متون ادبی کهن «عشاق‌نامه‌ی عراقی»

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
دل دیوانه باز بر در عشق

به دمی درکشید ساغر عشق

باز جانم به مهر دربند است

مهره گرد آمده به ششدر عشق

کرد بازم مشام جان خوشبو

نکهتی از بخور مجمر عشق

وه! که ناگه بسر برآید باز

دیگ سودای ما بر آذر عشق

نامهٔ دوست زیر پر دارد

در هوای دلم کبوتر عشق

حسن روی تو می‌رباید دل

ورنه دل را نبود خود سر عشق

گر عراقی بدی خریدارت

لایق وصل بود و در خور عشق
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سهل گفتی به ترک جان گفتن

    من بدیدم، نمی‌توان گفتن

    جان فرهاد خسته شیرین است

    کی تواند به ترک جان گفتن؟

    دوست می‌دارمت به بانگ بلند

    تا کی آهسته و نهان گفتن؟

    وصف حسن جمال خود خود گو

    حیف باشد به هر زبان گفتن

    تا به حدی است شکر دهنت

    که نشاید سخن در آن گفتن

    گر نبودی کمر، میانت را

    کی توانستمی نشان گفتن؟

    ز آرزوی لبت عراقی را

    شد مسلم حدیث جان گفتن
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جز حدیث تو من نمی‌دانم

    خامشی از سخن نمی‌دانم

    در کمند غم تو پا بستم

    وز می اشتیاق تو مستم

    دیدهٔ ما، اگر چه بی‌نور است

    لیک نزدیک بین هر دور است

    ساکن است او، مگر تو بشتابی

    در نیابد، مگر تو دریابی

    گرچه ما خود نه مرد عشق توایم

    لیک جویان درد عشق توایم

    طالبان را ره طلب بگشای

    راه مقصود را به ما بنمای

    دل و دنیای خویش در کویت

    همه دادم به دیدن رویت

    یارب، این دولتم میسر باد

    که به دیدار دوست گردم شاد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    چون درآمد به شهر دوست فقیر

    کرد اوصاف حسن او تقریر

    اندر آمد به مسجد جامع

    زو کرامات اولیا لامع

    بعد از آن چون نماز جمعه بکرد

    با جماعت، فقیر صاحب درد

    از مصلی فراز منبر شد

    مجلس عاشقان منور شد

    بر زبان سری از حقیقت راند

    که از آن فهم خلق عاجز ماند

    گفت: کافهام اگرچه در ماند

    آخر این چوب پاره می‌داند

    منبر از جای خویشتن برخاست

    وز زمین در هوا همی شد راست

    شیخ گفتش: ادب نگه می‌دار

    حرکت را به عاشقان بگذار

    منبر، آنجا که بود، باز استاد

    قریب پنجاه مجلسی جان داد

    شیخ گفت: آنکه نور مجلس ماست

    چون به مجلس نیامده است کجاست؟

    مجلسم بی‌لقاش تاریک است

    سخن عشق نیز باریک است

    عذر دارد هرآنکه باریکی

    در نیابد میان تاریکی

    صحن جان را چراغ پیدا نیست

    مگر آن دل شکار اینجا نیست؟

    چون نیامد به مجلس عشاق

    جان بدادند عاشقان ز فراق

    یاد او بر زبان با برکت

    چون نبخشد جماد را حرکت؟

    داند آن کس کزو نشان دارد

    که ز شوقش جماد جان دارد

    عاشقانش چو در حدیث آیند

    در و دیوار گوش بگشایند

    عاشق از هجر او همی میرد

    چوب منبر هوا همی گیرد

    گر ندانی تو این سخن به یقین

    رو سریرش به صحن مسجد بین
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مرحبا! مرحبا! نسیم صبا

    خبر از دوست چیست؟ باز نما

    حال ما بین درین پریشانی

    باز گو تا ازو چه می‌دانی؟

    این چنینم هنوز بگذارد؟

    یا عزیمت بدین طرف دارد؟

    گوییا تخم مهر ما کارد

    یا خود از ما فراغتی دارد

    سخن بی‌دلان به یاد آرد؟

    یا خود او این سرود نشمارد؟

    باشدش هیچ میل و رغبت ما؟

    یا فراموش کرده صحبت ما؟

    گوییا در دلش وفا با ماست

    یا هنوزش سر جفا با ماست

    خاطرش هیچ سوی ما نگرد؟

    یا دگر نام بی‌دلان نبرد؟

    هیچ داند که حال ما چون است؟

    یا ز ما خود دلش دگرگون است؟

    دوری از ما هنوز می‌جوید؟

    یا ز ما خود سخن نمی‌گوید؟

    از جمالش اگرچه محرومم

    هر چه خواهد کند، که مظلومم

    جز مرادش مرا مرادی نیست

    غیر او خاطری و یادی نیست

    هست جانم چنان بدو مشغول

    که ندانم فراق را ز وصول

    خود ندانم که در چه کارم من؟

    با وی از خود خبر ندارم من

    در کمندش چنان گرفتارم

    که خلاصی طمع نمی‌دارم

    گرچه او خود نمی‌برد نامم

    تا برفت او، برفت آرامم

    هرکه جانش ز روی دوست بود

    میل جانش به سوی دوست بود

    دیده، کو طالب جمال تو شد

    باعثش قوت خیال تو شد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    دل چو در دام عشق منظور است

    دیده را جرم نیست، معذور است

    ناظرم بر رخت به دیدهٔ جان

    گرچه از چشم ظاهرم دور است

    از نوشید*نی الست روز وصال

    جان مستم هنوز مخمور است

    دست از عاشقی نمی‌دارد

    دایم از یار اگرچه مهجور است

    جان آشفته بر رخت فاش است

    شعلهٔ نار پرتو نور است

    چشم مستت بلای عشاق است

    خاک پای تو تاج فغفور است

    حکم داری به هرچه فرمایی

    که عراقی مطیع و مامور است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    از تو مهرم چو در نهاد بود

    من کیم؟ تا مرا مراد بود ؟

    جز مرادت مرا مرادی نیست

    غیر ازین خاطری و یادی نیست

    هرکه او در غم تو دل بنهاد

    آرزوها به آرزوی تو داد

    شوق دل‌ها ارادت تو بود

    ذوق جان‌ها عبادت تو بود

    تا که خاک درت پناه من است

    آستان تو سجده‌گاه من است

    من ز کویت بدر ندانم رفت

    زانکه زین در کجا توانم رفت؟

    زین سخن‌ها خلاصه دانی چیست؟

    آنکه: دور از تو من ندانم زیست

    گرچه داری چو من هزار هزار

    ختم گشت این سخن برین گفتار
     
    بالا