^Fatemeh.R80

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/06/10
ارسالی ها
4,329
امتیاز واکنش
25,892
امتیاز
906
سن
22
محل سکونت
BARAN
غزل شماره ۱۲۸۱




ز هدهدان تفکر چو دررسید نشانش
مراست ملک سلیمان چو نقد گشت عیانش
پری و دیو نداند ز تختگاه بلندش
که تخت او نظرست و بصیرتست جهانش
زبان جمله مرغان بداند او به بصیرت
که هیچ مرغ نداند به وهم خویش زبانش
نشان سکه او بین به هر درست که نقدست
ولیک نقد نیابی که بو بری سوی کانش
مگر که حلقه رندان بی‌نشان تو ببینی
که عشق پیش درآید درآورد به میانش
ز تیر او بود آن دل که برپرید از آن سو
وگر نه کیست ز مردان که او کشید کمانش
کسی که خورد شرابش ز دست ساقی عشقش
همان نوشید*نی مقدم تو پر کن و برسانش
از آنک هیچ شرابی خمـار او ننشاند
دغل میار تو ساقی مده از این و از آنش
ز شمس مفخر تبریز باده گشت وظیفه
چگونه بنده نباشد به هر دمی دل و جانش
 
آخرین ویرایش:
  • پیشنهادات
  • ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۸۲




    تمام اوست که فانی شدست آثارش
    به دوستگانی اول تمام شد کارش
    مرا دلیست خراب خراب در ره عشق
    خراب کرده خراباتیی به یک بارش
    بگو به عشق بیا گر فتاده می‌خواهی
    چنان فتاد که خواهی بیا و بردارش
    میا به پیش ز درش ببین که می‌ترسم
    ز شعله‌ها که بسوزی ز سوز اسرارش
    وگر بگیردت آتش به سوی چشم من آ
    که سیل سیل روانست اشک دربارش
    حدیث موسی و سنگ و عصا و چشمه آب
    ز اشک بنده ببینی به وقت رفتارش
    برآر بانگ و بگو هر کجا که بیماریست
    صلای صحت و دولت ز چشم بیمارش
    برآ به کوه و بگو هر کجا که خفته دلیست
    صلای بینش و دانش ز بخت بیدارش
    که نور من شرح الله صدره شمعیست
    که در دو کون نگنجد فروغ انوارش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۸۳




    ندا رسید به عاشق ز عالم رازش
    که عشق هست براق خدای می‌تازش
    تبارک الله در خاکیان چه باد افتاد
    چو آب لطف بجوشید ز آتش نازش
    گرفت شکل کبوتر ز ماه تا ماهی
    ز عشق آنک درآید به چنگل بازش
    گرفت چهره عشاق رنگ و سکه زر
    ز عشق زرگر ما و ز لـ*ـذت گازش
    در آن هوا که هوا و هـ*ـوس از او خیزد
    چه دید مرغ دل از ما ز چیست پروازش
    گهی که مرغ دل ما بماند از پرواز
    که بست شهپر او را کی برد انگازش
    مگو که غیرت هر لحظه دست می‌خاید
    که شرم دار ز یار و ز عشق طنازش
    ز غیرتش گله کردم به خنده گفت مرا
    که هر چه بند کند او تو را براندازش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۸۴




    سری برآر که تا ما رویم بر سر خوشـی‌
    دمی چو جان مجرد رویم در بر خوشـی‌
    ز مرگ خویش شنیدم پیام خوشـی‌ ابد
    زهی خدا که کند مرگ را پیمبر خوشـی‌
    به نام خوشـی‌ بریدند ناف هستی ما
    به روز عید بزادیم ما ز مادر خوشـی‌
    بپرس خوشـی‌ چه باشد برون شدن زین خوشـی‌
    که خوشـی‌ صورت چون حلقه ایست بر در خوشـی‌
    درون پرده ز ارواح خوشـی‌ صورت‌هاست
    ز عکس ایشان این پرده شد مصور خوشـی‌
    وجود چون زر خود را به خوشـی‌ ده نه به غم
    که خاک بر سر آن زر که نیست درخور خوشـی‌
    بگویمت که چرا چرخ می‌زند گردون
    کیش به چرخ درآورد تاب اختر خوشـی‌
    بگویمت که چرا بحر موج در موجست
    کیش به رقـ*ـص درآورد نور گوهر خوشـی‌
    بگویمت که چرا خاک حور و ولدان زاد
    که داد بوی بهشتش نسیم عنبر خوشـی‌
    بگویمت که چرا باد حرف حرف شدست
    که تا ورق ورق آیی سبک ز دفتر خوشـی‌
    بگویمت که چرا شب تتق فروآویخت
    که گرد کست و عروسی بگیرد جا در خوشـی‌
    بگفتمی سر پنج و چهار و هفت ولیک
    به یک دو لعب فرومانده‌ام به شش در خوشـی‌
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۸۵




    شکست نرخ شکر را بتم به روی ترش
    چه باده‌هاست بتم را در آن کدوی ترش
    به قاصد او ترشست و به جان شیرینش
    که نیست در همه اجزاش تای موی ترش
    هزار خمره سرکه عسل شدست از او
    که هست دلبر شیرین دوای خوی ترش
    زهای و هوی ترش‌های ماش خنده گرفت
    حلاوت عجبی یافت‌های و هوی ترش
    ترش چگونه نخندد به زیر لب چو شنید
    که جوی شیر و شکر شد روان به سوی ترش
    ربود سیل ویم دوش و خلق نعره زنان
    میان جوی عسل چیست آن سبوی ترش
    پریر یار مرا جست کان ترش رو کو
    خمـار نیست چرا بودش آرزوی ترش
    شتاب و تیز همی‌رفت کو به کو پی من
    چرا کند شکرقند جست و جوی ترش
    گرفته طبله حلوا و بنده را جویان
    که تا ز جایزه شیرین کند گلوی ترش
    عجب نباشد اگر قصد او فنای منست
    همیشه شیرین باشد یقین عدوی ترش
    غلط مکن ترشی نی برای دفع توست
    ز رشک چون تو شکاریست رنگ و بوی ترش
    ز رشک جاه امیرست روترش دربان
    ز رشک روی عروس است روی شوی ترش
    هزار خانه چو زنبور پرعسل داری
    به جان تو که گذر کن ز گفت و گوی ترش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۸۶





    شنو ز سـ*ـینه ترنگاترنگ آوازش
    دل خراب طپیدن گرفت از آغازش
    به بر گرفت رباب و ز سر نهاد کله
    ز دست رفت دل من چو دید سر بازش
    دل از بریشم او چون کلابه گردانست
    کلابه ظاهر و پنهان ز چشم قزازش
    دو سه بریشم از این ارغنون فروتر گیرد
    که تند می‌رسد آواز عقل پردازش
    بدانک تن چو غبارست و جان در او چون باد
    ولیک فعل غبار تنست غمازش
    غبار جان بود و می‌رسد دگر جانی
    که ذره ذره به رقـ*ـص آمدست از آوازش
    جهان تنور و در آن نان‌های رنگارنگ
    تنور و نان چه کند آنک دید خبازش
    ز سـ*ـینه نیست سماع دل و ز بیرون نیست
    فدات جانم هر جا که هست بنوازش
    شبی به طنز بگفتم دلا به مه بنگر
    که هست مه را چیزی ز لطف پروازش
    چو آفتاب نهان شد به جای او بنهند
    چراغکی که بود شب شراراندازش
    به هر دو دست دل از ماه چشم خود بگرفت
    که دل ز غیرت شه واقفست و از نازش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۸۷





    مباد با کس دیگر ثنا و دشنامش
    که هر دو آب حیاتست پخته و خامش
    خمـار باده او خوشترست یا مـسـ*ـتی
    که باد تا به ابد جان‌های ما جامش
    ستم ز عدل ندانم ز مـسـ*ـتی ستمش
    مرا مپرس ز عدل و ز لطف و انعامش
    جفای او که روان گریزپای مرا
    حریف مرغ وفا کرد دانه و دامش
    بسی بهانه روانم نمود تا نرود
    کشید جانب اقبال کام و ناکامش
    طرب نخواهد آن کس که درد او بشناخت
    نشان نماند او را که بشنود نامش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۸۸





    چو رو نمود به منصور وصل دلدارش
    روا بود که رساند به اصل دل دارش
    من از قباش ربودم یکی کلهواری
    بسوخت عقل و سر و پایم از کلهوارش
    شکستم از سر دیوار باغ او خاری
    چه خارخار و طلب در دلست از آن خارش
    چو شیرگیر شد این دل یکی سحر ز میش
    سزد که زخم کشد از فراق سگسارش
    اگر چه کره گردون حرون و تند نمود
    به دست عشق وی آمد شکال و افسارش
    اگر چه صاحب صدرست عقل و بس دانا
    به جام عشق گرو شد ردا و دستارش
    بسا دلا که به زنهار آمد از عشقش
    کشان کشان بکشیدش نداد زنهارش
    به روز سرد یکی پوستین بد اندر جو
    به عور گفتم درجه به جو برون آرش
    نه پوستین بود آن خرس بود اندر جو
    فتاده بود همی‌برد آب جوبارش
    درآمد او به طمع تا به پوست خرس رسید
    به دست خرس بکرد آن طمع گرفتارش
    بگفتمش که رها کن تو پوستین بازآ
    چه دور و دیر بماندی به رنج و پیکارش
    بگفت رو که مرا پوستین چنان بگرفت
    که نیست امید رهایی ز چنگ جبارش
    هزار غوطه مرا می‌دهد به هر ساعت
    خلاص نیست از آن چنگ عاشق افشارش
    خمش بس است حکایت اشارتی بس کن
    چه حاجتست بر عقل طول طومارش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۸۹





    دلی کز تو سوزد چه باشد دوایش
    چو تشنه تو باشد که باشد سقایش
    چو بیمار گردد به بازار گردد
    دکان تو جوید لب قندخایش
    تویی باغ و گلشن تویی روز روشن
    مکن دل چو آهن مران از لقایش
    به درد و به زاری به اندوه و خواری
    عجب چند داری برون سرایش
    مها از سر او چو تو سایه بردی
    چه سود و چه راحت ز سایه همایش
    چو یک دم نبیند جمال و جلالت
    بگیرد ملالی ز جان و ز جایش
    جهان از بهارش چو فردوس گردد
    چمن بی‌زبانی بگوید ثنایش
    جواهر که بخشد کف بحر خویش
    فزایش که بخشد رخ جان فزایش
    جهان سایه توست روش از تو دارد
    ز نور تو باشد بقا و فنایش
    منم مهره تو فتاده ز دستت
    از این طاس غربت بیا درربایش
    بگیرم ادب را ببندم دو لب را
    که تا راز گوید لب دلگشایش
     
    آخرین ویرایش:

    ^Fatemeh.R80

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/06/10
    ارسالی ها
    4,329
    امتیاز واکنش
    25,892
    امتیاز
    906
    سن
    22
    محل سکونت
    BARAN
    غزل شماره ۱۲۹۰




    ا رب آن می بهست یا جامش
    طرب افزاترست از باده
    آن سقط‌های تلخ آشامش
    بهر دانه نمی‌روم سوی دام
    بلک از عشق محنت دامش
    آن مهی که نه شرقی و غربیست
    نور بخشد شبش چو ایامش
    خاک آدم پر از عقیق چراست
    تا به معدن کشد به ناکامش
    گوهر چشم و دل رسول حقست
    حلقه گوش ساز پیغامش
    تن از آن سر چو جام جان نوشد
    هم از آن سر بود سرانجامش
    سرد شد نعمت جهان بر دل
    پیش حسن ولی انعامش
    شیخ هندو به خانقاه آمد
    نی تو ترکی درافکن از بامش
    کم او گیر و جمله هندوستان
    خاص او را بریز بر عامش
    طالع هند خود زحل آمد
    گر چه بالاست نحس شد نامش
    رفت بالا نرست از نحسی
    می بد را چه سود از جامش
    بد هندو نمودم آینه‌ام
    حسد و کینه نیست اعلامش
    نفس هندوست و خانقه دل من
    از برون نیست جنگ و آرامش
    بس که اصل سخن دو رو دارد
    یک سپید و دگر سیه فامش
     
    آخرین ویرایش:

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,362
    بالا