر ورق یاسمین زند

    مهریست نقش خاتم دولت که آفتاب

    آنرا ز مهر عارضی نو بر زمین زند

    حیف است اگر به خاک سر کویت ای صنم

    رضوان دم از لطافت خلد برین زند

    صورتگری که نقش تو بیند غریب نیست

    گر خط نسخ در رخ خوبان چین زند

    ای شاهدی که شهد لبان چون قند تو

    صد بار طعنه بر شکر و انگبین زند

    گرد از نهاد گوشه نشینان برآورد

    ترک کمانکش تو چو تیر از کمین زند

    تا کی کمال را هـ*ـوس خاک پای تو

    آبی ز دیده بر جگر آتشین زند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ز ماهتاب جمالت ز ماه تاب رود

    چه جای ماه سخن هم در آفتاب رود

    تو آن دری که از پیش نظر اگر بروی

    مرا ز دیده گریان در خوشاب رود

    مکن به خونه دلم چشم سرخ زآنکه کسی

    طمع نکرد به خوتی که از کباب رود

    بحسرتت نگرم سوی گل ولی به سراب

    ز جان تشنه کجا آرزوی آب رود

    کشیدم از نو جفای جهان که می دانست

    که بر من از ملک رحمت این عذاب رود

    چو رفت در سر او سر نو هم برو ای جان

    که با تو نیز نباید که این عتاب رود

    کمال چشم تو گر میپرده شب هجران

    خیال خواب چنانش بزن که خواب رود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زمستی چشم او هرگز به حال ما نمی افتد

    بهر جانی بیفتد مـسـ*ـت و او قطعا نمی افتد

    چو خاک ره شوم زین پس من و سودای زلف او

    که خاک راه را در سر جز این سودا نمی افتد

    بکویت رند دردی کش سبو بر سر بر آید خوش

    چه می ها در سر است او را عجب کز پا نمی افتد

    بروز صید هر نیری که اندازی و گردد گم

    بیا آن در دل ما جر که دیگر جا نمی افتد

    چه خوش افتاده است آن در یکتا بر بنا گوشت

    که بر گل قطره باران چنین زیبا نمی افتد

    از دورت کی توان دیدن چو ننمانی بما بالا

    نمی بینیم مه تا چشم بر بالا نمی افتد

    نخستین دیدهها افتد بران پا آنگهی سرها

    به خاک پایت از تن ها سر تنها نمی افتد

    نمی افتد رقیب اصلا به روی آب چشم من

    چه افتادست این خشی را که در دریا نمی افتد

    شبی کان مه به چرخ آید کمال آنجا فکن خود را

    که صوفی در چنین رقصی بدور آنها نمی افتد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ساقی بیار باده که عید صیام شد

    آن به که بود مانع رندی تمام شد

    در ده قدح ز اول روزم که بعد ازین

    حاجت بدان نماند که گویند شام شد

    امروز هر که خدمت معشوق و می کند

    بختش کمینه چاکر و دولت غلام شد

    بس خرقه که بود به دکان میفروش

    تسبیح و جامه در گرو نقل و جام شد

    با زاهدان مگوی ز مـسـ*ـتی و ذوق عشق

    بر عاشقان حلال و بر ایشان حرام شد

    در روی خوب گرچه تأمل مباح نیست

    امکان رخصت است به نیت چو عام شد

    از اهل عشق ننگ ندارد کسی کمال

    جز ناکسی که در پی ناموسی و نام شد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سالها دل در هوایت بر سر هر کو دوید

    از صبا نشنید ہوئی از تو و رنگی ندید

    بر سر هر مویم ار تیغ جفا رائد رقیب

    یک سر موی من از مهر تو نتواند برید

    میدهم جان در هوای لعل جانبخشت ولیک

    با چنین قلبی سیه نتوان چنان گوهر خرید

    خاک آن باد فرح بخشم که از کویت وزد

    صید آن مرغ هماپونم که بر بامت پرید

    منزل مقصود نزدیک است و ره ایمن کمال

    لیک تا آنجا ز خود گر نگذری نتوان رسید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    سرو اگر زآن قدر رفتار به بالاست زیاد

    سایه گـه گـه چه عجب کز تو زیادت افتاد

    سروی و سایه نوه سایه رحمت به زمین

    سایه رحمت تو از سر ما دور مباد

    راست گویند هواهاست ز تو در سر سرو

    که نجنبد به یقین هیچ درختی بی باد

    راست گویند هواهاست ز تو در سر سرو

    جس آزاد ز جا سرو و به یک په استاد

    سرو میخواست که پیش قد نو سر بنهد

    داد بر باد سرو این هـ*ـوس از سر بنهاد

    تا قدرت دید که بر دیده نشاندیم دگر

    باغبان سرو سهی را به چمن آب نداد

    می کند از ستم سرو قدان ناله کمال

    بلبل از نارون و سرو برآرد فریاد
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا