متون ادبی کهن غزلیات صبوحی

هماچهر

کاربر نگاه دانلود
کاربر نگاه دانلود
عضویت
2018/11/20
ارسالی ها
688
امتیاز واکنش
8,707
امتیاز
714
سن
28
محل سکونت
دور از شهر..
ای خواجه چشم من همه سوی خط است و خال

تو در خیال مال و در اندیشهٔ منال

من معترف که باده حرامست میخورم

ای شیخ مال وقف چسان بر تو شد حلال؟

جُستی نشان او که مبادا نشان او

هر جا بر افکند صنمی پرده از جمال

در گوش بود حرف فراقم فسانه‌ای

غافل ز بازی فلک و مکر بد سگال

هر درد را دوائی و هر خار را گلی است

ایدل خموش باش دمی آنقدر منال

شبهاست باز دیده‌ام از آرزوی تو

تا از شمایل تو حکایت کند مثال

گفتی که دام و دانه دل از کجا ببین

بر روی دوست زلف و برخسار یار خال

ای باد حال زار صبوحی بگو به یار

امّا نه آنقدر که ازو گیردش ملال
 
  • پیشنهادات
  • فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    مکن دریغ ز من ساقیا نوشید*نی امشب

    از آنکه ز آتش خود، گشته ام کباب امشب

    ز بس‌که شعله زند در دل من، آتش شوق

    ز آتش دل خویشم در التهاب امشب

    به خواب دیده ام آن چشم نیم خوابش دوش

    گمان مبر که رود دیده ام به خواب امشب

    ز دست نرگس مستش برفت دل، از کف

    نگر به حال دلم از ره ثواب امشب

    شد آنکه بادهٔ پنهان کشیدمی همه عمر

    بده به بانگ نی و نغمهٔ رباب امشب

    ز بس‌که نقش مخالف ز دوستان دیدم

    بر آن شدم که زنم نقش خود بر آب امشب

    شود خراب چو این خانه لاجرم روزی

    ز سیل باده بهل تا شود خراب امشب

    دلم که داشت قرار اندر آن دو زلف چو شب

    بود چو گوی بچوگان در اضطراب امشب

    صبوحی دل مده از دست، محکمش میدار

    که چشم یار، بود بر سر عتاب امشب
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    سُرخ و بیجادهٔ رخ و تازه لب از باده و مـسـ*ـت

    رفته از غایت مـسـ*ـتی گل بادام از دست

    مترشح غد و موزون قد و میگون لب و مـسـ*ـت

    جامه گلنار و کمر زرکش و ساغر در دست

    طرّه اش شعبده بازو نگهش شهر آشوب

    چشم بیمار و دو ابروی وی بیمارپرست

    سر زلفش که بتحریک صبا رقصی داشت

    هر قدم طبلهٔ مُشکی بسر توده شکست

    دیرگاه از می هوش آمد و بیمارم دید

    گفت افسوس که بر دیده ره خوابت هست

    گفتم از دست خیال تو، بخندید و بگفت

    کامشب آیا هـ*ـوس وصل نگارینت هست

    جستم از جای بصد شوق که آری آری

    ای مبارک شب آنکس ز هجر تو برست

    سرو قدّش بخرام آمد و با صد شفقت

    بر سر کهنه لحافی که مرا بود نشست

    کرد تا وقت صباحم به صبوحی مشغول

    ز اختلاط می و معشوق شدم بیخود و مـسـ*ـت
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    عشقت آتش بدل کس نزند تا دل ماست

    کی به مسجد سزد آن شمع که بر خانه رواست

    به وفائی که نداری قسم ای ماه جبین

    هر جفائی که کنی در دل من عین وفاست

    گر از ریختن خون منت خرسندی است

    این نه خونست بیا دست بر آن زن که حناست

    سر زلف تو چنین مشک تر آورده به شهر

    ای حریفان ز ختن مشک نخواهید خطاست

    من گرفتار سیه چردهٔ شوخی شده ام

    که بمن دشمن و با مردم بیگانه صفاست

    یوسف از مصر سفر کرد و بدینجا آمد

    گو به یعقوب که فرزند تو در خانهٔ ماست

    روزی آیم به سر کوی تو و جان بدهم

    تا بگویند که این کشتهٔ آن ماه لقاست

    زود باشد که سراغ من دل گمشده را

    از همه شهر بگیرند، صبوحی به کجاست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    روزه دارم من و افطارم از آن لعل لب است

    آری! افطار رطب در رمضان مستحب است

    روز ماه رمضان، زلف میفشان که فقیه

    بخورد روزهٔ خود را به گمانش که شب است

    زیر لب، وقت نوشتن همه کس نقطه نهد

    این عجب! نقطه خال تو به بالای لب است

    یا رب! این نقطهٔ لب را که به بالا بنهاد؟

    نقطه هر جا غلط افتاد، مکیدن ادب است

    شحنه اندر عقب است و، من از آن می‌ترسم

    که لب لعل تو، آلوده به ماء العنب است

    پسر مریم اگر نیست چه باک است ز مرگ

    که دمادم لب من بر لب بنت العنب است

    منعم از عشق کند زاهد و، آگه نبود

    شهرت عشق من از ملک عجم تا عرب است

    گفتمش ای بت من، بـ..وسـ..ـه بده جان بستان

    گفت: رو کاین سخن تو، نه بشرط ادب است

    عشق آنست که از روی حقیقت باشد

    هر که را عشق مجازیست حمال الحطب است

    گر صبوحی به وصال رخ جانان جان داد

    سودن چهره به خاک سر کویش سبب است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تا مرا عشق تو، ای خسرو خوبان به سر است

    پند هفتاد و دو ملت به برم بی‌اثر است

    نه من اندر طلبت بر در دیر و حرمم

    هر که جویای جمال تو بود، دربدر است

    می‌نماید که تو از خیل پریزادانی

    کی به این دلبری و حسن و لطافت بشر است؟

    واعظ از عشق رخت منع من زار کند

    گر چه پندش پدرانه است ولی بی‌اثر است

    دل مبندید به اوضاع جهان هیچ که من

    آزمودم، همه اوضاع جهان بی‌ثمر است

    عاشق کوی تو از تیغ نگرداند روی

    تیغ ابروی تو را جان صبوحی سپر است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    تا چند پیش ناز تو باید نیاز کرد

    بر ناز خود بناز که نازت کشیدنی است

    چشمت نظر ز لُطف به عاشق نمی‌کند

    چون آهوی ختائی کارش رمیدنی است

    از مشربت زلال لبست کام دل برآر

    سرچشمهٔ حیات زلالت چشیدنی است

    خوشدل مرا نمای بد شنامت ای حبیب

    چون حرف تلخ از لب شیرین شنیدنی است

    بر نقد جان دو بـ..وسـ..ـه ز لعل تو خواستم

    گرچه گرانبهاست ولیکن خریدنی است

    مانع مشو ز لعل لبت بـ..وسـ..ـه خواستم

    هر شکرین لبی نمکین شد چشیدنی است

    جز من هر آنکه دست صبوحی بتو فکند

    قطعش نما ز دوش که دستش بریدنی است
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    توتیای دیدهٔ عشّاق خاک پای تست

    عارفان را نقل مجلس نقل شکر خای تست

    ما بتو محتاج و متضر، تو از ما بی‌نیاز

    مشکل ما احتیاج ما و استغنای تست

    هر چه زان بالاتر استاد ازل خلقت نکرد

    برتر و بالاتر از آن قامت و بالای تست

    سر ز پا نشناختن در راه عشقت عیب نیست

    قدر و قیمت آن سری دارد که خاک پای تست

    هر کجا با خاطر دیگر توان مشغول کرد

    یا توام در خاطری یا در سرم سودای تست

    آن همه نقش بدیع روم و یونان قدیم

    یک گل از باغ تو و یک قطره از دریای تست

    دست من بر دامن تو، چشم من بر راه تو

    خون من برد بر گردن تو، گوش من بر رای تست

    هم دل و هم جان ما، هر یک صبوحی زان تو

    بر سر و بر چشم ما، هر جا نشینی جای تست

    شاهکاری هست هر صنعتگری را در جهان

    شاهکار آفرینش، خلقت زیبای تست

    مظهر حسنی به این غایت که این مفهوم عام

    گفت نتوان معنی حسن است یا معنای تست

    هم لطافت، هم صباحت، هم ملاحت، هم جمال

    جملهٔ این چار در هر عضوی از اعضای تست

    هم ید بیضای موسی، هم دم گرم مسیح

    از لب لعل نگارین و رُخ زیبای تست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    رفت دلم همچو گوی، در خم چوگان دوست

    وه که ز من برگرفت، رفت به قربان دوست

    نی متصوّر مراست خوبتر از صورتش

    ماه برآرد اگر سر ز گریبان دوست

    بر سر سودای دوست گر برود سر زدست

    پای نخواهم کشید از سر میدان دوست

    گر همه عالم شوند دشمن جان و تنش

    دوست رها کی کند دست ز دامان دوست؟

    پر شده پیمانه ام گر چه ز خون جگر

    بالله اگر بشکنم ساغر پیمان دوست

    من نه به خود گشته ام فتنهٔ آن روی و موی

    فتنهٔ جان و دل است نرگس فتان دوست

    گر به علاج دلم آمده‌ای ای طبیب

    درد دلم را بجوی، چاره ز درمان دوست

    شیخ بر ایمان من، طعنه اگر زد، چه باک

    کافر شیخیم ما، لیک مسلمان دوست

    ذره صفت تا به چرخ، رقـ*ـص کنان می‌روم

    گر دهدم پرتوی، مهر درخشان دوست

    در ره عشقش دلا! پای منه جز به صدق

    جادوی بابل برد دست ز دستان دوست

    خلق جهانی اگر زار و پریشان شوند

    شکر صبوحی که شد زار و پریشان دوست
     

    فاطمه صفارزاده

    کاربر نگاه دانلود
    کاربر نگاه دانلود
    عضویت
    2018/02/22
    ارسالی ها
    9,452
    امتیاز واکنش
    41,301
    امتیاز
    901
    محل سکونت
    Mashhad
    در این زمانه نه یاری، نه غمگساری هست

    غریب کشور حسنیم روزگاری هست

    ز شوخ چشمی و طنّازی و جفا جوئی

    به دامن مژه ام اشک بیقراری هست

    شکست خار کهن آشیان گلزارم

    همی شنیده ام از بلبلان بهاری هست

    ز ابر دست تو منّت نمی‌کشم ساقی

    اگر قدح ندهی، چشم میگساری هست

    شب وصال صبوحی ز بخت تیرهٔ خویش

    خبر نداشت ز پی شام، انتظاری هست
     

    برخی موضوعات مشابه

    پاسخ ها
    159
    بازدیدها
    1,272
    بالا