متون ادبی کهن غزليات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
لب و دندان یار من نگرید

خوشی روزگار من نگرید

تیر دیدی که در کمان باشد

قامتش در کنار من نگرید

اختیار منست خوبی او

خوبی اختیار من نگرید

ترسم از نازکی برنجد اگر

تیز در روی یار من نگرید

نظر از چشم من اوام کنید

هرکه اندر نگار من نگرید

یا چو در روی او نگاه کنید

باری هم از شمار من نگرید

دوش هندی خویش خواند مرا

اینهمه اعتبار من نگرید

بـ..وسـ..ـه یی خواستم همی ز لبش

گفت: خه! کار و بار من نگرید

با دهانت فتاد بوسۀ من

چشم بد دور کار من نگردی
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من از وجود برنجم مرا چه غم بودی

    اگر وجود پریشان من عدم بودی؟

    همه عذاب وجودست هر چه می بینی

    اگر وجود نبودی عذاب کم بودی

    نه بیم مرگ بود در عدم نه حسرت عمر

    نه آرزو که مرا بیش ازین درم بودی

    نه ترس آتش دوزخ نه هول رستاخیز

    که خود تمام بدی گر همین دو غم بودی

    نه از تهی دستی بار بر دلی بودی

    نه از قوی دستی بر کسی ستم بودی

    کری کند که عدم بر وجود بگزینند

    اگر خود آفت هستی همین شکم بودی

    نبود می من ازین سان در آرزوی عدم

    اگر وجود نه بار درد دل بهم بودی

    اگر وجودی بودی در امن و آسایش

    از آن وجود مرا نیز رزق هم بودی

    ولی وجود که در ترس و رمج و بیم بود

    اگر نبودی خود غایت کرم بودی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نخستم دل بدام اندر کشیدی

    پس انگاهم قلم بر سر کشیدی

    بدست عشق رخت صبر من پاک

    ز کوی عافیت بر در کشیدی

    چو گفتم یک نظر در کار من کن

    ز غمزۀ در رخم خنجر کشیدی

    بقصد جان چون من ناتوانی

    ز روم و هند و چین لشکر کشیدی

    ز اشک اهل من بر چهرۀ زرد

    معصفر بر کنار زر کشیدی

    چو بد در دفتر عشّاق نامم

    بیک ره خط بر آن دفتر کشیدی

    دل مسکین بزنهار تو آمد

    شدی زنجیر زلفش در کشیدی

    پراکنده همه غمهای عالم

    ز بهر من بیکدیگر کشیدی

    اگر چه آستین بر من فشاندی

    وگر چه دامن از من در کشیدی

    نخواهد شد ز یارم آنکه با من

    شبی تا صبحدم ساغر کشیدی

    ترا من چون کله بر سر نشاندم

    مرا تو چون قبا در بر کشیدی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    خطی بر سوسن از عنبر کشیدی

    سر خورشید در چنبر کشیدی

    همه خطهای خوبان جهانرا

    بخطّ خود قلم بر سر کشیدی

    شکستی پشت سنبل را بدین خط

    که از ناگه برویش برکشیدی

    کنار نسترن پر سبزه کردی

    پر طوطی سوی شکّر کشیدی

    مگر فهرست نیکوییست آن خط

    که بی پرگار و بی مسطر کشیدی؟

    غبار مشک بر سوسن فشاندی

    طراز لاله از عنبر کشیدی

    مه اندر خط شد از رشکت که از مشک

    هلالی بر کنار خور کشیدی

    کشد بر چهره هر خوبی خطی لیک

    تو خود از گونۀ دیگر کشیدی

    بگرد خرمن مه آن خط سبز

    ز صد قوس قزح خوشتر کشیدی

    ز زلف بس نبود آن ترک تازی

    که هندویی دگر را برکشیدی
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    کجایی ای بدو رخ افتاب دلداری؟

    چگونه یی که نه یی هیچ جای دیداری؟

    بیا و خوی فرا مردمی و مردم کن

    که هیچ حاصل ناید ز مردم آزاری

    حکایت غم دل با تو من چرا گویم؟

    تو خود ز حال من و دل فراغتی داری

    بکار عشق تو در هستم آنچنان بیدار

    که کار من همه بی خوابیست و غمخواری

    تو حال بنده چه دانی؟ که بگذرد شبها

    که نرگس تو نبیند بخواب بیداری

    ز آفتاب فلک پیش من عزیزتری

    وگر چه دایم در پرده، سایه کرداری

    مرا که آرزوی آفتاب خانگی است

    چه کرد خیزد ازین آفتاب بازاری

    بزیر زلف تو منزل گرفت نیکویی

    ز چشم مـسـ*ـت تو پرهیز کرد هشیاری

    شود سیاهی شب شسته از رخ عالم

    گر اب روی ترا اشک من کند یاری

    ولی چه سود؟ که هر احظه چرخ آموزد

    ز عکس زلفتو و بخت من سیه کاری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بر آمد ز گلزار باد بهاری

    بیاور می ارغوانی، چه داری؟

    بر ما ز تقصیرهای گذشته

    چه عذر پذیرفته تر از می آری؟

    چمن از که اندوخت این پادشایی؟

    صبا از که آموخت این ساز گاری؟

    ز غنچه دهانی و صد گونه خنده

    ز بلبل زبانی و صد گونه زاری

    نسیم سبک دست بر افسر گل

    بگاورسۀ زر کند خرده کاری

    زهی شوخ نرگس که با عمر کوته

    گذارد شب و روز در شاد خواری

    بسوک شکوفه هوا هر زمانی

    بپوشد ز ابر آب بفتی بخاری

    ز بس لطف و دلداری غنچة گل

    که می کرد بالاله از غمگساری

    خجل گشت نرگس ز رویش ازینست

    که سر بر نمی دارد از شرمساری

    همی خواست سوسن که تا عذر خواهد

    ولیکن زبانش نمی داد یاری

    سر از خواب مـسـ*ـتی کنون بر ندارد

    هر آنکس مه دارد دل هوشیاری

    من و سیم و یار و حریف موافق

    کسی را که باشد ، زهی بختیاری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زهی از روی تو گل شرمساری

    بنفشه از سر زلف تو تاری

    کشیده خطبت از عنبر هلالی

    گرفته لعلت از باده عیاری

    ز لشکرگاه خوبی بر نیامد

    بدل بردن چو تو چابک سواری

    بنا میزد!رخی داری و قدّی

    چو بر سروی شکفته لاله زاری

    سر زلفت چو عقد حسن گیرد

    نیاید آفتاب اندر شماری

    رخ و خطّت بچشم من چنانست

    که بر گلبرگ از عنبر غباری

    ز قدّ تو بمانده پای در گل

    کجا سروی بود در جویباری

    ز شرم روی تو هر روز خورشید

    برآید سرخ همچون شرمساری

    ز بهر بندگیّت ماه هر ماه

    شود در گوس گردون گوشواری

    چو تیغ و غمزة تو یار کردند

    نماند زندگانی را قراری

    همه لطفی سراسر، چشم بد دور

    نباشد از تو خرّم تر نگاری

    مرا در دولت وصل تو می رفت

    باقبال تو خوش روزگاری

    دل من شاد بود آخر که هر روز

    بخدمت می رسیدم یک دوباری

    فلک چون زلف تر بر من بشورید

    چو رخسارت برونق کار و باری

    مرا از خدمتت بگسست ایّام

    همین صنعت کند ایّام آری

    جهان را در جهان کام دل اینست

    که می گردد جدا یاری ز یاری

    پی هر تندیی آرد نشیبی

    پی هر مستیی آرد خماری

    بقصد جان من برخاست اکنون

    سپاه حادثات از هر گناری

    کنون تا تو بشادی باز گردی

    من و درد دلی و انتظاری

    چو ابروی تو پیوسته بلایی

    چو زلفین تو در هم بسته کاری

    نه جز وصل تو مارا هیچ درمان

    نه جز یاد تو ما را غمگساری

    خبر پرسان و آب از دیده ریزان

    نشسته بر سر هر رهگذاری

    منم کز مهربانی بر نتابم

    بسمّ اسب تو اسیب خاری

    بنامه گـه گهی یاد آور از من

    که نه ننگی ازین خیزد نه عاری

    مکن یکبارگی ما را فراموش

    که چون من بد نباشد دوستاری

    اگر من زنده مانم خیره، ورنی

    بود این گفته از من یادگاری

    سلامت همرهت بادا همه راه

    سعادت یار تو در هر دیاری

    ز هر گامی که اسبت برگرفته

    گشاده چشمه یی در مرغزاری

    مرادت حاصل و باز آمدن زود

    مبارک آمده هر اختیاری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    نرگسا! چیستت که پنداری

    دوش برخاستی ز بیماری

    نیست پیدا ز ناتوانی تو

    حالت خواب تو ز بیداری

    در خمـار شبانه یی زیرا

    جام داری و باده نگساری

    چشم برره نهاده چون نگری

    گر نه در انتظار دلداری؟

    از خیار آتش ارتواند جست

    تو بعینه از آن نمو داری

    ز مردین شمع در زرین لگنی

    لیک در حالت نگو ساری

    با صبا از سرکرشمه و ناز

    خیزد از اشک ابر آزاری

    خاک پایی و از دماغ تهی

    برشکسته کلاه جبّاری

    اشک خیزد زچشم و چشم تو باز

    خیزد از اشک ابر آزاری

    باد در سر گرفته یی، رسدت

    که جوانیّ و خوب وزر داری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    هر شبی با دلی و صد زاری

    منم و آب چشم و بیداری

    بنماندست آب بر جگرم

    بس که چشمم کند گهرباری

    دل تو از کجا و غم زکجا؟

    تو چه دانی که چیست غمخواری؟

    آنگه از حال من شوی آگاه

    که چو من یک شبی بروز آری

    گفتم جان بیار و عشـ*ـوه ببر

    چشم بد دور ازین کله داری

    مردمی کن ، مجوی آزارم

    که نه کاریست مردم آزاری

    بار تو بر دلم خود بود

    خشم خوشتر کنون بسر باری

    من فراوان کشیده ام غم دل

    لیک کم بوده ام بدین زاری

    که نه صبر همی کند پشتی

    که نه یارم همی دهد یاری
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    بار دیگر ز که می آموزی

    این که دلها بجفا می سوزی؟

    می دری پرده و می سوزی دل

    بر غمزه زکین اندوزی

    طالعی بد بود آن شب که دلم

    بتو دادم ز پی بهرورزی

    تا زنی در دلم آتش بادب

    ازده انگشت چراغ افروزی

    خه خه، ای دلبر درّا دوزا

    خوب می دّری و خوش می دوزی

    اندکی لطف بیاموز آخر

    خود همه جور و جفا آموزی

    هر چه خط با رخ زیبای تو کرد

    کینه از سینۀ من می توزی

    این همه عشوةۀ تو دانم چیست

    بی وفاییم همی آموزی

    سر سالست، مرا از رخ تو

    نظری رسم بود نوروزی
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا