متون ادبی کهن غزليات کمال خجندی

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
آنکه دل در هـ*ـوس روز وصال است او را

خواب شب در سر اگر هست خیال است او را

دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری

چون نظرهاست در آن جای سوال است او را

خال ل*ب*هاش به خون دل صاحب نظران

تشنه از چیست چو در پیش زلال است او را

دل بیمار من از دال و الف خالی نیست

تا قد چون الف و زلف چو دال است او را

به جگر خوردن بسیار به کف کرد غمش

خون عشاق بخور گو که حلال است او را

آفتاب از هـ*ـوس آنکه شود همسر او

ایستد راست و زان بیم زوال است او را

به کمال است و بس این جور و جفا و ستمش

این صفتها که شنیدی به کمال است او را
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از پیرهنت بویی آمد به گلستان ها

    کردند پر از نکهت گل ها همه دامان ها

    با رشته همه چاکی شد دوخته وین طرفه

    کز رشته زلف تست این چاک گریبان ها

    تا خوان جمالت را آراسته به سبزی خط

    افکند لب لعلت شوری به نمکدان ها

    گر زلف بر افشانی در پا کنی سرها

    چون لب به حدیث آری بر باد دهی جان ها

    دیدار رقیب از دور افزود مرا گریه

    از ابر سیه باشد افزونی باران ها

    بیمار ترا محرم شربت دهد و مرهم

    بی چاشنی دردت فریاد ز درمان ها

    خوشـی‌ و طرب عاشق درد و غم یار آمد

    گر نیست گمان اینها باشد دگرت آنها

    عید و کمال ار یار دارد سر قربانی

    ما نیز یکی باشیم از جمله قربان ها
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    از تو یک ساعت جدایی خوش نمی آید مرا

    با دگر کس آشنایی خوش نمی آید مرا

    گوییم رو زین در وسلطان وقت و خویش باش

    بعد سلطانی گدایی خوش نمی آید مرا

    چاکرانت را نمی گویم که خاک آن درم

    با بزرگان خود ستایی خوش نمی آید مرا

    گفتمش در آب عارض عکس جان با ما نمای

    گفت هر دم خود نمایی خوش نمی آید مرا

    از لب لعلت نپرهیزم بدور آن دو چشم

    پیش مستان پارسایی خوش نمی آید مرا

    منکر زهدم برویت تا نظر باز آمدم

    پاکبازم من دغایی خوش نمی آید مرا

    صوفیان گویند چون ما خیز و در رقـ*ـص آ کمال

    حالت و وجد وبائی خوش نمی آید مرا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    از عاشقی همیشه جوان است پیر ما

    از عاشقی همیشه جوان است پیر ما

    با آنکه چون چراغ سحر شد جوانه مرگ

    هم دیر زیست مدعی زودمیر ما

    صد جان ما ستاند و به یک بـ..وسـ..ـه وعده داد

    بسیار بخش دلبر اندک پذیر ما

    در دل به قدر ذره نگنجد خیال غیر

    کز مهر او پر است ضمیر منیر ما

    تا کی دعای وصل کمان ابروان کنم

    چون بر نشانه هیچ نیفتاد تیر ما

    جان را چو نیست از تن و تن را ز جان گریز

    از ما جدا مشو دگر ای ناگزیر ما

    داریم صبر اندک و بیش از شمار شوق

    پوشیده نیست از تو قلیل و کثیر ما

    روز حساب غم نخوریم از گنه کمال

    گر عقد زلف یار بود دستگیر ما
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    از باد مکش طره جانانه ما را

    زنجیر مجنبان دل دیوانه ما را

    آن شمه چگل گو که برقص آرد و پرواز

    این سوخته دلهای چو پروانه ما را

    کردند زبان آنکه به صد گنج فریدون

    کردند بها گوهر یکدانه ما را

    دیدند سرشکم همه همسایه و گفتند

    این سیل عجب گر نبرد خانه ما را

    دل گر چه خرابست ز غم چون تو درائی

    آباد کنی کلبه ویرانه ما را

    خواب خوش صبحت برد از دیده مخمور

    شب گر شنوی نعره مسـ*ـتانه ما را

    خواهد گله ها کرد کمال امشب از آن زلف

    شبهای چنین گوش کن افسانه ما را
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای خط تو سبزی خوان بلا

    خال سیاه تو نشان بلا

    لعل لبت کان دل من کرد خون

    خوانمش از درد تو کان بلا

    زاهد خود بین به امید عطاست

    عاشق مسکین نگام بلا

    دادم نشان کمرت زان میان

    باز فتادم به میان بلا

    دور ز پیش تو بلا زان ماست

    پیش تو ما نیز از آن بلا

    چون نکشم آه اگر برکشی

    از مژه ها تیغ و سنان بلا

    رو بدعا آر ز چشمش کمال

    تا رهی از فتنه زمان بلا
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    ای روشنی از روی تو چشم نگران را

    این روشنی چشم مبادا دگر آنرا

    یا حسن تو و ناز تو سوزی و نیازی

    جان نگران را دل صاحب نظران را

    زاهد ز تو پوشد نظر و عقل فروشد

    آن بی خبران را نگر این بی بصران را

    از پیش من آن جان جهان را گذرانید

    تا خوش گذرانیم جهان گذران را

    جان از سر کوی تو ندارد سر پرواز

    مرغی که چمن یافت نجوید طیران را

    گفتم بحق آن دل سنگین که وفایی

    وقعی نبود پیش تو سوگند گران را

    بنما بکمال آن لب و خون خوردن او بین

    کآن باده حلال است چنین نقل خوران را
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242


    ای زغمت دل به جفا مبتلا

    بی تو به صد گونه بلا مبتلا

    ساکن کوی تو به چنگ رقیب

    چون به سگ خانه گدا مبتلا

    همچو دل خون شده از دست تست

    با رخ ما آن کف پا مبتلا

    با تو چه گویم که چها میکشد

    دایم از آن زلف دو تا مبتلا

    غصه خط یا غم خالت خورم

    بین که شد این دل به چها مبتلا

    کرد در آیینه نظر حسن تو

    دید به خود نیز ترا مبتلا

    هجر بسر شد به نیاز کمال

    یافت رهایی به دعا مبتلا

     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242

    ای سراپرده سلطان خیال دل ما

    کرده درد و غم تو خانه در آب و گل ما

    سر به فردوس نیاریم چون زلف تو فرو

    تا به خاک سر کوی تو بود منزل ما

    مشکل ما دهن تست که هست آن یا نیست

    جز به منطق لب تو حل نکند مشکل ما

    شمع خود را سزد ار بر نکشد چون قندیل

    شب چو از طلعت خود نور دهی محفل ما

    بکن ای شیخ دعایی که بمیریم همه

    تا دگر ننگ چنین خون نکشد قاتل ما

    دیده چندانکه براند سخن از گوهر اشک

    یار در گوش نیارد سخن نازل ما

    دید سیل مژه در پیش کمال آن مه و گفت

    در به دامن برد ار گریه کند سائل ما
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای غمت یار بی نوایی ها

    با من از دیرش آشنایی ها

    از چراغ رخت به خانه چشم

    در شب تیره روشنایی ها

    گفت پای از رهت گریزانم

    تا به کی این گریز پایی ها

    سگ کویت به من نمود رقیب

    بودش این هم ز خود نمایی ها

    مفلسانیم مـسـ*ـت و باده طلب

    می کنیم از لبت گدایی ها

    نه سمرقندئی نه زاهد چیست

    خنکی ها و پارسایی ها

    پاکبازی بشوی دست کمال

    به من روشن از دغائی ها
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا