شعر غزلیات ملک الشعرای بهار

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
شمارهٔ ۳۰

در پایش اوفتادم و اصلا ثمر نداشت
تا خون من نریخت ز من دست برنداشت

دل خون شد از نگاهش وبر خاک ره چکید
بیچاره بین که طاقت یک نیشتر نداشت

چون سر نداشتیم عبث دست و پا زدیم
آری ز پا فتاد هرآن کس که سر نداشت

در خون طپیدنم ز دل زار خویش بود
ورنه خدنگ ناز تو چندان خطر نداشت

ازگریه‌سود نیست که‌من‌خود به‌چشم خویش
دیدم که هیچ گریه و زاری اثر نداشت

یا مرگ یا وصال که فرهادکوه کن
در عاشقی جز این‌دو خیالی دگر نداشت

گمنام زیست هرکه ز مرگ احترازکرد
جاوید ماند آنکه ز مردن حذر نداشت

جانی که داشت کرد نثار رهت «‌بهار»
جانا بر او ببخش کزین بیشتر نداشت
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۳۱

    در مسیل مسکنت خفتیم و چندی برگذشت
    سر ز جا برداشتیم اکنون که‌آب از سرگذشت

    تیغ بر سر خورده فرهادا برآور سر ز خواب
    کافتاب از تیغ کوه بیستون اندرگذشت

    اهرمن ملک سلیمان پیمبر غصب کرد
    دیو بر بنگاه کیکاوس نام‌آورگذشت

    پیش این روز سیه‌، گشتند بالله روسفید
    روزهایی کز سیه‌بختی برین کشور گذشت

    هست بالله سهل وآسان پیش دزد خانگی
    زحمت دزدی که از بام آمد و از در گذشت

    تازه گشت از فرقهٔ قزاق در دوران ما
    آنچه از خیل غزان در دورهٔ سنجرگذشت

    در دهان اهل دانش فرقهٔ غز خاک ریخت
    وای خاکم بر دهان برما ازآن بدترگذشت

    هیچ نگذشت از ستم بر ما ز چنگیز مغول
    کز رضاخان ستم کار ستم گستر گذشت
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۳۲

    گفتمش‌هنگام‌وصل است ای بت‌فرخار، گفت‌:
    باش اکنون تا برآید، گفتم‌: ازگل خار، گفت‌:

    جانت اندر هجر، گفتم‌: جان پی ایثار تست
    گرچه هست این هدیه در نزد تو بی‌مقدار، گفت‌:

    عاشقا! این ناله و آه و فغان از جور کیست‌؟
    گفتم‌: از جور تو معشوق جفاکردار، گفت‌:

    عاشقان را رنج باید بردگفتم‌: رنج عشق‌؟
    گفت‌: از آن دشوارتر، گفتم‌: فراق یار؟ گفت

    آنچه سوزد جان عاشق‌، گفتمش جور رقیب‌؟
    گفت‌: نی‌، گفتم‌: نگاه یار با اغیار؟ گفت‌:

    آری‌، آری‌، گفتم‌: از اغیار نتوان بست چشم
    گاه گاهی گوشهٔ چشمی به ما می‌دار گفت‌:

    چشم مـسـ*ـت ما تو را هم ساغری برکف نهاد؟
    گفتم‌: از میخانه کس بیرون رود هشیار؟ گفت‌:

    ناوک دلدوز ما را شد دلت آماجگاه‌؟
    گفتمش جانا مرا نبود دلی درکار، گفت‌:

    دل ببردند ازکفت‌؟ گفتم‌: بلی گفت‌:‌این جفا
    ازکه سر زد؟ گفتم‌: از آن طرهٔ طرار، گفت‌:

    روی دل در پردهٔ حسرت چه پوشی غنچه‌وار
    گفتم‌: از درد فراق آن گل رخسار، گفت‌:

    گفتهٔ دلدار گشت آیین گفتار «‌بهار»
    گفتمش آیین جان است آنچه را دلدار گفت
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۳۳

    از دوست بریدیم به صد رنج و ندامت
    از دوست به‌خیر آمد و از ما به‌سلامت

    حالی دل مظلوم مرا غمزهٔ مستش
    با تیر زد و ماند قصاصش به قیامت

    از عشق حذرکن که بود ماحصل عشق
    خون خوردن و جان کندن و آنگاه ملامت

    طی شد زجهان چشمه خضر ودم عیسی
    ایزد به لب لعل تو داد این دو کرامت
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۳۴

    شمعیم و دلی مشعله‌افروز و دگر هیچ
    شب تا به سحر گریهٔ جانسوز و دگر هیچ

    افسانه بود معنی دیدار که دادند
    در پرده یکی وعدهٔ مرموز و دگر هیچ

    حاجی که خدا را به حرم جست چه باشد
    از پارهٔ سنگی شرف‌اندوز و دگر هیچ

    خواهی که شوی باخبر ازکشف و کرامات
    مردانگی و عشق بیاموز و دگر هیچ‌

    روزی که دلی را به نگاهی بنوازند
    از عمر حسابست همان روز و دگر هیچ

    زین قوم چه خواهی که بهین پیشه‌ورانش
    گهواره تراشند و کفن‌دوز و دگر هیچ

    زین مدرسه هرگز مطلب علم که اینجاست
    لوحی سیه و چند بدآموز و دگر هیچ

    خواهد بَدَل عمر، بهار از همه گیتی
    دیدار رخ یار دل‌افروز و دگر هیچ


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۳۵

    خیزید و به پای خم مسـ*ـتانه سر اندازید
    وان راز نهانی را از پرده براندازند

    این طرح کج گیتی شایان تماشا نیست
    شایان تماشا را طرح دگر اندازید

    ذوق بشریت را این عشق کهن گم کرد
    عشقی نو و فکری نو اندر بشر اندازید

    تا عشق دگرگونی پیدا شود اندر دل
    آن زلف چلیپا را در یکدگر اندازید

    تا یار که‌را خواهد تا عشق که‌را شاید
    خود را و حریفان را اندر خطر اندازید

    تا عامه شود بیدار تا خاصه شود هشیار
    اسرار حقیقت را در رهگذر اندازید

    تا حق‌طلبان گردند از دربدری آزاد
    شیخان ریایی را از در بدر اندازید

    این محنت بی‌دردی دردی دگرست آری
    گر دست‌ دهد خود را در دردسر اندازید

    گر عقل زند لافی دشنام دهید او را
    وانجا که جنون آید پیشش سپر اندازید

    یک شعله برافروزید از آه دل سوزان
    وانگه چو بهار آتش در خشک و تر اندازید


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۳۶

    باد بر آن دو سر طرهٔ شبرنگ افتاد
    حذر ای دل که میان دو سپه جنگ افتاد

    خط بر آن روی نکو دست تطاول بگشود
    آه و صد آه که آن آینه را زنگ افتاد

    خون دل شد عوض باده به کام من مـسـ*ـت
    بس که در ساغرم از بام فلک سنگ افتاد

    گفتم آید اثری در دلش از ناله و آه
    وه که آه از اثر و ناله ز آهنگ افتاد

    پیش آن قد خرامنده و آن عارض پاک
    گل و سرو و چمن از جلوه و از رنگ افتاد

    داغ هجر است که بینی به دل لاله رسید
    شور عشق است که بینی به سر چنگ افتاد

    گفته ی حافظ و سعدی نکند گوش‌ ، بهار
    هرکه را نسخه‌ای از شعر تو در چنگ افتاد
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۳۷

    تا به کنج لبت آن خال سیه‌رنگ افتاد
    نافه را صدگره از خون به دل تنگ افتاد

    آن نه خط است برآن عارض پرنقش و نگار
    رنگ محویست که در دفتر ارژنگ افتاد

    سیب از آسیب‌جهان‌رست که همرنگ تو شد
    گشت نارنج ز غم زردکه نارنگ افتاد

    دررهت چشم من از هفته به هفتادکشید
    در پی‌ات کار من ازگام به فرسنگ افتاد

    نرگس‌ از چشم تو چون برد حسد، کور آمد
    سرو با قد تو چون خاست بپا، لنگ افتاد

    از دل گمشدهٔ خوبش فرو بستم چشم
    تا مرا دامنت ای گمشده در چنگ افتاد

    دانم اندر دل سخت تو نکرده است اثر
    نالهٔ من که ازو خون به دل تنگ افتاد

    کرد چون همره چنگ این غزل آهنگ‌، بهار
    چنگ دردل زد و با چنگ هم آهنگ افتاد
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۳۸

    گر نیم‌شبی مـسـ*ـت در آغـ*ـوش من افتد
    چندان به لبش بـ..وسـ..ـه زنم کز سخن افتد

    صد بار به پیش قدمش جان بسپارم
    یکبار مگر گوشه چشمش به من افتد

    ای بر سر سودای تو سرها شده بر باد
    دور از تو چنانم که سری بی‌بدن افتد

    آوازه کوچک دهنت ورد زبان‌هاست
    ییدا شود آن راز که در هر دهن افتد

    طوفان حدیث من اگر بگذرد از هند
    در زیر لحد ریگ به کفش حسن افتد

    شیرین نفتد هرکه زند تیشه که این رمز
    شوری است که تنها به سرکوهکن افتد


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۳۹

    نکاهدم بار، فزایدم درد
    نخواهدم یار، چه بایدم کرد

    غبار راهی‌، شدم که گاهی
    زکوی دلدار برآیدم گرد

    به هرکجا بخت کشاندم رخت
    سپهر دوّار نمایدم طرد

    فلک چو بازی به گرم تازی
    فشاردم خوار ربایدم سرد

    جهان به دستان درین گلستان
    خلاندم خار نمایدم ورد

    کجا شوم‌ پیش‌ غمم‌ شود بیش
    تن آیدم زار رخ آیدم زرد

    گر از غم نان به لب رسد جان
    ز خوان اغیار نشایدم خورد

    به لعب دشمن کجا دهم تن
    اگر دو صد بارگشایدم نرد

    قسم به ایران کزین امیران
    یکی به دیدار نیایدم مرد

    بهار مضطر خمش کزین درد
    نکاهدم بار فزایدم درد
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,257
    بالا