متون ادبی کهن غزلیات صبوحی

فاطمه صفارزاده

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/02/22
ارسالی ها
9,452
امتیاز واکنش
41,301
امتیاز
901
محل سکونت
Mashhad
بر سر مژگان یار من مزن انگشت

آدم عاقل به نیشتر نزند مشت

پرده چو باد صبا ز روی تو برداشت

ریخت به خاک آبروی آتش زرتشت

پیش لبت جان سپردم و به که گویم

بر لب آب حیات، تشنگیم کشت

پشت مرا اگر غمت شکست، عجب نیست

بار فراق تو، کوه را شکند پشت

خون مرا چشم جادوی تو نمی‌ریخت

از پی قتلم لبت به شیر زد انگشت

مغبچگان، پای از نشاط بکوبید

دختر رز می‌رود به حجلهٔ چرخشت

کافر و مؤمن چو روی خوب تو بینند

آن به کلیسا و این به کعبه کند پشت

دشمن اگر می‌کُشد، به دوست توان گفت

با که توان گفت اینکه: دوست مرا کُشت؟

آب حیاتش تراود از بن ناخن

آنکه لبت را نشان دهد به سر انگشت

کام، صبوحی نبرد از لب لعلت

تا که به خون جگر چو غنچه نیاغشت
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    غم درآمد ز درم چون ز برم یار برفت

    خوشـی‌ و نوش و طربم، جمله به یکبار برفت

    بنوشتم چو ز بی مهریت ای مه، شرحی

    آتش افتاد به لوح و، قلم از کار برفت

    خواست نرگس که به چشم تو کند همچشمی

    نتوانست، سر افکنده و بیمار برفت

    مگر از روی تو، بلبل سخنی گفت به گل

    که بزد چاک گریبان و، ز گلزار برفت؟

    چهره زرد من، از هجر رخت گلگون شد

    بسکه خون دلم از دیده به رخسار برفت
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    عشق آمد و امن جانم گرفت

    شحنهٔ شوقم گریبانم گرفت

    عشـ*ـوه‌ای فرمود چشم کافرش

    زاهد دین گشت و ایمانم گرفت

    رشته ای در کف ز زلف سر کشش

    گرچه مشکل آمد آسانم گرفت

    آفتابی گشت تابان در مهش

    تحت و فوق و کاخ و ایمانم گرفت

    از شراره آه و برق سـ*ـینه سوز

    آتشی در خرمن جانم گرفت

    بس ز گلها بی‌وفائی دیده ام

    خیمهٔ گل از گلستانم گرفت

    چون صبوحی عاقبت لعل لبت

    در میان آب حیوانم گرفت
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    خواب دیدم که همی خون ز کنارم می‌رفت

    رفت تعبیر که از قلب فگارم می‌رفت

    به هوای سر زلفین خم اندر خم او

    از کف صبر و وفا رشتهٔ تارم می‌رفت

    شام هجران تو، از اوّل شب تا به سحر

    خون دل متصل از دیده قرارم می‌رفت

    دوش می‌رفت چو جان از برم و از پی او

    تاب و آرام دل و قلب فگارم می‌رفت

    تا دم صبح، مرا از اثر فکر و خیال

    چون حوادث سر شب تا بشمارم می‌رفت

    آنکه در زندگیم پا به سر من ننهاد

    کاش می‌مردم و از خاک مزارم می‌رفت

    گر صبوحی مرا قدرت تقریر نبود

    از سر کلک همی مشک تتارم می‌رفت
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    دلی که در خم زلف، شانه می‌طلبد

    چو طایری است که شب، آشیانه می‌طلبد

    ز شوق خال تو، دل می‌تپد در آن خم زلف

    حریص بین، که به دام است و، دانه می‌طلبد

    دلم به خانه خرابی خویش می‌گرید

    چو بهر زلف تو مشّاطه شانه می‌طلبد

    ز بهر کشتنم این بس که دوستدار وی ام

    دگر چرا پی قتلم، بهانه می‌طلبد

    چو مفلسی است که خواهد ز ممسکی نعمت

    کسی که راحتی از این زمانه، می‌طلبد

    هزار مرتبه بستی به روی من در و باز

    دلم گشایش از این آستانه می‌طلبد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    جلوهٔ روی تو آفتاب ندارد

    نشئهٔ ماء تو را نوشید*نی ندارد

    طرّه مده پیچ و تاب، باز کن از هم

    غالیه آنقدر پیچ تاب ندارد

    زلف تو بر روی تو بود، عجبی نیست

    هر بچه ای ز آتش، اجتناب ندارد

    ما همه دیوانهٔ توئیم، که مجنون

    روز جزا پرسش و حساب ندارد

    پیر و جوان عاشق جمال تو هستند

    عشق، تخصّص به شیخ و شاب ندارد

    عاشقی آموز از جمال نکویان

    عشق بتان، دفتر و کتاب ندارد

    عشق تو دل برد یک نظاره که کردم

    عشق، مگر شور و انقلاب ندارد؟
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    دیده در هجر تو شرمندهٔ احسانم کرد

    بس که شب‌ها گهر اشک بدامانم کرد

    عاشقان دوش ز گیسوی تو دیوانه شدند

    حال آشفتهٔ آن جمع پریشانم کرد

    تا که ویران شدم آمد به کفم گنج مراد

    خانهٔ سیل غم آباد که ویرانم کرد

    شمّه‌ای از گل روی تو به بلبل گفتم

    آن تُنُک حوصله رسوای گلستانم کرد

    داستان شب هجران تو گفتم با شمع

    آنقدر سوخت که از گفته پشیمانم کرد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    بی شاهد و شمع و شکر و می، چه توان کرد؟

    بی بربط و طنبور و دفّ و نی، چه توان کرد؟

    سر کرد قدم در طلب او به ره عشق

    این مرحله را گر نکنم طی، چه توان کرد؟

    بردار یکی توشه که هنگام عزیمت

    با داشتن جام جم و کی، چه توان کرد؟

    امروز که از حاصل عشقت نزدم دم

    فردا بتو گوید که کجا؟ هی! چه توان کرد؟

    ای نخل خرامان برسی در ثمر آئی

    باشد که بیاید ز قفا دی، چه توان کرد؟

    با آن بت طنّاز در این شهر صبوحی

    تا آنکه نسازی سفر از ری، چه توان کرد؟
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    دلبر به من رسید و جفا را بهانه کرد

    افکند سر به زیر، حیا را بهانه کرد

    آمد به بزم و، دید من تیره روز را

    ننشست و رفت، تنگی جا را بهانه کرد

    رفتم به مسجد از پی نظارهٔ رخش

    بر رو گرفت دست و، دعا را بهانه کرد

    آغشته بود پنجه‌اش از خون عاشقان

    بستن به دست خویش حنا را بهانه کرد

    خوش می‌گذشت دوش صبوحی به کوی او

    بر جا نشست و، شستن پا را بهانه کرد
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تا صبا شانه بر آن زلف خم اندر خم زد

    آشیان دل صد سلسله را، برهم زد

    تابش حسن تو در کعبه و بتخانه فتاد

    آتش عشق تو، بر محرم و نامحرم زد

    تو صنم قبلهٔ صاحب نظرانی امروز

    که زنخدان تو آتش به چه زمزم زد

    حال دلسوختهٔ عشق، کسی می‌داند

    که به دل، زخم تو را در عوض مرهم زد

    خجلت و شرم، به حدّیست که در مجلس دوست

    آستین هم نتوان بر مژهٔ پر نم زد
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,268
    بالا