متون ادبی کهن غزليات کمال خجندی

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
رویت به چنین دیده تماشا نتوان کرد

وصل تو بدینه سـ*ـینه تمنا نتوان کرد

تا دیده نخست از نظرت وام نگیرد

نظارة آن صورت زیبا نتوان کرد

تا همت عالی نشود رهبر خاطر

اندیشه آن قامت و بالا نتوان کرد

گر نیغ کشد دشمن و گره طعنه زند دوست

قطع از تو و سودای تو قطعا نتوان کرد

در دولت خوبی به گدایان در خویش

لطفی بکن امروز که فردا نتوان کرد

تو دارو و درمان دل و دیده ریشی

بیرون ز دل و دیده ترا جا نتوان کرد

دردی ز تو در جان کمالست که آنرا

الا به وصال تو مداوا نتوان کرد
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    روی تو به جز آینه دیدن که تواند

    زلف تو به جز شانه کشیدن که تواند

    قند دهنت شربت خاصی که ز لب سخت

    دیدن نتوان خاصه چشیدن که تواند

    چندانکه نوئی آرزوی جان عزیزان

    با آروزی خویش رسیدن که تواند

    در زیر لب از بیم رقیب تو بر آن روی

    ما فاتحه خواندیم دمیدن که تواند

    مشاطه دلی داشت چو پولاد به سختی

    ورنه ز چنان زلف بریدن که تواند

    چون نیست کمال از سخنان تو گزین تر

    کس را به سخن بر تو گزیدن که تواند

    آنجا که بخوانند بلند این سخنان را

    دیگر سخن پست شنیدن که تواند
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    روی تو دیدم سخنم روی داد

    از آینه طوطی به سخن در فتاد

    صوفیم و معتقد نیکوان

    کیست چو من صوفی نیک اعتقاد

    خانه چشمم که خیالت دروست

    جز به تماشای تو روشن مباد

    از آمدنت رفت خبر در چمن

    سرو روان جست و به پا ایستاد

    مه که نهادی کله حسن کج

    روی تو دید آن همه از سر نهاد

    ای که فراموش نیی هیچ وقت

    وقت نشد کاوری از بنده باد

    یاد کن از حالت آن کز کمال

    پرسی و گوینده ترا عمر باد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    روی زیبای تو هر بار که در چشم تر آید

    خوبتر باشد از آن ماه که در آب نماید

    گری را طرفه نباشد که ربایند خلایق

    طرفه آن گوی زنخدان که دل خلق رباید

    در به زنجیر ببندد همه وقت و عجب است این

    که در دولتم آن زلف چو زنجیر گشاید

    پیرهن لطف تنت زآنکه بپوشید چه حاصل

    آستین تو دو ساعد چو به انگشت نماید

    ناله و اشک چو خونابه من از دیده نبینم

    این چنین ما تو کنی ای دل و اینها ز تو آید

    پیش بالای نو بر طرف چمن سرو سهی را

    باغبانان نگذارند که گستاخ برآید

    پیش بالای نو بر طرف چمن سرو سهی را

    که بسازد غزل و پر گل روی تو سراید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    را گشودند بار بر ببندید

    خویشتن زیر بار مپسندید

    این جهان درد خورد دندانیست

    وارهیدید از او چو بر کندید

    برگ ریزان عمر شد نزدیک

    خیره خیره چو گل چه میخندید

    شاخ پی میوه گر همه طوبیست

    ببریدش به میوه پیوندید

    ره نمایان عشق آئینه اند

    پیش آئینه دم فرو بندید

    تا نماید رخ شما به شما

    گره همه طوطی همه قندید

    بفلک رهبر شماست کمال

    گر جهان زیر پای افکندید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زاهد از روی تو تا چند مرا توبه دهد

    گو دعا کن که خدایش ز ریا توبه دهد

    گفته ای بردر منه بس کن ازین ناله و آه

    کس ندیدم که گدا راز دعا توبه دهد

    عاشق روی نرا زین دو برون کاری نیست

    با رقیبش کشد از عشق تو با توبه دهد

    پیش لبهای تو از دعوی کوچک دهنی

    غنچه ها را همگی باد صبا توبه دهد

    شیخ در دور لب او به کسی توبه نداد

    همه رفتند به میخانه کرا توبه دهد

    رایگان دل برد آن ابرو و زین ناید باز

    شوخ کج باز که او را ز دغا توبه دهد

    مرشد آن نیست که از می دهدت توبه کمال

    مرشد آنست که از تو به تو را توبه دهد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زاهد باریک بین لبهای باریک تو دید

    خواند اللهم بارک آندم و بر وی دمید

    آنکه در خلوت ریاضتها کشیدی سالها

    شد ز بویت مـسـ*ـت و در میخانه ها ساغر کشید

    صوفی ما می کند دیوانگیها در سماع

    آواگر یک عاقلی می کرد و زین می میچشید

    پارسا گر بنگرد آن ابروی شوخ از کمین

    همچو چشمت بیش نتواند به محراب آرمید

    تا توان انداخت خود را ناگهان در کوی دوست

    همچو اشک گرم رو بسپار می باید دوید

    امشب آن مه گر چو شمع از خانقه سر برزند

    های و هوی صوفیان بر آسمان خواهد رسید

    با دو صد لاف کرامت گر لبش بینی کمال

    باز بفروشی بجا می خرقه صد بایزید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از برگ گل که نسیم عبیر می آید

    نسیم اوست از آن دلپذیر می آید

    حدیث کوثرم از یاد می رود به بهشت

    چو نقش روی و لبش در ضمیر می آید

    برپخت خون عزیزان عجبتر آنکه هنوز

    از خردی از دهنش بوی شیر می آید

    ندیدم آن رخ و از غم شدم بر آن در پیر

    جوان همی رود آنجا و پیر می آید

    بیا به حلقه رندان که این چنین منظور

    میان اهل نظر بی نظیر می آید

    کسی که جامه برد بر قدرت کی آید راست

    به لطف چو بیش از حریر می آید

    کمال دیده نخواهد ز قامتت بر دوخت

    اگر معاینه بیند که تیر می آید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زآن پیش که جان در تتق غیب نهان بود

    عکس رخ دلدار در آئینه جان بود

    از خواب عدم دیده دل نا شده بیدار

    در دیده و دل نقش خیال تو عیان بود

    آن دم که نبود از دل و جان هیچ نشانی

    بر چهره عشاق ز داغ تو نشان بود

    هر نقش که از کارگاه غیب بر آمد

    بردیم گمانی که تو آنی نه چنان بود

    با حلقه گیسوی تو شوریده دلانرا

    هر حال که در کعبه به بتخانه همان بود

    عشق از طرف بار پدید آمده از آغاز

    معشوق شنیدی که به عاشق نگران بود

    در پای تو جان داد کمال وز جهان رفت

    المنة لله که تمنای وی آن بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از آن میان هیچ اگر نشان باشد

    این خبر هم در آن دهانه باشد

    گر میان باشد شه بزیر قبا

    خرقة بنده در میان باشد

    وره دهان گویمش که هست آن نیز

    سخنی از سر زبان باشد

    دل ز سرو روان او زنده است

    همه کس زنده از روان باشد

    گو برو جان و جا به او بگذار

    که مرا او بجای جان باشد

    عقل گفت لر به حسن آنی هست

    آن قد و ابروی فلان باشد

    این چه جای تأمل است کمال

    الف و نون برای آن باشد
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا