^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۱۲۶۱



روی تو جان جانست از جان نهان مدارش
آنچ از جهان فزونست اندر جهان درآرش
ای قطب آسمان‌ها در آسمان جان‌ها
جان گرد توست گردان می‌دار بی‌قرارش
همچون انار خندان عالم نمود دندان
در خویش می‌نگنجد از خویشتن برآرش
نگذارد آفتابش یک ذره اختیارم
تا اختیار دارم کی باشم اختیارش
از خاک چون غباری برداشت باد عشقم
آن جا که باد جنبد آن جا بود غبارش
در خاک تیره دانه زان رو به جنبش آمد
کز عشق خاکیان را بر می‌کشد بهارش
هم بدر و هم هلالش هم حور و هم جمالش
هم باغ و هم نهالش چون من در انتظارش
جامش نعوذبالله دامش نعوذبالله
نامش نعوذبالله والله که نیست یارش
من همچو گلبنانم او همچو باغبانم
از وی شکفت جانم بر وی بود نثارش
چون برگ من ز بالا رقصان به پستی آیم
لرزان که تا نیفتم الا که در کنارش
حیله گریست کارش مهره بریست کارش
پرده دریست کارش نی سرسریست کارش
می‌خارد این گلویم گویم عجب نگویم
بگذار تا بخارد بی‌محرمی مخارش
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۶۲





    گر جان به جز تو خواهد از خویش برکنیمش
    ور چرخ سرکش آید بر همدگر زنیمش
    گر رخت خویش خواهد ما رخت او دهیمش
    ور قلعه‌ها درآید ویرانه‌ها کنیمش
    گر این جهان چو جانست ما جان جان جانیم
    ور این فلک سر آمد ما چشم روشنیمش
    بیخ درخت خاکست وین چرخ شاخ و برگش
    عالم درخت زیتون ما همچو روغنیمش
    چون عشق شمس تبریز آهن ربای باشد
    ما بر طریق خدمت مانند آهنیمش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۶۳





    سرمست شد نگارم بنگر به نرگسانش
    مسـ*ـتانه شد حدیثش پیچیده شد زبانش
    گـه می‌فتد از این سو گـه می‌فتد از آن سو
    آن کس که مـسـ*ـت گردد خود این بود نشانش
    چشمش بلای مستان ما را از او مترسان
    من مستم و نترسم از چوب شحنگانش
    ای عشق الله الله سرمست شد شهنشه
    برجه بگیر زلفش درکش در این میانش
    اندیشه‌ای که آید در دل ز یار گوید
    جان بر سرش فشانم پرزر کنم دهانش
    آن روی گلستانش وان بلبل بیانش
    وان شیوه‌هاش یا رب تا با کیست آنش
    این صورتش بهانه‌ست او نور آسمانست
    بگذر ز نقش و صورت جانش خوشست جانش
    دی را بهار بخشد شب را نهار بخشد
    پس این جهان مرده زنده‌ست از آن جهانش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۶۴




    می‌گفت چشم شوخش با طره سیاهش
    من دم دهم فلان را تو درربا کلاهش
    یعقوب را بگویم یوسف به قعر چاهست
    چون بر سر چه آید تو درفکن به چاهش
    ما شکل حاجیانیم جاسوس و رهزنانیم
    حاجی چو در ره آید ما خود زنیم راهش
    ما شاخ ارغوانیم در آب و می‌نماییم
    با نعل بازگونه چون ماه و چون سپاهش
    روباه دید دنبه در سبزه زار و می‌گفت
    هرگز کی دید دنبه بی‌دام در گیاهش
    وان گرگ از حریصی در دنبه چون نمک شد
    از دام بی‌خبر بد آن خاطر تباهش
    ابله چو اندرافتد گوید که بی‌گناهم
    بس نیست ای برادر آن ابلهی گناهش
    ابله کننده عشقست عشقی گزین تو باری
    کابله شدن بیرزد حسن و جمال و جاهش
    پای تو درد گیرد افسون جان بر او خوان
    آن پای گاو باشد کافسون اوست کاهش
    حلق تو درد گیرد همراه دم پذیرد
    خود حلق کی گشاید بی‌آه غصه کاهش
    تا پیشگاه عشقش چون باشد و چه باشد
    چون ما ز دست رفتیم از پای گاه جاهش
    تا چه جمال دارد آن نادره مطرز
    که سوخت جان ما را آن نقش کارگاهش
    ز اندیشه می‌گذارم تا خود چه حیله سازم
    با او که مکر و حیله تلقین کند الهش
    آن کس که گم کند ره با عقل بازگردد
    وان را که عقل گم شد از کی بود پناهش
    نی ما از آن شاهیم ما عقل و جان نخواهیم
    چه عقل و بند و پندش چه جان و آه آهش
    مـسـ*ـتی فزود خامش تا نکته‌ای نرانی
    ای رفته لاابالی در خون نیکخواهش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۶۵




    آن مه که هست گردون گردان و بی‌قرارش
    وان جان که هست این جان وین عقل مستعارش
    هر لحظه اختیاری نو نو دهد به جان‌ها
    وین اختیارها را بشکسته اختیارش
    من جسم و جان ندانم من این و آن ندانم
    من در جهان ندانم جز چشم پرخمارش
    آن روی همچو روزش وان رنگ دلفروزش
    وان لطف توبه سوزش وان خلق چون بهارش
    عشقش بلای توبه داده سزای توبه
    آخر چه جای توبه با عشق توبه خوارش
    چون دوست و دشمن او هستند رهزن او
    ماییم و دامن او بگرفته استوارش
    از عشق جام و دورش شاید کشید جورش
    چون گوش دوست داری می‌بـ*ـوس گوشوارش
    من حلقه‌های زلفش از عشق می‌شمارم
    ور نه کجا رسد کس در حد و در شمارش
    لطفش همی‌شمارم دل با دم شمرده
    جانیش بخش آخر ای کشته زار زارش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۶۶




    روحیست بی‌نشان و ما غرقه در نشانش
    روحیست بی‌مکان و سر تا قدم مکانش
    خواهی که تا بیابی یک لحظه‌ای مجویش
    خواهی که تا بدانی یک لحظه‌ای مدانش
    چون در نهانش جویی دوری ز آشکارش
    چون آشکار جویی محجوبی از نهانش
    چون ز آشکار و پنهان بیرون شدی به برهان
    پاها دراز کن خوش می‌خسب در امانش
    چون تو ز ره بمانی جانی روانه گردد
    وانگه چه رحمت آید از جان و از روانش
    ای حبس کرده جان را تا کی کشی عنان را
    درتاز درجهانش اما نه در جهانش
    بی‌حرص کوب پایی از کوری حسد را
    زیرا حسد نگوید از حرص ترجمانش
    آخر ز بهر دو نان تا کی دوی چو دونان
    و آخر ز بهر سه نان تا کی خوری سنانش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۶۷




    در عشق آتشینش آتش نخورده آتش
    بی‌چهره خوش او در خوش هزار ناخوش
    دل از تو شرحه شرحه بنشین کباب می‌خور
    خون چون میست جوشان بنشین نوشید*نی می‌چش
    گوشی کشد مرا می گوشی دگر کشد وی
    ای دل در این کشاکش بنشین و باده می‌کش
    هفت اخترند عامل در شش جهت ولیکن
    ای عشق بردریدی این هفت را از آن شش
    گاهی چو آفتابم سرمایه بخش صد مه
    گـه چون مهم گذاران در عشق یار مه وش
    گر منکری گریزد از عشق نیست نادر
    کز آفتاب دارد پرهیز چشم اعمش
    صدغ الوفاء حقاء من فقدکم مشوش
    وجه الولاء حقاء من عبرتی منقش
    القلب لیس یلقی نادیک کیف یصبر
    الاذن لیس یلقن حادیک کیف ینعش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۶۸




    صد سال اگر گریزی و نایی بتا به پیش
    برهم زنیم کار تو را همچو کار خویش
    مگریز که ز چنبر چرخت گذشتنیست
    گر شیر شرزه باشی ور سفله گاومیش
    تن دنبلیست بر کتف جان برآمده
    چون پر شود تهی شود آخر ز زخم نیش
    ای شاد باطلی که گریزد ز باطلی
    بر عشق حق بچفسد بی‌صمغ و بی‌سریش
    گز می‌کنند جامه عمرت به روز و شب
    هم آخر آرد او را یا روز یا شبیش
    بیچاره آدمی که زبونست عشق را
    زفت آمد این سوار بر این اسب پشت ریش
    خاموش باش و در خمشی گم شو از وجود
    کان عشق راست کشتن عشاق دین و کیش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۶۹




    آینه‌ام من آینه‌ام من تا که بدیدم روی چو ماهش
    چشم جهانم چشم جهانم تا که بدیدم چشم سیاهش
    چرخ زمین شد چرخ زمین شد جنت مأوی راحت جان‌ها
    تا که برآمد تا که برآمد بر که جودی خیل و سپاهش
    پشت قوی شد پشت قوی شد اختر دولت عدل و عنایت
    چون نشود شه چون نشود شه آنک تو باشی پشت و پناهش
    شوره زمینی شوره زمینی کز تو کشد او آب بهاری
    سبزتر آمد سبزتر آمد از همه جاها کشت و گیاهش
    روی چو ماهت روی چو ماهت بست گرو دی با مه و اختر
    گشت گروگان گشت گروگان ماه و سما را زلف سیاهش
    سلسله جنبان سلسله جنبان گشت برادر این دل مجنون
    چون بنشورد چون بنشورد آن مجنون کش شد سر ماهش
    دم مزن ای جان دم مزن ای جان برخور کآمد روز مبارک
    کیست مبارک کیست مبارک آن که ببیند هم ز پگاهش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۷۰




    مـسـ*ـتی امروز من نیست چو مـسـ*ـتی دوش
    می‌نکنی باورم کاسه بگیر و بنوش
    غرق شدم در نوشید*نی عقل مرا برد آب
    گفت خرد الوداع بازنیایم به هوش
    عقل و خرد در جنون رفت ز دنیا برون
    چونک ز سر رفت دیگ چونک ز حد رفت جوش
    این دل مجنون مـسـ*ـت بند بدرید و جست
    با سرمستان مپیچ هیچ مگو رو خموش
    صبحدم از نردبان گفت مرا پاسبان
    کز سوی هفتم فلک دوش شنیدم خروش
    گفت زحل زهره را زخمه آهسته زن
    وی اسد آن ثور را شاخ بگیر و بدوش
    خون شده بین از نهیب شیر به پستان ثور
    شیر فلک را نگر گشته ز هیبت چو موش
    گرم کن ای شیر تک چند گریزی چو سگ
    جلوه کن ای ماه رو چند کنی روی پوش
    چشم گشا شش جهت شعشعه نور بین
    گوش گشا سوی چرخ ای شده چشم تو گوش
    بشنو از جان سلام تا برهی از کلام
    بنگر در نقش گر تا برهی از نقوش
    گفتمش ای خواجه رو هر چه شود گو بشو
    صافم و آزاد نو بنده دردی فروش
    ترس و امید تو را هست حواله به عقل
    دانه و دام تو را هست شکاری وحوش
    دردی دردش مرا چون به حمایت گرفت
    با من از این‌ها مگو کار توست آن بکوش
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,272
    بالا