متون ادبی کهن غزليات کمال‌الدین اسماعیل

Diba

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2015/04/15
ارسالی ها
86,552
امتیاز واکنش
46,640
امتیاز
1,242
دمید صبح، چه خسبی چو بخت من برخیز؟

بساز چنگ و برآور خروش رستاخیز

ببوی باده بر آمیز نکهت گل را

که شب بروز بر آمیخت صبح رنگ آمیز

مرا ز مـسـ*ـتی دست قدح ستان بنماند

بدت خویش قدح را بحلق من در ریز

بجام باده فرو برسرم وگر ترسی

که غرقه گردم، زلفت بست دست آویز

محیط چرخ دخانیست، چشم ازو فکن

بسیط خاک غباریست، از سرش برخیز

نه آسمانی، با ما زمان زمان بمگرد

نه روزگاری ،با ما نفس نفس مستیز

بدست رطل گران دادیم باوّل بار

بپای مـسـ*ـتی اگر مردی از سرم مگریز

ترا که گفت که چون روزگار هر ساعت

بلا چون ریگ بغربال چرخ بر من بیز؟
 
  • پیشنهادات
  • Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    ای ز روی تو آب بر آتش

    دل ریشم متاب بر آتش

    ای زرشک خط تو چون خط تو

    جگر مشک ناب بر آتش

    بجز از خال و چهرة تو زدود

    من ندیدم حباب بر آتش

    بر رخت دل چرا نهم خیره؟

    دل نباشد صواب بر آتش

    لطف تو غالبست بر خشمت

    زانکه چیرست آب بر آتش

    زلف هندوی تو بسان منست

    ساخته جای خواب بر آتش

    لیک من ساکنم بیاد تو ، او

    میکند اضطراب بر آتش

    زانک ب خون بیگناهان ریخت

    میکنندش عذاب بر آتش

    گفتمش: چشم تو چرا فکند

    این دل پر ز تاب بر آتش؟

    گفت: آری بنزد بیماران

    رسم باشد کباب بر آتش
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زهی مالیده رویت لاله را گوش

    بما میزد زهی خطّ و بنا گوش

    لب لعل تو هر دم عاشقانرا

    پر از گوهر کند چون چشمها گوش

    شود شیرین دهان تلخ کوشم

    گرم باشد حدیثی از تو فاگوش

    کشم در حلقۀ زلف تو هر دم

    گرفته عقل و صبر و هوش را گوش

    قدی چون سرو داری راستی را

    که هستم از میان جان دعا گوش

    من از غم ناله در بسته چو بلبل

    دراگنده تو چون گل از حفاگوش

    بگریه گوشمال چشم دادم

    که از چشمت چرا دارد وفا گوش؟

    برقص آید دل اندر سینۀ من

    چو آواز توام آید فراگوش

    ندارد بی جمالت دیده آبی

    نباشد بی سماعت با نواگوش

    بقصد جان خلقی چشم مستت

    کمان ابروان آورده تا گوش

    ز خطّ تو مثال از بنده فرمان

    ز زلفت حلقه یی وز جان ما گوش

    بمن چشم خمارینت چه بگذاشت

    بعشق اندر ، زبان یا چشم یا گوش

    ز تو این چشم دارم کز سر لطف

    دلم را داری از بهر خدا گوش
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    مکن بر من ستم جانا از ین بیش

    بکارت می نیاید به بیندیش

    لبت خون می چکاند از دل من

    نمک خون آورد پیوسته از ریش

    مرا دل خود ز جور چرخ ریشست

    تو بیهوده نمک بر ریش مپریش

    بخون زندگانی تشنه ام زانک

    که سیر آمد دلم از هستی خویش

    ازین پس دست ما و دامن صبر

    ببینم تا چه خواهد آمدن پیش

    همی یکسان نماند کار گیتی

    گهی نوشست کار او و گـه نیش

    بصبر احوال دیگر گون شود هم

    کسی باید که دارد صبر ازین بیش

    ز تو روزی بکام دل رسم لیک

    بخون دل بر آید کار درویش
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گشت آشکاره راز دلم بر زبان اشک

    از چشم خلق ازآن بفتاد بسان اشک

    افگنده پاره پاره دلم در دهادن خلق

    زان پاره پاره می نهمش در دهادن اشک

    بردوختست چشم من از خواب تا کشید

    در تار سوزن مژه از ریسمان اشک

    زانکه که گشت سینۀ من منزل غمت

    می نگسلد ز دان من کاروان اشک

    صفراویت رنگ رخان در فراق او

    از بهر آن همی دهمش ناردان اشک

    چون ناردانه یی که در او استخوان بود

    پنهان شدست شخص من اندر میان اشک

    زان هر زمان بروی درآید سرشک من

    کز دست اختیار برون شد عنان اشک

    تا بر رخت بنفشه و گلنار بردمید

    می بشکفت ز نرگس من ارغوان اشک

    دل درمیان اشک و تواندر میان دل

    پیداست رنگ چهرۀ توازنهان اشک

    خون دلم هدر شد از بس که هر زمان

    فتوی دهد بخون دل من زبان اشک

    هر گوشه یی که من بگریزم ز دست غم

    آرد غم تو پی بسرم بر نشان اشک
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گر من ز سوز عشق تو یک دم بر آوردم

    دود از نهاد گنبد اعظم بر آوردم

    گفتم بنالم از غم عشق تو پیش وصل

    هجرت رها نکرد که خوددم برآورم

    اشک سناره بر رخ گردون روان شود

    وقت سحر که آه دمادم برآورم

    از درد دل کند جگر روزگار خون

    فریادها که نیم شب از غم برآورم

    گر یک نفس زند دهنم جز بیاد تو

    حالی برآرمش درومحکم برآورم

    ور جز سوی تو مردم چشمم نظر کند

    رویش سیاه کرده بعالم برآورم

    گر چه امید وصل تو دورست از خرد

    من سربکوی بی خردی هم برآورم

    با بیخ درد در دل غمگین فرو برم

    یا شاخ کام از آن رخ خرّم برآورم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    تا دل اندر مهر دلبر بسته ام

    در بروی خوشدلی در بسته ام

    خوشدلم در عشق آن شیرین پسر

    زانکه دل در تنگ شکر بسته ام

    گر چه هستم چون کمر در بند او

    طرفها بنگر کزو بر بسته ام

    تا شدستم فتنه بر گلگون رخش

    عافیت را رخت بر خر بسته ام

    با دو چشمش کرد عبهر همسری

    خواب از آن بر چشم عبهر بسته ام

    تا بچشم او مگر باشم عزیز

    نقش روی خویش از زر بسته ام

    چون صراحی هر دمش خدمت کنم

    زان کمر پیشش چو ساغر بسته ام

    با لعب لعلش بسی کوشیده ام

    تا بجانی بـ..وسـ..ـه یی سر بسته ام

    گفتمش آن قامت و رخسار چیست؟

    گفت: مه را بر صنوبر بسته ام

    گر ز عشقش جان برم خونم بریز

    وین گرو صد بار دیگر بسته ام
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    زان شب که با تو دست در آغـ*ـوش کرده ام

    یکباره ترک صبر و دل و هوش کرده ام

    هرچ آن نه عشق تست ببازی دانة گهر

    هرچ آن نه یادتست فراموش کرده ام

    در چشم من شدست یکی دانة گهر

    هر نکته یی که از دهنت گوش کرده ام

    خالی شده دماغ من از مـسـ*ـتی و خمـار

    زان باده ها که از لب تو نوش کرده ام

    بر چرخ می رسید خروش دل از فراق

    او را بوعده های تو خاموش کرده ام

    از چشم نیم خواب تو امروز روشنست

    آن ناله ها که من ز غمت دوش کرده ام

    دستم که زیر سنگ فراقست هر شبی

    تا روز با غم تو در آغـ*ـوش کرده ام

    پرسیدم از دلم که چرا دوری از برم؟

    گفتا که خوفرا رخ نیکوش کرده ام
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    من چو بچۀ مهر تو بشکستم

    وز دست غم تو بی وفا جستم

    فارغ شدم و زبان بد گویان

    بر خود چو در وصال تو بستم

    از آمدنت طمع چو ببریدم

    از محنت انتظار وارستم

    گر دست بشستم از تو جایش بود

    کز دست تو خون بخون بسی شستم

    صد بار مرا شکست عهد تو

    من عهد تو هیچ بار نشکتم

    سر رشتۀ جور و ناز بگسستی

    من نیز امید از تو بگسستم

    هستت دگری بجای من، آری

    شک نیست که من بجای آن هستم

    لخـ*ـتی بدویدم از قفای تو

    چون مانده شدم ز پای بنشستم

    گر با سر مهر تو شوم دیگر

    شاید که نهی نگار بر دستم
     

    Diba

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2015/04/15
    ارسالی ها
    86,552
    امتیاز واکنش
    46,640
    امتیاز
    1,242
    گر ترا گویم که عاشق نیستم

    یا ز جان یار موافق نیستم

    از منت باور مبادا این سخن

    زانک در این قول صادق نیستم

    عاشقم، عاشق، بآواز بلند

    پس که باشم من که عاشق نیستم؟

    تو بحسن افزونی از عذرا و من

    در غم تو کم ز وامق نیستم

    عشق تو یکچند می کردم نهان

    زانکه دانستم که لایق نیستم

    آشکارا کردم اکنون راز خویش

    وندرین دعوی منافق نیستم

    هر که در عالم ترا عاشق شدند

    من به از چندین خلایق نیستم
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا