متون ادبی کهن هفت اورنگ

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
معنی لااله الاالله

آن بود پیش عارف آگاه

کانچه خوانند مشرکانش خدا

گر چه باشد ز فرط جهل و عما

نیست آن در حقیقت الا حق

که بود عین هستی مطلق

هر دو هستند فی الحقیقه یکی

نیست قطعا درین دقیقه شکی

در میان نسیت از کمال وفاق

فارقی جز تقید و اطلاق
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    می زند شیخ ما ز شور و شغب

    صیحه صبحگاه و هی هی شب

    حزب اوراد صبح می خواند

    خویش را حزب حق همی داند

    سر پر از کبر و دل پر از اعجاب

    روی در خلق و پشت بر محراب

    صف زده گردش از خران گله ای

    درفکنده به شهر ولوله ای

    چیست این شیخ ذکر می گوید

    لوث غفلت به ذکر می شوید

    ناگهان مردکی دوید از در

    کرده در گوش شیخ و یاران سر

    که فلان خواجه یا امیر رسید

    حضرت شیخ را محب و مرید

    شیخ و اصحاب ز دست شدند

    از نوشید*نی غرور مـسـ*ـت شدند

    ذکر را شد چنان بلند آهنگ

    که از آن مردم آمدند به تنگ

    گشت خشک از فغان سقف شکاف

    ذاکران را درون ز لب تا ناف

    آن یکی بر دهان کف آورده

    وز کف خود طپانچه ها خورده

    وان دگر جیب خرقه چاک زده

    دمبدم آه دردناک زده

    وان دگر یک به های های دروغ

    کرده آغاز گریه های دروغ

    گفته هر کس که دیده آن گریه

    هذه فریت بلا مریت

    خنکی چند کرده خود را گرم

    نه ز خالق نه از خلایق شرم

    شیخ چون ذکر را فرو آرد

    رو به میدان گفت و گو آرد

    سخن از کشف راند و الهام

    فرق گوید میان حال و مقام

    سر تجرید و نکته توحید

    گوید اما مشوب با تقلید

    او ز تحقیق دم زند اما

    رسم تقلید سازدش رسوا
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مرده لوزینه پز چو از کینه

    سازد از سیر حشو لوزینه

    شکل لوزینه می زند فریاد

    هستم از سیر و بوی او آزاد

    لیک حشوش به طعم گوید و بوی

    حشو لوزینه بین و حشو مگوی

    چون معارف به آخر انجامد

    شیخ از گفت و گو بیارامد

    مرده قوال را دهند آواز

    تا کند پرده سماع آغاز

    جنبد از گوشه ای بد آوازی

    نغمه سازی ترانه پردازی

    نغمه سازی که دف گرفته به چنگ

    آیدش نغمه خارج آهنگ

    بس که بلغم شود گلوگیرش

    سرفه آید به جای تحریرش

    حلقش از صوت پرخراش درد

    گردن ذوق را به اره برد

    قول قوال چون بدین منوال

    گرم شد جست صوفیی فی الحال

    دیگران هم موافقت کردند

    می ز جام موافقت خوردند

    یکی از چپ یکی ز راست دوان

    گردشان حلقه بسته پیر و جوان

    هیچ یک را به دل قبولی نه

    پای کوبان ولی اصولی نه

    همه بر بانگ نای و دف رقصان

    لیک رقصان به جانب نقصان
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    رقـ*ـص ناقص به سوی نقص بود

    جنبش کاملان نه رقـ*ـص بود

    می زند مرغ جانشان پر و بال

    تا رهد باز ازین حضیض وبال

    گر چه هر روز یک صدا و ندا

    به هوای سماع جسته ز جا

    آن یکی بر فلک کشیده ردی

    وان دگر رفته تا به تحت ثری

    آن یکی سوده سر به چرخ برین

    وان دگر رخت بـرده زیر زمین
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جغد مسکین نشسته پهلوی باز

    چون از آنجا دهندشان پرواز

    باز سازد ز قصر شه خانه

    جغد پرد به کنج ویرانه

    میل هر کس به سوی مسکن اوست

    روی هر مرغ در نشیمن اوست

    جوان به وقتی که مصحلت بینند

    صوفیان از سماع بنشینند

    خادم مطبخ آورد به میان

    بهر اطعام قوم سفره و خوان

    سفره ای از حرام مالامال

    همه چیزی در او به غیر حلال

    نانش از گندمی که شحنه شهر

    از فقیران ده گرفته به قهر

    گوشت زان گوسفند صحرایی

    که ربوده ست ترک یغمایی

    خود به حرمت از آنچه کردم فاش

    صد ره افزون دگر حوایج آش

    وجه حلوا و خرج پالوده

    داده تردامنان آلوده

    میوه از بوستان بیوه زنان

    کند زانجا به غصب میوه کنان

    شیخ و یاران او به خواهــش نـفس و آز

    چون به سفره کنند دست دراز

    زند آنسان شره بر ایشان راه

    که فرامش کنند بسم الله

    آن یکی را گرفته تلواسه

    که خورد بیشتر ز همکاسه

    لقمه را از شتاب کم خاید

    کار دندان به معده فرماید

    وان دگر یک نهفته می نگرد

    لقمه و چمچمه اش همی شمرد

    گر کند در حساب چمچه غلط

    گوید او را هزار گونه سقط

    کانچه کردی خلاف سنت بود

    توبه کن از خلاف سنت زود

    کند اظهار بخل و ضنت را

    لیک سازد بهانه سنت را

    می نهد آن دگر ز نفس دغل

    لقمه لقمه در آستین و بغـ*ـل

    که تبرک ز خوان درویشان

    می برم بهر خانه و خویشان

    هست این لقمه مایه برکات

    هر که این لقمه خورد یافت نجات

    باشد این مقتضای طبع خسیس

    لیک بر حاضران کند تلبیس

    چون شکم ز آش و نان بینبارند

    سفره را از میانه بردارند

    شیخ بهر فتوح زمره خاص

    فاتحه خواند آنگهی اخلاص

    لیکن آن فاتحه ز کبر و ریا

    نرود از بروتشان بالا

    باد انفاسشان ز نفس تباه

    چون نیابد به سوی بالا راه

    گند لعنت شود فرود آید

    سبلت و ریششان بیالاید

    چون که بنمود اذا طعمتم رو

    کار بندند امر فانتشروا

    همه با معده های آگنده

    همه با خاطر پراگنده

    شکم همچو طبل پیش نهند

    روی در خوابگاه خویش نهند

    نه ز انوار ذکرشان شرری

    نه ز حال سماعشان اثری

    حاصل ذکر درد گردن و سر

    اثر رقـ*ـص ضعف پشت و کمر

    اکلشان هم نتیجه تازه

    ندهد غیر خواب و خمیازه

    صحبت پاکشان ز صدق و وفاق

    مایه صد هزار کذب و نفاق

    روز دیگر ازین قیاس بگیر

    نیست حاجت که من کنم تقریر

    روز و شب کار این و پیشه چنین

    آه اگر بگذرد همیشه چنین

    نجنا رب من تدلسنا

    و قنا من شرور انفسنا

    ثم من سیئات اعمال

    انتشت من هنات احوال
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    وان دگر شیخ پیش خلق جهان

    کرده خود را علم به ذکر نهان

    چشم پوشیده لب فرو بسته

    نفس از حرف و صوت بگسسته

    پا به دامن کشیده سر در جیب

    یعنی افتاده ام به مکمن غیب

    پشت و پایی بر این جهان زده ام

    خیمه بر اوج لامکان زده ام

    گر فقیری ز دور جنبیده

    گفته با وی مرید دزدیده

    دور شو دور تا ز لجه راز

    جانب ساحلش نیاری باز

    شیخ بیچاره خود ز وهم و خیال

    غرق بحر امانی و آمال

    گاهی از فکر زن فتاده به بند

    گـه فرو مانده در غم فرزند

    گـه به فکر عمارت خانه

    خویشتن را گرفته مردانه

    گـه به دکان و تیم گشته گرو

    بهر تحصیل اجره در تگ و دو

    گـه به تخمین و ظن گرفته قیاس

    دخل حمام و آسیا و خراس

    گـه فرو رفته در چه کاریز

    ز آب آن غله کشته و پالیز

    گاهی از دست نفس بدفرمای

    از شریعت نهاده بیرون پای

    رفته از همت فرومایه

    در جوال خیال بی مایه

    بر زن و دخترش فکنده نظر

    هر یکی را جدا کشیده به بر

    دست بـرده به غبغب پسرش

    تا کند یک دو بـ..وسـ..ـه از شکرش

    او درین شغل و عالمی مغرور

    گو نشسته ست در مقام حضور

    قلب او ذاکر است و لب خاموش

    تا لبش آرمیده جان در جوش

    ذکر حق را نهفته می گوید

    راه دین را نهفته می پوید

    ذکر قلبی کند به صدق و صفا

    نه لسانی چون ذکر اهل ریا

    داد ازین ابلهان گمره داد

    منحرف از طریق عقل و سداد

    ذکر اینجا کدام وذاکر کیست

    بجز آمد شد خواطر چیست

    باطنی همچو خانه زنبور

    که کنندش فضولیان در شور

    هر زمان خاطری چو زنبوری

    که کشد نیش بر تن عوری

    می رسد زهرناک از چپ و راست

    می زند زخم خویش بی کم و کاست

    نه شعاری ز خلعت تقوا

    نه حصاری ز عصمت مولا

    می خورد زخم لیکن افسرده ست

    نیست آگه که زخم ها خورده ست

    بامدادان کز آفتاب نشور

    شود افسردگی ز جانش دور

    درد آن زخم ها پدید آید

    دل و جانش ز غم بفرساید

    پس نه ذکر است آنکه وسواس است

    نیست آن فربهی که آماس است

    ذکر اگر نیز هست جهر است آن

    نیست تریاق بلکه زهر است آن

    گر چه بسته دهان ز ذکر بلند

    نصب کرده بر آن نشانی چند

    چشم پوشیده و لب خاموش

    سرفکنده فرو به سـ*ـینه و دوش

    این سراسر فغان و فریاد است

    که مرا ذکر خفیه اوراد است

    روز تا شب به ذکر می کوشم

    ذکر حق را ز خلق می پوشم

    لیکن آنجا که عقل بر کار است

    این نه اخفاست بلکه اظهار است

    گر چه از یک نشانه کرد گذر

    کرد بر پا دو صد نشان دگر
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    روستایی ز دست باران جست

    رفت و در پای ناودان بنشست

    ساده ای از تکاو عرصه غور

    کرد روزی به سوی شهر عبور

    مانده و گرسنه ز راه تکاو

    بر کتف توبره به پا گرگاو

    اوفتادش گذر به دکانی

    دید پر نان و نانخورش خوانی

    بی تکلف گذشت و خوش بنشست

    کرد بیرون ز زیر پشمین دست

    صاحب خوان چو بود اهل کرم

    نزد از منع و زجر با او دم

    چون ازان نان و خوان به تنهایی

    خورد چندانکه داشت گنجایی

    توبره بر زیر سر نهاد و بخفت

    صاحب خوان چو آن بدید آشفت

    گفت برخیز هان و هان برخیز

    زودتر زین در دکان بگریز

    ملک شهر حکم فرموده

    که بگیرند الاغ آسوده

    دمبدم می رسد یکی سرهنگ

    می کند سوی هر الاغ آهنگ

    می کشد در قطار خویش تو را

    می کشد زیر بار خویش تو را

    می برد بارکش به هر سویت

    می کند ریش پشت و پهلویت

    مرد غوری چو آن سخن بشنید

    توبره بر کتف نهاد و دوید

    در به در کو به کو بسی شتافت

    هیچ جایی به از مناره نیافت

    از همه مردمان کناره گزید

    ترس ترسان در آن مناره خزید

    از قضا بهر سود و سودایی

    خاست از شهر شور و غوغایی

    شد گمانش که شور سرهنگ است

    کش به سوی الاغ آهنگ است

    بانگ می زد که من نهان شده ام

    وز جفای تو در امان شده ام

    زود بگذر سخن مگوی اینجا

    من نهانم مرا مجوی اینجا

    بلکه خود زین دیار دورم من

    همچنان در تکاو غورم من

    صد سخن بیش ازین قبل بودش

    لیک هر یک خلاف مقصودش

    همچو آن ساده دل که از دغلی

    ساخت بر ذکر سر نشان جلی

    ذکرش آمد برون ز پرده سر

    بر خیال سر او هنوز مصر
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آنچه کردم بیان درین گفتار

    نیست بر ذکر سر و جهر انکار

    غیر ذکر خدا چه سر و چه جهر

    نیست دل را نصیب و جان را بهر

    هست انکار من بر آنکه کسی

    سازد آن را وسیله هوسی

    خویش را ز اهل حق کند به دروغ

    تا ستاند بهای تره و دوغ

    زیر پای آورد کتاب خدای

    تا نهد شیشه نوشید*نی به جای

    عشر زرین بدزدد از مصحف

    تا کند زیب چنگ و زیور دف

    سازد از نیزه حسین درفش

    تا به پای یزید دوزد کفش

    خود نزیبد ز مردم دانا

    جز برای خدای ذکر خدا

    زیرک هوشمند نقد نفیس

    کی پسندد طفیل جنس خسیس

    هر که از بود خویش یافت خلاص

    شد مشرف به خلعت اخلاص

    چون ز اخلاص گشت دولتمند

    ذکر او خواه پست و خواه بلند

    وان که در مانده وجود خود است

    صید دام شقاوت ابد است

    سر او جهر او تمام ریاست

    وز ریاگر برست عجب به جاست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آن زمان از ریا و عجب رهی

    که شوی پیر را رهین و رهی

    هست در نفس دار و گیر بسی

    که نداند به غیر پیر کسی

    نفس افعی و پیر خضر شعار

    کور می سازدش زمردوار

    نفس دیو است و پیر نجم هدی

    رجم دیو است کار نجم بلی

    کیست پیر آن که نیست یک سر مو

    سیه از ظلمت وجود بر او

    گردد از تاب آفتاب ازل

    مو به مو ظلمتش به نور بدل

    نور حق تا بدلش ز لوح جبین

    سرالشیب نوری اینست این

    آن که پیر از بیاض موی بود

    سخره کودکان کوی بود

    هرگز آن دولت از کجا یابد

    که بر او نور کبریا تابد

    گوش کن از حکیم نادره گوی

    که ز بلغم بود سفیدی موی

    کی شود حاصل ای به غفل علم

    نور حق از رطوبت و بلغم

    تا کی ای ساده دل ز ساده وشی

    ریش صابون زنی و شانه کشی

    من گرفتم کز آب و صابونت

    شد چو کافور موی شبگونت

    چه بود در ترازوی امید

    وزن این یک دو مشت پشم سفید

    نور می بایدت در دل گیر

    که دل است از خدای نور پذیر

    نور ناتافته ز روزن دل

    مشکل افتد به کوی و برزن گل

    نور بر آب و گل ز دل تابد

    آب و گل روشنی ز دل یابد

    شمعکی برزند به خانه علم

    رخت بربندد از میانه ظلم

    نور حق چون ز دل ظهور کند

    ظلمت تن چه شر و شور کند

    آنچه تو از حدیث مصطفوی

    در نشان ولی همی شنوی

    که به رویش کسی نظر چو گشاد

    بی توقف خدایش آمد یاد

    آن نشان مقتضای این نور است

    ور نه آب و گل از خدا دور است

    چون درین نور پیر شد فانی

    خواندش عقل پیر نورانی

    پیر چون یافتی ازو مگسل

    ور نه یکدم ز جست و جو مگسل

    در به در کو به کو بجوی او را

    هر کجا یافتی ببوی او را

    چون ازو بوی جذب عشق آید

    گر شوی خاک پای او شاید

    ور نه آید مایست از تک و پوی

    رو ز جای دگر بجوی و ببوی

    آن بود بو که چون به او برسی

    برهی از هزار بوالهوسی

    خاطرت را به جذب پنهانی

    جمع سازد ز هر پریشانی

    برهاند ز رنج آب و گلت

    برساند به سر جان و دلت
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    با هر که نشستی و نشد جمع دلت

    وز تو نرمید زحمت آب و گلت

    زنهار ز صحبتش گریزان می باش

    ور نی نکنی روح عزیزان بحلت

    از زمین و زمان برون بردت

    وز مکین و مکان برون بردت

    از می عشق بیخودت سازد

    وز علایق مجردت سازد

    دولت صحبت چنین پیری

    مس قلب توراست اکسیری

    تا شود زر مس تو زان اکسیر

    بگسل از خویش و دامن آن گیر

    بر در او مقیم و قائم باش

    تا بود جان بجا ملازم باش

    حرف خود بر تراش روز به روز

    سبق فقر و درس عشق آموز

    تا که آید ز فر دولت او

    نسبت جذب عشق بر تو فرو

    گر چه عاریت است اول کار

    ملک گردد در آخر از تکرار

    چیست تکرار آنکه جذب درون

    چون شود کم ز شغل گوناگون

    آوری سوی پیر روی نیاز

    به سر رشته خود آیی باز

    پیش آن آفتاب از سر نو

    پست گردی برای یک پرتو

    تا فتد بر تو پرتوی زان نور

    افتی از گفت و گوی عالم دور

    همچنین می کن این وظیفه ادا

    مرة بعد مرة اخری

    تا شود راسخ آن صفت زانسان

    که نباشد زوال آن آسان
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    37
    بازدیدها
    1,726
    بالا