شعر غزلیات عراقی

  • شروع کننده موضوع Ayt@z
  • بازدیدها 1,273
  • پاسخ ها 159
  • تاریخ شروع

Ayt@z

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2019/02/21
ارسالی ها
1,425
امتیاز واکنش
5,622
امتیاز
606
محل سکونت
دنیای خواب ها
چو آفتاب رخت سایه بر جهان انداخت
جهان کلاه ز شادی بر آسمان انداخت
سپاه عشق تو از گوشه‌ای کمین بگشود
هزار فتنه و آشوب در جهان انداخت
حدیث حسن تو، هر جا که در میان آمد
ز ذوق، هر که دلی داشت، در میان انداخت
قبول تو همه کس را بر آشیان جا کرد
مرا ز بهر چه آخر بر آستان انداخت؟
چو در سماع عراقی حدیث دوست شنید
بجای خرقه به قوال جان توان انداخت
 
  • پیشنهادات
  • Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها
    عراقی بار دیگر توبه بشکست
    ز جام عشق شد شیدا و سرمست
    پریشان سر زلف بتان شد
    خراب چشم خوبان است پیوست
    چه خوش باشد خرابی در خرابات
    گرفته زلف یار و رفته از دست
    ز سودای پریرویان عجب نیست
    اگر دیوانه‌ای زنجیر بگسست
    به گرد زلف مهرویان همی گشت
    چو ماهی ناگهان افتاد در شست
    به پیران سر، دل و دین داد بر باد
    ز خود فارغ شد و از جمله وارست
    سحرگه از سر سجاده برخاست
    به بوی جرعه‌ای زنار بربست
    ز بند نام و ننگ آنگه شد آزاد
    که دل را در سر زلف بتان بست
    بیفشاند آستین بر هردو عالم
    قلندروار در میخانه بنشست
    لب ساقی صلای بـ..وسـ..ـه در داد
    عراقی توبهٔ سی‌ساله بشکست
     

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها
    ساقی قدحی نوشید*نی در دست
    آمد ز نوشید*نی خانه سرمست
    آن توبهٔ نادرست ما را
    همچون سر زلف خویش بشکست
    از مجلسیان خروش برخاست
    کان فتنهٔ روزگار بنشست
    ماییم کنون و نیم جانی
    و آن نیز نهاده بر کف دست
    آن دل، که ازو خبر نداریم
    هم در سر زلف اوست گر هست
    دیوانهٔ روی اوست دایم
    آشفتهٔ موی اوست پیوست
    در سایهٔ زلف او بیاسود
    وز نیک و بد زمانه وارست
    چون دید شعاع روی خوبش
    در حال ز سایه رخت بربست
    در سایه مجو دل عراقی
    کان ذره به آفتاب پیوست
     

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها
    از پرده برون آمد، ساقی، قدحی در دست
    هم پردهٔ ما بدرید، هم توبهٔ ما بشکست
    بنمود رخ زیبا، گشتیم همه شیدا
    چون هیچ نماند از ما آمد بر ما بنشست
    زلفش گرهی بگشاد بند از دل ما برخاست
    جان دل ز جهان برداشت وندر سر زلفش بست
    در دام سر زلفش ماندیم همه حیران
    وز جام می لعلش گشتیم همه سرمست
    از دست بشد چون دل در طرهٔ او زد چنگ
    غرقه زند از حیرت در هرچه بیابد دست
    چون سلسلهٔ زلفش بند دل حیران شد
    آزاد شد از عالم وز هستی ما وارست
    دل در سر زلفش شد، از طره طلب کردم
    گفتا که: لب او خوش اینک سرما پیوست
    با یار خوشی بنشست دل کز سر جان برخاست
    با جان و جهان پیوست دل کز دو جهان بگسست
    از غمزهٔ روی او گـه مستم و گـه هشیار
    وز طرهٔ لعل او گـه نیستم و گـه هست
    می‌خواستم از اسرار اظهار کنم حرفی
    ز اغیار نترسیدم گفتم سخن سر بست
     

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها
    دو اسبه پیک نظر می‌دوانم از چپ و راست
    به جست و جوی نگاری، که نور دیدهٔ ماست
    مرا، که جز رخ او در نظر نمی‌آید
    دو دیده از هـ*ـوس روی او پر آب چراست؟
    چو غرق آب حیاتم چه آب می‌جویم؟
    چو با من است نگارم چه می‌دوم چپ و راست؟
    نگاه کردم و در خود همه تو را دیدم
    نظر چنین نکند آن که او به خود بیناست
    به نور طلعت تو یافتم وجود تو را
    به آفتاب توان دید کآفتاب کجاست؟
    ز روی روشن هر ذره شد مرا روشن
    که آفتاب رخت در همه جهان پیداست
    به قامت خوش خوبان نگاه می‌کردم
    لباس حسن تو دیدم به قد هریک راست
    شمایل تو بدیدم ز قامت شمشاد
    ازین سپس کشش من همه سوی بالاست
    شگفت نیست که در بند زلف توست دلم
    که هرکجا که دلی هست اندر آن سوداست
    به غمزه گر نربودی دل همه عالم
    ز عشق تو دل جمله جهان چرا شیداست؟
    وگر جمال تو با عاشقان کرشمه نکرد
    ز بهر چه شر و آشوب از جهان برخاست؟
    ور از جهان سخن سر تو برون افتاد
    سزد، که راز نگه داشتن نه کار صداست
    ندید چشم عراقی تو را، چنان که تویی
    از آن که در نظرش جمله کاینات هباست
     

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها
    شوری ز نوشید*نی خانه برخاست
    برخاست غریوی از چپ و راست
    تا چشم بتم چه فتنه انگیخت؟
    کز هر طرفی هزار غوغاست
    تا جام لبش کدام می داد؟
    کز جرعه‌اش هر که هست شیداست
    ساقی، قدحی، که مـسـ*ـت عشقم
    و آن باده هنوز در سر ماست
    آن نعرهٔ شور هم‌چنان هست
    وآن شیفتگی هنوز برجاست
    کارم، که چو زلف توست در هم
    بی‌قامت تو نمی‌شود راست
    مقصود تویی مرا ز هستی
    کز جام، غرض می مصفاست
    آیینهٔ روی توست جانم
    عکس رخ تو درو هویداست
    گل رنگ رخ تو دارد ، ارنه
    رنگ رخش از پی چه زیباست ؟
    ور سرو نه قامت تو دیده است
    او را کشش از چه سوی بالاست؟
    باغی است جهان، ز عکس رویت
    خرم دل آن که در تماشاست
    در باغ همه رخ تو بیند
    از هر ورق گل، آن که بیناست
    از عکس رخت دل عراقی
    گلزار و بهار و باغ و صحراست
     

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها

    از میکده تا چه شور برخاست؟
    کاندر همه شهر شور و غوغاست
    باری، به نظاره‌ای برون آی
    کان روی تو از در تماشاست
    پنهان چه شوی؟ که عکس رویت
    در جام جهان نمای پیداست
    گل گر ز رخ تو رنگ ناورد
    رنگ رخش آخر از چه زیباست؟
    ور نه به جمال تو نظر کرد
    چشم خوش نرگس از چه بیناست؟
    ور سرو نه قامت تو دیده است
    او را کشش از چه سوی بالاست
    تا یافت بنفشه بوی زلفت
    ما را همه میل سوی صحراست
    ما را چه ز باغ لاله و گل؟
    از جام، غرض می مصفاست
    جز حسن و جمال تو نبیند
    از گلشن و لاله هر که بیناست
     

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها

    باز مرا در غمت واقعه جانی است
    در دل زارم نگر، تا به چه حیرانی است
    دل که ز جان سیر گشت خون جگر می‌خورد
    بر سر خوان غمت باز به مهمانی است
    چون دل تنگم نشد شاد به تو یک زمان
    باز گذارش به غم، کوبه غم ارزانی است
    تا سر زلفین تو کرد پریشان دلم
    هیچ نگویی بدو کین چه پریشانی است؟
    از دل من خون چکید بر جگرم نم نماند
    تا ز غمت دیده‌ام در گهر افشانی است
    آه! که در طالعم باز پراکندگی است
    بخت بد آخر بگو کین چه پریشانی است
    رفت که بودی مرا کار به سامان، دریغ!
    نوبت کارم کنون بی سر و سامانی است
    صبح وصالم بماند در پس کوه فراق
    روز امیدم چو شب تیره و ظلمانی است
    وصل چو تو پادشه کی به گدایی رسد؟
    جستن وصلت مرا مایهٔ نادانی است
    خیز، دلا، وصل جو، ترک عراقی بگو
    دوست مدارش، که او دشمن پنهانی است
     

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها
    ز خواب، نرگس مـسـ*ـت تو سر گران برخاست
    خروش و ولوله از جان عاشقان برخاست
    چه سحر کرد ندانم دو چشم جادوی تو؟
    که از نظارگیان ناله و فغان برخاست
    به تیر غمزه، ازین بیش، خون خلق مریز
    که رستخیز به یکباره از جهان برخاست
    بدین صفت که تو آغاز کرده‌ای خونریز
    چه سیل خواهد ازین تیره خاکدان برخاست!
    بیا و آب رخ از تشنگان دریغ مدار
    طریق مردمی آخر نه از جهان برخاست؟
    چنین که من ز فراق تو بر سر آمده‌ام
    گرم تو دست نگیری کجا توان برخاست؟
    تو در کنار من آ، تا من از میان بروم
    که هر کجا که برآید یقین گمان برخاست
    به بوی آنکه به دامان تو درآویزد
    دل من از سر جان آستین‌فشان برخاست
    عراقی از دل و جان آن زمان امید پرید
    که چشم مـسـ*ـت تو از خواب سرگران برخاست
     

    Ayt@z

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2019/02/21
    ارسالی ها
    1,425
    امتیاز واکنش
    5,622
    امتیاز
    606
    محل سکونت
    دنیای خواب ها
    ناگه از میکده فغان برخاست
    ناله از جان عاشقان برخاست
    شر و شوری فتاد در عالم
    های و هویی از این و آن برخاست
    جامی از میکده روان کردند
    در پیش صد روان، روان برخاست
    جرعه‌ای ریختند بر سر خاک
    شور و غوغا ز جرعه‌دان برخاست
    جرعه با خاک در حدیث آمد
    گفت و گویی از این میان برخاست
    سخن جرعه عاشقی بشنید
    نعره زد و ز سر جهان برخاست
    بخت من، چون شنید آن نعره
    سبک از خواب، سر گران برخاست
    گشت بیدار چشم دل، چو مرا
    عالم از پیش جسم و جان برخاست
    خواستم تا ز خواب برخیزم
    بنگرم کز چه این فغان برخاست؟
    بود بر پای من، عراقی، بند
    بند بر پای چون توان برخاست؟
     

    برخی موضوعات مشابه

    بالا