شعر غزلیات حافظ

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
غزل شمارهٔ ۳۷۰


صلاح از ما چه می‌جویی که مستان را صلا گفتیم
به دور نرگس مستت سلامت را دعا گفتیم

در میخانه‌ام بگشا که هیچ از خانقه نگشود
گرت باور بود ور نه سخن این بود و ما گفتیم

من از چشم تو ای ساقی خراب افتاده‌ام لیکن
بلایی کز حبیب آید هزارش مرحبا گفتیم

اگر بر من نبخشایی پشیمانی خوری آخر
به خاطر دار این معنی که در خدمت کجا گفتیم

قدت گفتم که شمشاد است بس خجلت به بار آورد
که این نسبت چرا کردیم و این بهتان چرا گفتیم

جگر چون نافه‌ام خون گشت کم زینم نمی‌باید
جزای آن که با زلفت سخن از چین خطا گفتیم

تو آتش گشتی ای حافظ ولی با یار درنگرفت
ز بدعهدی گل گویی حکایت با صبا گفتیم
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۷۱

    ما درس سحر در ره میخانه نهادیم
    محصول دعا در ره جانانه نهادیم

    در خرمن صد زاهد عاقل زند آتش
    این داغ که ما بر دل دیوانه نهادیم

    سلطان ازل گنج غم عشق به ما داد
    تا روی در این منزل ویرانه نهادیم

    در دل ندهم ره پس از این مهر بتان را
    مهر لب او بر در این خانه نهادیم

    در خرقه از این بیش منافق نتوان بود
    بنیاد از این شیوه رندانه نهادیم

    چون می‌رود این کشتی سرگشته که آخر
    جان در سر آن گوهر یک دانه نهادیم

    المنة لله که چو ما بی‌دل و دین بود
    آن را که لقب عاقل و فرزانه نهادیم

    قانع به خیالی ز تو بودیم چو حافظ
    یا رب چه گداهمت و بیگانه نهادیم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۷۲


    بگذار تا ز شارع میخانه بگذریم
    کز بهر جرعه‌ای همه محتاج این دریم

    روز نخست چون دم رندی زدیم و عشق
    شرط آن بود که جز ره آن شیوه نسپریم

    جایی که تخت و مسند جم می‌رود به باد
    گر غم خوریم خوش نبود به که می خوریم

    تا بو که دست در کمر او توان زدن
    در خون دل نشسته چو یاقوت احمریم

    واعظ مکن نصیحت شوریدگان که ما
    با خاک کوی دوست به فردوس ننگریم

    چون صوفیان به حالت و رقصند مقتدا
    ما نیز هم به شعبده دستی برآوریم

    از جرعه تو خاک زمین در و لعل یافت
    بیچاره ما که پیش تو از خاک کمتریم

    حافظ چو ره به کنگره کاخ وصل نیست
    با خاک آستانه این در به سر بریم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۷۳

    خیز تا خرقه صوفی به خرابات بریم
    شطح و طامات به بازار خرافات بریم

    سوی رندان قلندر به ره آورد سفر
    دلق بسطامی و سجاده طامات بریم

    تا همه خلوتیان جام صبوحی گیرند
    چنگ صبحی به در پیر مناجات بریم

    با تو آن عهد که در وادی ایمن بستیم
    همچو موسی ارنی گوی به میقات بریم

    کوس ناموس تو بر کنگره عرش زنیم
    علم عشق تو بر بام سماوات بریم

    خاک کوی تو به صحرای قیامت فردا
    همه بر فرق سر از بهر مباهات بریم

    ور نهد در ره ما خار ملامت زاهد
    از گلستانش به زندان مکافات بریم

    شرممان باد ز پشمینه آلوده خویش
    گر بدین فضل و هنر نام کرامات بریم

    قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند
    بس خجالت که از این حاصل اوقات بریم

    فتنه می‌بارد از این سقف مقرنس برخیز
    تا به میخانه پناه از همه آفات بریم

    در بیابان فنا گم شدن آخر تا کی
    ره بپرسیم مگر پی به مهمات بریم

    حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز
    حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۷۴


    بیا تا گل برافشانیم و می در ساغر اندازیم
    فلک را سقف بشکافیم و طرحی نو دراندازیم

    اگر غم لشکر انگیزد که خون عاشقان ریزد
    من و ساقی به هم تازیم و بنیادش براندازیم

    نوشید*نی ارغوانی را گلاب اندر قدح ریزیم
    نسیم عطرگردان را شِکَر در مجمر اندازیم

    چو در دست است رودی خوش بزن مطرب سرودی خوش
    که دست افشان غزل خوانیم و پاکوبان سر اندازیم

    صبا خاک وجود ما بدان عالی جناب انداز
    بود کان شاه خوبان را نظر بر منظر اندازیم

    یکی از عقل می‌لافد یکی طامات می‌بافد
    بیا کاین داوری‌ها را به پیش داور اندازیم

    بهشت عدن اگر خواهی بیا با ما به میخانه
    که از پای خمت روزی به حوض کوثر اندازیم

    سخندانیّ و خوشخوانی نمی‌ورزند در شیراز
    بیا حافظ که تا خود را به ملکی دیگر اندازیم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۷۵


    صوفی بیا که خرقه سالوس برکشیم
    وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم

    نذر و فتوح صومعه در وجه می‌نهیم
    دلق ریا به آب خرابات برکشیم

    فردا اگر نه روضه رضوان به ما دهند
    غلمان ز روضه حور ز جنت به درکشیم

    بیرون جهیم سرخوش و از بزم صوفیان
    غارت کنیم باده و شاهد به بر کشیم

    عشرت کنیم ور نه به حسرت کشندمان
    روزی که رخت جان به جهانی دگر کشیم

    سر خدا که در تتق غیب منزویست
    مسـ*ـتانه‌اش نقاب ز رخسار برکشیم

    کو جلوه‌ای ز ابروی او تا چو ماه نو
    گوی سپهر در خم چوگان زر کشیم

    حافظ نه حد ماست چنین لاف‌ها زدن
    پای از گلیم خویش چرا بیشتر کشیم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۷۶

    دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم
    سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم

    نیست در کس کرم و وقت طرب می‌گذرد
    چاره آن است که سجاده به می بفروشیم

    خوش هواییست فرح بخش خدایا بفرست
    نازنینی که به رویش می گلگون نوشیم

    ارغنون ساز فلک رهزن اهل هنر است
    چون از این غصه ننالیم و چرا نخروشیم

    گل به جوش آمد و از می نزدیمش آبی
    لاجرم ز آتش حرمان و هـ*ـوس می‌جوشیم

    می‌کشیم از قدح لاله شرابی موهوم
    چشم بد دور که بی مطرب و می مدهوشیم

    حافظ این حال عجب با که توان گفت که ما
    بلبلانیم که در موسم گل خاموشیم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۷۷


    ما شبی دست برآریم و دعایی بکنیم
    غم هجران تو را چاره ز جایی بکنیم

    دل بیمار شد از دست رفیقان مددی
    تا طبیبش به سر آریم و دوایی بکنیم

    آن که بی جرم برنجید و به تیغم زد و رفت
    بازش آرید خدا را که صفایی بکنیم

    خشک شد بیخ طرب راه خرابات کجاست
    تا در آن آب و هوا نشو و نمایی بکنیم

    مدد از خاطر رندان طلب ای دل ور نه
    کار صعب است مبادا که خطایی بکنیم

    سایه طایر کم حوصله کاری نکند
    طلب از سایه میمون همایی بکنیم

    دلم از پرده بشد حافظ خوشگوی کجاست
    تا به قول و غزلش ساز نوایی بکنیم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۷۸

    ما نگوییم بد و میل به ناحق نکنیم
    جامه کس سیه و دلق خود ازرق نکنیم

    عیب درویش و توانگر به کم و بیش بد است
    کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم

    رقم مغلطه بر دفتر دانش نزنیم
    سر حق بر ورق شعبده ملحق نکنیم

    شاه اگر جرعه رندان نه به حرمت نوشد
    التفاتش به می صاف مروق نکنیم

    خوش برانیم جهان در نظر راهروان
    فکر اسب سیه و زین مغرق نکنیم

    آسمان کشتی اربـاب هنر می‌شکند
    تکیه آن به که بر این بحر معلق نکنیم

    گر بدی گفت حسودی و رفیقی رنجید
    گو تو خوش باش که ما گوش به احمق نکنیم

    حافظ ار خصم خطا گفت نگیریم بر او
    ور به حق گفت جدل با سخن حق نکنیم
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    غزل شمارهٔ ۳۷۹

    سرم خوش است و به بانگ بلند می‌گویم
    که من نسیم حیات از پیاله می‌جویم

    عبوس زهد به وجه خمـار ننشیند
    مرید خرقه دردی کشان خوش خویم

    شدم فسانه به سرگشتگی و ابروی دوست
    کشید در خم چوگان خویش چون گویم

    گرم نه پیر مغان در به روی بگشاید
    کدام در بزنم چاره از کجا جویم

    مکن در این چمنم سرزنش به خودرویی
    چنان که پرورشم می‌دهند می‌رویم

    تو خانقاه و خرابات در میانه مبین
    خدا گواه که هر جا که هست با اویم

    غبار راه طلب کیمیای بهروزیست
    غلام دولت آن خاک عنبرین بویم

    ز شوق نرگس مـسـ*ـت بلندبالایی
    چو لاله با قدح افتاده بر لب جویم

    بیار می که به فتوی حافظ از دل پاک
    غبار زرق به فیض قدح فروشویم
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,270
    بالا