شعر غزلیات خاقانی

  • شروع کننده موضوع .: Mati :.
  • بازدیدها 4,802
  • پاسخ ها 242
  • تاریخ شروع

sa.Aghakeshizadeh🌙

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2016/12/28
ارسالی ها
1,300
امتیاز واکنش
5,175
امتیاز
696
محل سکونت
تبریز
دل زخم تو را سپر ندارد

آماج تو جز جگر ندارد

شرط است که بر بساط عشقت

آن پای نهد که سر ندارد

وین طرفه که در هوای وصلت

آن مرغ پرد که پر ندارد

عشق تو چو چنبر اجل شد

کس نه که بر او گذر ندارد

در درد توام، تو فارغ از من

کس دردی ازین بتر ندارد

خاقانی از آن توست دریاب

کو جز تو کسی دگر ندارد
 
  • لایک
واکنش ها: Al12
  • پیشنهادات
  • sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    بـ..وسـ..ـه گـه آسمان نعل سمند تو باد

    نور ده آفتاب بخت بلند تو باد

    خواجهٔ جانی به لطف، شاه جهانی به قدر

    گردن گردن‌کشان رام کمند تو باد

    تا رخ و موی تو را در نرسد چشم بد

    مردم آن چشمها جمله سپند تو باد

    خنجر تو چون پرند روشن و با زینت است

    خون دل عاشقان نقش پرند تو باد

    نامزد نیکوئی بر در ایوان توست

    نامزد خرمی چشم نژند تو باد

    عشق تو را تا ابد جای ز جان من است

    جان مرا تا اجل قوت ز قند تو باد

    من چه سگم ای دریغ کامده در بند تو

    آنکه منش بنده‌ام بستهٔ بند تو باد

    سرمهٔ خاقانی است خاک سر کوی تو

    افسر خاقان چین نعل سمند تو باد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    با کفر زلفت ای جان ایمان چه کار دارد

    آنجا که دردت آید درمان چه کار دارد

    سحرا که کرده‌ای تو با زلف و عارض ارنه

    در گلشن ملایک شیطان چه کار دارد

    دل بی‌نسیم وصلت تنها چه خاک بیزد

    جان در شکنج زلفت پنهان چه کار دارد

    دردی شگرف دارد دل در غم تو دایم

    در زلف تو ندانم تا جان چه کار دارد

    در تنگنای دیده وصلت کجا درآید

    در بنگه گدایان سلطان چه کار دارد

    گریه بهانه سازی تا روی خود ببینی

    آئینه با رخ تو چندان چه کار دارد

    چون ترک جان گرفتم در عشق روی چون تو

    بر من فلان چه گوید بهمان چه کار دارد

    خاقانی از زمانه چون دست شست بر وی

    سنجر چه حکم راند خاقان چه کار دارد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    آوازهٔ جمالت چون از جهان برآمد

    آواز بی‌نیازی از آسمان برآمد

    تا پرده گشت مویت در پرده رفت رویت

    روز جهان فرو شد راز نهان برآمد

    هر کو چو شمع پرورد از آتش تو جان را

    جانش هلاک تن شد خنده زنان برآمد

    با این جفا که اکنون با عاشقان نمودی

    روزی نگفت یک کس کز یک فغان برآمد

    هر مرغ را که روزی زلف تو دامگه شد

    آمد قضا که روزیش از آشیان برآمد

    جان گران بها به تو بخشم به عرض بوسی

    بستان مده جگر که نه بر تو گران برآمد

    عشق تو گوهری که گنج روان بیرزد

    وهمم در این فرو شد کو از چه کان برآمد

    خاقانی آن توست بر او تیغ چون کشیدی

    خود بی‌مصاف جانا با او توان برآمد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    وصل تو به وهم در نمی‌آید

    وصف تو به گفت برنمی‌آید

    شد عمر و عماری وصال تو

    از کوی امید در نمی‌آید

    وصل تو به وعده گفت می‌آیم

    آمد اجل، او مگر نمی‌آید

    زان می که تو را نصیب خصمان است

    یک جرعه مرا به سر نمی‌آید

    افسون مسیح بر تو می‌خوانم

    افسوس که کارگر نمی‌آید

    خاقانی کی رسد به گرد تو

    چون دولت راهبر نمی‌آید
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    چشم ما بر دوخت عشق و پردهٔ ما بردرید

    از در ما چون درآمد دل ز روزن برپرید

    گرچه راه دل زند زین گام نتوان بازگشت

    ورچه قصد جان کند زین قدر نتوان دررمید

    پای دار ای دل که جانان دست غارت برگشاد

    جان سپار ای تن که سلطان تیغ غیرت برکشید

    با چنین شوری که ناگه خاست نتوان خوش نشست

    با چنین کاری که در جنبید نتوان آرمید

    بر سر ایام ما عشقش کلاه اکنون نهاد

    بر قد امید ما مهرش قبا اکنون برید

    اندرین خم‌خانه صافی از پی درد است و ما

    درد پر خوردیم اکنون صاف می‌باید مزید

    در خراباتی که صاحب درد او جان‌های ماست

    مائی ما نیست گشت و اوئی او ناپدید

    گوشمالی داد ما را عشق او کز بیم آن

    چشم خاقانی به خاقانی نیارد باز دید
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    دوست مرا رطل عشق تا خط بغداد داد

    لاجرم از خط صبر کار برون اوفتاد

    صبر هزیمت گرفت کز صف مژگان او

    غمزه کمان درکشید، فتنه کمین برگشاد

    عشق به اول مرا همچو گل از پای سود

    دوست به آخر مرا همچو گل از دست داد

    تا در امید من هجر به مسمار کرد

    یاد وصالش مرا نعل در آتش نهاد

    می‌کند از بدخوئی آنچه نکرده است کس

    گرچه بدی می‌کند، چشم بدش دورباد

    سـ*ـینهٔ خاقانی است سوختهٔ عشق او

    او به جفا می‌دهد سوختگان را به باد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    دل رفت و می‌ندانم حالش که خود کجا شد

    آزار او نکردم گوئی دگر چرا شد

    هرجا که ظن ببردم رفتم طلب بکردم

    پایم به سنگ آمد، پشتم ز غم دو تا شد

    چندان که بیش جستم کم یافتم نشانش

    گوئی چه حالش افتاد یارب دگر کجا شد

    بردم بدو گمانی کز عشق گشت رسته

    مانا که گشت عاشق ظنم مگر خطا شد

    یا آب بود و ناگه اندر زمین فرو شد

    یا مرغ بود و از دام پرید در هوا شد

    گفتم دلی که دیده است پیرو غریب و خسته

    کامروز چند روز است کز پیش ما جدا شد

    ناگاه کودکی گفت دیدم دلی شکسته

    در دام زلف یاری افتاد و مبتلا شد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    لعلت اندر سخن شکر خاید

    رویت انگشت بر قمر خاید

    هر که با یاد تو شرنگ خورد

    هم‌چنان دان که نیشکر خاید

    هر که او پای بست روی تو شد

    پشت دست از نهیب سرخاید

    مرکب جان به مرغزار غمت

    بدل سبزه عود تر خاید

    بنده تا دید سیم دندانت

    لب همه ز آرزوی زر خاید

    عشقت آن اژدهاست در تن من

    که دلم درد و جگر خاید

    گوش کن حسب حال خاقانی

    گرچه او ژاژ بیشتر خاید
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    sa.Aghakeshizadeh🌙

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2016/12/28
    ارسالی ها
    1,300
    امتیاز واکنش
    5,175
    امتیاز
    696
    محل سکونت
    تبریز
    دل از آن راحت جان نشکیبد

    تشنه از آن آب روان نشکیبد

    چکنم هرچه کنم دل کند آنک

    دل از آن جان جهان نشکیبد

    دل نیارامد و هم معذور است

    کز دلارام چنان نشکیبد

    گرچه خون ریزد دل دار نهان

    دل ز خون‌ریز نهان نشکیبد

    سـ*ـینه از زخم سنانش نالید

    وآنگه از زخم سنان نشکیبد

    گرچه پروانه کند عمر زیان

    تا نسوزد ز زیان نشکیبد

    دل چنان با غم او انس گرفت

    که ز غم نیم زمان نشکیبد

    چند گوئی که ز وصلش به شکیب

    من شکیبم، دل و جان نشکیبد

    من سگ اویم و نالم به سحر

    به سحر سگ زفغان نشکیبد

    دل خاقانی از آن یار که نیست

    می‌زند لاف و از آن نشکیبد

    چون گدا را نرسد دست به کام

    هم ز لافی به زبان نشکیبد
     
    • لایک
    واکنش ها: Al12

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,362
    بالا