متون ادبی کهن غزليات کمال خجندی

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود

اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود

در سر می صبوحی و در دیدهها خمـار

جان بی لب تو تشنه جام شبانه بود

دل بود و آه و ناله بر آن در کشید باز

چون شمع جان سوخته خود در میانه بود

از خال و عارض تو فتادم ببند زلف

مرغی که شد بدام سبب آب و دانه بود

جانم ز زخم غمزه به چشم تو می گریخت

از خستگیش میل به بیمار خانه بود

چون در سخن شد آن لب شیرین شکر فشان

در گوشها حکایت شیرین فسانه بود

القصه زین فسانه مراد دل کمال

شرح غم تو بود و دگرها بهانه بود
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوشینه ازو کلبه ما شاه نشین بود

    غمخانه درویش به از خلد برین بود

    هم دولت سلطانی و هم پایه شاهی

    در بارگه عشرت ما خوشـی‌ کمین بود

    حاجت بمی و نقل نبده مجلسیانرا

    کان لب بشکر خنده هم آن بود

    از گوشه خاطر بنشاط نظر او

    و همین بود اندیشه برون آمد و غم نیز بر این بود

    دل رفت به حیرت همه شب در سر آن زلف

    کر طالع شوریده امیدش به چنین بود

    القصة بنظاره آن روی براندیم

    عیشی که به از مملکت روی زمین بود

    من بعد کمال از اجل اندیشه ندارد

    کز زندگیش غایت مقصود همین بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دوشینه خیالت همه شب مونس ما بود

    تا روز دو دست من و آن زلف دوتا بود

    مجلس خوش و دل جمع و مرتب همه اسباب

    ازعیش به یاد تو چگویم که چها بود ت

    در کلبه ما محنت هر روزه شب دوش

    شریف نفرمود ندانم که کجا بود

    من در عجب آن لحظه ز تشریف خیالت

    کان پایه نه در خورد من بی سرو پا بود

    گر یکدمه وصل تو خریدیم بعد جان

    آن هم سر یک موی ترا نیم بها بود

    اندیشه خون ریختنم دوش به آن چشم

    بر عزم جفا کردی و آن عین وفا بود

    گر داشت کمال از نو نهان سوز تو چون شمع

    بر سوز نهائیش رخ زرد گوا بود
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دی خرامان برهی بار مرا پیش آمد

    فتنه آورد بمن روی بلا پیش آمد

    زلف مشکینش اگر داشت به عاشق سر جنگ

    با من آن روی بعد گونه صفا پیش آمد

    محتشم وار به هر سو که شد آن مه او را

    هم ره عاشق درویش گدا پیش آمد

    تحفة لایق معشوق چو در دست نداشت

    عاشق زار بزاری و دعا پیش آمد

    بر رخم گـه چو در گـه چو عقیق آمده اشک

    دیده را بی رخ او بین که چها پیش آمد

    ره غلط کردم و پی گم به ملاقات رقیب

    بازم آن رهزن دلها ز کجا پیش آمد

    نیست در عشق تو خون مژه مخصوص کمال

    که ازین سیل درین رو همه را پیش آمد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    دیدی که بار وعده خود را وفا نکرد

    ما را بخویش خواند و بخلوت رها نکرد

    بسیار لابه کردم و زاری و بیخودی

    آن ناخدای ترس در بسته وا نکرد

    گر بود در میانه حدیثی چرا نگفت

    س ور داشت شکوه ای ز من آندم چرا نکرد

    رفتم بدان امید که حاجت کند روا

    از در روانه کردم و حاجت روا نکرد

    ما را چو موی خویش پریشان فرو گذاشت

    وز روی لطف چشم عنایت به ما نکرد

    أهم شنید لیک نفرمود رحمتی

    نبضم بدید درد دلم را دوا نکرد

    گفتم که روی دل به سوی دیگری کنم

    حسن وفا و عهد قدیمش رها نکرد

    نی نی شکایتی نتوان کرد ای کمال

    سلطان وقت اگر نظری با گدا نکرد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ذکر مه کردم شبی روی توأم آمد

    باد شب کردم به دل با سر زلفت فتاد

    بیاد گر نمائی با دو دال زلف قد چون الف

    هر کجا در عشق مظلومیست یابد از تو داد

    دور بادا از دو زلفت دست ما سودانیان

    یا کسی انگشت بر حرف تو نتواند نهاد

    گفته بودی چون کنی یادم شود درد تو کم

    تا چنین کردیم گفتی آن زبادت شد زیاد

    با خیال آنکه دوزد چشم بر رویت کمال

    یک به یک دوشینه سوزنهای مژگان آب داد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رخت گلبرگ خودرو مینماید

    در او از ناز کی رو مینماید

    ز خوبیها که در تست از هزاران

    دهانت بکسر مو مینماید

    خیال عارضت در چشم گریان

    چو آب چشمه در جو مینماید

    رخ خود دید گل در آب و گفتا

    اگر نکنم غلط او مینماید

    به روی دوست مانند ست خورشید

    به چشم گرم آزان رو مینماید

    چو مطرب خواند ابیات نو گویند

    که این گوینده خوشگو می نماید

    کمال از وصف آن به هرچه گونی

    بوجهه عقل نیکو می نماید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رخ تو دیدم و زاهد نمی تواند دید

    مراد است که حاسد نمی تواند دید

    دگر به صومعه خلوت نشین کجا بیند

    مرا که بی می و شاهد نمی تواند دید

    بگردن تو نخواهم که بینم آن نسبیح

    که رند شکل مقلد نمی تواند دید

    کسی که گوشه محراب ابرونی دیدست

    دگر کسیش به مسجد نمی تواند دید

    به نرد عشق تو نقشی ز کعبتین مراد

    ورای عاشق فارد نمی تواند دید

    روان نگشته بسجاده اشک صوفی را

    چه سود ورد که وارد نمی تواند دید

    بدیدنش چه شتابده رونده بی تو کمال

    که بی دلالت مرشد نمی تواند دید
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رخ نو نور بماه تمام می بخشد

    چو خلعتی که شهی با غلام می بخشد

    مرا که کشته مجرم ز لب پیام رسان

    که باز عمر نومه آن پیام می بخشد

    بیار سیب ذقن گرچه نقره خام است

    که باغبان به گدا هرچه خام می بخشد

    حریم وصل تو چون کعبه منزلی به صفاست

    مرا صفای عجب آن مقام میبخشد

    به باد زلف و رخ تست پیر مجلس را

    دم و نفس که به هر صبح و شام میبخشد

    مرد باده فروشم که شیخ جام خود اوست

    هرآنکه زو مددی خواست جام میبخشد

    کمال بـ..وسـ..ـه دهم با تو گفت با دشنام

    به هر دو نقل خوشم هر کدام می بخشد
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    رخی چنین که تو داری کدام مو دارد

    خدا همیشه ز چشم بدت نگه دارد

    بکش نخست مرا گر گـه محبت تست

    که بنده از همه بسیار تر گنه دارد

    غلام آن سگ کویم که چون شناخت مرا

    بر آستان تو کمتر ز خاک ره دارد

    به چین زلف سیه چشمت آهوی ختن است

    که بر کنار گل و سبزه خوابگاه دارد

    همیشه تشنه وصلت ز شوق زلف و زنخ

    دو دست در رسن و دیده سوی چه دارد

    قیامتست بخوبی رخت که در وی زلف

    بجرم زیر بری نامه سیه دارد

    چو کوس حسن زدی قلب عاشقان مشکن

    که تاج و تخت شهان زینت از سیه دارد

    کمال فهم سخن نیست در گدا طبعان

    سخن در است و تعلق بگوش شه دارد
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا