_حوصلهی آدمها را ندارم!
حوصلهی انکرالاصواتی که از موبایلهایشان پخش میکنند، حوصلهی شصت ثانیههای آبکی اینستاگرامی که قهقههشان را به آسمان میبرد. حوصلهی سیگارهایی که چسدود میکنند. حوصله ندارم بنشینم ور یکی و طرف هی زور بزند سر صحبت را باز کند و ماجرای بامزه و جالبی تعریف کند، از اول تا...
غزل شماره ۱
ای رستخیز ناگهان وی رحمت بیمنتها
ای آتشی افروخته در بیشه اندیشهها
امروز خندان آمدی مفتاح زندان آمدی
بر مستمندان آمدی چون بخشش و فضل خدا
خورشید را حاجب تویی اومید را واجب تویی
مطلب تویی طالب تویی هم منتها هم مبتدا
در سـ*ـینهها برخاسته اندیشه را آراسته
هم خویش حاجت خواسته هم خویشتن...
تبارک الله ازین جنبش نسیم صبا
که لطف صنعت او از کجاست تابکجا!
شدست سبزه همه تن زبان بشکر بهار
که بهر تر بیت از خاک بر گرفت او را
بسوی دیده و دل تحفه ها فرستادند
مجاهزان طبیعت بدست نشو و نما
کشید دست صبا پای آب در زنجیر
گرفت پشت زمین روی لاله در دیبا
بنیم جرعه که از ساغر هوا بکشید
نهاد...
چه شب هایی را بی تو سر کردم
و تنها چیزی که از خود باقی گزاشته بودی
یک مشت خاطره است:)
***
میدونی خیلیا بر این باورن که ادمای عاشق فقط ادعان
ینی اونی که اینو گفته خودشم ادعاست؟
میفهمی دلتنگی که اکنون در وجود من است چیست؟
خیر معلوم است که نه
تو اصلا درکی از وجود من نداشتی و همه اش پوچ بود و البته هنوز هم نداری...
حتی نمیدانی من کیستم که اینگونه دلتنگت میشوم پرنده ی رفتی ام
که اینگونه برایت جان میدهم و به یادت اشک ها میریزم
جهان دانش و معنی ، شهاب الدّین تویی آنکس
که چشم عقل کم بیند ، چو تو بسیار دانی را
ز رای سالخوردت دان ، شکوه بخت برنایت
مربّی آنچنان پیری، سزد چونین را
زقحط مردمی عالم ، چنان شد خشک لب تا لب
که الّا در ثنای تو ، ندیدم تر زبانی را
چو کلک نقشبند تو ، بصنعت دست بگشاید
تو پنداری نهفتستی بلب در...
خیز در ده نوشید*نی گلگون را
شادی اندرون و بیرون را
آن چنان مـسـ*ـت کن ز باده مرا
که ندانم ز کوه هامون را
چون ز باده سرم شود گردان
نارم اندر شمار گردون را
خون من خورد چرخ ساغر شکل
باز خواهم ز ساغر آن خون را
جرعه بر خاک ریز بیشترک
مـسـ*ـت گردان دماغ قارون را
تا ز شادیّ آن بر اندازد
از دل خلق گنج...
آنکه دل در هـ*ـوس روز وصال است او را
خواب شب در سر اگر هست خیال است او را
دل ز چشمش چه شد ار کرد سوال نظری
چون نظرهاست در آن جای سوال است او را
خال ل*ب*هاش به خون دل صاحب نظران
تشنه از چیست چو در پیش زلال است او را
دل بیمار من از دال و الف خالی نیست
تا قد چون الف و زلف چو دال است او را
به جگر...
لله الحمد قبل کل کلام
بصفات الجلال والاکرام
حمد او تاج تارک سخن است
صدر هر نامه نو و کهن است
خامه چون تاج نامه آراید
درة التاج نام او شاید
الله الله چه طرفه نامست این
ورد دل حرز جان تمامست این
پنج حرف است بس شگرف این اسم
پیش گنج نهان ذات طلسم
از یدالله چو پنجه اند این پنج
زان گرانمایه...
به نام خدایی که روز نخست
به پیمانهام کرد پیمان درست
زد از داغ سودا گلی بر سرم
می عشق خود ریخت در ساغرم
ز پیمانه زد طبل بر بام دل
می معرفت ریخت در جام دل
دویی را ز دیر و حرم دور کرد
خرابات را بیت معمور کرد
به یادش نوای نی آوازه یافت
نفس دم به دم زو دم تازه یافت
به ذکرش گل و لاله در باغ...
بسم اللّه الرّحمن الرّحیم
حمد و سپاس بیقیاس خداوندی را که اِشراقِ آفتابِ اُلوهیّتِ او، در هر ذرّه صدهزار حکمت نصیب کرد که (وَاِنْ مِنْ شیءٍ اِلّا وَ عِنْدَنا خَزائِنُهُ وَ ما نُنَزِّلُهُ اِلّا بّقَدَرٍ مَعْلوم) مَلِکی که از یک ذرّهٔ صُنعِ او که بتافت در هر جزوی از اجزاءِ کاینات صد هزار عقلِ...
وصلتنامه عطار
ابتدا کردم بنام کردگار
خالق هفت و شش و پنج و چهار
آن خداوندی که هستی ذات اوست
هر دو عالم مصحف آیات اوست
آن خداوندی که آدم را ز خاک
آفرید و داد او را جان پاک
بعد از آنش گفت بحر جود باش
چون ملایک ساجد و مسجود باش
خالق اعظم که آدم را ز بود
هر یکی را در لباسی وا نمود
عرش...