متون ادبی کهن وصلت نامه

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
وصلت‌نامه عطار



ابتدا کردم بنام کردگار

خالق هفت و شش و پنج و چهار

آن خداوندی که هستی ذات اوست

هر دو عالم مصحف آیات اوست

آن خداوندی که آدم را ز خاک

آفرید و داد او را جان پاک

بعد از آنش گفت بحر جود باش

چون ملایک ساجد و مسجود باش

خالق اعظم که آدم را ز بود

هر یکی را در لباسی وا نمود

عرش را بر یاد او بنیاد کرد

خاکیان را عمر او بر باد کرد

شمس را همچون چراغی ساز داد

تا شود روشن بنورش این بلاد

بر نجوم و بر بروج آمد پدید

با عبور و هم عروج آمد پدید

انبیا را در ره کل سر نمود

اولیا را دامن پر زر نمود

انبیاء را داد حکم کن فکن

اولیاء را داد سر لم یکن
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    انبیا را داد سر ذوق عشق

    اولا را داد درد ذوق عشق

    انبیا را داد سر لامکان

    اولیا را داد شور عاشقان

    انبیا را داد هردم رفعتی

    اولیا را داد هر دم خلعتی

    انبیا را داد هر دم صد عطا

    اولیا را داد صد صدق و صفا

    انبیاء و اولیاء را حق بدان

    این سخن را از یقین مطلق بدان

    من رآنی گفت آخر مصطفی

    چند باشی درحجاب ای بی‌وفا

    لی مع الله گفت آخر مصطفی

    لیک معنی را ندانند این خسان

    از رموز سر حق آگه نهٔ

    سخت معذوری که مرد ره نهٔ

    مصطفی آمد در این ره پیشوا

    پیشوای انبیاء و اولیا

    مصطفی آمد در این ره سرفراز

    موج می‌زد در دلش دریای راز

    مصطفی آمد در این ره بانشان

    هر زمان زین راه داده صد نشان

    مصطفی آمد در این ره بحر کل

    قطره‌ها از بحر او خوردند مل

    مصطفی آمد در این ره نور پاک

    جملهٔ ظلمات را کرده هلاک

    مصطفی آمد یقین او فخر جان

    تاجدار و پادشاه جاودان

    مصطفی آمد در این ره پیر راه

    دامن او گیر تا گردی تو شاه

    مصطفی آمد در این ره رهنما

    طالبان راه را اوجان فزا

    مصطفی آمد در این ره راز دان

    دیدهٔ معنی در این ره باز دان

    مصطفی آمد در این ره بحر نور

    هر دو عالم یافته از وی حضور

    مصطفی آمد در این ره عقل کل

    عقل کلی زو همی کرده نزول

    مصطفی آمد در این ره پاکباز

    سالکان را اندرین ره کارساز

    مصطفی آمد در این ره سرحق

    از دو عالم بـرده در معنی سبق

    مصطفی آمد در این ره با وصال

    واصلان رفته ز راهش بر کمال

    مصطفی آمد در این ره شاهدین

    قطب عالم رحمة للعالمین

    مصطفی آمد در این ره حال را

    از برای عام گفته قال را

    مصطفی آمد در این ره مرد عشق

    این کسی داند که دارد درد عشق

    مصطفی آمد در این ره شهریار

    حکم او بر هر دو عالم پایدار

    مصطفی آمد در این ره ذات حق

    این کسی داند که دید آیات حق

    مصطفی را حق بدان و حق ببین

    تا شوی تو پیر راه و مرد دین

    مصطفی را حق ببین و حق بدان

    تا شوی از هر دو عالم با نشان

    مصطفی حق بود و حق بدمصطفی

    بشنو این معنی حق با صفا

    مصطفی را نور حق میدان یقین

    تا رسی در قرب رب العالمین

    مصطفی و مرتضی هر دو یکی است

    در ابوبکر و عمر خود کی شکی است

    سر احمد بود عثمان در جهان

    دوست احمد بود اندر دو جهان

    جمله در توحید حق یکتا بدند

    نه چو تو در کثرت ولالابدند
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    عاشقا یک دم در آور سر جان

    تا بیابی سر عشق کالامکان

    عاشقان بینی بجان حیران شده

    هر یک از نوعی دگر جویان شده

    عاشقان بینی در این ره گشته غرق

    از قدم در خون نشسته تا بفرق

    عاشقان بینی ز خود فانی شده

    جملگی در حال یک بینی شده

    عاشقان بینی بحق باقی شده

    از خودی بگذشته و فانی شده

    عاشقان بینی زبان لال آمده

    وانگهی از عشق در حال آمده

    عاشقان بینی بریده خویشتن

    همچو ابراهیم در دین بت شکن

    عاشقان بینی ز سوی کالامکان

    هر نفس در باخته جان جهان

    عاشقان بینی ز فرش خاکدان

    در دمی بگذشته ازهفت آسمان

    عاشقان بینی ز درد عشق زار

    سر برهنه پا برهنه دل فکار

    عاشقان بینی ز شوق دوست مـسـ*ـت

    جمله اندر نیستی گشتند هست

    عاشقان بینی تمامت جان شده

    همچو اسماعیل جان قربان شده

    عاشقان بینی ز هجر درد وداغ

    همچو یعقوب نبی در سوز و داغ

    عاشقان بینی به مصر جان شده

    وانگهی در مصر جان سلطان شده

    عاشقان بینی بسی در غرق نور

    همچو موسی رفته اندر کوه طور

    عاشقان بینی بسی شاه آمده

    چون سلیمان شاه درگاه آمده

    عاشقان بینی برفته زین جهان

    همچو عیسی رفته اندر آسمان

    چون محمد عاشقی هرگز نبود

    هیچ عاشق را چو او آن عز نبود

    عاشقان خود جمله در راه ویند

    جمله جانبازان درگاه ویند

    از سر دردی نظر کن این کتاب

    تا که بر خیزد ز پیشت صد حجاب

    گر ترا صدق است بین ای پرهنر

    تا شوی از سر معنی با خبر

    این کتاب دیگر است ای مرددین

    رهروان را ره نمود از درد دین

    راه دین تحقیق باشد از یقین

    کی بود تقلید رفتن راه دین

    غیر قرآن آن کتب‌های دگر

    جمله قشر است و ز تقلید ای پسر

    حق قرآن اینکه نقلست باکمال

    سر قرآن را بداند ذوالجلال

    من همه تفسیرها را خوانده‌ام

    مغز قرآن را ز اوحی خوانده‌ام

    باز فرمود از پی ایشان مرا

    تا بگویم اصل را و فرع را

    حرف علت گفتن افسانه بود

    عقل حیوانی نه حقانی بود

    یک زمانی ترک کن افسانه را

    گوش کن تو رمز وصلت نامه را

    هر که این خواند بکام دل شود

    زود باشد کاندر این واصل شود

    نام این کردم وصالت نامه من

    زانکه وصلت دیده‌ام از خویش من

    هر که می‌خواهد که او واصل شود

    درد عطارش مگر حاصل شود
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    ای برادر حکمت حق گوش دار

    تا شوی از هر دو عالم مرد کار

    دست لطف حق چو آدم آفرید

    از برای سر عشقش پرورید

    چل صباح او آن گلش تخمیر کرد

    بعد از آنش برکشید و میر کرد

    پس بفرمودش بفوق تخت باش

    سر وحدت یاب عالی بخت باش

    بعد از آن فرمود ای افلاکیان

    سجده آرید پیش آدم این زمان

    سر نهادن جملگی در پیش او

    سرکشیده آن لعین از کیش او

    حق تعالی گفت ای ملعون راه

    تو چرا سر می‌کشی از پیش شاه

    ز آدم معنی تو آگه نیستی

    سخت مغروری که در ره نیستی

    ای لعین گنجی است آدم در صور

    تو چه دانی زانکه هستی بی‌خبر

    تا که تو سر می‌کشی از راه دین

    لعنت ما بر تو بادا ای لعین

    آن زمان آدم نشسته در بهشت

    بود با روحانیان درباغ و کشت

    صدهزاران حور هر دو در برش

    صدهزاران نور هر دم بر سرش

    صد هزاران لطف حق دریافته

    صد هزاران حله در بر یافته

    صدهزاران عز و شادی و طرب

    نه در آنجا رنج دید و نه تعب

    سلسبیل و زنجبیل و می روان

    شیر و شهد و میوه‌های جاودان

    جمله از لطف خداآدم بدید

    هر زمانی گفته اوهل من مزید

    حق تعالی خواست تا اسرار را

    فاش گردانید سر خود ترا

    آدم از جنت برون آورده‌اند

    صدهزاران سر حق آورده‌اند

    صورت ابلیس را تلبیس دان

    وسوسه کرده به آدم هر زمان

    آدم معنی توئی ای بی‌خبر

    سر ببین و سر بدان ای راهبر

    نفس شوم تست ابلیس لعین

    سر کشیده او ز روح نازنین

    روح را فرمان نبرده است آن فضول

    لاجرم ابلیس نام و بوالفضول

    بازگو تو سر اسرار جنان

    از چه آمد آدم اندر خاکدان

    بود گنجی بی‌نهایت در عدم

    رو نمود آن جایگه او دم به دم

    گاه آنجا آدم و حوا شده

    شیث‌وار اندر جهان شیدا شده

    نوح گشته در جهان سال هزار

    دعوت حق کرده هر دم آشکار

    باز ابراهیم بوده درجهان

    بت شکسته پیش حق هر دم عیان

    باز اسماعیل همچون جان شده

    در ره حق هر زمان قربان شده

    باز یعقوب نبی بوده بدرد

    بوده در عشق خدا آزاد و فرد

    باز یوسف بوده اندر مصر جان

    پادشاهی کرده در عالم عیان

    باز موسی آمده در بر و آب

    کرده او فرعون را مات و خراب

    باز داود نبی بوده یقین

    در تضرع پیش رب العالمین

    باز آمد چون سلیمان در جهان

    تخت را بر باد کرده خوش روان

    باز ذکریا شده اندر درخت

    اره کرده زان درختش عـریـ*ـان عـریـ*ـان

    باز یحیی آمده اندر یقین

    سر فدا کرده برای راه دین

    باز عیسی آمده از سرحق

    صدهزاران خلق را داده سبق

    باز احمد آمده از لامکان

    صد هزاران نور او اندر جهان

    باز احمد آمده از عشق کل

    عاشقان جمله از او یابند مل

    باز احمد آمده از عشق نور

    خلق عالم یافته از وی حضور

    باز آمد مرتضی با صد بیان

    از برای طالبان و عارفان

    باز حیدر آمده باصد کمال

    آفتاب شرع و نور ذوالجلال

    از حسین وز حسن تو راز بین

    صدهزاران سر حق را باز بین

    باز آمد با یزید اندر مزید

    هر زمان گفته زجان هل من مزید

    باز آمد آن جنید سر فراز

    با دلی پردرد و جان بی‌نیاز

    باز منصور آمده ز اسرار عشق

    از ره عشق آمده بر دار عشق

    صدهزار اعمای صرف از دشمنان

    آمدند از جهل و کوری آن زمان

    جمله کوران قصد آن عین الیقین

    در عداوت گشته آن منصور بین

    کی توانم جمله را تکرار کرد

    عشق ناگه در دل من کار کرد

    گر بگویم صدهزاران خود یکی است

    مرد حق را اندر این ره کی شکی است

    آدم از جنت برون آمد چو جان

    تا جمال دوست را بیند عیان

    آدم معنی جمال دوست دان

    هرچه حیوانی بود آن پوست دان
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بیامد پیش حیدر مرد دانا

    که تو سر باز گو اسرار ما را

    که اندر جنت المأوی بود روز

    بود این شمس آنجا مجلس افروز

    علی گفتش نه روز است ونه شب هم

    نه شمس است ونه بدر است و نه مظلم

    همین آدم که اینجا سرفراز است

    همین آدم در آنجا شاهباز است

    همین آدم بود سلطان عالم

    همین آدم بود برهان عالم

    همین آدم که بد سالار افلاک

    از آن آدم شده معمور این خاک

    همین آدم که بد کرسی یزدان

    از این آدم شده است این چرخ گردان

    همین آدم که بد عقل مصفا

    از این آدم شده است اسرار پیدا

    همین آدم بود روح مطهر

    از این آدم شده عالم منور

    همین آدم بود عرش الهی

    از این آدم بدانی هرچه خواهی

    همین آدم بود سر معانی

    از این آدم خدا را باز دانی

    همین آدم بود جبریل معنی

    نه فتوی گنجد اینجا ونه دعوی

    همین آدم بود جنات اکبر

    همین آدم بود جنات اخضر

    ز بهر آدم است این حور و غلمان

    ز بهر آدم است جنات و رضوان

    ز بهر آدم است این هر دو عالم

    ز بهر آدم است این بیش و این کم

    ز بهر آدم است اشجار جنت

    ز بهر آدم است انوار جنت

    همین آدم بود معبود عالم

    همین آدم بود مقصود عالم

    همین آدم بود گر باز دانی

    همین عالم توئی گر راز دانی

    بکرمنا ترا تشریف داده

    در معنی بر وی تو گشاده

    از آن بنمود تا دانا بباشی

    به معنی گر رسی الله باشی

    اگر یابی از این ره خام گردی

    بزیر پای کالانعام گردی

    زهی توحید حق توحیددان کو

    در این ره عاشقان توحید خوان کو

    کسی کز غیر حق بیزار باشد

    یقین میدان که مرد کار باشد

    بغیر او مبین در هر دو عالم

    اگر هستی ز ذریات آدم

    در این ره غیر حق را میل درکش

    بداغ عشق خود را نیل درکش

    که اندر هر دو عالم جز یکی نیست

    در این معنی که گفتم من شکی نیست

    یکی است این جمله در انجام و آغاز

    یکی بین جمله را و گوش کن باز

    یکی دان جملهٔ عالم سراسر

    یکی دان جملهٔ اشیا برادر

    اگرچه صدهزاران رنگ بنگاشت

    بهر جانی دو صد آیینه بگماشت

    ولیکن اصل او بی‌رنگ آمد

    از آن هر دم در اینجا تنگ آمد

    نبینی آب را هر دم برنگی

    درختان کرده او هر دم برنگی

    هزاران رنگ گوناگون شده آب

    گهی زرد و گهی سبز و گـه عناب

    ببین بر خاک رنگ افزونتر است آن

    که قرب و بعد او کامل‌تر است آن

    نبینی این همه تقریر کردم

    ببین این جملگی تفسیر کردم

    ببین برهان و آیت جمله یکی است

    اصول جملگی ذرات یکی است

    حیات جملگی از نور آن ذات

    بدان این جمله را بیشک همان ذات
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بشنو این رمز از بلال با وفا

    خواجهٔ ما و غلام مصطفی(ص)

    اوفتاده بود آن دُر ثمین

    در میان آن جهودان لعین

    مرد دین بودو طلبکار آمده

    عشق احمد را خریدار آمده

    روز و شب در دین حق بیدار بود

    واقف سرّ بود و مرد کار بود

    روز بهر آن جهودان کار کرد

    شب همه شب خدمت جبار کرد

    آن جهودان لعین گمره شدند

    از طریق عشق او آگه شدند

    چندتن زان گمرهان جمع آمدند

    بر بلال پاک دین ناحق زدند

    تا بگردانند ز دین مصطفی

    ترک دارند این طریق با صفا

    تو چرا در راه دین او روی

    هم زجان تو مؤذن احمد شوی

    دین او را تو چرا کردی قبول

    گشته‌ای از راه ما تو بوالفضول

    گفت او راه حقست ومهتر است

    راهتان باطل به پیشش ابتر است

    بعد از آن او را ببستند آن سگان

    چوبها بر وی زدند از قهر آن

    پس بلال از شوق او گفتی احد

    قادر و فرد و خداوند و صمد

    گر هزاران پاره گردد جسم من

    بیشکی دانم ترا بی‌ما و من

    ما و من برگیر و بگذار از دوئی

    تا در این ره مرد صاحب سر شوی

    چون بلال باصفا بگذر ز خود

    تا رهی از ننگ ونام و نیک و بد

    تا دم آخر به یکتائی رسی

    در کمال ذات یکتائی رسی

    چون تو یکتا گشتهٔ ای محترم

    بگذری از کفر و از اسلام هم

    چون تو یکتا باشی ای مرد یقین

    هم ز دنیا بگذری و هم ز دین

    چون تو یکتا باشی ای مرد خدا

    پس بقا باشد ترا بعد از فنا

    چون تو یکتا باشی ای مرد فقیر

    بر همه عالم شوی سلطان و میر

    چون تو یکتا باشی اندر لامکان

    ساقیت باشند هر دم قدسیان

    چون تو یکتا باشی اندر بحر نور

    وصل یابی و شوی اندر حضور

    چون تو یکتا باشی اندر بحر جان

    جان نماید خویشتن را در زمان

    چون تو یکتا باشی اندر سرّ جان

    سرّ دل را یابی هم از سر جان

    چون تو یکتا باشی اندر سرّ دل

    سرّ دل را یابی هم از سر دل

    چون تو یکتا باشی اندر معرفت

    معرفت آید ترا هر دم صفت

    چون تو یکتا باشی هر دم راه را

    مات سازی هر زمان صد شاه را

    چون که تو یکتا شدی در درد عشق

    بیشکی گردی تو آن دم مرد عشق

    چون تو یکتا گشتی کل یکتا بدان

    سر معنی کرده‌ام با تو بیان

    چون جهان جمله ز یک پیدا شده است

    عقلها جمله ز یک گویا شده است

    انبیا جمله ز یک گفتند باز

    از یکی گشتند ایشان سرفراز

    شرع و ترتیب از یکی شد آشکار

    بشنو این معنی تو یکدم گوش دار

    آسمانها از یکی گردان شده

    ماه و خورشید از یکی تابان شده

    از یکی شد این نجوم بیشمار

    از یکی شد هفت و نه پنج و چهار

    از یکی شد این جهان پرگفتگو

    از یکی شد عالمی در جستجو

    از یکی شد کوه پیدا در جهان

    از برای ساکنی این جهان

    از یکی پیدا شده اشجارها

    این جهان را فیض داده بارها

    از یکی پیدا شده باد و هوا

    این جهان را داده هر دم صدصفا

    از یکی پیدا شده آب روان

    این جهان را سبز کرده رایگان

    از یکی پیدا شده خیل و حشم

    اشتر و اسب و خر وگاو و غنم

    از یکی پیدا شده در و گهر

    سنگ و یاقوت و ز لعل معتبر

    از یکی پیدا شده وحش و طیور

    هر یکی را صد عطا و صد سرور

    از یکی پیدا شده صد نازنین

    هر یکی را در لباس خوش ببین

    از یکی پیدا شده صد ماهروی

    سروقدی تنگ چشمی مشک موی

    از یکی پیدا شده صد دلفریب

    کرده بر عشاق هر دم صد عتیب

    از یکی پیدا شده صد گل عذار

    ابروان چون حاجبی چشم خمـار

    از یکی پیدا شده صد نامدار

    عاشقان را کرده هر دم جان نزار

    از یکی پیدا شده صد خوشه‌چین

    چشمها بادام و ل*ب.ه*ا شکرین

    از یکی پیدا شده صدماهوش

    دستشان درگردن هر یک چه خوش

    از یکی پیدا شده صد مه لقا

    عاشقان را گشته هر دم از جفا

    از یکی پیدا شده هر دو جهان

    از یکی شد آشکار اونهان

    از یکی پیدا شده این عقل وجان

    سر این معنی بدانند عارفان

    از یکی آمد علوم انبیا

    از یکی گشته حضور اولیا

    از یکی آمد خلیل وذوفنون

    در ره حق تاجدار و رهنمون

    از یکی آمد نبوت در جهان

    از یکی آمد ولایت در عیان

    از یکی احمد شده سالار و شاه

    عقلها را بر گرفته او ز راه

    از یکی موسی شده صاحبقران

    دم نیاورده ز بیم لن تران

    از یکی عیسی شده بر آسمان

    ترک کرده او مکان خاکدان

    از یکی بین هرچه بینی سر بسر

    چه بدو چه نیک چه خشک و چه تر

    این همه تفسیر از بهر یکی است

    مرد معنی را در اینجا کی شکی است

    این یکی خود از یکی آمد مدام

    تو یکی اندر یکی بین والسلام

    خود یکی اندر یکی یکی بود

    اندر این معنی کجا شکی بود

    این یکی اندر یکی توحید دان

    بر دل و جان این سخن تحقیق دان

    خود یک اندر یک بدان ای بیخبر

    تا شوی درمعرفت صاحب نظر

    این یک اندر یک تو عشق روح دان

    این رموز از جملگی مفتوح دان

    این یک اندر یک خدا باشد خدا

    بشنو این معنی پاک با صفا

    ذات حق را در صفات حق ببین

    بگذر از کفر و رها کن کیش و دین

    پس جمالش در جلالش بازبین

    شک بسوزان و گذر کن از یقین

    پس نهان اندر عیان میدان مدام

    چون عیان اندر نهان میدان مدام

    هم عیان و هم نهان هردو بهم

    هم درون و هم برون لطف و کرم

    هم زمین و هم سما و هم فلک

    هم بروج و هم نجوم و هم ملک

    هم نبی و هم علی و هم ولی

    دو مبین تاتو نباشی احولی

    چون یکی آمد یکی شد کل یکی

    حق ببین معنی کجا باشد شکی

    خود یکی آمد یکی می‌بین همه

    عقل احول گشته اندر دمدمه

    دمبدم در هر مکانی رخ نمود

    چون مکانش نیست هر جائی که بود

    این سخن از ترجمانی دیگر است

    عارفان را خود نشانی دیگر است

    این سخن از لامکان آورده‌ام

    سر مخفی رایگان آورده‌ام

    این سخن از عقل و از جان برتر است

    این کسی داند که عالی گوهر است

    این سخن از عرش اعلی آمده است

    از رموز حق تعالی آمده است

    این سخن از بهر مشتاق آمده است

    از برای جان مشتاق آمده است

    این سخن از بحر معنی آمده است

    نه بدعوی نه بفتوی آمده است

    این سخن از سر وحدت آمده است

    نز ره تقلید وکثرت آمده است

    این سخن از غایت درد آمده است

    در طریق عاشقی فرد آمده است

    این سخن از سر پنهان آمده است

    صدهزاران گوهر جان آمده است

    این سخن برهان معنی آمده است

    از طریق عشق مولی آمده است

    این سخن از عشق جانان آمده است

    لاجرم از عقل پنهان آمده است

    این سخن عارف بداند بیشکی

    زان بداند این رموز حق یکی

    گر ترا درد است درمان هم بود

    گر ترا عشقست جانان هم بود

    درگذر از زهد و علم و قال قیل

    درد را بگزین و میکش بار فیل

    درگذر از ذکر و فکر و معرفت

    درد را بگزین و شو در تعزیت

    درگذر از این جهان و آن جهان

    چند باشی آشکارا و نهان

    درگذر از خویشتن یکبارگی

    تا رسی در عالم بیچارگی

    بگذر از خود پاک و کلی شو فنا

    تا شوی اندر فنا عین بقا

    گر یکی بینی تو جان ره بین شوی

    در دو بینی احولی کژ بین شوی
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بود استاد حکیمی پاکباز

    دائماً با حق تعالی گفته راز

    در همه عالم ورا همتا نبود

    همچو او در علم یک دانا نبود

    رازها با حق تعالی گفته است

    سرها از راز حق دانسته است

    روز و شب در راه او با درد بود

    بی وکیلی و جفت فرد فرد بود

    هیچکس از راز او آگه نگشت

    هیچکس با درد او همره نگشت

    آن حکیمی که جهان معمور ازوست

    آن حکیمی که دو عالم نور از اوست

    ای بسا کس را که او آگاه کرد

    ای بسا کس را که شاهنشاه کرد

    همچو او دیگر حکیمی خود نبود

    جمله عالم را از او حکمت گشود

    صدهزاران حکمت حق یافته

    هر زمان نوعی دگر دریافته

    ای بسا کس را که از وی ره گشود

    ای بسا کس را که راه حق نمود

    ای بسا کس را که او آگاه کرد

    ای بسا کس را که شاهنشاه کرد

    ای بسا کس را که درد عشق داد

    ای بسا کس را که راه صدق داد

    ای بسا کس را که شاه و میر کرد

    ای بسا کس را که قطب و پیر کرد

    ای بسا کس را که جام فقر داد

    ای بسا کس را که جانی در نهاد

    از خدای خویش حکمت یافته

    در سلوک خویش رفعت یافته

    اوحکیم صادق و سر خداست

    همچو او دیگر حکیمی خود کجا است

    صدهزاران حکمت بی‌منتها

    از خدایش یافته بحر صفا

    هیچ کس از حال او آگه نشد

    احولی با او مگر همخانه شد

    اندر آن خانه یکی آیینه‌دان

    هر دو عالم را از آن آیینه دان

    بود آن آیینه در پیش حکیم

    روی خود را دید او در وی مقیم

    احولک گفت این حکیم پر خرد

    هر زمان درآینه می بنگرد

    حکمتش بیشک در این آیینه‌دان

    لاجرم زیبا رخش ز آیینه دان

    حکمت او من از این پیدا کنم

    در جهان خود را چو او زیبا کنم

    وانگهی در آینه کرد او نگاه

    دید او دو صورت زشت سیاه

    احولک در دید اندر آینه

    زان بکثرت دید او معاینه
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جهد کن کثرت نه بینی ای پسر

    تا نگردی همچو احول کژ نظر

    جهد کن کثرت نبینی ای سوار

    تا نباشی همچو احول شرمسار

    جهد کن کثرت نه بینی ای فقیر

    تا نمانی همچو احول در سعیر

    جهد کن کثرت نه بینی ای فتا

    تا نمانی همچو احول در فنا

    هر که دو بیند نشان غافلی است

    زانکه او اندر مقام احولی است

    دو مبین گر مرد راهی ای پسر

    تا شوی در راه معنی معتبر

    دو مبین و دو مدان و دو مجوی

    چند از این قال و قیل وگفتگو

    دو مبین ای مرد معنی درمیان

    تا شود اسرار حق بر تو عیان

    دو مبین ای پاکباز و پاک رو

    یک دم از گفتار من آگاه شو

    دو مبین خود را شناس و باز دان

    تا شوی تو شاهباز لامکان

    دو مبین ای مرد بگذر از شکی

    تا رسی در عالم کم بوده گی

    دو مبین ای مرد راه ذوالجلال

    تا رسی در عالم وصل وصال

    دو مبین در معرفت ای با وفا

    تا رسی در عالم صدق و صفا

    دو مبین در راه عشق راستان

    تا شوی از هر دو عالم بی‌نشان

    دو مبین در وحدت وحق را نگر

    تا یکی بینی جهان را سر بسر

    دو مبین و بگذر از هر نیک و بد

    تا یکی بینی ازل را با ابد

    دو مبین و بگذر از هر ننگ ونام

    تا رسی در راه وحدت والسلام

    احولک دو دید از راه اوفتاد

    سرنگون سار اندر آن چاه اوفتاد

    احولک در آینه چون بنگرید

    روی خود دو دید آن نحس پلید

    لاجرم از غافلی در ره فتاد

    زانکه احول دید اندر چه فتاد

    لاجرم بدبخت و سرگردان شده

    هم ز احول دیدنش حیران شده

    لاجرم در بند صورت مانده است

    پای تا سر در کدورت مانده است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    آن حکیم پر خرد در آینه

    جمله یکتا دید او معاینه

    آن حکیم پر هنر را روح دان

    نفس شومت احول آمد در میان

    روح اندر عالم وحدت بود

    نفس شومت عالم کثرت بود

    دل بدان آیینه از روی کمال

    اندر او می بین جمال ذوالجلال

    اندر این ره گر تو صاحب دل شوی

    بی‌گمان و بی‌یقین واصل شوی

    روح و نفس و عقل و دل هر دو یکیست

    مرد معنی را در اینجا کی شکیست

    چونکه ره بین شد تو آنرا روح دان

    تا که کژبین است نفس شوم دان

    عقل صورت می‌گذار این دم بتاب

    عشق صورتها کند مات و خراب

    عقل اندازد ترا اندر فراق

    عشق بدهد غیر حق را سه طلاق
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    عقل اندر کارسازی جهان

    عشق اندر بی‌نیازی جهان

    عقل دائم طالب صورت بود

    عشق آتش در همه صورت زند

    عقل اندر نیستی هست آمده

    عشق اندر نیستی مـسـ*ـت آمده

    عقل نقاشی کند اندر جهان

    عشق شهبازی کند در لامکان

    عقل هر دم خانه آبادان کند

    عشق هر دم خانه‌ها ویران کند

    عقل را تقلید باشد دائماً

    عشق گشته عارفان را رهنما

    عقل اینجا پرده جوی شه شده

    عشق دایم رازگوی شه شده

    عقل دنیا را کند دایم سجود

    عشق خورده غوطه اندر بحر جود

    عقل اندر کار خود درمانده است

    عشق صد اسرار حق برخوانده است

    عقل در تقلید و تسبیح آمده است

    عشق در توحید و تفرید آمده است

    عقل اندر ناتمامی بازماند

    عشق اندر کاردانی پیش راند

    عقل اندر سرفرازی آمده است

    عشق اندر بی‌نیازی آمده است

    عقل اندر جستجوی قیل وقال

    عشق شادی می‌کند از شوق حال

    عقل اندر فصل صلح این جهان

    عشق اندرذات پاک آن جهان

    عقل گشته هر زمان نوعی دگر

    عشق خود جز حق نداند پا و سر

    عقل هر دم در دو رنگی آمده است

    عشق محو دوست یک رنگ آمده است

    عقل در تقلید خود کامل شده است

    عشق از تشریف حق واصل شده است

    عقل بنموده بصورت خویشتن

    عشق رفته پیش حق از جان و تن

    جوهر عشق است بحر لامکان

    جوهر عشق است قائم در جهان

    جوهر عشق است پیدا ونهان

    حادث عشق است این هر دوجهان

    جوهر عشق است دریای عظیم

    جوهر عشق است رحمان و رحیم

    جوهر عشق است ذات پاک حق

    این کسی داند که دید آیات حق
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    13
    بازدیدها
    285
    پاسخ ها
    148
    بازدیدها
    1,618
    پاسخ ها
    4
    بازدیدها
    159
    پاسخ ها
    80
    بازدیدها
    5,593
    پاسخ ها
    0
    بازدیدها
    191
    پاسخ ها
    62
    بازدیدها
    1,577
    پاسخ ها
    143
    بازدیدها
    3,033
    پاسخ ها
    131
    بازدیدها
    6,280
    بالا