- عضویت
- 2015/04/15
- ارسالی ها
- 86,552
- امتیاز واکنش
- 46,640
- امتیاز
- 1,242
دوشم ز قبله روی بر آن آستانه بود
اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود
در سر می صبوحی و در دیدهها خمـار
جان بی لب تو تشنه جام شبانه بود
دل بود و آه و ناله بر آن در کشید باز
چون شمع جان سوخته خود در میانه بود
از خال و عارض تو فتادم ببند زلف
مرغی که شد بدام سبب آب و دانه بود
جانم ز زخم غمزه به چشم تو می گریخت
از خستگیش میل به بیمار خانه بود
چون در سخن شد آن لب شیرین شکر فشان
در گوشها حکایت شیرین فسانه بود
القصه زین فسانه مراد دل کمال
شرح غم تو بود و دگرها بهانه بود
اشکم ز دیده سوی درت هم روانه بود
در سر می صبوحی و در دیدهها خمـار
جان بی لب تو تشنه جام شبانه بود
دل بود و آه و ناله بر آن در کشید باز
چون شمع جان سوخته خود در میانه بود
از خال و عارض تو فتادم ببند زلف
مرغی که شد بدام سبب آب و دانه بود
جانم ز زخم غمزه به چشم تو می گریخت
از خستگیش میل به بیمار خانه بود
چون در سخن شد آن لب شیرین شکر فشان
در گوشها حکایت شیرین فسانه بود
القصه زین فسانه مراد دل کمال
شرح غم تو بود و دگرها بهانه بود