متون ادبی کهن هفت اورنگ

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
لله الحمد قبل کل کلام

بصفات الجلال والاکرام

حمد او تاج تارک سخن است

صدر هر نامه نو و کهن است

خامه چون تاج نامه آراید

درة التاج نام او شاید

الله الله چه طرفه نامست این

ورد دل حرز جان تمامست این

پنج حرف است بس شگرف این اسم

پیش گنج نهان ذات طلسم

از یدالله چو پنجه اند این پنج

زان گرانمایه گنج گوهر سنج

دیو را گو بمالش تو شتافت

جز بدین پنج پنجه نتوان تافت

از پس این حروف فرخ فال

جلوه گر صد هزار نعمت کمال

خامه آن را چو مردم دیده

جامه مشک رنگ پوشیده

زیر مشکین شعار یک یک حرف

خفته حوران قاصرات الطرف

دو الف زو به راستی دو گواه

کرده روشن به سر وحدت راه

یکی از فتحه فتح باب فتوح

کرده در منظر مروح روح

وان دگر داده از سکون تسکین

دل و جان را به مکمن تمکین

از دو لامش گرفته قوت و قوت

از یکی ملک از آن دگر ملکوت

لام ساکن به ملک اشارت دان

وان دگر زان دگر عبارت دان

ملک فی نفسه بود ساکن

نیست جنبش در او ازو ممکن

جنبشی کافکند بر او سایه

ملکوتش دهد در آن مایه

شکل تشدیدشان که شانه وش است

عظم الله شأنه چه خوش است

چون یکی زان دو لام شد مدغم

در دگر چون دو گیسوی در هم

بر سر آن شانه سه دندانه

می زند هر دو را به هم شانه

ها که دال است بر هویت ذات

متعاقب بود بر او حرکات

حرکت چون سکون بر او جاری

و او به ذات خود از همه عاری

هیچ وقت از همه مجرد نیست

لیک با هیچ یک مقید نیست

رود این حرف در همه آنات

بر نفس های جمله حیوانات

همه او را بدین نفس ذاکر

گر ازو غایبند و گر حاضر

اسم ذات اولا همینها بود

لام تعریف و اختصاص فزود

چون شد اشباع کرده فتحه لام

با الف شد حروف اسم تمام

چیست تخصیص را سبب یعنی

دو جهان خاص اوست و او مولی

سر تعریف آنکه بشتابی

تا کمال شناخت دریابی

شرح اشباع فتحه آنکه مدام

شد در این اسم درج فتح تمام

کم کسی از زبان به کام رسد

ور رسد زین خجسته نام رسد

هر که زین اسم بهره مند بود

بهره او همین بسند بود

شرح این نی ز دیو مردم پرس

از قل الله ثم ذرهم پرس

بس بود پیش صاحب معنی

حسبی الله گواه این دعوی
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جل من لااله الا هو

    لا تقل کیف هو و لا ما هو

    کل فی نعت ذاته الالسن

    حار فی نور و جهه الأعین

    لمعات جمال او ظاهر

    سبحات جلال او قاهر

    فیض لطفش چو نورپاش شود

    تف قهرش چو دور باش شود

    هر چه مفهوم عقل و ادراک است

    ساحت قدس او ازان پاک شود

    قدس ذاتش چو برتر از کیف است

    کیف هو گفتن اندر او حیف است

    چون نه نوع آمد و نه جنس او را

    پس چه معنی سئوال ما هو را

    ما و هو چیست لا و هو می گوی

    راه ازین لا و هو بدو می جوی

    لا و هو هر دو نفی و اثباتند

    نافی غیر و مثبت ذاتند

    چند از این غافلی و گمراهی

    لا و هو ورد خود کن ای لاهی

    تا دهد لا و هوت قوت و قوت

    ببرد تا سرادق لاهوت

    به هوا و هـ*ـوس در او نرسی

    تا ز لا نگذری به هو نرسی

    هو کفایت ز غیب ذات شناس

    مکنش بر دگر ذوات قیاس

    هیچ ذاتی به ذات او نرسد

    عقل کل در صفات او نرسد

    این چه مجد و بهاست سبحانه

    وین چه عز ما اعز سلطانه

    ای همه قدسیان قدوسی

    گرد کوی تو در زمین بوسی

    دو جهان جلوه گاه وحدت تو

    شهد الله گواه وحدت تو

    هم مقر گفته با تو هم جاحد

    لمن الملک لله الواحد

    پرتو روی توست از همه سو

    همه را رو به توست از همه رو

    همه در راه و راه می جویند

    از غمت آه آه می گویند

    مبتدی در ره تو مویه کنان

    نعره اهدناالصراط زنان

    منتهی در سجود بین یدیک

    گفته کیف الطریق رب الیک

    بنما ره که طالب راهیم

    ره به سوی تو از تو می خواهیم

    قطع این ره به راه پیمایی

    کی توان کرد دگر تو ننمایی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    دوربینان بارگاه الست

    بیش ازین پی نبرده اند که هست

    ذات پاکش ز چونی و چندی

    هستی ساده از نشانمندی

    در مکین و مکان چه فوق و چه تحت

    وحدتی ساذج است و هستی بحت

    وحدتی گشته کثرتش طاری

    در همه ساری از همه عاری

    از حدود تعلقات برون

    وز قیود تعینات مصون

    نه به دام قیود صید شده

    نه به اطلاق نیز قید شده

    هم مقید خود است و هم مطلق

    گـه ز باطل نموده گاه از حق

    قید او سازوار با اطلاق

    زهرش آمیزگار با تریاق

    اوست مغز جهان جهان همه پوست

    خود چه مغز و چه پوست چون همه اوست

    بود کل جهان در او مستور

    کرد در کل به ذات خویش ظهور

    کل در او عین اوست او در کل

    عین کل همچو آب اندر گل

    آب در گل گل است و گل در آب

    عین آب این دقیقه را دریاب

    برتر است این سخن ز درک فهوم

    کی شود درک جز به ترک رسوم

    نرسد کس بدین به بوالهوسی

    بگذر از اسم و رسم تا برسی

    عقل بگذار کان عقیله توست

    دانه مکر و دام حیله توست

    عقل جز وی درین نشیمن کسب

    بهر آداب بندگیست فحسب

    به دلیل علیل و فکر سقیم

    کی شناسد صفات و ذات قدیم

    بوریا باف اگر چه بشکافد

    مو به صنعت حریر چون بافد؟
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    وصف حق حق به خود تواند گفت

    این گهر را خرد نداند سفت

    شرح اوصاف ذات او ده ازو

    کس نداند صفات او به ازو

    هر چه خود را به آن کند توصیف

    مکنش بر خلاف آن تعریف

    وانچه خود را ازان کند تقدیس

    تو در اثبات آن مکن تلبیس

    نه به تنزیه شو چنان مشغوف

    که به نفی صفت شوی موصوف

    نه به تشبیه آنچنان مایل

    که به جسم و جهت شوی قایل

    هر چه تقدیس ذات و تنزیه است

    وانچه مشعر به نفی تشبیه است

    مرجع آن بود تجرد ذات

    از تلبس به مقتضای صفات

    هر چه تشبیه باشد و تحدید

    وانچه مبنی ز حصر یا تقیید

    منشاء آن بود تلبس عین

    به ظهور از ملابس کونین

    گر تو ز اربـاب ذوق و ادراکی

    وز تقید به یک طرف پاکی

    می کن اینسان که کردمت تنبیه

    جمع تنزیه را مع التشبیه

    هر یکی را به جای او می دار

    چشم بر مقتضای او می دار

    در صفت های حق مشو یک چشم

    می گشا سوی هر یک اندک چشم

    می کن از شر اعور دجال

    استعاذت در اکثر احوال

    معتدل شو که هر که اهل دل است

    در جمیع امور معتدل است

    وسط آمد محل عز و شرف

    به وسط روی نه ز هر دو طرف

    تا رساند تو را به فر و بها

    حکم خیرالامور اوسطها
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ای ظهور تو با بطون دمساز

    وی بروز تو با کمون همراز

    احدی لیک مرجع اعداد

    واحدی لیک مجمع اضداد

    اولی و تو را بدایت نی

    آخری و تو را نهایت نی

    ظاهری با کمال یکتایی

    باطنی با وفور پیدایی

    ایمنی از تغیر و تبدیل

    فارغی از تحیز و تحویل

    ذات تو در سرادقات جلال

    از ازل تا ابد به یک منوال

    بر تو کس نیست آمر و ناهی

    همه آن می کنی که می خواهی

    نه عطای تو را خطا مانع

    نه بلای تو را ولادافع

    بر خطا پیشگان عطای تو دام

    با ولاشیوگان بلای تو کام

    دام چه بود فریب جاه و جمال

    کام چه بود نوید قرب و وصال

    ای جهانی به کام از در تو

    کام خواهم نه دام از در تو

    دمبدم در رهم منه دامی

    تا پی کام خود زنم گامی

    به جوار خودم رهی بنمای

    در حریم دلم دری بگشای

    غایب از من مرا حضوری بخش

    به سروری رسان و نوری بخش

    ای بس آتش پرست باد به دست

    کرده عمری به خاک دیر نشست

    بوده با هیمه سالها همپشت

    تا برافروزد آتش زردشت

    کرده در خدمت مغان هر دم

    قد چو عودالصلیب ترسا خم

    رویش از آتش کنشت سیاه

    خویش از فعلهای زشت تباه

    نه همین روی و رای تیره ازو

    پای تا سر به یک وتیره ازو

    ناگهان برق رحمتی جسته

    دلش از کفر و تیرگی رسته

    گشته با جذبه عنایت خاص

    مرغ جانش ز دام شرک خلاص

    گر چه هستم به قید هستی بند

    هم به تو بر تو می دهم سوگند

    که مرا آنچنان یکی انگار

    در دلم ظلمت شکی مگذار

    رخت در دار ملک دینم نه

    جای در کشور یقینم ده

    هر چه غیر از تو زان نفورم کن

    پای تا فرق غرق نورم کن

    دیده ای ده سزای دیدارت

    جانی آرام جای اسرارت

    چند باشم ز خود پرستی خویش

    بند در تنگنای هستی خویش

    وارهانم ز ننگ این تنگی

    برسانم به رنگ بیرنگی

    می پرد مرغ همتم گستاخ

    در ریاض امید شاخ به شاخ

    که ز بام تو دانه ای چینم

    یا ز نامت نشانه ای بینم

    پیش ازان کز جهان ببندم بار

    ز افسر فقر سربلندم دار

    سوی تو بارها شتافته ام

    بار جز بار دل نیافته ام

    چون شد از بار دل گرانم پشت

    حلقه شد چون دم سگانم پشت

    خود گرفتم که از سگان بترم

    مکن از حلقه سگان بدرم

    من که باشم که با تو در بن غار

    همچو اصحاب کهف باشم یار

    کی خورم باک اگر نشینم پس

    از صف دوستان نه اینم بس

    که چو سگ گر چه پر شر و شینم

    بر درت باسط الذراعینم

    بود عمرم سفید طوماری

    در کف همچو من سیه کاری

    از برای سواد آن نامه

    دل من محبره زبان خامه

    روزگاری در آن قلم زده ام

    از خطا و خلل رقم زده ام

    کس نیابد در او نبشته خطی

    که نه در ضمن آن بود سخطی

    نیست حرفی در او مصون ز عوج

    چون الف بلکه کاف وش همه کج

    ای که پیش تو راز پنهانم

    آشکار است تا به کی خوانم

    بر تو این نامه پریشانی

    چون تو حرفا به حرف می دانی

    چون کند دست قهرمان اجل

    طی این نامه خطا و خلل

    ز آب عفوش ورق بشوی نخست

    پس به کلک کرم که در کف توست

    بهر آزادیم برات نویس

    وز خطاها خط نجات نویس

    مپسندم ازان صحیفه خجل

    یوم نطوی السما کطی سجل
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جامی از گفتگو ببند زبان

    هیچ سودی ندیده چند زیان

    پای کش در گلیم گوشه خویش

    دست بگشا به کسب توشه خویش

    شیوه گوشه گیری از سر گیر

    گوشه دامن پیمبر گیر

    روی دل در بقای سرمد باش

    نقد جان زیر پای احمد باش

    قایدالخلق بالهدی والعون

    شاه لولاک ما خلقت الکون

    نقد یثرب سلاله بطحا

    امی لوح خوان ما اوحی

    فیض ام الکتاب پروردش

    لقب امی خدای ازان کردش

    لوح تعلیم ناگرفته به بر

    همه ز اسرار لوح داده خبر

    قلم و لوح بودش اندر مشت

    زان نفرسودش از قلم انگشت

    آنکه شوق قمر کند چو قلم

    به قلم گر نبرد دست چه غم

    از گنه شست دفتر همه پاک

    ورقی گر سیه نکرد چه باک

    بر خط اوست انس و جان را سر

    گر نخواند خطی ازان چه خطر

    داشت از در دهانش درجی پر

    واندر آن درج درج سی و دو در

    بود عقد صحیح لیک در آن

    کسری افکند سنگ بدگهران

    بود نعلش سهیل رخشنده

    سنگ را رنگ لعل بخشنده

    چون سهیلش رفیق سنگ آمد

    سنگ در دم عقیق رنگ آمد

    سنگکی کم ز مهره تسبیح

    در کفش سبحه خوان به لفظ فصیح

    وان فصیحان دل سیه چون سنگ

    در خموشی ز نعت او یکرنگ

    معده سنگین نخواست چون ز طعام

    بر شکم سنگ بسته داشت مدام

    نه که او بود کان نقد وجود

    کان بی سنگ چون تواند بود

    شرح خلقش که خلق از آن عاجز

    کی کما ینبغی توان هرگز

    محمدت چون بلانهایه ز حق

    یافت شد نام او ازان مشتق

    می نماید به چشم عقل سلیم

    حرف هایش عیان میان دو میم

    چون رخ حور کز کناره آن

    گشته پیدا دو گوشواره آن

    یا دو حلقه ز عنبرین مویش

    آشکار از دو جانب رویش

    دال آن کز همه فرود نشست

    دل بنازش گرفته بر سر دست

    آمد «الحمد» اول قرآن

    پس «الف لام میم » از پی آن

    یعنی الحمد را بخوان اول

    ساز الف لام از و به میم بدل

    تا که حاصل شود بدین تبدیل

    نام او در بدایت تنزیل

    چون شد این نام آن خجسته اثر

    می دهد ذلک الکتاب خبر

    که مسمای اوست فی الواقع

    مظهر کل و نسخه جامع

    ثبت در وی به لون بی لونی

    کلمات الهی و کونی

    جان او موج خیز علم و یقین

    سر لاریب فیه اینست این

    بود هم بحر مکرمت هم کان

    گوهرش کان خلقه القرآن

    قم فانذر حدیث قامت او

    قاستقم شرح استقامت او

    صبح رویش ز والضحی اوضح

    منشرح صدرش از الم نشرح

    کحل ما زاغ سرمه بصرش

    ما طغی وصف پاکی نظرش

    پایه ارتقاش ثم دنا

    ذروه اعتلاش او ادنی

    جعبه تیر ما رمیت کفش

    چشم تنگ سیه دلان هدفش

    رانده بالا ز همت والا

    رخش اسری بعبده لیلا

    وصف خلق کسی که قرآن است

    خلق را نعت او چه امکان است

    لاجرم معترف به عجز و قصور

    می فرستم تحیتی از دور

    لست اهدی سوی الصلاة الیه

    یا مفیض الوجود صل علیه

    و علی اله و اصحابه

    وارثی علمه و آدابه
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جامی از گفتگو ببند زبان

    هیچ سودی ندیده چند زیان

    پای کش در گلیم گوشه خویش

    دست بگشا به کسب توشه خویش

    شیوه گوشه گیری از سر گیر

    گوشه دامن پیمبر گیر

    روی دل در بقای سرمد باش

    نقد جان زیر پای احمد باش

    قایدالخلق بالهدی والعون

    شاه لولاک ما خلقت الکون

    نقد یثرب سلاله بطحا

    امی لوح خوان ما اوحی

    فیض ام الکتاب پروردش

    لقب امی خدای ازان کردش

    لوح تعلیم ناگرفته به بر

    همه ز اسرار لوح داده خبر

    قلم و لوح بودش اندر مشت

    زان نفرسودش از قلم انگشت

    آنکه شوق قمر کند چو قلم

    به قلم گر نبرد دست چه غم

    از گنه شست دفتر همه پاک

    ورقی گر سیه نکرد چه باک

    بر خط اوست انس و جان را سر

    گر نخواند خطی ازان چه خطر

    داشت از در دهانش درجی پر

    واندر آن درج درج سی و دو در

    بود عقد صحیح لیک در آن

    کسری افکند سنگ بدگهران

    بود نعلش سهیل رخشنده

    سنگ را رنگ لعل بخشنده

    چون سهیلش رفیق سنگ آمد

    سنگ در دم عقیق رنگ آمد

    سنگکی کم ز مهره تسبیح

    در کفش سبحه خوان به لفظ فصیح

    وان فصیحان دل سیه چون سنگ

    در خموشی ز نعت او یکرنگ

    معده سنگین نخواست چون ز طعام

    بر شکم سنگ بسته داشت مدام

    نه که او بود کان نقد وجود

    کان بی سنگ چون تواند بود

    شرح خلقش که خلق از آن عاجز

    کی کما ینبغی توان هرگز

    محمدت چون بلانهایه ز حق

    یافت شد نام او ازان مشتق

    می نماید به چشم عقل سلیم

    حرف هایش عیان میان دو میم

    چون رخ حور کز کناره آن

    گشته پیدا دو گوشواره آن

    یا دو حلقه ز عنبرین مویش

    آشکار از دو جانب رویش

    دال آن کز همه فرود نشست

    دل بنازش گرفته بر سر دست

    آمد «الحمد» اول قرآن

    پس «الف لام میم » از پی آن

    یعنی الحمد را بخوان اول

    ساز الف لام از و به میم بدل

    تا که حاصل شود بدین تبدیل

    نام او در بدایت تنزیل

    چون شد این نام آن خجسته اثر

    می دهد ذلک الکتاب خبر

    که مسمای اوست فی الواقع

    مظهر کل و نسخه جامع

    ثبت در وی به لون بی لونی

    کلمات الهی و کونی

    جان او موج خیز علم و یقین

    سر لاریب فیه اینست این

    بود هم بحر مکرمت هم کان

    گوهرش کان خلقه القرآن

    قم فانذر حدیث قامت او

    قاستقم شرح استقامت او

    صبح رویش ز والضحی اوضح

    منشرح صدرش از الم نشرح

    کحل ما زاغ سرمه بصرش

    ما طغی وصف پاکی نظرش

    پایه ارتقاش ثم دنا

    ذروه اعتلاش او ادنی

    جعبه تیر ما رمیت کفش

    چشم تنگ سیه دلان هدفش

    رانده بالا ز همت والا

    رخش اسری بعبده لیلا

    وصف خلق کسی که قرآن است

    خلق را نعت او چه امکان است

    لاجرم معترف به عجز و قصور

    می فرستم تحیتی از دور

    لست اهدی سوی الصلاة الیه

    یا مفیض الوجود صل علیه

    و علی اله و اصحابه

    وارثی علمه و آدابه
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    حق چو داد از پی اطیعواالله

    به اطیعواالرسول ما را راه

    حرف دیگر نزد به لوح بیان

    جز اولواالامر منکم از پی آن

    چون اولواالامر ساخت پیرایه

    شرع و دین با نبی ست همسایه

    بلکه حق راست سایه ممدود

    واندر آن سایه عالمی خوشنود

    خلق را عدل شاه دین پرور

    سایه فضل حق بود بر سر

    خاصه این شهریار عالی رای

    کش بود بر سر اعالی پای

    تاجداران مسند تمکین

    جمله ظل اللاه ند فی الارضین

    لیک ظل مطابق کامل

    نیست جز شاه مفضل عادل

    گوهر افسر سرافرازی

    قبله مقبلان ابوالغازی

    شاه سلطان حسین آن که ببست

    چرخ را عدلش از تعدی دست

    حق تعالی ز فیض لطف و جمال

    بهر اظهار کبریا و جلال

    ساخت آیینه و بداد جلا

    منعکس شد در او صفا علا

    دید در وی خرد به نور قدم

    سلطنت را قرین حسن شیم

    داد نامش ازین دو اسم شگرف

    درج در وی رموز حرف به حرف

    بر سر اسنان سین او زده وصف

    شرف کاخ دولت است و شرف

    جعد لامش چو زلف خوبان خم

    بر لوای ظفر بود پرچم

    طا که هست از عطای شه حرفی

    بست حاتم به جود ازان طرفی

    دهر چون طائیش لقب کرده ست

    شد معین کزان سبب کرده ست

    هست در ضمن این سه حرف دفین

    نقد اسماء تسعه و تسعین

    الفش راستی ز نون برتر

    تیر فتح است بر کمان ظفر

    غنچه حاش نقد هشت نان

    سینش از شاخ سدره داده نشان

    یاش عشر است و شرع و عرش مجید

    از تقالیبش آمده ست پدید

    نون او نیم دایره ست به طبع

    سبقت آن را بر این دوایر سبع

    زیر این نه رواق مینا فام

    چون شود گفته این همایون نام

    آید از هر یکی به جای صدا

    خلدالله ملکه ابدا

    چرخ در خدمتش رضا جوی است

    بر در دولتش دعاگوی است

    تا سزای رضای او گردد

    گرد دولتسرای او گردد

    گر چه آمد ساپه او بسیار

    چون نجوم ثوابت و سیار

    چشم امید بر سپاهش نیست

    جز در حق امیدگاهش نیست

    گر رعیت و گر سپاه وی اند

    همه آسوده در پناه وی اند

    چون برآمد به عدل و جودش نام

    چشم دارم که در همین ایام

    گیرد از یمن طالع مسعود

    همه عالم چو مهدی موعود

    آنچنان کز ظلام ظلم و ضلال

    عرصه دهر بود مالامال

    نور عدلش ز مطلع احسان

    همه آفاق را رسد یکسان

    باز و تیهو شوند همبازی

    گرگ و آهو کشند همرازی

    پای رنگ ار درآید اندر سنگ

    دستگیری طمع کند ز پلنگ

    بس کند شیر شرزه از شر و شور

    خوارد از پنجه پشت و گردن گور

    بوم بر وصل روز یابد دست

    شب پره گردد آفتاب پرست

    طی شود زین بساط بوقلمون

    صورت اختلاف گوناگون

    همه اضداد سازگار شوند

    یکدگر را معین و یار شوند

    ظلم ازین کارگه ببندد رخت

    کار بر اهل ظلم گردد سخت

    چون بود لفظ سیم گاه رقم

    پیش اهل قلم شبیه ستم

    جود او سیم را براندازد

    گنج ها را ازان بپردازد

    پر کند از نواله های نوال

    شکم حرص و معده آمال

    مستحق ناکشیده ذل طمع

    جوع آزش رسد به حد شبع

    سایل از جست و جو بیاساید

    روزیش بی سؤال پیش آید

    سازد القصه فر دولت شاه

    کارها را به موجب دلخواه

    دولت شاه جان فرخنده ست

    که جهان زان چو تن بجان زنده ست

    باد آن جان همیشه پاینده

    زان جهان و جهانیان زنده
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ای به شاهی بلند آوازه

    کردی آیین خسروی تازه

    دل تو نقد عدل راست محک

    نیست چون دال و لام ازو منفک

    شد چو با عین عاطفت دل تو

    متصل عدل گشت حاصل تو

    حق ز شاهان به غیر عدل نخواست

    آسمان و زمین به عدل بپاست

    سلطنت خیمه ایست بس موزون

    کش بود راستی و عدل ستون

    گر نباشد ستون خیمه به جای

    چون بود خیمه بی ستون بر پای

    شاه باشد شبان و خلق همه

    رمه و گرگ آن رمه ظلمه

    بهر آنست های و هوی شبان

    تا بیابد رمه ز گرگ امان

    چون شبان سازگار گرگ بود

    رمه را آفتی بزرگ بود

    لطف با گرگ کار بیخرد است

    مرحمت بر رمه به جای خود است

    گرت افتد به مرحمت میلی

    رمه باشد به آن ز گرگ اولی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    روزی از روزها کلیم خدا

    که زدی گام در حریم وفا

    در شبانی به ره نهاد قدم

    بره ای کرد ناگه از رمه رم

    بره هر سو دوان و او در پی

    کرد بسیار کوه و هامون طی

    آخرش سست شد ز سختی رگ

    دست و پا سوده باز ماند ز تگ

    موسی او را گرفت و پیش نشاند

    اشک رحمت به روی خویش فشاند

    خوی او از غضب نگشت درشت

    نرم نرمش کشید دست به پشت

    کین رمیدن پی چه بود آخر

    زین دویدن تو را چه سود آخر

    کوشش من که در قفای تو بود

    نیز برای خود از برای تو بود

    گر تو را با تو واگذاشتمی

    لطف خویش از تو بازداشتمی

    بهر گرگ و پلنگ خون آشام

    طعمه چاشت می شدی یا شام

    آنگهش جا به گردن خود کرد

    عزم رفتن به سوی مقصد کرد

    چون ندیدش ز رنج قوت تن

    بار او را گرفت بر گردن

    نیست در وقت ناخوشی و خوشی

    هیچ کاری فزون ز بارکشی

    بارکش باش تا به روز شمار

    در سرای سرور یابی بار

    حق تعالی چو در شبانی او

    دید آیین مهربانی او

    گفت با قدسیان کروبی

    آن که خلقش بود بدین خوبی

    شاید ار قدر او بلند شود

    در جهان شاه ارجمند شود

    بر سر خلق سروریش دهند

    ره به کوی پیمبریش دهند

    همه در سایه اش بیاسایند

    سایه وش سر به پای او سایند
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    37
    بازدیدها
    1,718
    بالا