شعر غزلیات ملک الشعرای بهار

White Moon

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/05/13
ارسالی ها
4,744
امتیاز واکنش
20,639
امتیاز
863
شمارهٔ ۶۰

میان ابرو و چشم توگیر و داری بود
من این میانه شدم کشته این چه کاری بود

تو بی وفا واجل در قفا و من بیمار
بمردم از غم و جز این چه انتظاری بود

مرا ز حلقه ی عشاق خود نمیراندی
اگر به نزد توام قدر و اعتباری بود

در آفتاب جمال تو زلف شبگردت
دلم ربود و عجب دزد آشکاری بود

به هر کجا که ببستیم باختیم ز جهل
قمار جهل نمودیم و خوش قماری بود

تمدن آتشی افروخت در جهان که بسوخت
زعهد مهر و وفا هرچه یادگاری بود

بنای این مدنیت به باد می‌دادم
اگر به دست من از چرخ اختیاری بود

میئی خوریم به باغی نهان ز چشم رقیب
اگر تو بودی و من بودم و بهاری بود
 
  • پیشنهادات
  • White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۶۱

    اسیر خود شدن تا کی ز خود وارستنی باید
    زتن کامی نشد حاصل به جان پیوستنی باید

    به فرمان تن خاکی به خاک اندر بسی ماندم
    به بام آسمان زین پست منظر جستنی باید

    به لوث خاکیان آمیخت دامان دل پاکم
    به آب معرفت دامان دل را شستنی باید

    به‌ هر کس‌ دوستی‌ بستم در آخر دشمن من شد
    به حکم امتحان زین دوستان بگسستنی باید

    سراسر دشمنی خیزد زکام دوستان بر من
    به‌رغم دوستان با دشمنان بنشستنی باید

    ز شیخ و صوفی و واعظ گسستم رشتهٔ الفت
    مرا با خادم میخانه پیمان بستنی باید

    مرا یاران من گویند کز می توبه بشکستی
    من از اول نکردم توبه تا بشکستنی باید

    بهار اندر حرم چندین چه جویی اهل معنی را
    به نیروی طلب دیرمغان را جستنی باید
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۶۲

    کنون که کار دل از زلف یار نگشاید
    سزد گر از من آشفته کار نگشاید

    بلی ز عاشق آشفته کی گشاید کار
    چو کار دل ز سر زلف یار نگشاید

    ز روزگار در این‌ بستگی‌ چه‌ شکوه کنم
    دری که بست قضا روزگار نگشاید

    در انتظار بسی کوفتیم آهن سرد
    دربغ از آن که در انتظار نگشاید

    به اختیار دل این کار بسته بگشایم
    ولی زمانه در اختیار نگشاید

    ز اشگ بگذرم و دیده شعله بار کنم
    که کارم از مژهٔ اشکبار نگشاید

    گل وفا ز نکویان طمع مدار بهار
    که غنچهٔ هـ*ـوس از این بهار نگشاید


     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۶۳

    آن چه شعله است کزان راهگذار می‌آید
    یا چه برقیست که دایم به‌نظر می‌آید

    ظلماتیست جهانگیرکه چون سیل روان
    مژده آب حیاتش ز اثر می‌آید

    زادهٔ فکر من است این که پس از چندین قرن
    به سفررفته و اکنون زسفر می‌آید

    دیده بگشای و در آغـ*ـوش بگیرش کز مهر
    پسری بر سر بالین پدر می‌آید

    اگر این فتنه گری زان خط سبز است چه باک
    خوش بود فتنه گر از دور قمر می‌آید

    پا و سر می‌شکند راه خرابات ولی
    مرد وارسته ازبن راه بسر می‌آید

    ای دل از کو تهی دست طلب شکوه مدار
    صبرکن عاقبت آن نخل به‌بر می‌آید

    هرکجا بگذرد آن سرو خرامنده بهار
    خاک راهش به نظرکحل بصر می‌آید
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۶۴

    از ما به جز از وفا نیاید
    وز یار به جز جفا نیاید

    دلبر چه بلا بودکه هرگز
    نزد من مبتلا نیاید

    حرزی است مرا نهان کزان حرز
    در خانهٔ ما بلا نیاید

    من کوه غم توام ولیکن
    زین کوه دگر صدا نیاید

    در خانهٔ ما نیایی آری
    منعم بر بینوا نیاید

    شادان‌، خبر غمی نپرسد
    سلطان به سر گدا نیاید

    و آن را که قدم به فرش دیباست
    در خانه ی بوربا نیاید

    آخر ز خدا بترس اگر هیچ
    از روی منت حیا نیاید

    گوبی که ز عشق دست بردار
    این کار ز دست ما نیاید

    من زلف تو مشک چین نخوانم
    کز اهل ادب خطا نیاید

    بر ما قلبت چرا نسوزد؟
    بر ما رحمت چرا نیاید؟

    بیگانه بود «‌بهار» آنجا
    کاوازهٔ آشنا نیاید
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۶۵

    من نگویم که مرا از قفس آزادکنید
    قفسم بـرده به باغی و دلم شادکنید

    فصل گل می گذرد همنفسان بهر خدا
    بنشینید به باغی و مرا یادکنید

    عندلیبان‌!گل سوری به چمن کرد ورود
    بهر شاباش قدومش همه فریادکنید

    یاد از این مرغ گرفتارکنید ای مرغان
    چون تماشای گل و لاله و شمشادکنید

    هرکه دارد زشما مرغ اسیری به قفس
    بـرده در باغ و به یاد منش آزادکنید

    آشیان من بیچاره اگر سوخت چه باک
    فکر ویران شدن خانهٔ صیادکنید

    شمع اگر کشته شد از باد مدارید عجب
    یاد پروانهٔ هستی شده بر بادکنید

    بیستون بر سر راه است مباد از شیرین
    خبری گفته و غمگین دل فرهادکنید

    جور و بیداد کند عمر جوانان کوتاه
    ای بزرگان وطن بهر خدا دادکنید

    گر شد از جورشما خانهٔ موری ویران
    خانهٔ خویش محالست که آباد کنید

    کنج وبرانهٔ زندان شد اگر سهم بهار
    شکر آزادی و آن گنج خدادادکنید
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۶۶

    بهار مژدهٔ نو داد فکر باده کنید
    ز عمر خویش درتن فصل استفاده کنید

    خورید باده‌، مدارید غصهٔ کم و بیش
    که غصه کم شود ار باده را زیاده کنید

    مناسب است به شکرانهٔ مقام رفیع
    گر التفات به یاران اوفتاده کنید

    به باد رفت سرشمع وهمچنان می گفت
    که فکر مردم هستی به باد داده کنید

    صبا بگو به رقیبان که آسمان نگذاشت
    که بیش ازین به من بینوا افاده کنید

    هجوم عام به قتل بهار نیست ضرور
    که خود به قتلگه آید اگر اراده کنید
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۶۷

    حیله‌ها سازد درکار من آن ترک پسر
    تا دل خویش به او بازدهم بار دگر

    گـه فرو ربزد بر لالهٔ تر مشک سیاه
    گـه بیاراید مشک سیه از لالهٔ تر

    چون مرا بیند دزدیده سوی من نکرد
    من ندانم چه کنم یارب ازین دزد نگر

    ترک من حیله بسی داند در بردن دل
    داشت باید دل از حیلهٔ ترکان به حذر

    دل ازبن ترکان برگیر که این سنگ‌دلان
    همه نیرنگ طرازند و همه افسونگر

    چون ز دست تو دل تو بربودند به زرق
    ز تو جان تو ربایند به افسون دگر

    حبذا کشور ری و آن‌همه خوبان که دروست
    که همه حور نژادند و همه ماه پسر

    به سخن گفتن ماهند چوگوبند سخن
    به کمر بستن سروند چو بندند کمر

    اندرآن کشور جز روی نکو هیچ مجوی
    کز نکوروئی آراسته‌اند آن کشور

    هیچ در ایشان آئین دل‌آرایی نیست
    در دبستان مگر این درس نکردند زبر

    بیهده نیست که از من بربودند آن دل
    که نهان داشتم از حمله ترکان ز نظر

    دلکی هست مرا وین همه دلبر در پیش
    نتوان دادن یک دل‌، به هزاران دلبر

    به بتی دادم آن دل که مرا بود به دست
    ای دریغا که مرا نیست جز این دل دیگر

    وان بت‌ من سوی ری رخت فروبست و برفت
    من چنین ماندم بی‌دل به خراسان اندر

    نیست کس تا چو دل‌ خوبش دلی خواهم ازو
    دل فروشی را بازار ببستند مگر

    روز از این حسرت تا شام نشینم غمگین
    شام ازین انده تا بام شمارم اختر

    گر نیاساید از حسرت و اندوه‌، رواست
    هرکرا نیست چو من از دل و دلدار خبر
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۶۸

    نیست کسی را نظر به حال کس امروز
    وای به مرغی که ماند در قفس امروز

    گر دهدت دست خیز و چارهٔ خودکن
    داد مجو زان که نیست دادرس امروز

    آن که به پیمان و عهد او شدم از راه
    نیست بجزکشتن منش هـ*ـوس امروز

    وان که دو صد ادعا به عشق فزون داشت
    بین که چه آهسته می کشد نفس امروز

    همتی ای دل که پس نمانی از اغیار
    پیش نیفتدکسی که ماند پس امروز

    خانه خداگو به فکر خانهٔ خود باش
    زان که یکی گشته دزد با عسس امروز

    ملت جاهل مکن مجادله با بخت
    فروبزرگی به دانش است وبس امروز

    خود غم خود می‌خور ای بهارکه هرگز
    کس نکند فکری از برای کس امروز
     

    White Moon

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/05/13
    ارسالی ها
    4,744
    امتیاز واکنش
    20,639
    امتیاز
    863
    شمارهٔ ۶۹

    نرگس غمزه‌زنش بر سر ناز است هنوز
    طرهٔ پرشکنش سلسله‌باز است هنوز

    عاشقان را سپه ناز براند از در دوست
    بر در دوست مرا روی نیاز است هنوز

    خاک محمود شد از دست حوادث بر باد
    در دلش آتش سودای ایاز است هنوز

    هر کسی را سر کوی صنمی شد مقصود
    مقصد ساده‌دلان خاک حجاز است هنوز

    گرچه شد عمر من از خط توکوتاه ولی
    دست امّید به زلف تو دراز است هنوز

    مسجد حسن تو از خط شده ویران لیکن
    طاق ابروی تو محراب نماز است هنوز

    روزی ای گل به چمن چشم گشودی از ناز
    چشم نرگس به تماشای تو باز است هنوز

    زین تحسرکه چرا سوخت پرپروانه
    شمع دلسوخته در سوز وگداز است هنوز

    باز شد شهپر مرغان گرفتار بهار
    بستگی‌هاست که در دیده ی باز است هنوز
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,257
    بالا